skip to Main Content
هیچ چیز طبیعی در مورد نحوه کار کردن ما وجود ندارد
اسلایدر اقتصاد پیشنهاد میدان

شرایط برای تغییرات بنیادین مهیاست -اما جنس این تغییرات دقیقا چیست؟

هیچ چیز طبیعی در مورد نحوه کار کردن ما وجود ندارد

آیا طبیعی است که انسان‌ها یا به دلیل عدم توانایی در پیدا کردن شغل یا به دلیل زیاد کار کردن بمیرند؟ چه امکاناتی برای تغییر این وضعیت در شرایط فعلی وجود دارد؟

جیمز سازمنِ[۱] انسان‌شناس مردی که شکار کردن و مسیریابی را در بیابان کالاهاری به وی یاد داده بود به خوبی به یاد می‌آورد. از نظر این مرد آنگاه که روز را به شکار می‌گذرانی و به خانه باز‌می‌گردی تا از آنچه شکار کرده‌ای لذت ببری «قلبت شادمان، پاهایت خسته و سنگین و شکمت پر است».

نام این شکارچی جوتوانسی[۲] است، «بوشمنی[۳]» اهل آفریقای جنوبی. وی فعالیتی را توصیف می‌کند که به مدت ۱۵۰،۰۰۰ سال اشتغال اصلی و نخستین مردمانش بوده است. آن احساس رضایت عمیقی که وی در انتهای یک روز کاری توصیف می‌کند به نزد بسیاری از کارگرانی که در سراسر جهان مشغول کاراند نایاب است. قرن هاست که ما [از خود و از کارمان] بیگانه‌ گشته‌ایم. ما مجبوریم برای بقاء خویش کار کنیم. به ما گفته می‌شود که باید شغلمان را دوست داشته باشیم و محل کارمان بخشی از خانواده ماست، با این حال اما پیدا کردن کاری بامعنا که از رهگذر آن بتوانیم صورت‌حساب‌هایمان را پرداخت کنیم هر روز سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود.

دستمزدهای واقعی در اغلب موارد دهه‌هاست که راکد مانده‌اند. نابرابری در بیش از ۷۰ درصد جمعیت جهان رشد کرده است و ۴۰ سال تجربه نئولیبرالیسم حفره‌های بزرگی را در شبکه‌های امنیت اجتماعی ایجاد کرده است. فشار روانی ناشی از کار شایع‌ترین نوع فشار روانی در انگلستان است -مطابق با نتایج یک نظرسنجی تنها ۱ درصد از کارمندان فشار روانی ناشی از کار را تجربه نکرده‌اند- در حالی که ۱.۶ میلیون کارگر از بیماری‌های ناشی از کار رنج می‌برند.

همه‌گیری ویروس کرونا این بحران‌های درهم تنیده را در کانون توجه‌ قرار داده است. هم اکنون در حال تجربه رکود اقتصادی هستیم. در نتیجه، فراخوان‌های ناظر به کاهش هفته‌های کاری، تمدید و گسترش ارائه ی خدمات عمومی و درنظر گرفتن درآمد پایه همگانی بیش از هر زمان دیگری ضروری به نظر می‌رسند.

تغییراتی که این همه‌گیری به همراه آورده است همچنان محل بحث و مناقشه هستند. جو بایدن[۴] و دولت انگستان هر دو مفتون شعار «بازسازی بهتر» هستند، شعاری که به مذاق سیاستمداران خوش می‌آید چرا که می‌توان هر معنایی از آن مراد کرد. اگر شما بوریس جانسون[۵] باشید احتمالا برداشت‌تان از«بازسازی بهتر» عبارت خواهد بود از واریز میلیاردها پوند از اموال عمومی به حساب شرکت‌هایی که در ارتباط با حزب محافظه‌کار هستند. پیشرفت‌های تاریخی‌ای که به دست کارگران انجام شده است از جمله ایجاد تعطیلات آخر هفته، همگی به سختی به دست آمده‌اند. هیچ تضمینی وجود ندارد که این همه‌گیری چیزی را در این میان تسهیل کند.

