چرخشهای زیستسیاست (فوکو، نگری، آگامبن)
رابطه حیات-مرگ با قدرت سیاسی چیست؟ متن زیر درآمدی بر تاریخ مفهوم زیستسیاست با نگاهی به آثار فوکو، نگری و آگامبن است که با توجه به کرونا و همهگیری اهمیتی مضاعف یافته است.
چکیده:
کاترین میلز در سطور زیر به فشردهترین شکل ممکن قرائتی پرورده از تاریخ غنی مفهوم زیستسیاست (biopolitics) ارائه میدهد، قرائتی که از صورتبندی اولیه این مفهوم نزد فوکو آغاز و با شرح کار فکری آگامبن، نگری، اسپوزیتو و رابینو تداوم مییابد. میلز معتقد است کلیه نظریههای معطوف به زیستسیاست در قالب دو گرایش تجربی-توصیفی یا انتقادی-هنجاری قابل طبقهبندی هستند. نظریه فوکو در خصوص زیستسیاست قسمی نظریه تجربی-توصیفی است چرا که مواد اولیه خود را از رخدادهای تاریخی اخذ میکند، اما قرائت آگامبن در ذیل گرایش انتقادی-هنجاری جای میگیرد، چون آگامبن دغدغه ارائه دادههای تاریخی ندارد و از این رو نظریهای هنجاری را تدوین میکند. علاوه بر این گرایش انتقادی-هنجاری واجد دو طیف مثبت و منفی است. بر این اساس قرائت اندیشمندانی همچون آگامبن که زیستسیاست را مترادف با غلبه سیاست و قدرت بر حیات قلمداد میکند، زیستسیاست منفی و شرح نظریهپردازانی مثل آنتونیو نگری که همواره از کارکردهای ایجابی زیستسیاست سخن میگویند، در ذیل عنوان زیستسیاست مثبت دستهبندی میگردد.
***
زیستسیاست از زمان صورتبندی بنیادین میشل فوکو در دهه ۱۹۷۰، و متعاقب آن انتشار هومر ساکر جورجو آگامبن (۱۹۹۸) به زبان انگلیسی به طرز گریزناپذیری تبدیل به نقطه عطفی در سراسر رشتههای علوم انسانی و اجتماعی شده است. علاوه بر این، مشتقات این مفهوم مثل زیستبرابری، زیستفرهنگ، زیستاجتماعمندی، و زیستسرمایه، گستره حوزههایی جدید از پژوهش را قوام بخشیده و معرفی کردهاند. این پویایی تحلیلی دستکم تا حدودی از این واقعیت نشئت میگیرد که این مفهوم ابعاد بنیادینی از اقدامات و کردارهای جهان مدرن و شاید پیشامدرن را در بر میگیرد. این امر همچنین برآمده از این واقعیت است که برداشتهای تئوریک متنوعی در خصوص زیستسیاست وجود دارد: این اصطلاح میتواند دربردارنده الزامات نظری گوناگون، تأکیدات مختلف تفسیری و مسائل متنوعی باشد که باید در سطح فلسفه و عملگرایی سیاسی یا کنار گذاشته شوند و یا تفوق بیابند. این امر همچنین منجر به پیدایش قسمی انعطافپذیری تحلیلی خاص میشود که در عین اینکه مطالعه برای حل تنازعات به نفع این موضع یا آن موضع را تشویق میکند، منجر به تصحیح و اصلاح نقاط کور و معایب موجود در رویکردهای تئوریک مسلطِ گوناگون و رقیب میگردد.
