ابتدا
چندی پیش ازشروع جام ملتهای آسیا ـاسترالیا ۲۰۱۵ـ دو بازیکن تیم ملی فوتبال ایران، که از سوی سازمان نظام وظیفه عمومی «سربازغایب» ومتخلف شناخته شده بودند، هنوز نمیدانستند اجازه همراهی با تیم ملی را دارند یا نه. آخرِ کار، چند روز مانده به شروع مسابقات، مهرداد پولادی و سروش رفیعی، با التزام به شروط سازمان نظام وظیفه، مسافر استرالیا شدند.
آنها فقط به دلیل قدرت، یا به قول کارلوس کیروش، «سنگینیِ» یک چیز بود که توانستند رفتن به خدمتِ «مقدس» سربازی را به تعویق بیاندازند و یا به تعبیری قانون را دور بزنند؛ پیراهنِ «مقدس» تیم ملی.
بدون شک، این اولین بار نیست که مسأله ممنوع الخروج بودن ورزشکاران ایرانی، به دلیل «خدمت سربازی»، باعث تصمیمات پرشتاب مسوولین ورزش و یا همان «دور زدن» قانون میشود. اما در ماجرای اخیر، به دلیل بازتاب رسانهای زیاد و درخشش مهرداد پولادی در جام جهانی برزیل، توجه عمومی به ماجرای این «سربازغایب»ها بیشترشد. سرمربی تیم ملی شخصاً ماجرا را پیگیری کرد و دستِ آخر بازیکنانِ متخلف، «ملی» پوش شدند.
با اخراجِ مهرداد پولادی دردقایق پایانی نیمه اول مسابقه ایران و عراق، رؤیای قهرمانیِ «تیم ملی» در مسیر دیگری روان شد و دستِ آخر بازهم «ما» قهرمان نشدیم. پولادی همراه تیم به ایران بازنگشت و به تیم باشگاهی اش در قطر رفت. سازمان نظام وظیفه عمومی مدتی بعد از بازگشت ملی پوشان ازاسترالیا قانونی ابلاغ کرد که طبق آن بسیاری از «سربازغایب»ها میتوانستند به جای اعزام به خدمت، با چند میلیون تومان تکلیف سربازی را روشن کنند. قانونی که شاید برای «سربازغایب»های ملی پوش تبصرههای جداگانه داشته باشد؛ سخت گیرانه و «ویژه». شاید این بار برای آنها پیراهن مقدس تیم ملی چندان سنگینتر از خدمت «مقدس» سربازی نباشد.
«مقدس» درهردوی عبارتها ظاهراً نمایانگر یک چیز است؛ وطنپرستی. تقدسی که تنها با عشق به سرزمین مادری معنا میشود. پوشیدن لباس سربازی برای دفاع از وطن و پوشیدن لباس تیم ملی برای دفاع از اعتبار وطن در صحنه بینالمللی.
هردوی این لباس(مکان)ها نشانههای بسیار نزدیکی برای بروز عرق ملی هستند. اینها تقدسشان را از اعتقادات مذهبی نمیگیرند بلکه مستقیماً با مفهوم وطنپرستی سروکار دارند. شاید تنیده شدن مفهوم «دفاع» با واژه «مقدس» نیز بیشتر به این بارِ میهنپرستانه دامن زده است. مثل همان دفاع نود و چند دقیقهای «تیم ملی» برابر لیونل مسی و یارانش در جام جهانی برزیل.
ما هنوز موفق نشدیم از سه دوره قهرمانی مان در جام ملتهای آسیا ـکه همگی پیش از انقلاب به دست آمدـ دفاع کنیم.
در این سی و چند سال حتی موفق نشدیم میزبانیِ مسابقات جام ملتهای آسیا را نیز به دست بیاوریم. همین چند هفته قبل بازهم نتوانستیم میزبان جام ملتهای ۲۰۱۹ شویم. درواقع، تعداد بیشمارهواداران فوتبال درایران از پسِ امکانات و زیرساختهای مجهز امارات برنیامد. هواداران فوتبال درایران بیشک مهمترین برگ برای بازی در رقابتهایی ازاین دست اند؛ کما این که داشتن همین هواداران یکی از مهمترین دلایلی ست که باعث شده تعداد سهمیه تیمهای باشگاهی ایران در جام باشگاههای آسیا کمتر ازهمسایگان ثروتمند عرب و یا کشورهای صاحبِ فوتبال درآسیا نباشد. هرچند مسوولین فوتبال ایران نتوانستند میزبانی بازیهای آسیایی را بگیرند اما مسوولین باشگاههای فوتبال ایران که تیمهایشان در جام باشگاههای آسیا حاضرند، از بازیهای خود با حریفان قطری و اماراتی و عربستانی و ازبک به عنوان بازی ملی یاد میکنند و با همین بهانه از تماشاگران میخواهند به نیت تشویقِ «تیم ملی» به ورزشگاه بیایند.