روزنامه‌نگار آمریکایی سارا یفی[۶]، مولف کتاب کار اما عاشق شما نیست، بر این باور است که «رابطه ما با کار می‌تواند در ذیل نظام سرمایه‌داری تغییر کند، چرا که پیش از این نیز چنین اتفاقی افتاده است». «این رابطه می‌تواند تغییر کند. ممکن است بدتر شود.» ایدن هارپر[۷]، پژوهشگر بنیاد اقتصاد نو و یکی از مولفان در دفاع از چهار روز کاری در هفته بر این باور است که در راستای تغییر نگرش‌هایمان نسبت به کار باید بر پاره‌ای از هنجارهای فرهنگی -«آن محافظه‌کاری طبیعی که معمولا بر این باور است که اگر امور چنانکه هستند تغییر کنند، اوضاع وخیم‌تر خواهد شد»- غلبه کنیم.

یفی و هارپر در کنار اتحادیه‌ها و جنبش‌های فعالان مدنی که در سراسر دنیا مشغول به فعالیت هستند امکان فشار آوردن [به نظام سرمایه‌داری را] در راستای دستیابی به تغییرات مثبت گشوده می‌بینند. هارپر معتقد است که همه‌گیری کرونا به مردم نشان داد که پدیده‌هایی همچون کار در منزل و ساعات کاری انعطاف‌پذیر کاملا امکان‌پذیراند.

سازمن با اشاره به سرگرمی‌هایی که مردم در نخستین منع عبور و مرور در انگلستان به آنها پرداختند، در حالی که طرح پرداخت مرخصی با حقوق از سوی دولت انگلیس در حال اجرا بوده است، چنین اظهار نظر می کند که «مردم کاری برای انجام دادن پیدا کرده‌اند، اما این بار این کار در مقایسه با شغلی که پیش از این داشتند رضایت‌مندی بسیار بیشتری همراه دارد». یکی از مدیران اجرایی یک شرکت دارویی به من گفت که شاهد این بوده است که چگونه کارمندانش به زندگی با نوعی درآمد پایه واکنش نشان داده‌اند و همین سبب شده است تا وی به این نکته بیندیشد که آیا کارمندانش راضی به بازگشت به شرایط کاری پیشین می شوند یا نه. به بیان وی «غول چراغ جادو بیرون آمده است».

هنگامی که کاری انجام شود تبدیل به امری ممکن می‌شود و داستان های ترسناکی که در باب به هم خوردن نظم جهان در صورت زنجیرنبودن کارگران به میزهای کارشان گفته می شود دیگر آن  تاثیرگذاری را نخواهند داشت. سیاستمداران متمایل به چپ و اتحادیه‌های سراسر اروپا همگی یکصدا بر این باورند که زمان آن فرارسیده است که هفته‌ کاری را تبدیل به هفته‌های چهار روزه کنیم. این پیشنهاد پیشاپیش از سوی اتحادیه قدرتمند کارگران فلزکار در آلمان مطرح شده بود. این اتحدیه در کاهش ساعت کاری کارگران صنعتی موفق عمل کرده است. با افزایش سرسام‌آور ثروت جف بزوس[۸] مدیر شرکت آمازون به ۱۵۰ میلیارد دلار از مارس ۲۰۲۰ تا کنون، پروگرسیو اینترنشنال[۹] کارزاری را آغاز کرده است با نام «آمازون را مجبور به پرداخت کنید».