با اینوجود، درعینحال که زیستسیاست مفهومی بدون شک مولد و پویاست، اما شیوع این مفهوم و اصطلاحات همخانواده آن، منجر به سردرگمی مفهومی قابل ملاحظهای شده است. با وجود قرائتهای بسیار متفاوت از این مفهوم، به سختی میتوان نشان داد که بالواقع «زیستسیاست» به چه چیزی دلالت دارد و به چه معناست. برای درک واضحتر این مفهوم میتوان روشهای مختلف فهم و بهکارگیری مفهوم زیستسیاست در ادبیات معاصر را با توجه به جهتگیری اصلی آنها به طور اجمالی به دو گرایش تجربی-توصیفی[۱] یا انتقادی-هنجاری[۲] طبقهبندی کرد؛ این طبقهبندیهایِ بسیط، مانعه الجمع و مغایر با یکدیگر نیستند؛ برعکس، آنها به شیوههای گوناگون با یکدیگر در ارتباط هستند، مثلاً قرائت تجربی-توصیفی از زیستسیاست ممکن است به برخی از عقاید و نتایج قرائت انتقادی-هنجاری از زیستسیاست منجر شود یا بر آنها صحه گذارد. با این وجود، تشخیص این قرائتها به تبیین عقاید تئوریک مشارکتکنندگان در مباحث معاصر یاری میرساند، و گاهی ابزاری به جهت ارزیابی انتقادی دستاورد آنها فراهم میکند. علاوه بر این، در هر یک از این طبقهبندیهای بسیط، اصطلاح زیستسیاست به چندین شیوه متفاوت بهکارگیری میشود.
برداشت تجربی-توصیفی از این مفهوم بر این امر تأکید مینهد که یک پدیده تاریخیِ ملموس یا مجموعهای از پدیدارها وجود دارند که با استناد به مفهوم زیستسیاست به خوبی قابل توصیف و تحلیل اند. در حالی که اکثر تفاسیر از زیستسیاست، و نه همه آنها، واجد برخی از درونمایههای تجربی اند، اما مشهورترین نمونه برای این رویکرد صورتبندی اولیه میشل فوکو در خصوص زیستسایست و مفهوم زیستقدرت مقارن با آن در خلال آثار میانه دهه ۱۹۷۰ اوست. بدینسان، فوکو در اراده به دانستن[۳] (۱۹۹۰)- مجلد نخست از مجموعه تاریخ جنسیت[۴]– و سخنرانیهای مقارن با آن در کلژدوفرانس[۵] اظهار داشت که زیستقدرت بهمثابه قسمی عقلانیت معطوف به قدرت در قرن هجدهم ظهور یافت. این عقلانیت معطوف به قدرت به انحاء مختلف از قدرت حاکم قابل تمایز است، ولی به طور خاص، این عقلانیت، سوژه سیاسی جدیدِ جمعیت را در مرکز محاسبات حکومتی قرار داد، و یکی از مسائل اساسی آن زنده نگه داشتن به میانجی پیوند سیاسی امر فردی و جمعیت است. فوکو به این طریق و به سایر طُرُق، مدعی است که زیستقدرت عمیقاً با عقلانیت حکومتی لیبرالیسم عجین شده است. از این منظر، زیستسیاست و زیستقدرت اموری حادث شده اند و احتمالاً همچنان هم در حال رخ دادن هستند، و سازوکارها و نتایج آنها بهواسطه مطالعات دقیق تاریخی، اجتماعی و سیاسی قابل رصد است.
