skip to Main Content
غلبه زنان در کنشگری دفاع از حقوق حیوانات
جامعه یادداشت روز

به بهانه مقاومت جانانه زنان در برابر سگ‌کشی در تبریز

غلبه زنان در کنشگری دفاع از حقوق حیوانات

ویژگی بارز کنشگری دفاع از حقوق حیوانات، حضور فعال و پرشور زنان است. این ویژگی، سابقه تاریخی و جهانی دارد. زنان در امریکا و انگلیس از سال ۱۸۰۰ تاکنون در خط‌مقدم کنشگری دفاع از حقوق حیوانات قرار دارند. مطالعات جدیدتر نشان می‌دهند زنان ۸۶-۸۰ درصد فعالان جنبش حقوق حیوانات را تشکیل می‌دهند. دو نظرسنجی در سال ۱۹۸۵ به این نتیجه رسیدند که زنان در تمامی سطوح مشارکت در دفاع از حقوق حیوانات، مهم‌ترین و اصلی‌ترین نیروی محرکه این جنبش بودند. صرف‌نظر از سن، دیدگاه‌های سیاسی یا سطح تحصیلات، زنان بیش از مردان طرفدار حقوق حیوانات‌اند و از شرایط نگهداری و رفتار با حیوانات ابراز نگرانی می‌کنند.

امیلی گاردر، استاد جامعه‌شناسی و مطالعات جنسیت در دانشگاه مینه‌سوتا دالوت، در مقاله‌ای که به همین موضوع پرداخته، می‌پرسد چرا زنان بیشتر فعال‌اند؟ این پیشینه پرشور و مستدام این سؤال مهم را مطرح می‌کند که چه ارتباطی بین جنسیت و دفاع از حقوق حیوانات وجود دارد؟ او با ۲۷ زن فعال در زمینه حقوق حیوانات مصاحبه کیفی کرده و توضیح می‌دهد که این زنان چطور حضور حداکثری‌شان را معنا می‌دهند یا به‌عبارت‌دیگر چه ارتباطی بین جنسیتشان و دفاع از حقوق حیوانات می‌بینند؟ آن‌ها چطور از گفتمان‌های فرهنگی درباره جنس و جنسیت در توضیح کنشگری‌شان و نیز غلبه زنان در این جنبش، استفاده می‌کنند یا آن‌ها را بازبینی و رد می‌کنند؟

تحقیقات دانشگاهی کمی روی موضوع زنان و دفاع از حقوق حیوانات کار کرده‌اند. در این میان کار امیلی گاردر جزو معدود تحقیقات جدی در این زمینه است. گاردر نشان می‌دهد فعالان زن گاهی از گفتمان‌های رایج بیولوژیک یا اجتماعی برای توجیه حضورشان در جنبش حقوق حیوانات سود می‌برند؛ گزاره‌هایی همچون «زنان طبیعتاً مراقبت‌کننده حمایتگرند» یا «زنان یاد گرفتند که مراقبت‌کننده باشند» گویای چنین نگاهی‌ست. بااین‌حال، خط دیگری را نیز می‌توان در روایت‌های زنان پی گرفت؛ روایت‌هایی که بین ستم بر حیوانات و ستم بر زنان پیوند برقرار می‌کنند و نقش نابرابری‌های جنسیتی را در حضور پررنگ زنان در جنبش دفاع از حقوق حیوانات برجسته می‌کنند. گاردر اما تاکید می‌کند «روایت» های زنان، لزوماً حقیقت کنشگری آن‌ها را بازتاب نمی‌دهد، بلکه نشان می‌دهد چگونه زنان برای معنادهی به عاملیت سیاسی‌شان دست به دامان گفتمان‌های جنس و جنسیتی رایج می‌شوند.