جهان با مناسبات کنونی آن آنگونه که ما آن را می‌شناسیم تبدیل به امری نرمال شده است، اما نوشته‌ها و پژوهش‌های انسان‌شناسانی همچون سازمن و دیوید گربر[۱۰] متاخر -که به تاریخ انسان از منظری بیرونی نگاه می‌کند- در فهم این نکته به ما یاری می‌کنند که هیچ چیز در مورد اوضاع کنونی«طبیعی» نیست. بازشناسایی این نکته که وضع حاضر در رهگذر زمان شکل گرفته است می‌تواند در تصور -و سپس تحقق- واقعیت‌هایی متفاوت به ما یاری کند. همانطور که اورسولا لگون[۱۱] مولف بیان می کند: «ما در دوران سرمایه‌داری زندگی می‌کنیم. قدرت سرمایه‌داری همچون حق الهی شاهان گریزناپذیر به نظر می‌رسد. اما در برابر هر قدرت انسانی می‌توان مقاومت کرد و آن را تغییر داد.»

گربر در سال ۲۰۱۳ نوشتن مقاله‌ای را آغاز کرد که در نهایت منجر شد به نگارش کتابی با عنوان کارهای مزخرف که در آن به اقتصاددانی به نام جان مینارد کینز[۱۲] اشاره شده است. کینز در دهه ۱۹۳۰ چنین می‌نویسد که با آغاز قرن ۲۱ پیشرفت فناوری «سرزمین موعود» را برایمان به ارمغان خواهد آورد، سرزمینی که در آن نیازهای بنیادین ما ارضاء می‌شوند و لازم نیست ‌کسی بیش از ۱۵ ساعت در هفته کار ‌کند. چهار دهه پیشتر از آن، در سال ۱۸۹۱ اسکار وایلد[۱۳] در مقاله‌اش با عنوان «روح انسان در سوسیالیسم» جامعه‌ای سوسیالیست و متعلق به آینده را به تصویر کشیده بود که در آن مشاغل سختی که وی در آن دوره در اطراف خود می‌دید توسط ماشین‌ها انجام می‌شوند. همین امر به انسان‌ها آزادی‌ای می‌بخشد تا آفریننده زندگی خود باشند.

آنچه در واقع رخ داده است اما این است که اگر فن‌آوری به صورت اتوماسیون مشاغل ما را از ما نربوده باشد، ما را همچنان به کارکردن واداشته است، ساعاتی را که کار می‌کنیم ثبت می‌کند و مدیرانمان را قادر می‌سازد تا در هر زمانی از روز یا شب با ما تماس برقرار کنند. همه‌گیری کرونا بسیاری از مشاغل را به طور تقریبی کاملا وابسته به فن‌آوری کرد به طوری که اگرچه در خانه کار می‌کنیم اما همواره در دسترس هستیم.

همچنین بخوانید:  حمایت وزیر کار از فرار مالیاتی کارفرمایان

گربر نیز چنین مشاهده کرد که فن‌آوری طیف گسترده‌ای از مشاغل را ایجاد کرده بود که حقیقتا بی‌معنا بودند. وی چنین می‌نویسد: «بخش اعظمی از انسان‌ها در اروپا و آمریکای شمالی تمام زندگی کاری خود را مشغول به انجام دادن تکالیفی بودند که به ندرت به ضرورت انجام آنها باور داشتند. صدمه اخلاقی و معنوی ناشی از چنین شرایطی عمیق است. نشان این زخم را می توان بر روح جمعی ما جست». نظرسنجی انجام شده پس از انتشار این مقاله نشان می‌دهد که ۳۷ درصد افراد در انگلستان بر این باورند که کارشان «بی‌معنا» است.

جیمز سازمن بیشتر عمر خود را صرف مطالعه اعضای قبیله جوتوانسی کرده است؛ کتاب جدید وی ملهم است از حمله بیرحمانه اقتصاد مدرن به جامعه ایشان از دهه ۶۰ به بعد -این کتاب در انگلستان به چاپ رسیده است و هم اکنون مراحل آمادگی چاپ در آمریکا را طی می کند- کار: تاریخی از چگونگی گذر زمانمان. در این کتاب داستان تاریخ انسان با نگاه به منشور کار روایت می‌شود.

