خانه ظریف کجاست؟
ظریف: «افغانها اینجا مهمان ما هستند. اما ما امیدواریم که روزی شود همه افغانها بتوانند به خانه خودشان برگردند. هیچجا مثل خانه خود آدم نمیشود.»
تاریخ ایران تاریخ مهاجرت است. کتابهای تاریخ ما در مدرسه از مهاجرت «آریاییها» به ایران آغاز میشوند. هر جایش را ورق بزنی از آمدن و رفتن گروههای مختلفی از انسانها از دور و نزدیک به این جغرافیا سخن رفته است. جابهجایی انسانی چه به صورت دائمی و چه کوچ موقت، همواره رخ میداده است. مهاجرت تنها داستان این جغرافیا نیست بلکه در تاریخش هم تنیده شده. مبدا تقویم ما هجرت پیامبر اسلام است.
ایران اکنون مبدا، مقصد و محل گذر مهاجران است. کشور مهاجرت است.
ایران محل زندگی یکی از بزرگترین جمعیتهای پناهنده در جهان است. بیش از ۴۰ سال است که از افغانستان به کشورهای دیگر به ویژه ایران مهاجرت شده. بیشتر برای پناه گرفتن از ناامنی یا وضعیت بد اقتصادی. افغانستان اکنون با پیشی گرفتن از سوریه، از نظر صلح و آرامش بدترین رتبه را در جهان دارد. حداقل ۳ میلیون افغانستانی در ایران زندگی میکنند و بسیاری از آنها در حالی مهاجر خوانده میشوند که خود یا والدینشان هم هیچ گاه در زندگی مهاجرت نکردهاند.
از طرف دیگر تخمین دقیقی از تعداد زیاد ایرانیهایی که خارج از ایران در سراسر جهان زندگی میکنند وجود ندارد. بسیاری از آنها متولد ایران نیستند یا شاید هیچگاه به ایران سفر هم نکردهاند. با این همه موفقیتهای آنها باعث غرور ملی تلقی میشود. گویی رشتهای نامرئی آنها را به مردم ایران متصل کرده است که از گزند تاریخ و فاصلههای جغرافیایی در امان است.
همچنین برای مهاجرانی که از افغانستان یا پاکستان به سمت ترکیه و اروپا حرکت میکنند ایران محل گذر است. مرزهای ایران چه در حین ورود و چه خروج، با وجود امکان مرگ بر اثر شلیک مرزبانان و یا دیپورت ضربتی و اخراج از کشور از خطرناکترین بخشهای مهاجرت آنها است. بیراه نیست که رحمانی فضلی، وزیر کشور، دو سال پیش با افتخار گفت «اگر ۲۴ ساعت چشمانم را روی هم بگذارم بیش از یک میلیون پناهنده از مرزهای غربی به اروپا میروند ولی ما از نظر دینی و انسانی این کار را نمیکنیم و به قوانین و صلح بینالملل پایبندیم.»
مهاجرت هنوز در فرهنگ رسمی ایران امری قبیح شمرده میشود. گویی جابهجا شدن، انحرافی از وضعیت طبیعی یعنی «سکون» است. «غیر بومی بودن» خطرناک است و یا مشکلی است که باید راه حلی برای آن اندیشید. دولت مدرن در ایران یا گرفتار یکجانشین کردن اهل کوچ بوده در ابتدای شکلگیریاش و یا نگران کوچ مردم به و از ایران در این سالها؛ یعنی حکمرانی بر حرکت.
تعجبی ندارد که مطالعات مهاجرت در علوم اجتماعی هم اسیر رویکردهای آسیبشناسانه باشد. نگرانی از «فرار مغزها» به خارج از کشور، مهاجرت روستاییان به شهر، و اثرات فرهنگی مهاجرت بر ایرانیان خارج از کشور از عناوین بودجهبگیر و بفروش تحقیقات فلهای جامعهشناسانهاند. محققان، در نقش مشاوران دلواپس دولت، هشدارهای کشدار میدهند.