این یادداشت درباره دلایل هواداری از«تیم ملی» نیست؛ بلکه یادداشتی است درجهت توضیح نسبت «قدرت» با این اصلِ انکار ناپذیرِ هواداری از «تیم ملی» نزد ما ایرانیها.
موج خروشان و دایمی هواداری از تیم ملی که انگار دلیل اصلی همین «سنگینی» پیراهن است.
میان
وقتی در سال ۱۳۰۴ تیم فوتبال «انگلیسیهای مقیم ایران» در حضور رضا شاه پهلوی، اولین گل مسابقه را به تیم منتخب «تهران» زد، شاه ایران تصمیم گرفت از کنار زمین برود تا دوباره شاهد نشستن توپ بر سینه دروازه تیم «ایران» نباشد. میگویند همراهان شاه او را مجاب میکنند تا پایان مسابقه در کنار زمین بماند. دستِ آخر، تیم انگلیسیهای مقیم ایران دو بر یک مغلوب میشود.
احتمالاً شاه بعد از پیروزی رضایت خاطر پیدا کرده و از تصمیمش برای ماندن در کنارِتیم «ملی» پشیمان نشده. این مسابقه، به تعبیری، اولین مسابقه تیم فوتبالی از ایران برابر تیمی از یک سرزمین دیگراست.
ما فوتبال را مثل خیلیها، از انگلیسیها یاد گرفتیم. در واقع، این «نفت» بود که فوتبال را به سرزمین «نفت خیز» ایران آورد؛ به استانهای جنوبیِ ایران که به استانهای «فوتبال خیز» هم معروف اند. هنوز هواداران بیشمار تیمهای جنوبی ایران از«ایران جوان بوشهر» گرفته تا «نفت مسجد سلیمان» و «صنعت نفت آبادان» در دسته متعصبترین هواداران فوتبال هستند.
بعید به نظر میرسد که درابتدای ورود فوتبال به ایران، وقتی تیمهای خارجی فقط با هم مسابقه میدادند و هنوزهیچ بازیکنِ ایرانی درهیچ کدامِ تیمها بازی نمیکرده، کسانی طرفدار یکی از تیمها بوده باشند. اما همین که به تدریج بازیکنان ایرانی در تیم خارجیها پا به توپ میشدند مورد تشویق هم وطنانشان قرارمیگرفتند.
چندی پس از پیروزی برابر تیم انگلیسیها، تیمی منتخب از کلوبهای «طوفان»، «اسپرت ارامنه»، و «تهران» به مسابقاتی در باکو اعزام میشود که نتایج رضایت بخشی نمیگیرد. با این حال، مسیر پیشرفت و محبوبیت فوتبال روز به روز هموارتر شد؛ برگزاریِ دو دوره جام ملتهای آسیا و قهرمانی در سه دوره متوالی این مسابقات بین سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۶ ایران را به قدرت بیگفتگوی فوتبال آسیا بدل کرده بود.
گواینکه در آن روزگار بسیاری از تیمهای قدرتمند کنونی آسیا مثل ژاپن، جزوتیمهای درجه سه آسیا محسوب میشدند. فوتبال روز به روز بیشتر وارد زبان مشترک جامعه میشد. رسانههای عمدتاً مکتوب حجم بیشتری از اخبار فوتبال را پوشش میدادند. مسابقات فوتبال باشگاهی با نظم بیشتری برگزار میشد و فرصت «ستاره» شدن برای فوتبالیستها روزافزون. مربیان خارجیِ بسیاری به فوتبال ایران آمدند و میتوان گفت که پایه تفکر نسلی از فوتبالیستها که بعدها مربیان تیمهای ملی و باشگاهی شدند، در دهه پنجاه شمسی شکل گرفت؛ در دورانی که فضای کشور خیلی بیشتر از اینکه تحت تأثیر فوتبال باشد فضایی سیاست زده بود. سایه سیاست بر ورزش و مشخصا فوتبال، نوعی گفتمانِ ضد فوتبالی به راه انداخت؛ مثلاً مخالفت با فوتبال به عنوان یک ورزش انگلیسی و یا هجمههایی علیه سبک زندگی فوتبالیستها. برخی میگفتند فوتبال بهانهای ست برای منحرف کردن ذهن توده از واقعیتهای مملکت. نمونه بارز تاثیرسایه پهن وسنگین سیاست بر فوتبال تصمیم پرویزقلیچ خانی «لیبرویِ» آن زمان تیم ملی بود. او به دلیل همبستگی با اعتراضات مردم علیه شاه با تیم ملی به جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین نرفت.
بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ تفکر ضد فوتبالی نزد حاکمیت و بخشی از مردم همچنان برقرار بود و طبیعی بود که رسانه نیز وقعی به فوتبال نمینهاد، آنچنان که بعد از اینکه تیم ملی با همان ترکیب جام جهانی، برای برگزاری اردو، به بوشهر میرود از طرف انجمن تبلیغات اسلامی بوشهر با بیانیه زیر مواجه میشود:
«آیا بهتر نبود به جای این که مخارج زیادی را صرف این قبیل کارهای سرگرم کننده کنند، عدهای از جوانان ما را برای یافتن تخصص در رشتههای مورد نیاز مملکت به کشورهای مربوطه بفرستند؟… آیا بهتر نبود به جای صرف ذره ذره ی خون این ملت بیگناه و ستمدیده در این قبیل مسائل بیهوده، مدرسه، درمانگاه و برق و آب روستاهای محروم را از همینها درست کنند؟… آیا بهتر نبود به جای دلقک بازیهای انگلیسی و آمریکایی و به اصطلاح در میادین بینالمللی درخشیدن، در روستاهای ما که از وسایل اولیه راحتی محروم اند کنار برادران زحمت کش جهاد سازندگی بدرخشند؟ … آیا مسائل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ما حل شده که به ورزش پرداخته ایم.»
جنگ ایران و عراق بهانه مناسبیست تا حاکمیت بیشتر از قبل به تفکر فوتبالستیز خود دامن بزند. مدیران ورزش کشور وقت و توجه چندانی در مورد برگزاری مسابقات در سطح بینالمللی ندارند. ترجیح مدیران برساختن حداقلی از سرگرمی ست تا هر چیز دیگر.
اما انگار انقلاب سال ۱۳۵۷ و بلافاصله بعد از آن، جنگ هشت ساله با عراق تأثیری جدی برهواداران فوتبال نداشت؛ کمااینکه به گمان بسیاری، پرتماشاگرترین مسابقه در استادیوم آزادی بازی پرسپولیس و استقلال در مهرماه سال ۱۳۶۲ بوده. ستارگان دهه پنجاه کم کم از فوتبال خداحافظی کردند و روی نیمکت نشستند تا تجربیات خود را به نسل جدید بیاموزند؛ نسلی که در سکوت و گم نامی در المپیک آسیایی پکن یکصد و هفت دقیقه برابر کره جنوبی «دفاع» کرد و آخرِ کار با گل فراموش نشدنیِ سیروس قایقران به فینال رسید تا این بار عابدزاده جوان «مدافع» دروازه تیم ملی برابر پنالتیهای کره شمالی باشد.
تیم فوتبال ایران مسابقات آسیایی پکن ۱۹۹۰
تیم با پرچم «جمهوری اسلامی ایران» در دست، در استادیوم المپیک پکن دورِ افتخار زد. جنگ هشت ساله تمام شده بود، یک سالی از مرگ آیت الله خمینی میگذشت، و صحنه سیاسی ایران دستخوش اتفاقات بسیار. قهرمانی در المپیک آسیایی و دور افتخار جوانان ایران، نتوانست حاکمیت را در توجه بیشتر به این ورزش مجاب کند. فوتبال همچنان آشفتهحال و بیبرنامه بود ودرمسابقات بینالمللی ناکام. تیمی که قهرمان سال ۱۹۹۰ شده بود در جام ملتهای ۱۹۹۲ ناکام ماند وهمین طور در انتخابیِ جام جهانی ۱۹۹۴ آمریکا.