یکی از نکات محوری کتاب این است که در ۹۵ درصد از تاریخ، ما انسان‌ها شکارچی-اندوزنده[۱۴] بوده‌ایم و رهیافتی بسیار متفاوت به مساله اشتغال داشته‌ایم. ما تنها به میزانی کار می‌کردیم که کفایت نیازهای کوتاه‌مدت‌مان را بکند و غذایی ذخیره نمی‌کردیم. سازمن چنین استدلال می‌کند که ابداع کشاورزی در ۱۰۰۰۰ سال پیش سبب انقلاب در جوامع شکارچی-اندوزنده شد، جوامعی که «عمیقا برابرطلبانه[۱۵]» و از نظر محیط زیست پایدار بودند. وی چنین ادامه می‌دهد که ابداع کشاورزی «شیفتگی وسواس‌گونه[۱۶] و مطلق ناظر به مساله کمبود را ایجاد کرد، شیفتگی که هم اکنون در تاروپود نهادهای فرهنگی ما، کردوکارها و هنجارهای ما تنیده شده است و دغدغه وسواس‌گونه ما ناظر به مفهوم رشد را سبب شده است. حال پرسش اینجاست که در شرایط کمبود شما چه می‌کنید؟ طبیعی است که سخت کار می‌کنید.»

انقلاب صنعتی به چنین تلقی‌ای دامن زد و امروزه «نیمی از اقتصاد ما مبتنی است بر تلاش در جهت ترغیب افراد به خریدن چیزهایی که واقعا به آنها نیازی ندارند».

واکنش‌های بسیاری -هم جمعی و هم شخصی- به این موقعیت داده شده است. سازمن برایم از این گفت که پس از شرکت در برنامه‌ای در لندن به همراه مارک بویل[۱۷] «به شدت عصبانی شده بود.» مارک بویل به «مرد بی‌پول» شهرت یافته بود چرا که سال‌ها بدون استفاده از هر نوع پولی زندگی کرده بود. بویل بر این باور است که در جامعه مدرن پول جای کامونیتی را گرفته و ما از طبیعت و آنچه مصرف می‌کنیم جدا شده‌ایم. ممکن است بسیاری از ما با چنین ارزیابی موافق باشیم اما تنها تعداد اندکی از ما همان کاری را می‌کند که فعال مدنی ایرلندی انجام داده بود، یعنی نقل مکان به اتاقی کوچک که خود ساخته‌ بود، اتاقی که نه برق داشت و نه آب.

از جمله فعالیت‌های مدنی جمعی که درون نظام سرمایه‌داری صورت گرفته است عبارت است از مبارزه برای هفته‌های کاری کمتر، فشار در راستای ارائه طرحی برای درآمد پایه همگانی (که به موجب آن هر شهروندی صرف‌نظر از اینکه کار دارد یا ندارد حقوق دریافت می‌کند) و درخواست برای دسترسی رایگان به اینترنت -طرحی که پیش از این حزب کارگر پرچمدار آن بود- و دیگر خدمات عمومی از جمله حمل و نقل.

شرکت نرم‌افزاری بافر[۱۸] به همه‌گیری کرونا با اجرای طرح چهار روز کاری در هفته پاسخ داد. شعبه شرکت مایکروسافت در ژاپن در سال ۲۰۱۹ رهیافت مشابهی را آزمون کرد و شاهد ۴۰ درصد رشد در بهره‌وری شرکت بود. در حالی که ما بریتانیایی‌ها در مقایسه با اغلب همسایه‌های اروپایی خود بیشتر کار می‌کنیم اما بر حسب بهره‌وری از آنها عقب‌تریم -پدیده‌ای که حتی پیش از همه‌گیری کرونا شرکت‌های بریتانیایی متعددی را بر آن داشته بود که راهبرد چهار روز کار در هفته را برگزینند.