در ایران و در روایت رسمی از مهاجرت، مهاجران هنوز به شکل «گریختگان» پنداشته میشوند. چه آنها که به ایران آمدهاند و چه آنها که از ایران مهاجرت کردهاند. سرزنششان میکنند که پای کار نایستادند و از مشکلات فرار کردهاند. یا آنها مشکلات خود را برای ما به ارمغان آوردهاند. این موضوع حتی محدود به مهاجران بینالمللی و یا سالهای اخیر و فراگیر شدن بحث مهاجرت در ایران نیست. مثلا میتوان به تجربه جنگزدهها و مهاجرت داخلی آنها به مناطق مرکزی ایران در دوران جنگ اشاره کرد.
این یادداشت اما بنا ندارد تا به مشکلات و دشواریهای زندگی مهاجران افغانستانی در ایران یا مهاجرت ایرانیان بپردازد چراکه خود مجال دیگری میطلبد، بلکه میخواهد به تصوری که وزیر امور خارجه ایران از مهاجرت دارد نگاه کند و روایت او را به پرسش کشد.
«نجفیزاده: اما ایران هیچوقت خانه افغانها نبوده و نمیشود؟
ظریف: هیچجایی، جز وطن آدم خانهاش نیست. ایرانیانی هستند که سالها در آمریکا زندگی کردهاند.
نجفیزاده: شما خودتان بودید.
ظریف: منم سالها زندگی کردم. اما هیچوقت آمریکا را خانه خودم ندانستم. بچههای من در آمریکا به دنیا آمدند، هیچوقت آمریکا را خانهی خودشان ندانستهاند. حالا هم با کمال افتخار در ایران زندگی میکنند.»
اشاره بحرانی دیگر در صحبتهای ظریف، تشبیه وطن به خانه و مهاجران به مهمانان این خانه است. توصیفی از وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران با این تفاوت که بسیاری از کارهای دشوار این «خانه» هم با کمترین حقوق برعهده آنها است. چنین تشبیهی به دقت توضیح میدهد که چرا یک مهاجر افغانستانی حتی بعد از سه نسل زندگی در ایران، شهروند کشور ما محسوب نمیشود زیرا هیچ راهی برای شهروند شدنش وجود ندارد. پس همیشه در شکنجه وضعیت موقت است. زندگیاش یک تعلیق مدام است.
تشبیه و استفاده از استعاره خانه و خانواده البته برای شهروندانی که میزبان تصویر میشوند هم چالشبرانگیز است؛ زیرا نوعی از رابطه انسانی (خانواده) و فضایش (خانه) را از جا کنده و برای توضیح رابطهای اساسا متفاوت (شهروندی)، هم در ابعاد (کشور) و هم در کیفیتش، استفاده میکند. نتیجه؟ پنهان کردن واقعیت آن روابط دیگر. برای مثال به شرکتی فکر کنید که حقوق کارمندانش را کمتر یا دیرتر پرداخت میکند و از کارمندانش انتظار فداکاری دارد چون آنها یک «خانواده» هستند و این شرکت «خانهشان». به همین ترتیب اگر شهروندان یک کشور فرزندان یک کشور توصیف شوند دولت به عنوان پدر این خانواده این حق را به خود میدهد که آنها را «تربیت» و «تنبیه» کند.
ظریف فرض مناقشهبرانگیز دیگری هم دارد. وطن برای او تنها «یک» کشور میتواند باشد. کسی نمیتواند دو کشور را موطن خود بداند. رابطه مونوگومی فرد و وطن، احساس دلبستگی به جای دیگری از جهان را نوعی خیانت تصور میکند. برای او، وطنْ عاشقانهای سوزناکی است و یا انسان دو مادر نمیتواند داشته باشد. این همان منطق شعار «خدا، شاه، میهن» است. سهگانهای که در هیچ کدام نباید شرک ورزید.
