نگاهی تاریخی به ریشههای جنبش بایکوت
ده سال از عمر جنبش بایکوت، عدم سرمایهگذاری و تحریم اسرائیل یا همان BDS میگذرد. جنبشی که در دفاع از حقوق فلسطینیان بهدنبال تحریم اقتصادی و فرهنگی اسرائیل و اعمال فشار به این رژیم برای پایان دادن به اشغال سرزمینهای فلسطینی است. این جنبش اگرچه در آغاز چندان قدرتمند نمینمود، اما بهتدریج توانسته حامیان بیشتری برای خود بهدست آورد، تا جایی که مقامات ارشد اسرائیل آن را مهمترین تهدید استراتژیک علیه منافع این دولت دانستهاند. این در حالی است که برخی نیز با توجه به آنچه در سالیان طولانی بر مردم فلسطین رفته، بازپسگیری سرزمینهای اشغالی صرفا از طریق یک جنبش خشونتپرهیز در برابر رژیمی تا بن دندان مسلح را مورد تردید قرار دادهاند. یادداشت زیر به ریشههای تاریخی و برخی از جنبههای تاثیرگذاری این جنبش پرداخته است.
ده سال قبل در ۹ جولای ۲۰۰۵، گروهی از اعضای جامعه مدنی فلسطین درخواست بایکوت اسرائیل را آغاز کردند، هدف جنبش بایکوت این بود که با ابزارهای تحریم اسرائیل را وادار کند تا به حقوق انسانی فلسطینیان احترام بگذارد. بدین ترتیب جنبش بایکوت اسرائیل متولد شد.
برای معرفی سیاست بایکوت پیش از هرچیز لازم است که میان بایکوت با ممنوعیتها و محدودیتهایی که دولتها از آن حمایت میکنند تمییز قائل شویم. دولت فعلی اسرائیل، غزه را محاصره کرده است، دولت آمریکا از سال ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰ عراق را تحریم کرده بود، دولت آمریکا، ایران را نیز تحریم کرده است و دههها پیش از این محدودیتهایی برای کوبا وضع کرده بود. این ممنوعیتهای دولتی اغلب با اقدامات نظامی همراهاند و در پی آناند که با محدود کردن روابط تجاری بینالمللی، با تضعیف اقتصاد ملی و ایجاد شرایط فشار برای مردم عادی، دولتها را بیثبات کنند. از منظر دیپلماتیک و نظامی، نحوۀ تحمیل محدودیتهای دولت-محور دقیقاً نقطه مقابل بایکوتهایی است که توسط گروههای غیردولتی سازماندهی میشوند و این مساله در خصوص جنبش بایکوت آکادمیک و فرهنگی اسرائیل نیز صادق است.
اتحاد عربی برای بایکوت اسرائیل که در فاصله سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۰ شکل گرفت، در تمامی سطوح ممکن شکست خورد. یکی از دلایل شکستِ بایکوتِ اتحاد عربی این بود که دولتهای عربی و از جمله مقامات فلسطینی وارد روابط دیپلماتیک و تجاری با اسرائیل شدند.
جنبش بایکوت، محرومسازی و تحریم، جنبش بی.دی.اس که در دهۀ اخیر شکل گرفته است و هم اکنون دولت اسرائیل را هدف قرار داده است، با اتحاد عربی برای بایکوت اسرائیل متفاوت است. اتحاد عربی در فاصله سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۰ شکل گرفت. درست است که هر دو بایکوت مخالف رابطه با اسرائیل بودند، اما نباید فراموش کرد که اتحاد عربی در تمامی سطوح ممکن شکست خورد. یکی از دلایل شکستِ بایکوتِ اتحاد عربی این بود که دولتهای عربی و از جمله مقامات فلسطینی وارد روابط دیپلماتیک و تجاری با اسرائیل شدند.
جنبش بایکوت کنونی، جایگزینی برای اتحاد عربی شکست خورده است و میتوان به آن، در غیاب رهبری ملی قابل اطمینان در فلسطین کنونی، به مثابه معقولترین طریق برای ابراز اتحاد بینالمللی با فلسطین نظر کرد؛ به عبارت دیگر، شکست دولتهای عربی، ناکامی رویکردهای دیپلماتیک مقامات فلسطینی و بیثمری اقدامات نظامی حماس، همۀ این عوامل دست به دست هم دادند و ناگاه حمایتی بینالمللی از جنبش بایکوت اسرائیل پدید آمد، جنبشی که طیف وسیعی از جامعهٔ مدنی فلسطین از آن حمایت میکنند و از حمایت اسرائیلیها و یهودیانی که با اشغال اراضی فلسطین مخالفاند، نیز برخوردار است. گروه اسرائیلی «بایکوت از درون» در اظهارنظری گفته است: ما فلسطینیها، یهودیها و شهروندان اسرائیل، به خواست فلسطینیان برای جنبش بیدیاس علیه اسرائیل میپیوندیم، جنبشی که از مبارزات آفریقای جنوبی علیه آپارتاید الهام گرفته است.