هفته‌های کاری کمتر و طرح‌های ناظر به درآمد پایه ما را وارد مسیری می‌کنند که در نهایت منجر به احساس رضایت از زندگی می‌شوند اما این پرسش که ما چگونه خود را مشغول نگاه می‌داریم همچنان پاسخ می‌طلبد. آیا ضروری نیست که آن کاری را انجام دهیم که تا حدی آن را ارزشمند تلقی می‌کنیم؟ علاوه بر آن، اساسا معنای «کار» چیست؟

به نزد سازمن، کار عبارت است از «صرف هدفمند انرژی یا تلاش در انجام یک تکلیف در راستای دستیابی به یک هدف». در همین راستا و در صحبتی که با او داشتم ابراز داشت که این امری طبیعی است که «تاریخِ تکاملیِ ما از ما موجوداتی هدفمند ساخته است» و به همین دلیل «تمنایی عمیقا روانشناختی در ما وجود دارد ناظر به انجام دادن». مساله این است که اغلب کارهایی که این روزها مجبور به انجام آنها هستیم کمترین شباهت را به کارهای هدفمند دارند. «مشکل در نحوه سروسامان دادن به شغل‌هاست به این معنا که چگونه نهادها و ومشوق‌های اقتصادی سازمان داده شده‌اند.»

این نهادها و مشوق‌ها کاملا با باقیمانده فرهنگ کهنی که سازمن در کالاهاری یافته است کاملا متفاوتند. پیش از اینکه خارجیان غربی زمانی را صرف مشاهده گروه‌هایی همچون جوتوانسی کنند تصورشان این بود که شکارچیان-اندوزندگان همواره در معرض تهدید گرسنگی بوده‌اند. در حقیقت، همانطور که سازمن کشف کرد، جوتوانسی‌ها تنها به ۱۵ ساعت کار در هفته نیاز داشتند. این ۱۵ ساعت کار شامل دو قسمت مساوی از شکار و اندوختن و انجام کارهای داخل خانه و تهیه کردن سرپناه می‌شد. زمان باقیمانده را اختصاص می‌دادند به استراحت، تعاملات اجتماعی و بازی کردن.

این روش زندگی از دهه ۱۹۶۰ به بعد به دست مالکان سفیدپوست و دولت آپارتهاید که از آنها حمایت می‌کرد ویران شد. امروزه، جوامع پراکنده‌ای از شکارچیان-اندوزندگان در گوشه‌و‌کنار جهان وجود دارند، از قطب شمال گرفته تا آمازون، اما همانطور که سووایوال اینترنشنال[۱۹] اشاره می‌کند این جوامع «در معرض تهدیدهای بیرونی سرکوب‌کننده نسبت به زمین‌هایشان، سلامت‌شان و روش زندگی‌شان قرار دارند». می‌توانید برای فرار از اقتصاد مدرن فرسخ‌ها راه طی کنید اما در نهایت شما را پیدا خواهد کرد.

شیوه‌هایی از زندگی که به لحاظ محیط زیستی پایا بودند به دست نظام سرمایه‌داری که منابع طبیعی را می بلعند در طی تنها چند صد سال ویران شدند. همین رویکرد است که سیاره ما را در آستانه ویرانی قرار داده است.

سازمن کار میدانی خود را ابتدا با جوتوانسی‌ها و بر مزارع متعلق به سفدپوستان که به تعبیر وی همچون «کمپ‌های کاری که بسیار وحشیانه اداره می‌شدند» بود انجام داد. پرسش از کار در محور روش‌های ناظر به تقسیم کار بین استعمارگران و استعمارشدگان قرار داشت. کشاورزان سفیدپوست از این شکایت می‌کردند که بومیان تنبل هستند در حالی که برای جوتوانسی‌ها «اقتصاد بازار و پیش‌فرض‌های آن همانقدر که موجب ناامیدی‌اند گیج‌کننده نیز هستند».