اگرچه غالباً از یک مفهوم تجربی-توصیفی بحث میشود، اما با این وجود گونههای متفاوتی در این رویکرد نسبت به مفهوم زیستسیاست اتخاذ و پرورانده شده است. یکی از محورهای کلیدی برای تفکیک قائل شدن در مبحث زیستسیاست دوره بندی تاریخی است_ درحالیکه فوکو به نظر زیستسیاست را بهمثابه یک صورتبندی سیاسی منحصراً مدرن میبیند، سایرین ریشه آن را عقبتر از دوران مدرن رهگیری میکنند. برای مثال، جورجو آگامبن، که احتمالاً مشهورترینِ نظریهپردازان معاصرِ زیستسیاست است، معتقد است که زیستسیاست به هیچ وجه پدیدهای مدرن نیست، و عقلانیت زیستسیاسی از آغاز، سیاست غرب را متأثر ساخته است. منبع بنیادی آگامبن برای این ادعا ارسطو است، و به ویژه بحث وی درباره پیدایش پولیس از بطن خانواده در کتاب سیاست خود (۱۹۹۸). آگامبن استدلال میکند که رابطه زیستسیاسیِ بنیادین بهواسطه تمایز نهادن میان حیات سیاسی و حیات طبیعی در درون خودِ حیات قوام یافته_ نه ارتباط میان امر فردی و جمعیت آنگونه که فوکو اظهار میداشت. جالب است که اخیراً میکا اوجُکَنگِس[۶] (۲۰۱۶) اظهار داشته است که خودِ پویش زیستسیاسی جمعیت-فرد در اندیشههای ارسطو و افلاطون یافتنی است، از این رو تفسیر فوکو را به پولیس[۷] یونان باستان تسری میدهد. با این حال، مسئله دوره بندی تاریخی تنها مسئلهای نیست که رویکردهای تجربی در حولِ زیستسیاست را متمایز میکنند؛ معیارهای دیگری نیز وجود دارند.
پرسشی که دراینباره وجود دارد این است که آنچه بهدرستی بهعنوان زیستسیاسی توصیف میشود -یعنی نهادها، جوامع، اعصار، واقعاً زیستسیاسی محسوب میشوند؟ برخی پاسخ میدهند که تنها تمهیدات نهادهای سیاسی و منطق دولت، قطعیترین امور زیستسیاسی هستند. بهزعم دیگران، نهادهای غیردولتی نیز ممکن است مطابق با منطق زیستسیاسی زنده نگه داشتن یا سوق دادن به سمت مرگ، یا جدا کردن حیات از خودش یا سوق دادن حیات به سمت «حیات برهنه[۸]» عمل نمایند. بنابراین، مسلماً نهادهای غیردولتی مانند بیمارستانها و مداخلات پزشکی ممکن است عقلانیت زیستسیاسی را به اندازه سازوکارهای مشهودتر دولتی از قبیل مهاجرت و کنترل مرزی به بار بیاورد. با کنکاش بیشتر، متوجه میشویم درحالیکه برخی مثلاً مداخلات پیرامون سلامت عمومی را اقدامی از جانب عقلانیت زیستسیاسی قلمداد میکنند، برخی دیگر چنین نظری ندارند. مسئله میتواند به شیوهای معکوس پیش رود، به جای این ادعا که نهادهای خاص، زیستسیاسی اند، ممکن است استدلال شود که همه جوامع یا نظامهای سیاسی، زیستسیاسی اند. برای مثال، در حالی که فوکو پیوند بسیار عمیقی میان زیستقدرت و لیبرالیسم میدید، سایر نظریهپردازان مثل آگامبن و روبرتو اسپوزیتو نازیسم آلمانی را به خاطر اتکا به نژاد بهمثابه یک ابزار سیاسی، نمونه کامل یا پارادایم زیستسیاست معرفی میکردند که البته به لیبرال دموکراسی نیز