ریشههای ایرلندی سیاست بایکوت
با جنبش بایکوت، فلسطین به قلب سنتی ضداستعماری مرتبط شد. ریشههای مدرن بایکوت به مقاومت ایرلندیهای بر علیه سلطه انگلستان در قرن نوزدهم بازمیگردد. در حقیقت لغت «بایکوت» در سالهای ۱۸۸۰ و در جریان جنگ ایرلند وارد زبان انگلیسی شده است، جنگی که در طی آن رعایای ایرلندی بر علیه زمینداران استعمارگر انگلیسی جنگیدند. بستر تاریخی پیدایش لغت بایکوت به شخصی با نام «کاپیتان چارلز کانینگام بایکوت» بازمیگردد که در سال ۱۸۷۰ مباشر انگلیسیها در املاک «جان کرایتون»، ارلِ منطقۀ «مایو» بود. بر اساس روایت «لئام اوراگالای» وظیفه کاپیتان بایکوت این بود که درآمد زمین را از ۳۵ رعیت منطقه گردآوری کند.
در واقع در هر سه موردی که سیاستهای بایکوت به کار رفتهاند- ایرلند، آفریقای جنوبی و فلسطین- مردم از زمینهایشان محروم شده بودند و اراضی آنها اشغال شده بود. اصول کلی بایکوت را میتوان در چند اصطلاح زیر خلاصه کرد، مفاهیمی که در هر بایکوتی حاضر بودهاند: زمین، مقاومت، آگاهی جمعی و روشهای غیرخشونتطلبانه.
با این حال بعد از آن که در سپتامبر ۱۸۸۰ تهدید به اخراج چند تن از رعیتها از جانب وی مطرح شد، سایر رعیتها از کارکردن بر روی زمینهای کاپیتان بایکوت خودداری کردند. این اقدام رعایا با حمایت مردم بومی همراه شد و آنها نیز از ارائه سایر خدمات به خانوادۀ بایکوت خودداری کردند، خدماتی مثل حمل و نقل، یا انتقال نامهها. ایرلندیها با طرد مأمور انگلیسیها و بدون به کار بردن خشونت او را نابود کردند. این به حاشیه راندن و منزوی ساختن مباشرِ ارل انگلیسی که ایرلندیها در دهه ۱۸۸۰ صورت دادند، اصول کلی سیاست بایکوت را در معنای عام آن نشان میدهد.
بایکوتی که در حمایت از مردمی صورت گرفته است که از زمینهای خود محروم شدهاند، همچون مورد فلسطین. در واقع در هر سه موردی که سیاستهای بایکوت به کار رفتهاند- ایرلند، آفریقای جنوبی و فلسطین- مردم از زمینهایشان محروم شده بودند و اراضی آنها اشغال شده بود. اصول کلی بایکوت را میتوان در چند اصطلاح زیر خلاصه کرد، مفاهیمی که در هر بایکوتی حاضر بودهاند: زمین، مقاومت، آگاهی جمعی و روشهای غیرخشونتطلبانه.
سیاستهای بایکوت: از حاشیه به مرکز
گرچه ریشههای ضداستعماری اصطلاح بایکوت ممکن است به تمامی بایکوتها مربوط نباشد، با این حال دربارۀ فلسطین کاملاً مرتبط است. فلسطین، همچون ایرلند و آفریقای جنوبی قربانی بیرحمی استعمار بریتانیایی بوده است، استعماری که در شخصیت «لرد بالفور» تجسم یافته است. شخصیت بالفور به نحوی نمادین نمایانگر استعمار بریتانیایی در ارتباط با این سه کشور خاص است، به نحوی که حتی وظایف وی به عنوان مقامی عالی رتبه دقیقاً این سه کشورِ قربانی استعمار را در برمیگیرد. مشارکت بالفور در سیاستهای امپراطوری بریتانیا از زمان انتصابش به عنوان «مقام ارشد ایرلند» آغاز شد. از طرفی دوران تصدیگری بالفور متعاقب بود با دوران «نبرد بوئر» در آفریقای جنوبی، با این حال نام او این روزها بیشتر بخاطر «بیانیه بالفور» در خاطر مانده است (۱۹۱۷)، در این اعلامیه آمده است: «دولت عالیقدر [بریتانیا] به تشکیل خانهای ملی برای قوم یهود در فلسطین با حسن نیت نظر میکند.» که او را به کشور سوم یعنی فلسطین مرتبط میسازد.