سارا یفی هنگامی که به من گفت چنین پیش‌فرش‌هایی محصول تاریخ‌اند -نیروهای تاریخی که با تغییر شرایط مادی تغییر کرده‌اند- به آنتونیو گرامشی[۲۰] ارجاع می‌داد.

به نظر یفی در عصر فوردیسم[۲۱] کارگران آمریکایی که در ذیل اصناف متحد شده بودند راس ساعت به سر کار می آمدند و راس ساعت کار را رها می‌کردند. آنها مجبور نبودند که وانمود کنند کارشان را دوست دارند: کار این کارگران اغلب تکراری بود، اما حقوق‌شان خوب بود و مخارج یک زندگی استاندارد را تامین می‌کرد. البته کار در آن زمان «کار مردانه» تلقی می‌شد و یفی در آرایش مشاغل طبقه کارگر در این ایام تغییری جنسیتی مشاهده می‌کند با این توضیح که بیمارستان‌ها، مراقبت‌های اجتماعی و صنعت خدمات در حال اشغال جای صنایع سنگین بودند.

همچنین بخوانید:  جلوگیری چین و روسیه از ارسال کمک به نواحی خودمختار سوریه

محل کار امروزه نیز از رهگذر فرهنگی تعریف می‌شود که اگرچه امنیت شغلی بسیار کمتری برای کارمندان تامین می‌کند اما از کارمندان عشق به کارشان و ایمان به برند شرکت را می‌طلبد (یکی از شرکت‌های تولید بازی خود را «فمپانی[۲۲]» نامیده است). در هر دو حال، ما در حال مبارزه با آنچه مارک فیشر[۲۳] متاخر «واقع‌گرایی سرمایه‌دارانه» – این ایده که همانگونه که مارگارت تاچر[۲۴] می‌گوید «هیچ جایگزینی وجود ندارد» – نامید در حال دست‌وپنجه نرم کردن هستیم.

کتاب یفی در ضدیت با چنین رویکردی طیف گسترده‌ای از کارگران را به تصویر می‌کشد که برای به دست آوردن شرایط کاری بهتر در حال مبارزه‌اند و همچنین نشان می‌دهد که آن سنخی از هژمونی که گرامشی آن را تعریف می‌کند همچنان بر سریر قدرت تکیه زده است. یفی می‌نویسد که وی اغلب از افراد می‌پرسد که اگر مجبور به کار کردن نبودند چه می‌کردند. اگرچه بیشتر پاسخ‌هایی که دریافت می‌کند عبارتند از گذراندن وقت بیشتر با خانواده و دوستان یا پیگیری علائق گوناگون، اما در عین حال کارگرانی که در محل کار آزار دیده و رنج کشیده‌اند همواره به این واقعیت بازمی‌گردند که زندگی بدون کار غیرممکن و تقریبا غیرقابل تصور است.

اگرچه جیمز سازمن کتابش را پیش از همه‌گیری کرونا نوشته و روانه بازار کرده است، اما ]ظهور کرونا[ مهر تاییدی بوده است بر پاره‌ای از ایده‌های وی. «]آنچه پس از کرونا شاهدش بودیم[ حدس‌های غریزی و بنیادی من را مبنی بر اینکه بسیاری از شغل‌هایی که در آنها مشغول به کاریم آن رضایت بنیادین ناشی از خلق کردن، انجام دادن و ساختن را از ما می‌ربایند مجددا مورد تایید قرار دادند.»

چیزی شبیه به همین برای صدراعظم در سایه پیشین حزب کارگر، جان مک‌دانل[۲۵]، در حوزه سیاست‌گذاری رخ داد. پیش از انتخابات ۲۰۱۹ حزب کارگر طرح کاهش تدریجی هفته کاری به ۳۲ ساعت در طی یک دهه را پیشنهاد داد. مک‌دانل به من گفت که این طرح «در بستر کارزارهای تاریخی اتحادیه صنفی و کارگری برای کاهش روز و هفته کاری که از دهه ۱۹۷۰ مسکوت مانده بود» پیشنهاد شد. «همچنین این طرح را در بستر این واقعیت که کارگران در رشد اقتصاد سهم بیشتری دارند پیشنهاد داده‌ام.»

