سینمای شهیدثالث پیرامون ترسیم جهانی است که در آن شخصیتهای تبعیدی و غریبه مرکزیت دارند و خانه در نگاهی انتقادی به عنوان زندان نوین معنا مییابد.
در این یادداشت با نیمنگاهی به ابعاد مشابه اجتماعی و فرهنگی ایران و یونان، به تحلیل و بازخوانی چند نمونه از فیلمهای سینمای این دو کشور پرداخته شده است.
محتوای اندک مطالبی که سهراب شهید ثالث به زبان آلمانی نگاشته است اغلب بازتاب مشکلاتی است که با تهیهکنندگان آلمانی فیلمهایاش داشته بود، و اینکه در فضای بهشدت محافظهکارانهی دهههای هفتاد و هشتاد آلمان، تکتک فیلمهایاش را با چه رنج و مشقتی ساخته است. در این نوشتهها هرچند سیمای فیلمساز غایب است، لیکن با صراحتی در نقد مواجهایم که تنها مشخصهی مولفان بزرگ است: بیهیچ شرم و کینهای همهچیز را جارو میزنند. امروزه شاید این مطالب صرفن از جهت تاریخی برای ما اهمیت داشته باشند، لیکن در عین سادگی از ثالثای میگویند که متولد حاشیه بود، در حاشیه زیست، در حاشیه آفرید، در حاشیه مرد، و همواره از حاشیه گفت.
اگر فیلمسازان سینمای نوین آلمان، حکم میانجیهایی را داشتند میان آلمان غربی بعد جنگ و آلمان یکپارچهی پیش از آن، شهیدثالث با مهاجرت به آلمان غربی و ساختن «در غربت» (۱۹۷۵)، میانجی میان جامعه ایرانی و جامعهی آلمانی شد. نکته مهم درباره شهیدثالث این است که اگر فیلمسازان آلمانی، پروبلماتیکهای پیش از جنگ را به دوران پس از جنگ تسری دادند، شهیدثالث نیز دغدغههای مشترکی را از ایران به آلمان منتقل کرد.
از سهراب شهید ثالث در نگاهی کلیشهای و سیاستزده ـ که او در تمام عمرش برای رهایی از آن کوشید ـ با عنوان هنرمند «تبعیدی» یا «مهاجر» یاد میشود. آنچه میخوانید، حاصل تلاش مریم پالیزبان است برای نور انداختن بر برخی نقاط مهمِ دوره دوم فعالیتهای سهراب شهید ثالث.