شخصیت نمادین بالفور به یادمان میآورد که هر سه کشور معضلاتشان را از استعمار بریتانیا به میراث برده بودند. گرچه سیاست ضداستعماری بایکوت در ایرلند ریشه دارد، نهایتاً در بستر جنبش ضدآپارتاید بود که سیاستهای بایکوت بزرگترین موفقیتهایش را در دوران پسا استعماری بدست آورد.
بایکوت ضدآپارتاید که در سالهای ۱۹۶۰ و در بین گروههای حاشیه قدرت نظیر هنرمندان، آکادمیسینها و ورزشکاران آغاز شد، به حدی وسعت یافت که در سالهای ۱۹۸۰ به حمایت گسترده بینالمللی دست یافت و در نهایت در این سالها بایکوت آفریقای جنوبی پشتیبانی سازمان ملل را نیز کسب کرد. بدین ترتیب جنبش بایکوت آفریقای جنوبی، اِی.ان.سی، سرمشقی بدیهی برای جنبش بایکوت اسرائیل است. به عبارتی جنبش بایکوت اسرائیل در گفتمانی انتقادی سیاستهای اسرائیل را گونهای از آپارتاید میشناسد. شناسایی اسرائیل به عنوان دولتی آپارتاید، بعد از انتشار کتاب «جیمی کارتر» با عنوان صلح نه آپارتاید در سال ۲۰۰۷ مقبولیت عامتری یافته است.
فلسطین، همچون ایرلند و آفریقای جنوبی قربانی بیرحمی استعمار بریتانیایی بوده است، استعماری که در شخصیت «لرد بالفور» تجسم یافته است. شخصیت بالفور به نحوی نمادین نمایانگر استعمار بریتانیایی در ارتباط با این سه کشور خاص است، به نحوی که حتی وظایف وی به عنوان مقامی عالی رتبه دقیقاً این سه کشورِ قربانی استعمار را در برمیگیرد.
در چندسال گذشته و پس از پشتیبانی انجمن مطالعات آمریکا، آ.اس.آ، از بایکوت دانشگاههای اسرائیل، بیش از پیش روشن شده است که سیاست بایکوت از حاشیه به مرکز پیشروی کرده است.
با این حال حمایت عمومی از بایکوت اسرائیل در آمریکا با مقاومتهای خاصی نیز روبهرو شده است. به عنوان مثال در ماههای پس از تصویب قاطع حمایت آ.اس.آ از فلسطین، تهدیدهای بسیاری مبنی بر اقدامات قانونی بر علیه این انجمن مطرح شد و در کنار آن تمهیداتی حقوقی طرح ریزی شد، برای تنبیه دیگر انجمنهای آکادمیکی که قصد دارند از بایکوت دانشگاههای اسرائیلی حمایت کنند.
با این حال جنبش بایکوت علیرغم این مخالفتها در مسیرش بسیار موفق بوده است، به عبارتی جنبشی که زمانی حاشیهای تلقی میشد، یک دهه پس از آغازش به تهدیدی استراتژیک برای اسرائیل بدل شده است. چطور این جنبش بعد از ده سال چنین پیشرفت کرد؟ چرا جنبش بایکوت در گسترش خود موفق بود؟ دلایل متعددی برای این بسط موفقیت آمیز وجود دارد که پنج مورد از آنها را در اینجا بررسی میکنیم.
۱) جنبش بایکوت اسرائیل صلح آمیز است: جنبش بایکوت از مردم میخواهد با حمایتهایشان و با کیف پولشان با اسرائیل بجنگند، نه با اسلحه. بدین ترتیب وقتی اسرائیل و رهبران آن، جنبش بایکوت را به عنوان تهدیدی نظامی مطرح میکنند چهرهای بیش از بیش مضحک و غیرعقلانی از خود به نمایش میگذارند. ناتوانی اسرائیل از دادن پاسخ جامع و سازگار به جنبشی صلحآمیز و مبتنی بر قانون، بر اعتبار این جنبش افزوده است. اسرائیل خود به این ناتوانی اذعان دارد، چندی پیش یکی از افسران ارشد اسرائیل در خصوص کنترل اعتراضات صلحآمیز در کرانه غربی رود اردن گفته بود: «اسرائیل در گاندی بازی خوب نیست». شاید اسرائیل در متقاعد کردن اذهان عمومی دربارۀ این که گروههایی نظامی چون حماس در تلاشاند تا اسرائیل را نابود کنند، موفق باشد؛ اما وقتی حرف از گروهی از افراد پیر و جوان در میان است که از خرید کالاهایی مشخص خودداری میکنند تا به شرکتهایی لطمه بزنند که از اشغال نظامی سود میبرند، گفتن چنین حرفهایی خیلی سختتر است.