اینگونه نمیتوانیم بفهمیم چرا یک مهاجر افغانستانی در ایران میتواند همزمان احساس ایرانی بودن و افغانستانی بودن کند. یا برعکس هم در ایران آن دیگری غریبه باشد و هم در افغانستان. گویی افغانستانی بودن و ایرانی بودن در برابر هم هستند و مجموع آنها عدد ثابتی. که با افزودن بر ایرانیت از دیگری کاسته میشود. ایرانیت اکتسابی نیست پس همیشه در خسران است مگر با افزایش جمعیت.
آرزوی ظریف برای بازگشت افغانستانی به افغانستان اما خبر از وحشت آمیختگی دارد. ترس از حال یا آیندهای که در آن ایرانی بودنِ ما «ناخالص» شود. گویی ایرانی بودن چون گوهری است که نباید به «دیگری» انیرانی آلوده شود. ترسی که در قانون شهروندی ایران هم مندرج شده و اساس ایرانی بودن را خون و خاک معرفی میکند.
ایرانی بودن در این تصویر که ظریف پیش روی ما میگذارد یک وضعیت حقوقی نیست. شهروند کشور ایران بودن نیست. ویژگی ذاتی گروهی از انسانها است که نه آن را میتوان به دست آورد و نه میتوان از دست داد. طوقی بر گردن که افتخار حملش به دیگری را نمیدهیم. گویی در مورد گونهای از انسانها حرف میزنیم که ویژگیهای ذاتی مشترکی دارند. این ویژگیها اگر بیولوژیک باشند خطر نژادپرستی آشکار دارند. اگر هم فرهنگی فهمیده شوند، چنین نگاهی در نهایت توجیهگر تبعیض میشود. هر چند مشخص نیست که چه کسی و با چه مکانیزمی آنها را تعیین و اندازهگیری میکند. آیا برخی بیشتر یا کمتر ایرانیاند؟ مرز و محدودههای این ایرانی بودن چیست؟ چهطور شامل کسی که چهل سال در ایران زندگی کرده باشد نمیشود اما شهروند کشوری دیگر را که هیچگاه در ایران زندگی نکرده، به صرف یک رابطه خویشاوندی، ایرانی میداند.
اگر در کشوری راه مشخصی برای گرفتن شهروندی بعد از زمانی معین وجود نداشته باشد دایره «ما» همیشه بسته است. این نه تنها باعث طرد مهاجران میشود بلکه راههای تبعیض و نابرابری را میان شهروندان آن کشور هموار میکند.
برعکس ایرانی بودن اگر یک وضعیت حقوقی-سیاسی فهمیده شود آنگاه میتوان آن را به دست آورد و یا از آن استعفا داد. در چنین وضعیتی شهروندی امری پویاست نه ایستا و به اراده انسانها بیشتر نسبت دارد تا به نسبشان. زنجیرشان نیست؛ لباسشان است.
سخنان ظریف بیش از آن که چیزی در مورد واقعیت زندگی سخت مهاجران افغانستانی بگوید، حقایقی درباره تصور ما از ایران و ایرانیها را آشکار میکند. تصویری که «ما» را با طرد دیگری تعریف میکند. از دیگری مهاجر یا پناهنده انتظار قدردانی دارد برای فرصت استثمار شدنی که در اختیارشان گذاشته. به اروپا میگوید آسوده بخواب که ما نگهبان دروازههای سرزمینهای ثروتمند شماییم از پناه مهاجران. و دست آخر با لبخند و در کمال خونسردی مزه بینمکی میریزد که هیچ جا مثل خانه خود آدم نمیشود. گو که نمیشود کشور را به خانه تشبیه کرد و از یاد برد که همیشه در تاریخ خانهها خراب شدهاند فرسوده شدهاند و فروریختهاند و در همانجا یا جایی دیگر بازساخته شدهاند. که خانهها دستساز انسانها بوده، هستند و خواهند بود.
توضیح: گفتههای نقل قول شده گوشهای از مصاحبه محمد جواد ظریف با طلوع نیوز است؛ نخستین باری که وزیر امور خارجه ایران با یک رسانه افغانستان اینچنین گفتگو کرده.