سرایت نموده است. اگر بخواهیم مرجع اصطلاح زیستسیاست را تبیین کنیم، پرسش در خصوص معیار امری قابل تأمل خواهد بود. با این حال، معیارها اغلب در آثار نظریهپردازان معاصر زیستسیاست مبهماند، این نظریهپردازان بهندرت نمونههایی مشخص برای زیستسیاست ارائه میدهند، اما تمرکز آنها بر منطق سیاسی عامتر یا فلسفهای است که قادر باشد اطلاعاتی درباره سازماندهی اجتماعی و سیاسی در سطحی عمیقتر بیان کند. نظریهپردازانی مثل آگامبن و اسپوزیتو علاقهای به شرح شواهد وجودشناختی از زیستسیاست ندارند، بلکه آنها به دنبال استنباط بنیادهای هستیشناختی سیاست غرب به سیاقی زیستسیاسی اند. همانطور که در بالا اشاره شد، آگامبن تمایز بنیادین خودِ شکل حیات و مشروط شدن آن در چارچوب قانون اساسی سیاسی را بهمثابه منطق بنیادین امر سیاسی در نظر میگیرد. درحالیکه تجلیات خاص این منطق ممکن است در مدرنیته متفاوت از یونان باستان باشد، اما عقیده آگامبن بر این امر صحه میگذارد که با این حال آنها از هستیشناسی سیاسی مشابهای مبنی بر تمایز گذاردن و مشروط کردن حیات تبعیت میکنند. درحالیکه اسپوزیتو، مثل آگامبن، با این عقیده فوکو مبنی بر اینکه زیستسیاست پدیدهای مخصوص دوران مدرن محسوب میگردد، همآواست، با اینحال وی منطق بنیادین مصونیتبخشی را که در میانه قلمروهای گوناگون حیات سیاسی و اجتماعی نمود دارد، تبیین میکند. از طرف دیگر، دغدغه وی این نیست که نشان دهد منطق مصونیتبخشی[۹] به چه نحوی در حوزههایی مخصوص تحقق یافت، بلکه هدف وی نشان دان این است که چگونه عقلانیت سیاسی مبنایی یا بنیادین در غرب مدرن ساخته شد.
علاوه بر این تفاسیر در خصوص چیستی زیستسیاست، و چگونگی بروز و نمود آن در قلمروهای مختلفِ نظامهای اجتماعی و سیاسی، مفهوم زیستسیاست کاربردی انتقادی و هنجاری نیز دارد که غالباً بهدرستی و به معنای دقیق کلمه درک و فهم نشده است. تفسیر فوکو از زیستقدرت بهواسطه عقیده وی مبنی بر اینکه این رژیم جدید قدرت «هم حیات را میپروراند و هم آن را منع مینماید»(Foucault 1990, 138) واجد ظرفیت مثبت و منفی است. علاوه بر این، رویکرد تبارشناسانه در خصوص فعلیت یافتن تاریخی زیستقدرت در آثار فوکو، این امکان را به وجود آورده که بپذیریم همه تجلیات زیستقدرت بد نیستند، زیستقدرت لزوماً یا ذاتاً شر نیست. صورتبندیهای هستیشناختیتر در خصوص زیستسیاست به این تمایز گذرای انتقادی اعتنایی ندارند. در عوض، این رویکردها تمایل به برجستهسازی بُعد منفی زیستسیاست دارند؛ در واقع، از چشمانداز آگامبن بهتر است که بجای زیستسیاست از «سیاست معطوف به مرگ[۱۰]» صحبت کنیم. از این رو، توصیف یک پدیده بهعنوان پدیدهای زیستسیاسی در صورتی که به عنوان پدیدهای منفی تلقی گردد فینفسه شکلی از نقد است، در نتیجه باید در برابر آن مقاومت نمود، آن را دگرگون ساخت یا بر آن غلبه کرد.