گاردر معتقد است، جنبش حقوق حیوانات همواره با کلیشه احساساتی بودن مفرط زنان بازنمایی می‌شود. از آن طرف بسیاری از فعالان زن برای توجیه حضور کمتر مردان، از گفتمان‌های اجتماعی و بیولوژیکی‌ای حرف می‌زنند که زنان را برای چنین فعالیتی آماده‌تر کرده. این دلایل به‌جای محکوم کردن عدم توجه مردان به این موضوع، در خدمت توجیه عدم حضور آنهاست. برای مثال زنان معتقدند ورود مردان به این حوزه برایشان ریسک اجتماعی دارد؛ به این معنا که همدلی مردان با حیوانات می‌تواند به ضعف آن‌ها تعبیر شود و بنابراین مردان تمایل کمتری به همراهی با جنبشی دارند که برچسب «بیش از حد احساساتی» خورده است و یا مردان از نظر زیست‌شناختی تمایلی به مراقبت کردن ندارند. بدین‌ترتیب، دلایل یا توضیحات زنان در رابطه با عدم حضور مردان، معنا و عاملیت سیاسی را مغفول می‌گذارد و انتخاب زنان را به عنوان کنشگر حقوق حیوانات نادیده می‌گیرد. توجه به این نکته مهم است که تمرکز فعالان زن به دلایل عدم حضور مردان در جنبش به‌جای توضیح حضور بیشتر زنان، خبر از دغدغه‌ای می‌دهد که در آن جنبشی با اکثریت زن، مشروعیت و مقبولیت کمتری در جامعه دارد و گویی چنین جنبشی از عقلانیت کمتری برخوردار است.

همچنین بخوانید:  بهره‌کشی از حیوانات در جامعه نابرابر انسانی

روایت‌های کلان زنان در کنار روایت‌های شخصی‌شان بیانگر خطوط پیچیده جنس و جنسیت در کنشگری زنان است. آن‌ها در روایت‌شان از یادگیری اجتماعی می‌گویند. اجتماعی شدن زنان به‌شکلی است که نقش‌های حمایتی و مراقبت از درد و رنج را برای آنان مقرر کرده است. ازاین‌رو گویی کار با حیوانات به لحاظ اجتماعی برای زنان مقبول‌تر است؛ حیواناتی که در زمره گروه‌های آسیب‌پذیر بازپردازی می‌شوند و نیازمند «کار احساسی» زنان‌اند. از سوی دیگر گفتار بیولوژیک نیز آب در آسیاب چنین نگاهی می‌ریزد. در گفتار بیولوژیک، هورمون‌ها و بیولوژی به‌طور غریزی زن را فردی مراقب و حامی می‌سازد؛ بنابراین از این منظر درگیری زنان با حیوانات امری «طبیعی» و غریزی تعبیر می‌شود.

این تحلیل‌های بیولوژیک قطعاً عقاید گسترده‌تری را در باب جنس و جنسیت در فرهنگ‌های مختلف بازتاب می‌دهد. مثلاً این باور که بیولوژی تعیین‌کننده ماهیت، اولویت‌ها و یا مهارت‌های انسان است. این جبرگرایی بیولوژیکی طیف گسترده‌ای از استدلالات را در برمی‌گیرد. برای نمونه از استدلال آوردن به نفع تفاوت‌های جسمی یا هورمونی گرفته تا فرآیند تکامل متفاوت زن و مرد را می‌توان زیر چتر جبرگرایی بیولوژیکی دسته‌بندی کرد؛ اما همه این استدلالات جملگی بر این باروند که تفاوت جنسی، رفتارها و نقش‌های اجتماعی متفاوتی را سبب می‌شود. برای مثال این واقعیت که زنان قابلیت تولیدمثل دارند و می‌توانند مادر شوند، این باور را غالب می‌سازد که زنان مراقبت‌کنندگان طبیعی زمین و زمان‌اند. شاید در وهله اول این‌طور به‌نظر رسد که تفسیرهای بیولوژیک، از فعالان در برابر انتقادات محافظت می‌کند. چرا که در مقابل تیر تند نقد می‌توان گفت که مراقبت از حیوانات نه انتخابی فردی که رفتاری طبیعی و برخاسته از غریزه زنانه است. این استدلال احتمالاً زمینه امنی برای دفاع از زنان حامی حیوانات فراهم می‌کند. به ویژه اگر به یاد بیاوریم تمام زنانی که با آن‌ها مصاحبه شده، برای کنش‌ها و عقایدشان مورد مواخذه و استیضاح قرار گرفته‌اند؛ از خانواده و دوستان گرفته تا همکاران و همسایگان و جامعه به‌طورکلی. بااین‌حال، هم‌زمان مقاومتی که با آن مواجه شدند، در شناخت خودشان به عنوان کنشگر سیاسی نیز مهم و ضروری بوده است.

