ناشنوایی و بحران آموزش
تصورات نادرست دربارۀ زبان اشاره و دیگر ناآگاهیها دربارۀ زیست ناشنوایان، اثرات آسیبزنندهای بر آموزش دانشآموزان ناشنوا گذاشته است. این یادداشت مروری است بر این تصورات و آثار سوء آنها بر وضعیت آموزش.
ناشنوایی یعنی چه؟ یعنی نداشتن قوۀ شنوایی؟ بله، اما این تعریف سلبی قسمت بزرگی از مفهوم ناشنوایی را به کل نادیده میگیرد. اغلب ناشنوایان از ابزار ذهنی-زبانی- فرهنگی فوقالعاده مهمی به نام زبان اشاره در زندگی روزمره استفاده میکنند که دیگر افراد فاقد آن هستند. ناشنوایی کیفیتی منحصربه فرد از زیست انسانی است، از این رو که از نظر پزشکی آن را در ردۀ معلولیت طبقهبندی میکنند و از نظر زبانی آن را در ردۀ اقلیت زبانی-فرهنگی. از این جهت هیچکدام از گروههای اقلیت در اجتماع وضعیتی مشابه ناشنوایان ندارند. طبق دیدگاه دوم شایسته است بیش از آنکه ناشنوایان را به عنوان انسانهایی فاقد قوۀ شنوایی بشناسیم، آنها را اشخاصی دارای زبان و فرهنگی متفاوت بدانیم.
من در این یادداشت سعی دارم نشان دهم که ناآگاهی شایع در مورد زبان اشاره موجب تصمیمگیری اشتباه درباره آموزش ناشنوایان و ادغام مدارس ناشنوایان در مدارس دانشآموزان شنوا و یا معلولان ذهنی شده است. بنای این رویکرد را تصورات نادرست و متاسفانه رایجی در مورد زبان اشاره و قابلیتهای ناشنوایان تشکیل میدهد. از این رو در ابتدا به طور خلاصه به برخی از این تصورات اشاره خواهم کرد و سپس با نگاهی به وضعیت فعلی تحصیل ناشنوایان در ایران توضیح خواهم داد که چرا به رسمیت شناختن زبان اشاره و جداسازی مدارس ناشنوایان نه تنها موجب انزوای آنها نمیشود، بلکه برخلاف تصور موجود، پیششرطی ضروری در جهت رشد ذهنیزبانی، حضور در جامعه، و ارتباط آنها با جامعهی شنوایان است.
برخی تصورات رایج و نادرست در مورد زبان اشاره و ناشنوایان:
«زبان اشاره یعنی نشاندادن تکتک کلمههای یک جمله با حرکات دست و پانتومیم.»
نه، زبان اشاره بازی پانتومیم نیست. این زبان گرامر خاص خودش را دارد و برای اینکه بتوانید آن را یاد بگیرید، همانطور که برای یادگیری هر زبان دیگری به کلاس زبان میروید، لازم است یک نفر (معلم) این زبان را به شما بیاموزد.
«ناشنوایان جهان همگی به یک زبان اشاره ثابت حرف میزنند.»
اینطور نیست، زبانهای اشاره در گوشه و کنار دنیا با تجمع چند ناشنوا به طور طبیعی ایجاد شده و گسترش پیدا کردهاند. هرکدام از این زبانها، واژهها و دستور زبان خاص خود را دارند. زبان اشاره یک سیستم مصنوعی نیست که عدهای آن را اختراع کرده باشند. همانطور که دلیلی وجود ندارد که یک ایرانی و یک فنلاندی زبان همدیگر را بدون آموزش بفهمند، یک ناشنوای ایرانی و یک ناشنوای فنلاندی هم زبان یکدیگر را نمیدانند و اگر بخواهند با هم ارتباط برقرار کنند حداقل یکی از آنها باید زبان دیگری را بیاموزد. البته به دلیل بصری بودن زبانهای اشاره، شباهتهای دو زبان اشاره بیشتر از شباهتهای دو زبان گفتاری است.
زبان اشاره گرامر خاص خودش را دارد و برای اینکه بتوانید آن را یاد بگیرید لازم است یک نفر (معلم) این زبان را به شما بیاموزد.
«موضوعات پیچیده و سخت را نمیتوان با زبان اشاره بیان کرد.»
اینطور نیست. قدرت یک زبان چندان به ظرف آن بستگی ندارد، بلکه به گویشوران آن زبان و میزان مواجههی آنان با موضوعات مختلف وابسته است. ناشنواها هرگاه با مفاهیم جدید مواجه شوند از ویژگیهای زبان اشارۀ خود بهره گرفته و آن را بیان میکنند. زبان اشارۀ ایرانی سال به سال تغییر میکند، درست مثل هر زبان دیگری.
«ناشنواها به راحتی میتوانند لبخوانی کنند و حرف افراد شنوا را بفهمند.»