درنتیجه این ارزیابی از زیستسیاست به ایجاد چرخشی هنجاری یاری میرساند که مستلزم صورتبندی بدیلی مثبت برای تجلیات منفی شایع در خصوص زیستسیاست است. این پروژه در چرخشِ اخیرِ مطالعاتِ زیستسیاست در حولِ توسعه یک زیستسیاست ایجابی[۱۱] و مثبت نمایان میشود. در حالی که آگامبن زیستسیاست را به مثابه امری ذاتاً معطوف به مرگ[۱۲] میبیند، و روی غلبه بر زیستسیاست به واسطه چیزی که او «شکل حیات[۱۳]» مینامد، تأکید دارد، سایر نظریهپردازان مثل اسپوزیتو و آنتونیو نگری بر شکلِ پروراننده و مثبتِ زیستسیاست تأکید دارند، شکلی از زیستسیاست که مبتنی بر مفروضات سرکوبگرانه و انحصاری غربِ مدرن نیست. گرچه نظریهپردازیهای اسپوزیتو و نگری در خصوص زیستسیاستِ آریگوی و ایجابی کنش محور نیست، اما در صورتی که آنها دعاوی خود را بر پرسش از ارزش و روشی که جهان باید آنگونه باشد معطوف نمایند، نظریههای آنها به عنوان نظریههایی هنجاری قابل معرفی است. جالب است که یکی از مضامین اصلی در پیدایش این چرخشِ معطوف به زیستسیاست ایجابی و مثبت در سالهای اخیر این ایده است که نیل به یک سبک جدید زیستن که به لحاظ زیستسیاسی تسخیر نشده، سرکوب نگردیده و قوام نیافته باشد، مستلزم درک جدیدی از حیات است. در هر صورت، این امر به یکی از مسائل بنیادین در رشته مطالعات زیستسیاست اشاره دارد، و این مسئله بنیادین همانا «حیات» است.
برای درک دشواری مفهوم حیات، جالب توجه است که در واژهنامه انگلیسی آکسفورد[۱۴] سیزده معنای مختلف برای این اصطلاح در هنگام بهکارگیری آن به عنوان یک اسم، قید شده است که همه آنها واجد قرائتها و حالتپذیریهای بسیار مختلف اند. نه همه این معانی، ولی بسیاری از آنها در مطالعات زیستسیاست انعکاس یافته اند. روشهای مختلف استفاده از اصطلاح «حیات» در مطالعات زیستسیاست غالباً به این شرح قابل تشریح اند: (۱)توصیفی، به این معنا که چیزی زنده و جاندار است نه اینکه مرده یا بیجان، یعنی حیات، صفتِ یک چیز است؛ (۲) تملیکی، یعنی حیات آن چیزی است که فرد با مرگ از آن محروم میشود؛ (۳) جمعی، به این معنا که حیات، تا جائی به مجموعهای از امور اطلاق میشود که آنها سرشار از حیات باشند، به همان سیاق که مجموعهای از چیزها «حیات روی کره زمین» را قوام بخشیده اند؛ (۴) حیاتباورانه، به این معنا که حیات، دلالت به منبعِ زیستن یا حیاتمندی دارد، همچون یک اصل جانبخش و احیاگر؛ (۵) زیستشناختی، مادامی که حیات و زیستن بدل به موضوعاتی برای علمِ زیستشناسی باشد؛ (۶) وجودگرایانه، به گونهای که این اصطلاح به وضعیتهای فردی و جمعی وجود یا تجربه دلالت داشته باشد، مثلاً، حیات در قرن نوزدهم بسیار متفاوت با چیزی بود که امروز از آن میفهمیم؛ (۷) زمانمند، مادامی که حیات دورهای میان تولد یا مرگ تلقی میگردد؛ (۸) زندگینامهای، بدین منوال که حیات را میتوان در قالب یک روایت شرح داد؛ (۹) ذهنی، به معنای شیوهها مختلف زیستن یا روشهای زندگی کردن. درحالیکه همه این معانی از اصطلاح حیات در ادبیات زیستسیاسی معاصر یافتنیاند، اما برخی از آنها مثل معانی توصیفی، حیاتباورانه، زیستشناختی، ذهنی، و تا حدودی برداشت زندگینامهای واجد اهمیتی ویژه اند. این برداشتها از اصطلاح حیات را میتوان در شیوههایی که نظریهپردازان اصلی