برخی دیگر از فعالان بر این عقیده بودند که اگر زنان به سوءاستفاده و بهره‌کشی از حیوانات پاسخی «غریزی» می‌دهند، درواقع این واکنشی همدلانه است تا واکنشی بیولوژیکی. این واکنش برای هر کسی که تحت ستم سیستماتیک قرار گرفته باشد، صادق است چون رنج حیوانات می‌تواند تداعی‌گر خشونت و ستم بر خود زنان باشد. در نتیجه مسئله این نیست که مراقبت، هنری مبتنی بر هورمون‌هاست بلکه بهره‌کشی و ستم می‌تواند حس ترحم و همذات‌پنداری را نزد کسانی که شرایط مشابهی را از سر گذرانده‌اند، تحریک کند. این گروه بر این باورند که احساسات یا انگیزه فعالان زن که به شکل غرایز بیولوژیک یا طبیعت خود را بروز می‌دهد، می‌تواند نشانگر تجارت خاص زندگی آن‌ها باشد. فعالان زن با روایت‌سازی درواقع گفتمان‌های فرهنگی جنس و جنسیت را دوباره صورت‌بندی می‌کنند.

اکوفمینیسم بین وضعیت زنان و حیوانات در جامعه، پیوندی نمادین برقرار می‌کند؛ پیوندی که از طریق تجربیات شخصی زنان و شباهتش با تجربه حیوانات به یکدیگر گره می‌خورند.

کارول آدامز در کتاب معروفش سیاست جنسی گوشت (۱۹۹۰) نشان می‌دهد گوشت‌خواری در کشورهای صنعتی درون سیستمی فهم می‌شود که در آن زنان و حیوانات به سطح ابژه‌های قابل‌مصرف تقلیل پیدا می‌کنند. آدامز این پرسش را پیش می‌کشد که آیا تابه‌حال فکر کرده‌اید که چرا بسیاری از بازماندگان تجاوز از گزاره‌هایی همچون «با من مثل یه حیوون رفتار شد» یا «یه تیکه گوشت بودم فقط» برای شرح‌حالشان استفاده می‌کنند؟ او می‌گوید همان‌طور که در کشتارگاه‌ها با حیوانات همچون ابژه‌هایی بدون احساس و فهم رفتار می‌شود، در تجاوز نیز با زنان به همین‌گونه برخورد می‌شود… حس یک تکه گوشت را داشتن، یعنی تجربت رفتاری همچون ابژه‌ای بی‌جان و بی‌روح داشتن، در حالی که موجودی زنده و ذی‌شعور آنجاست. آدامز همچنین پیوند میان خشونت علیه زنان و حیوانات را برجسته می‌کند، همچنان که پژوهش‌های مختلفی نشان دادند، یکی از اشکالِ رایج خشونت خانگی، آزار یا قتل حیوان خانگی است. گاردر چنین توضیحاتی درباره حضور زنان در جنبش دفاع از حقوق حیوانات را «همدلی مبتنی بر نابرابری‌های مشترک» می‌نامد. به این معنا که زنان بر اساس تجارب مشابه‌شان از ابژه شدن، منقاد و مطیع شدن و آزار دیدن با حیوانات همذات‌پنداری می‌کنند.