چنین نیست. لبخوانی مهارتی است که نیاز به آموزش و تمرین دارد و ناشنواها در این مهارت با یکدیگر تفاوت دارند. بعضی از ناشنوایان لبخوانهای خوبی هستند و برخی نه.
«ناشنواها با کمک سمعک و کاشت حلزون درمان میشوند و با گفتاردرمانی میتوانند تکلمی شبیه افراد دیگر پیدا کنند.»
این تصور متاسفانه در نهادهای مربوط به امور ناشنوایان نیز بسیار رایج بوده و تاثیرات مخرب بسیاری در برخورد با آنان داشته است. حقیقت این است که درصد زیادی از جمعیت ناشنوا به طور مطلق نمیشنوند و در بهترین حالت، سمعک و کاشت حلزون تنها صداهای بلند (مثل بوق اتومبیل، شکستن شیشه، آژیر و…) را تا حدی برای آنان محسوس میسازد. بدینترتیب، حتی پس از اختصاص این امکانات به ناشنوایان، زبان گفتاری محیط پیرامون (مثلاً فارسی) همچنان برای آنها غیرقابل دسترس میماند. بهترین گفتاردرمانگرها و جدیدترین تکنولوژیهای گفتاردرمانی هم نمیتوانند قدرت تکلمی نظیر افراد شنوا به ناشنوایان هدیه کنند.
مشکل ناشنواها برقراری «ارتباط» نیست، بلکه «ارتباط با افراد شنوا» است.ناشنواها در اجتماع خود نیازی به زبان گفتاری فارسی ندارند (اما آنها به زبان نوشتاری فارسی برای کتاب خواندن، تحصیل، شغل و مکاتبات و… بسیار نیازمندند). ناشنوایان ابزار نیرومند و کارآمدی به نام زبان اشاره دارند که نیازهای ارتباطیشان را برطرف میکند. بنابراین مشکل ناشنواها برقراری «ارتباط» نیست، بلکه «ارتباط با افراد شنوا» است.
آموزش ناشنوایان در ایران
مدارس ناشنوایان در همۀ دنیا مهمترین مراکز رشد و بالندگی زبانهای اشاره هستند. چراکه به سبب کمبودن تعداد ناشنوایان به نسبت افراد شنوا و پراکندگی آنها، امکان مراودۀ روزمره این افراد با یکدیگر وجود ندارد. وجود مدرسه کودکان و نوجوانان ناشنوا را قادر میکند که زبان اشارۀ خود را پرورش داده و مفاهیم تازه در آن خلق کنند. زبان اشاره، همچون هر زبان دیگری، در ذهن افرادِ جدا افتاده کم کم از بین میرود یا تضعیف میشود. کودکان و نوجوانان ناشنوا در جمع همتایان شنوای خود نه امکان رشد زبانی فارسی را مییابند و نه رشد زبان اشارۀ ایرانی، و بنابراین ذهن آنها از نظر زبانی نابالغ میماند. این درحالی است که حضور در جمع ناشنوایان موجب رشد کلیۀ امکانات زبانی از قبیل بازیهای زبانی، شعر، شوخی، معما، لهجه و.. میشود که مجموعۀ این امکانات قدرت انطباق اجتماعی فرد را افزایش میدهد. بله، زبان اشاره هم مانند سایر زبانها، دارای همۀ این قابلیتهای زبانی است.
وجود مدرسه کودکان و نوجوانان ناشنوا را قادر میکند که زبان اشارۀ خود را پرورش داده و مفاهیم تازه در آن خلق کنند.ایران سابقۀ خوبی در آموزش ناشنوایان دارد (اولین مدارس ناشنوایان در دهه اول ۱۳۰۰ در ایران دایر شد و به این ترتیب آموزش ناشنوایان در ایران بسیار قدیمیتر از بسیاری از کشورهای دنیاست). با اینکه نظام آموزش ناشنوایان هیچ گاه به طور کامل استفاده از زبان اشاره در آموزش را به رسمیت نشناخت، ولی صرف وجود مدارس ناشنوایان امکان مهمی برای پیشرفت اجتماعی و تحصیل ناشنوایان بوده است. اما متاسفانه در ده سال گذشته آموزش و پرورش ایران اقدام به تعطیل کردن مدارس ناشنوایان کرده و والدین کودکان ناشنوا را تشویق به ثبت نام فرزندشان در مدارس عمومی میکند. گفته میشود از ۱۷ مدرسه ناشنوایان در تهران در ده سال گذشته، اکنون فقط ۶ مدرسه باقی است. نکتۀ تلختر اینکه مدارس باقیمانده با مدرسۀ کودکان دارای اختلالات ذهنی ادغام شده و به این ترتیب به والدین فهمانده میشود که کودک شما یا اختلال ذهنی و یادگیری دارد یا باید به مدرسۀ عمومی برود.