زیستسیاست آنها را بکار گرفته و مورد شناسایی قرار میدهند، مشاهده کرد. برای مثال، تمایز میان حیات سیاسی[۱۵] و حیات زیستی[۱۶] در یونان باستان که جورجو آگامبن منشأ آن را در ارسطو میبیند قابلیت این را دارد که به عنوان تمایزی میان معنای ذهنی از سبک زندگی در یک سو و معنای توصیفی در سوی دیگر نگریسته شود چون معنایی از حیات زیستی را القا میکند، با این وجود بعضی اوقات آگامبن نیز این اصطلاح اخیر را در معنای حیاتباورانهتر بکار میگیرد. به نظر میرسد فوکو در بعضی مواقع هم از معنای توصیفی حیات استفاده کرده و هم از معنای حیاتباورانه، هرچند فهم فوکو با برداشت زیستشناختی از حیات نیز اشتراک نظر دارد. علاوه بر این، در اثر اخیر درباره اخلاقیات معطوف به خویشتن، او در وهله نخست حیات را در معنای سبکی از زیستن بکار میگیرد. معنای زیستشناختیِ حیات همانطور که موضوع مطالعه رشته زیستشناسی و علوم زیستشناختی است، از اهمیت بنیادینی برای پژوهشگران معاصر حوزه زیستسیاست مثل نیکلاس رُز و پل رابینو برخوردار است که دلمشغول برساختن شیوه خاصی از اندیشیدن در خصوص حیات در ذیل زیستدانش معاصراند -شیوههایی از قبیل زیستشناسی مولکولی و ژنتیک. هم نیکلاس رُز و هم پل رابینو روشهایی را که بر اساس آن درکِ زیستشناختی از حیات (احتمالاً به گونهای فزاینده) با تصورات ذهنی از حیات در میآمیزند، با دلالت به مفاهیمی همچون «شهروندی زیستشناختی» و «زیستجامعهپذیری» تصدیق مینمایند. در نهایت، من هانا آرنت را در اینجا هم به عنوان مشارکت کنندهای خلاق در تفکرِ به زیستسیاست، علارغم اینکه او از این اصطلاح استفاده نکرده بود، و هم به عنوان یک نقطه عطف عمیق برای نظریهپردازان متاخر بشمار میآورم، که تمایل به ترسیم معانی ذهنی و زندگینامهای از حیات داشت. بنابراین همانطور که پیداست، حیات به معنای چیزهای مختلفی است؛ درحالیکه این امر میتواند سودمند باشد ولی ممکن است منجر به سردرگمی مفهومی وافری شود، و به اعتقاد من خوب است که هنگام تلاش برای فهم و ارزیابی سهم مفسران مختلف در مباحث مربوط به زیستسیاست، ظرفیتهای مختلف هر کدام را در ذهن داشته باشیم.
منبع:
سطور فوق ترجمه صفحات نخستین کتاب «زیستسیاست» اثر کاترین میلز، دانشیار زیستاخلاق مرکز مطالعات فلسفی، تاریخی و بینالمللی دانشگاه موناش استرالیاست که ترجمه آن توسط مترجم در مراحل پایانی قرار دارد.
Catherine Mills, Biopolitics, Routledge, 2018. pp 1-5.
[۱] -empirical-descriptive
[۲]-critical-normative
[۳]–Will to Knowledge
[۴]-the History of Sexuality
[۵]-Collège de France
[۶]-Mika Ojakangas
[۷] –polis
[۸]-bare life
[۹]-logic of immunization
[۱۰]-thanatopolitics
[۱۱]-affirmative
[۱۲]-death-driven
[۱۳]-form-of-life
[۱۴]-Oxford English Dictionary
[۱۵]–bios
[۱۶]–zoē
ترجمه اصلاً خوب نبود.
بهتر است وبسایت میدان این جور متنها را اول به چند تن بدهد که بازخوانی کنند و آنگاه منتشر کند.
ترجمه ای بسیار مغشوش و نامفهوم. میدان جدیدا هر مطلب بی کیفیتی را منتشر می کند.
طبیعتاً مفاهیم و متون فلسفی به دلیل پیچیدگی خاصی که دارند برای مخاطب ثقیل و سنگین به نظر می آیند. نباید از یک متن فلسفی انتظار داشته باشیم مشابه متون ژورنالیستی باشد.