با جان گرفتن فوتبال باشگاهی دردهه ۷۰ شمسی، نسل جدیدی از فوتبالیستهای ایرانی در لیگ درخشیدند. استعدادهایی که خیلی ازآنها شاگردان «حسن حبیبی» در تیم ملی امید بودند. هیجان به مسابقات برگشته بود و تماشاگران با ورزشگاه آشتی کرده بودند. هرچند که تیم ملی خوب نتیجه نمیگرفت اما اتفاقات جانبی مسابقات داخلی توجه حاکمیت را به فوتبال بیشترمیکرد. مثلاً وقتی در مسابقه تیمهای پرسپولیس و استقلال در دی ماه سال ۷۳ با درگیری دو بازیکن به هجوم تماشاگران به داخل زمین بازی انجامید و کنترل از دست نیرویهای انتظامی خارج شد، تاثیر و نفوذ فوتبال به شکل خشونت باری خود را به حاکمیت نشان داد و لزوم توجه عمیقتر به این «بازی» را نزد قدرت ضروری کرد.
نسلِ جدیدِ فوتبال ظرفیتهای بسیاری داشت تا دوباره نگاه هواداران و در نتیجه، نگاه حاکمیت به فوتبال را دگرگون کند. آنها پیش ازهرچیز، هوادارانِ جوان ونوجوان بسیاری داشتند؛ متولدین سالهای اولیه استقرار جمهوری اسلامی که بخش زیادی از جمعیت جوان کشور را تشکیل میدادند. تیم ملی درجام ملت آسیا ۱۹۹۶ نمایش درخشانی داشت. مردم دوباره به تیم ملی امید بسته بودند. «آزادی» وقتِ بازیهای تیم ملی درمقدماتی جام جهانی فرانسه مملو از تماشاگر بود. هرچند که «حماسه ملی» در ملبورن به وقوع پیوست اما «جشن ملی» تا صبح در تمام شهرهای ایران برپا بود. جشن و پایکوبیِ که بعد از صعود ایران به جام جهانی فرانسه درتمامِ ایران برپا شد بدون شک اولین والبته حقیقیترین تجربه پایکوبی عمومی برای نسل جوانی بود که بیشترشان متولدین پس از انقلاب بودند. «جشن ملی». تجربه خوشحالی «جمعی». تمام اینها را «تیم ملی» فوتبال محقق میکرد؛ تیمی که میتوانست بهتر از هر وقت دیگری، زبان گویای حاکمیت در عرصه بینالمللی هم باشد.
تیمی که چه بسا بهتر از صحنه سیاسی میتوانست «اعتبار» جهانی ایران را نمایندگی کند. همگروهی تیم ایران با تیم آمریکا در جام جهانی ۹۸ فرانسه و آن عکس معروف یادگاری دو تیم در کنار هم استعاره دقیقی از خواستِ سیاسیِ طیف صاحب قدرت در ایرانِ آن روزگار است. تیمی که تنها پیروزی ما درتاریخ حضورمان در جامهای جهانی را به دست آورد. آن هم برابر آمریکا.
تیم ملی بعد از مسابقات جام جهانی دارای اعتباری بینالمللی شد. بازیهای تدارکاتی زیادی با تیمهای اروپایی و آمریکای شمالی برگزار کرد که درتاریخ مسابقات دوستانه تیم ملی بیسابقه بود؛ به خصوص مسابقه دوستانه ایران و آمریکا در دی ماه سال ۱۳۷۸ در خاک آمریکا. مسابقهای که با تساوی یک بر یک تمام شد.
در آن سالها، کسب اعتبار و یا به معنایی بازیابیِ غرور ملی در عرصه بینالمللی، جای دیگری نیز به چشم میخورد: انتقال بازیکنان ایرانی به لیگهای معتبر اروپا. تجربه بسیار جدیدی که حتی بسیاری از تیمهای ناآشنای بوندسلیگا را فقط به دلیل حضور بازیکنان ایرانی بر سر زبانها انداخت. تیمهایی مثل «آرمینیا بیلفیلد» یا «ماینتس». بار دیگر بعد از سالها دوباره بازیکن ایرانی در تیم خارجی بازی میکرد، اما این بار در خاک آنها، درکشورهایی که فوتبال درآنها ریشه داشت. هرچند درسالهای پس از جام جهانی ۹۸ فرانسه، تیم ملی چندان نتایج خوبی کسب نکرد ومدام سرمربی عوض میکرد، اما فوتبال همچنان محبوب بود. مسابقات باشگاهی منظمتر برگزار میشد و فوتبال به مرزهای حرفهای شدن یا به تعبیری، جذبِ سرمایههای اقتصادیِ کلان نزدیک میشد. تیم ملی مسابقات جام جهانی ۲۰۰۲ را از دست داد و حماسه ملی که این بار میتوانست برابر ایرلند در ورزشگاه آزادی رخ دهد به وقوع نپیوست.