تعطیلی مدارس ناشنوایان عواقب ناگواری برای آموزش کودکان و نوجوانان، و برای زبان اشارۀ ایرانی داشته است. از آنجا که ناشنوایان قادر به درک موضوعات از طریق گفتار معلم نیستند، اغلب یا ترک تحصیل میکنند و یا معلمان از سر دلسوزی به آنها نمره قبولی میدهند. اما از آنجا که حضور کودک ناشنوا در جمع افراد شنوا مهارت لبخوانی وی را بهتر میکند، والدین بیتوجه به اینکه آموزش به کودکشان به طور ناقص انجام گرفته، احساس رضایت میکنند و به اینکه کودک در این مدارس هرگز نمیتواند در درک دروس با دانشآموزان شنوا همسطح شود، اعتراضی ندارند.
یکی از استدلالهای کارشناسان در اجرای این طرح جلوگیری از انزوای ناشنوایان است. این استدلال مانند این است که عدهای کارشناس تصمیم بگیرند در راستای اینکه نابینایان از امکانات شهری استفاده کنند و منزوی نشوند، آنان را مجبور به رفتن به سینما و «گوش دادن» به فیلمهای سینمایی کنند. دانشآموز ناشنوا نیز در جمع شنوایان چنین وضعی دارد. حضور وی در جمع آنان شاید وی را با فرهنگ افراد شنوا آشناتر کند و مهارتهای لبخوانیش را بهبود بخشد، اما این پیشرفت به قیمت از دست رفتن دورۀ کودکی و نوجوانی وی و محرومیت از تحصیل به زبان خود و توقف رشد قوای ذهنی و زبانیاش تمام خواهد شد.
از آنجا که حضور کودک ناشنوا در جمع افراد شنوا مهارت لبخوانی وی را بهتر میکند، والدین بیتوجه به اینکه آموزش به کودکشان به طور ناقص انجام گرفته، احساس رضایت میکنند و به اینکه کودک در این مدارس هرگز نمیتواند در درک دروس با دانشآموزان شنوا همسطح شود، اعتراضی ندارندبدینترتیب، تحصیل ناشنوایان با زبان اشاره در حقیقت باعث از انزوا خارج شدن آنها خواهد شد. چرا که آنها با بهبود وضع تحصیلی و امکان ارتباطی، اهمیت یادگیری زبان محیط و پیشرفت در مهارتهای خواندن و نوشتن را نیز احساس کرده و به صورت افرادی دوزبانه و دوفرهنگی وارد جامعه فارسیزبان خواهند شد. در نظام فعلی آن معدود ناشنوایان ایرانی که توانستهاند به مقاطع بالاتر از دیپلم راه پیدا کنند، به مرور دوستان بسیاری در میان افراد شنوا پیدا کرده و بیش از باقی ناشنوایان با مردم شنوا ارتباط برقرار میکنند.
نمیتوان روشهای آموزشی یکسانی را برای افراد شنوا و ناشنوا به کار برد. ناشنوایان لازم نیست شبیه افراد شنوا بشوند و در عمل نیز هیچگاه این اتفاق نمیافتد. ناشنوایان میخواهند نیاز ویژۀ ارتباطی و آموزشیشان به رسمیت شناخته شود و معلمان با استفاده از زبان اشاره علوم و فنون را به آنها آموزش دهند. جمعیت زیادی از ایرانیان به طور روزمره از زبان اشاره استفاده میکنند و نادیده گرفتن این زبان، به معنای نادیده گرفتن حق به آموزش و ارتباط ناشنوایان است.
پی نوشت:
۱. گفته میشود ۵۲۰هزار ناشنوا و نیمهشنوا در ایران زندگی میکنند و سالانه حدود ۱۴۰۰ ناشنوای عمیق در کشور متولد می شود. ۷۸هزار و ۱۷۴ خانوار در کشور دارای عضو ناشنوا هستند (آمار سال ۸۴)
این آمارها و آمارهای دیگر را در صفحۀ ایران-سلامت میتوانید پیدا کنید:
۲. برای کسب اطلاعات بیشتر دربارۀ وضعیت زبانی ناشنوایان به مقالۀ دیگری از من در وبسایت انسان شناسی و فرهنگ مراجعه کنید: http://anthropology.ir/node/8394
۳.ایران در بهار سال ۱۳۸۶ به طور رسمی به کنوانسیون بینالمللی حقوق معلولان پیوست. در بخشهای مختلف مفاد این کنوانسیون به رسمیت شناختن زبانهای اشاره، به عنوان زبانهایی برای ارتباطات جمعی مورد تأکید قرار گرفته است. دسترسی به اطلاعات عمومی و استفاده از امکانات همگانی با استفاده از مترجمان زبان اشاره و آموزش و استفاده گسترده از این زبان از جمله حقوق ناشنوایان هر جامعه است. تصمیمات جدید آموزشی در مورد تعطیلی مدارس ناشنوایان و به رسمیت نشناختن زبان اشاره در ایران در مغایرت با مفاد این کنوانسیون است.
ممنون از این مطلب
کمک کننده بود