در عین حال، سیاست‌هایی همچون دسترسی رایگان همگان به اینترنت با پهنای باند بالا جنجال‌برانگیزاند. روزنامه سان[۲۶] در مقاله‌ای از این سیاست به عنوان «از بین‌برنده اقتصاد» یاد کرد و حزب کارگر را نیز «به الگوبرداری از ونزوئلا متهم کرد». مک‌دانل چنین می‌گوید که: «حزب توری[۲۷] و رسانه‌های وابسته به آن طرح‌های مذکور را تحریف کردند اما جالب اینکه هسته اصلی طرح همچنان سرسختانه به حیات خود ادامه داده است.»

وی می افزاید: «همه‌گیری کرونا بحث و گفتگو در این باب را به طور گسترده‌ای مجددا باز کرد». «پیش‌بینی من این است که مساله کاهش ساعات و هفته‌های کاری هر چه بیشتر تبدیل به امری گریزناپذیر می‌شود، و این گذر زمان است که سبب می‌شود این خواسته کل فضای اقتصاد را دربرگیرد.»

در ماه جولای نتایج پژوهش موسسه سورویشن نشان داد که ۶۳ درصد جمعیت در انگلستان از حرکت به سمت ۴ روز کاری در هفته حمایت می ‌کنند. حمایت عمومی از مزایای رفاهی سخاوتمندانه‌تر -مساله دیگری که حزب کارگر با همراهی مک‌دانل در مقام صدراعظم در سایه برای آن کارزاری تبلیغاتی به راه انداخت- هم اکنون در بیست سالگی خود به سر می‌برد.

هرگونه بازسازی بنیادین زندگی کاری ما با مقاومت‌های سفت و سختی از سوی صاحبان ثروتمند کسب و کارها و متحدان سیاست‌مدارشان، یعنی افرادی که برندگان اصلی همه‌گیری کرونا بوده‌اند و نیز افرادی که نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل دادن به فرهنگی داشته‌اند که کار را بیش از هر چیز دیگری وسواس‌گونه ستوده‌اند، مواجه می‌شود. ایده هفته‌های کاری کوتاه‌تر به بهانه اینکه برای کسب و کار‌ها بد است طرد می‌شود – شرکت‌ها می‌گویند که توانایی پرداخت حقوق یکسان به ازای ساعات کاری کمتر را ندارند.

ارتباط وثیقی که ماکس وبر[۲۸] جامعه شناس یک قرن پیش بین اخلاق کاری پروتستان و روح سرمایه‌داری کشف کرد همچنان در کانون فرهنگ ما قرار دارد و هر آنکس که در پی کاهش ساعات کاری باشد چنین مخاطب قرار خواهد گرفت که آنچه واقعا در پی آن است تنبل شدن ماست. در انگلستان دولت‌ها از پی یکدیگر به نحو موثری محیطی را رشد و پرورش داده‌اند که در آن افراد چنین تصور می‌کنند که انسان‌ها باید به همان سختی که هم‌اکنون کار می‌کنند کار کنند -و به همان اندازه نیز رنج بکشند. در عین حال در چنین محیطی این اندیشه که شرایط زندگی را می‌توان بهبود بخشید به جد مورد تمسخر قرار می‌گیرد.

اما تعدادی از برندگانِ بزرگِ دنیایِ کار بحرانی را که در سرمایه‌داری در حال وقوع است تشخیص داده‌اند. نیاز به حفظ حداقلی از مشتریان بدون بدهی تعدادی از مدیران اجرایی سیلیکون ولی[۲۹] را به این سمت سوق داده است تا از ایده درآمد پایه همگانی حمایت کنند. البته در این مورد نظام سرمایه‌داری به فکر حفظ خویش است. اما این ایده که کار کردن دائم -بالاخص هنگامی که شغلی پایا وجود ندارد- پاسخ تمامی مشکلات ماست، با مقاومت سیاسی مناسب، هر روز بیش از پیش تحت فشار قرار دارد.