وقتی اسرائیل و رهبران آن، جنبش بایکوت را به عنوان تهدیدی نظامی مطرح میکنند چهرهای بیش از بیش مضحک و غیرعقلانی از خود به نمایش میگذارند. ناتوانی اسرائیل از دادن پاسخ جامع و سازگار به جنبشی صلحآمیز و مبتنی بر قانون، بر اعتبار این جنبش افزوده است.
۲) نمایندۀ دغدغههای تمامی فلسطینیان است: بر خلاف سایر جنبشهای معاصر فلسطینی که بر گروه مشخصی از فلسطینیان و منافع این گروه خاص تمرکز دارند، جنبش بایکوت حقوق تمامی فلسطینیان را به یکسان در اولویت قرار میدهد. رهبران سنتی جنبشهای فلسطینی هرگز حاضر نبودند منافع پناهندگان فلسطینی یا شهروندان اسرائیلی را بر منافع افراد تحت حاکمیت فلسطینیان ترجیح دهند. در نتیجه پیمان اسلو منافع این دو گروه از فلسطینیان را بیش از همه در معرض خطر قرار داد. نظر سنجیهای اخیر نشان میدهند که اقبال عمومی فلسطینیان به تلاشهای جنبش بایکوت برای مقابله با اسرائیل معادل ۸۶% و بیشتر از حمایتی است که تمامی جنبشهای فلسطینی دیگر نظیر حماس، فتح یا دیگر گروههای سیاسی از آن بهره مندند.
۳) فاقد رهبری مرکزی است: جنبش بایکوت بر مبنای اصول و تاکتیکهایی بنا نهاده شده است که به نحو عمومی در جوامع مدنی سرتاسر جهان قابل اجرا هستند. هیچ شخص خاصی این جنبش را اداره نمیکند و هرشخصی میتواند در فعالیتهای آن سهیم شود. جوامع مختلفی در کارولینای شمالی، مصر، مالزی و یا اسکاتلند میتوانند به نحو مستقل و خودانگیخته نگرانیهایشان دربارۀ اشغال فلسطین بدست اسرائیل را نشان دهند. ماهیت فقدان مرکزیت جنبش پیش بینی گامهای بعدی و متوقف ساختن آن را دشوارتر میسازد.
۴) برنامه عمل روشنی دارد: مردم بسیاری در سرتاسر جهان نگران مساله فلسطین هستند و دوست دارند کاری برای تغییر اوضاع انجام دهند، ولی راهی پیشرویشان نیست. جنبش بایکوت یک راه حل ارائه میدهد. در گذشته مردم آمریکا در تظاهرات پراکندهای علیه اسرائیل شرکت میکردند. به عنوان مثال وقتی منطقهای جدید از کرانه غربی رود اردن بدست اسرائیل اشغال میشد؛ اما مردم از این که فقط مشتهایشان را بر علیه کنگره تکان دهند خسته شده بودند. با این حال تظاهراتهای مردمی بعد از جنبش بایکوت کم نشدهاند، بلکه بیشتر شدهاند و مهم تر این که جنبش بایکوت درکنار این تظاهرات، سبب تغییر در عقاید عمومی اهالی ایالات متحده شده است؛ خصوصاً در بین جمعیت پیشرو. در آینده همین مساله میتواند به عنوان بنیادی برای شکلگیری کنگرهای عمل کند که کمتر مدافع حقوق اسرائیل باشد.
جنبش بایکوت بر مبنای اصول و تاکتیکهایی بنا نهاده شده است که به نحو عمومی در جوامع مدنی سرتاسر جهان قابل اجرا هستند. هیچ شخص خاصی این جنبش را اداره نمیکند و هرشخصی میتواند در فعالیتهای آن سهیم شود. ماهیت فقدان مرکزیت جنبش پیش بینی گامهای بعدی و متوقف ساختن آن را دشوارتر میسازد.
۵) دلیل وجود آن هر روز پررنگتر میشود: جنبش بایکوت پاسخی به نقض حقوق فلسطینیان از جانب اسرائیل است. در مقطع فعلی با وجود اشغالی که هنوز هم گستردهتر میشود و دولت دست راستیای که بر ادامه اشغال پای میفشرد، وجود جنبش بایکوت ضروریتر است. وقتی که مذاکرات صلح در واقع اقدامات اشغالگرانه بودند، وقتی مذاکرات صلح انگار به نقیضه خود بدل شده بودند، بسیاری میگفتند که روند مذاکرات باید طی شود، حالا روند مذاکرات طی شده و تنها چیزی که باقی مانده واقعیت آپارتاید است؛ چیزی که اعمال فشار بر اسرائیل برای تغییر رویهاش را ضروری میسازد. اسرائیل برای پایان دادن به جنبش بایکوت تنها یک راه پیشروی دارد، به خواستههای آن تن دهد و دلیل وجودی جنبش را بی معنا سازد.