غرور ملی جریحهدار شد و تیم بلازویچ که زیبا فوتبال بازی میکرد با آن همه ستاره به جام جهانیِ «کره و ژاپن» نرسید. بعد از ریاست محمد دادکان در فدراسیون فوتبال، گویی عزم حاکمیت برای بازگرداندن غرور ملی از مسیر فوتبال جزم شده بود. تزریق پول نفتی از طریق «ایرانول»، شرکت تولیدات نفتی وابسته به وزارت نفت، به عنوان حامی مالی تیم ملی و ایجاد شرایط مناسب برای تیم ملی حکایت از توجه جدی مسوولین به فوتبال داشت. یک بار دیگر «نفت» فوتبال را به هواداران هدیه میکرد. تیم ملی به جام جهانی ۲۰۰۶ آلمان رفت و فقط یک امتیاز از آنگولا گرفت.
بعد از تمام شدن جام جهانی آلمان، سرمربی تیم ملی با تیم به تهران بازنگشت. مشکلات مالیاتی باعث شد تا دیگر به ایران نیاید. محموداحمدی نژاد رئیسجمهور شده بود و روابط بینالمللی ایران با دنیا در بیشتر سطوحِ سیاسی و فرهنگی واقتصادی، کم وکمرنگترمیشد. فوتبال چه در سطح ملی و چه باشگاهی دوران افول خود را پشتِ سر میگذاشت. بازیکنانِ کمتری در لیگهای معتبر دنیا بازی میکردند. فسادِ اقتصادی در فوتبال بیداد میکرد. درسال ۲۰۰۷ میلادی فیفا فدراسیون فوتبال ایران را،به دلیل دخالتهای سیاسی و خدشه به قانون هفدهم فیفا، تعلیق کرد.
در این دوران، یک نوع نگرش تازه به فوتبال پدید آمد. نگاهی که نه متاثر ازتعصبات مذهبی و یا سیاسی بود و نه در جهت سازوکارهایِ مفاهیم ملیگرایانه و یا کسب اعتبارِ بینالمللی. انگار فوتبال به دکانی بزرگ بدل شد برای فعالیت اقتصادی و البته غیرفوتبالیِ گروهی تازه از راه آمده.
در اوایل سال ۱۳۸۸ «تیم ملی» که بحرانهای زیادی را پشت سرگذاشته بود باید با مربیگری افشین قطبی، بازی مهم وپایانی خود را مقابل کره جنوبی در مسابقات انتخابی جام جهانی ۲۰۱۰ برگزار میکرد. شور بیسابقه مردم برای انتخابات ریاست جمهوری و فضای بسیار سیاست زده آن روزها بازیهای تیم ملی را تحت تأثیر خود قرار داده بود. ایران تحت تأثیر «جنبش سبز» بود. شاید خاطره روشن ما از آن تیم، که در بهار سال ۱۳۸۸ جام جهانی ۲۰۱۰ آفریقا را از دست داد، مچبندهای سبز بازیکنان باشد تا حواشی و لحظات حساسِ بازی.
مقدماتی جام جهانی ۲۰۱۰- ایران و کره جنوبی ۱۳۸۸- سئول ۱۳۸۸
این بارستارههای تیم بهجای آنکه از حضور در تیم انصراف دهند، با تیم ملی همراه شدند و در اعلام همبستگی با تظاهرات مردم علیه حکومت مچبند سبز بستند؛ اتفاقی نادر و به یادماندنی که شاید برای اولین بار «قدرت» را با معنایی از ملیگراییِ فوتبالی آشنا کرد که تا پیش ازاین بسیار با آن بیگانه بود؛ روبرو شدن با تصویری از تیم ملی که کاملاً با توقع «قدرت» از آن متفاوت مینمود. مچبندهای سبزی که هرچند تنها یک نیمه بردست بازیکنان بود، اما بیش ازاینها اقتدارِ شکننده قدرت را که پشت ملیگراییِ فوتبالی پنهان شده بود، بر ملا کرد.
آخر
ما همیشه پیشتر از قدرت هوادار«تیم ملی» بودهایم حتی اگرنخواهیم بگوییم که بیشتراز آن. حتی اگر تربیت گزارشگران «متعصب و وطنپرست» سالها در دستورِ کار رسانه قدرت باشد، بازهم نمیتواند مفهوم هواداری از تیم ملی را برای هوادار«تولید» کند.