این نزاع به فراسوی این مساله که آیا سیاست‌هایی همچون چهار روز کاری در هفته امکان تصویب دارند یا نه بسط می‌یابد. این نزاع تا عمق فرهنگ و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم نفوذ می‌کند. چنین نزاعی، همانطور که انسان‌شناسانی همچون سازمن و گرابر می‌گویند، مستلزم بازشناسایی این نکته است که در مورد جهانی که انسان‌ها یا به دلیل عدم توانایی در پیدا کردن شغل می‌میرند یا به دلیل کار کردن زیاد هیچ چیز طبیعی‌ای وجود ندارد. در مورد جهانی که انسان‌ها بخش اعظمی از زمان خود را صرف انجام تکالیفی می‌کنند که بی‌معناست و به هیچ یک از اطرافیان‌شان سودی نمی‌رساند هیچ چیز طبیعی‌ای وجود ندارد. در مورد جهانی که انسان‌ها در آن از گذران وقت با خانواده و دوستان‌شان محروم‌اند هیچ چیز طبیعی‌ای وجود ندارد.

سالیان سال است که این نزاع در جریان است. این معضل نه تنها نظام اقتصادی بلکه کلیت هستی ما را درگیر خود کرده است. هر چه باشد، هنگامی که مارگارت تاچر تصمیم به تغییر شکل جهانی که در آن زندگی می‌کنیم گرفت چنین گفت: «اقتصاد روش است: هدف تغییر روح است.»

متن اصلی

[۱] – James Suzman

[۲]– Ju’hoans

[۳] – Bushman

[۴]– Joe Biden

[۵]– Boris Johnson

[۶]– Sarah Jaffe

[۷]– Aidan Harper

[۸]– Jeff Bezos

[۹]– Progressive International

[۱۰]– David Graeber

[۱۱]– Ursula Le Guin

[۱۲]– John Maynard Keynes

[۱۳]– Oscar Wilde

[۱۴]– Hunter-Gatherer

[۱۵]– egalitarian

[۱۶]– fetishism

[۱۷]– Mark Boyle

[۱۸]– Buffer

[۱۹]– Survival International

[۲۰]– Antonio Gramsci

[۲۱]– Fordism

[۲۲]– Fampany واژه‌ای مرکب از خانواده (Family) و شرکت (Company)

[۲۳]– Mark Fisher

[۲۴]– Margaret Thatcher

[۲۵]– John McDonnell

[۲۶]– Sun

[۲۷] – حزب محافظه‌کار در بریتانیا

[۲۸]– Max Weber

[۲۹]– Silicon Valley

This Post Has One Comment
  1. ضمن تشکر از مترجم، نکته ای که در این گونه جستارها جلب توجه می کند این است که نویسنده هیچ توضیحی نداده است که آیا جوامع/کارکنان در قبال ساعات کاری کمتر یا در قبال درآمد پایه بدون اشتغال، امروزه حاضرند استانداردهای پایین تر کیفیت زندگی را بپذیرند!؟ فصل مشبعی درباره نوستالژی انسان شکارچی-گردآورنده سخن می رود، اما هیچ صحبتی از این نمی رود که زندگی مادی و توقعات مادی انسان شکارچی-گردآورنده بسیار بسیار ساده بوده است. این چیزی است که بعید است امروزه نه در جهان توسعه یافته، نه جهان در حال توسعه، نه اقتصادهای نوظهور در حال جهش از جانب شهروندان و کارگران پذیرفته شود. نویسنده ترجیح می دهد در این باره سکوت کند و از هر گونه توضیحی طفره برود!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