به همین شکل اکوفمینیسم همدلی زنان با حیوانات و طبیعت را ناشی از نابرابری‌های مشترک تجربه شده آن‌ها می‌داند. اکوفمینیسم بین وضعیت زنان و حیوانات در جامعه، پیوندی نمادین برقرار می‌کند؛ پیوندی که از طریق تجربیات شخصی زنان و شباهتش با تجربه حیوانات به یکدیگر گره می‌خورند. اکوفمینست‌ها درباره تجربه بی‌عدالتی نظریه‌پردازی می‌کنند و نشان می‌دهند که چطور از سر گذراندن چنین تجربیاتی می‌تواند محرک همدلی و کنش شود. در این صورت‌بندی، نابرابری جنسیتی محرک کنش‌های زنان در دفاع از حقوق حیوانات است و از آنجا که تجربه ستم به کنش و آگاهی سیاسی منجر می‌شود، آن را اسباب قدرتمندی زنان می‌داند.

همچنین بخوانید:  اعتراض هواداران حقوق حیوانات به سگ‌کشی شهرداری

امیلی گاردر در مقابل رویکرد بیولوژیکی بر این نکته تاکید می‌کند که چیرگی زنان در جنبش حقوق حیوانات برخاسته از احساس علاقه یا عطوفت «طبیعی» آن‌ها نسبت به حیوانات نیست. او بیان می‌کند رویکرد بیولوژیکی درواقع انتخاب آگاهانه زنان برای کنشگری سیاسی را به پیروی صرف از بیولوژی تقلیل می‌دهد. متاسفانه شاهد آنیم که چنین تیپ‌سازی‌ها و تحلیل‌های بیولوژیکی‌ای در مقاومت زنان در برابر نظامی‌گری و جنگ نیز تکرار می‌شود. کلیشه‌های جنسیتی رایج همواره زنان را مخالف جنگ و مدافع طبیعت و حیوانات می‌خواند. حال‌آنکه بدیهی است زنان ذاتاً نه مدافع حیات‌اند و نه مخالف خشونت. همان‌طور که بل هوکس توضیح می‌دهد، بسیاری از زنان از ایدئولوژی و صنعت جنگ حمایت می‌کنند. اگر زنان بنا به طبیعتشان مخالف جنگ و خشونت و ستم بر حیوانات‌اند، دیگر جایی برای عاملیت و کنشگری زنان باقی نمی‌ماند. آن‌ها صرفاً همان کاری را می‌کنند که باید انجام دهند و برایش ساخته شده‌اند. حال‌آنکه در واقعیت زنان بسیاری وجود دارند که تمایلی به انجام چنین کارهایی ندارند و اتفاقاً با خرید و مصرف بدن حیوانات در مد، غذا، سرگرمی و پزشکی در فرآیند خشونت علیه حیوانات مشارکت پنهان دارند.

بل هوکس تاکید می‌کند حمایت زنان از حقوق حیوانات باید تنها از این زاویه نگریسته شوند که «سیاست‌ورزان دست به انتخاب‌هایی سیاسی می‌زنند». تنها ازاین ‌روزن است که می‌توانیم ماهیت سیاسی-اجتماعی روایات زنان از اکتیویسم را دریافت و تن به ساده‌سازی‌های تقلیل‌گرایانه‌ای همچون رویکردهای بیولوژیکی نداد. با دست گذاشتن بر عاملیت زنان می‌توان از نو به این پرسش پاسخ داد که چرا در میان فعالان حقوق حیوانات زنان در اکثریت‌اند.

 

این یادداشت ترجمه و تلخیصی است از مقاله زیر:

Gaarder, E. (2011). Where the Boys Aren’t: The Predominance of Women in Animal Rights Activism. Feminist Formations, ۲۳(۲), ۵۴-۷۶.

0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