بدیهی است که بروز احساست ملیگرایانه برای بازیکنان ملیپوش نیز از مسیری جز جوسازی قدرت به دست میآید؛ مسیری که فقط و فقط توسط هوادار هموارمیشود. به تعبیری، «قدرت»همواره سوار بر موجِ هواداریِ میلیونی از تیم ملی دست به بازتولید مفاهیمِ مطلوب نظرِ خود زده؛ یک بار بازگرداندن نشاط به جامعه، بار دیگر تلاش برای به دست آوردن اعتبار بینالمللی. اما در واقع، هیچگاه مسوولیت لقبی را که خود به پیراهن تیم ملی داده، نپذیرفته است: «مقدس».
امروز با این پرسش مواجهیم که بروز احساسات ملیگرایانه دربازیکنان دورگه تیمملی چگونه رخ میدهد؟ به تعبیری نسبت بازیکنان دورگه تیمملی با ملیگراییِ فوتبالی چیست؟ چگونه وزنِ پیراهنِ ملی بردوش آنها سنگین میشود؟ اگر پیشتر درخشش بازیکنان در تیمملی باعث رفتن آنها به سطح اول فوتبال دنیا میشد، امروز بازی کردن در تیمملی دروازه مناسبی ست برای رفتن به فوتبال بیکیفیت اما ثروتمندِ «قطر».
امروز شاید تنها احساساتِ ملیگرایانهی تعدادی از بازیکنان ملی پوش در لهجه پدرو یا مادر ایرانی شان متبلور میشود. آنها که بیشتر از اینکه در فکرِ «دفاع» باشند و یا در کارِ بازگرداندن اعتبار بینالمللیِ سرزمین مادری، به فکر کسب فرصت برای پا به توپ شدن در بازیهای بینالمللی مثل جام جهانی هستند و بعد بستن قرارداد مناسب در باشگاههای متمول.
کشف استعدادهای فوتبالی از سراسر دنیا، با یک رگ ایرانی، ممکن است تا چند سال دیگر «تیم ملیِ» را بسازد که سرودهای این ایامِ صداوسیما بعد از کسب موفقیت در عرصه بینالمللی چندان مناسب آن ملی پوشان و حتی هوادارانشان نباشد؛ منظور دقیقاً سطرهایی ست شبیه این:
«سربلند از سعی شما کشورتان
گشته شد از همتتان روح امام،
آفرین گوید به شما رهبرتان»
امروز در دورانی هستیم که احساساتِ ملیگرایانه با بُعدی از مفهوم وطن پیوند خورده که بیارتباط با مهاجرت نیست؛ «یادآوریِ» سرزمین مادری. مفهومی که انگار نه برای هواداران چندان بیمعناست و نه برای بازیکنانِ دورگه. «یادآوریِ» تمام تکههای سرزمینِ مادری که در هیج کجا به آسانیِ تیمملی فوتبال در کنارهم جمع نمیشود. «یافتنِ» سرزمین مادری به جای «دفاع» از آن و یا همت برای ساختن آن و یا خشنود ساختن «رهبرِ» آن.
شاید فضای شهرهای محلِ مسابقات ایران درهمین جام ملتهای اخیرـ استرالیا ۲۰۱۵ـ نمونه خوبی باشد؛ جو ورزشگاهها، به قول گزارشگر بازی، تفاوت چندانی با جو «آزادی» و «امجدیه» ندارد، بازیکنان تیم ملی بعد از هر بازی در تمام مصاحبهها از هواداران تشکر میکنند، کیروش برابر شوق وصف ناپذیر طرفداران تیم ملی تسلیم میشود و قوانین را زیر پا میگذارد و هواداران را به داخل اتوبوس راهنمایی میکند تا با بازیکنان تیم ملی عکس یادگاری بگیرند.
«تیم ملی» برای هواداران، سوغاتی را به غربت برده بود که آنها بیش ازهرچیز دیگر پی اش بودند؛ «سرزمین مادری». «هواداران» نیز برای تیم ملی، سرزمین مادری را هزاران کیلومتر دورتر بازسازی کردند تا یازده بازیکن تیم ملی وقتِ بازی احساسِ «غربت» نکنند. تماشاگرانی که سخت هوادار «تیم ملی» اند و بسیار طرفدار زندگی در «غربت».