اینجا تنماهی از ماهی گرانتر است
با افزایش قیمت تن ماهی در ماههای گذشته حالا این محصول غذایی مثل گذشته خیلی در سبد خرید مشتریها جایی ندارد.
با افزایش قیمت تن ماهی در ماههای گذشته حالا این محصول غذایی مثل گذشته خیلی در سبد خرید مشتریها جایی ندارد. اگر هم جایی داشته باشد یا خیلی کم سراغش میروند و یا سراغ محصولات کمتر شناخته شده که قیمت کمتری نسبت به تنهای قدیمی و با کیفیت دارند میروند. در این گزارش پای صحبت مردم کوچه و خیابان و فروشنده مغازهها در محلههای مختلفی نشستهایم و آنها از خرید و فروش تنماهی برایمان گفتهاند.
از ماهی تازه به تن ماهی رو آوردیم
«من چیکار کنم؟ حرف هم که میزنیم میشیم آدم بده قصه. ولی والله خرید تن ماهی هم برامون سخت شده.» اینها را سید میگوید. اهل محل به او میگویند سید. شاید به خاطر ریش و تسبیح سبز رنگ کت و کلفتی است که در دستانش است. پاکت سیگار را که بر میدارم. از گرانیاش غر میزنم و بعد از آن هم صحبت خرید و خورد و خوراک میشود. مغازهدار محله انگار که گوشش از این حرفها پر است، با دستش پیرمردی را نشان میدهد که بیرون مغازه خنزرپنزر فروشی کوچکی نشسته است و رفت و آمد مردم را زیرنظر گرفته است. پیرمردی که همزمان با دید زدن آدمها، زیر لب چیزهایی هم میخواند و دانههای تسبیح را میشمارد. اینجا محله سیروس در جنوب تهران است. همین که صحبت گرانی و خورد و خوراک میشود برق نگاهی در چشمان پفدار سید جریان پیدا میکند. بیوقفه شروع میکند به پلک زدن و اطراف را نگاه میکند. در حالی که از روی چهارپایه چوبی رنگ و رو رفتهاش بلند میشود، میپرسد پس دوربین و دم و دستگاهتون کجاست؟ آهسته پاسخ میدهم که ما توی روزنامه کار میکنیم و خبری از دوربین نیست. تسبیحاش را این دست آن دست میکند و میگوید اینطوری که فایده نداره بابا جان. این حرفا باید توی بیست و سی و اخبار شبکه دو پخش بشه. قانعش میکنم که حرفهایش خوانده میشود. تعریف میکند که با همسرش زندگی میکند. بچههایشان رفتهاند سر خانه و زندگی خودشان. یکی را با شوهرش فرستادهاند مشهد. آن یکی هم دختر است و با شوهر و بچهاش واحد کناری مادر شوهرش در وردآورد زندگی میکند. خورد و خوراک خودش و زنش بدی نیست اما «مثل قبل نیست. قبل که میگم چهل سال پیش رو نمیگما، ۶ ماه پیش رو میگم.» لبخندی روی صورت پر مهرش مینشیند و تعریف میکند هم خودش، هم همسرش مربای بهارنارنج دوست دارند اما حالا چند وقتی است صبحانهشان شده است، نان و پنیر. گاهی روزهای جمعه هم تخم مرغ عسلی برای خودش و زنش درست میکند اما آن هم بعد از گرانی تخممرغ قیدش را زدهاند. زنش هم اجازه نمیدهد برای تخممرغ دولتی برود صف وایسد. آخه کروناست. صحبت تن ماهی را که پیش میکشم، میگوید تا دو سه سال پیش سعی میکردهاند هر طور هست ماهی بخرند و سرخ کنند و بخورند. نوع ماهی هم فرق نداشته، مهم این بوده چیز طبیعی بخورند اما حالا دو سه سالی است که جدای از اینکه حوصله آشپزی هم ندارد، جیبش هم کفاف خرید ماهی را نمیدهد. برای همین هر وقت هوس ماهی میکنند، تن ماهی میخرند؛ «اما امان از قیمتها. هر یکی دو هفتهای که میرم تن ماهی میخرم، با یه قیمت جدید روبرو میشم. برای همین مشتری محصول خاصی نیستم، هرکدام که مناسب حال جیبم باشد را میخرم.»
کارگران بیشتر سراغ ماکارونی میروند تا تنماهی
«گرونترین تن ماهیای که ما داریم، ۱۸۰ گرمی شیلانه با روغن زیتون است که ۲۸ هزار تومن قیمت خورده.» آقا رضا، صاحب مغازهای در یکی از کوچه پس کوچه های نیاوران است. مغازهای دو نبش که دو صندوقدار دارد که مسئول پذیرش خریدهای مشتریها هستند. قوی و ورزشکار به نظر میرسد. سفیدرو و با موها و چشمان مشکی که با دقت خاصی لباس پوشیده است. میگوید اینجا تنماهی کم میبرند، مگر کارگران ساختمانهای اطراف که مشتری ثابت تنها هستند؛ «ولی خب ما برای جوری جنس مغازه میاریم.» اما تعریف میکند که از وقتی تن گران شده، کارگران ترجیح میدهند ماکارونی بخرند. چون هم بیشتر است و هم برایشان به صرفهتر است. در مغازه آقا رضا کنار قفسه تنهای ماهی، قفسهای هم قرار دارد که کنسروهای فیله ماهی در آنها قرار گرفته است. میگوید: «اینا هرجایی مشتری نداره. اینجا ولی چند نفری هستند که از اینا میبرن. قیمتاش هم از ۲۹ هزار تومان هست تا ۲۵ هزار تومان.» ارزانترین تن ماهی که در مغازه آقا رضا پیدا میشود، تن ماهی مکنزی ۱۸۰ گرمی با قیمت ۲۰۸۵۰ تومان است.
سراغ تنهای تخفیفدار میروم
«قبلا تن ماهی، تخم مرغ، سوسیس و این جور چیزا غذای سردستی بود. اما حالا کم از کباب و پیتزا ندارند.» چادر مشکیاش را که روی شانههایش افتاده بالا میکشد و آن را میآورد روی سرش. میگوید خریدهای دم دستی را خودش انجام میدهد، مثل همین تنماهی و تخم مرغ. تعریف میکند که قبلا برای بچههایش روی تن ماهی، تخم مرغ میشکسته تا بیشتر سیر بشوند و تقویت هم بشوند. اما حالا به قول خودش دیگر خبری از آن دست و دل بازیها نیست. یک وعده تن ماهی، یک وعده تخم مرغ. تن ماهی شیلتون و شیلانه نمیخرد؛ «آخه اینا الکی گرون هستن. همشون یه چیز هستن دیگه. حالا نه اینکه بریم ارزون ارزون رو بخریما. نه. ولی در حد خودمون سعی میکنیم چیز خوب بخوریم.» میگوید سه سال پیش بسته چهارتایی تن ماهی فامیلا را حدودا ۱۶ هزار تومان میخریده اما حالا در صفحه اینستاگرام همین فروشگاه زنجیرهای که با من آنجا ایستاده، عضو شده است تا هروقت برای تن ماهیها تخفیف میگذارد برود و بخرد. چون حالا معتقد است؛ «آخه تن ماهی چی هست که آدم بخواد انقدر براش پول بده.» سبد فروشگاه را سرجایش میگذارد و جنسهایش را روی پیشخوان صندوقدار. سرش را در کیفش میکند که کارت بانکیاش را در بیاورد. بدون اینکه به من نگاه کند میگوید، ببینم میتونی بنویسی که «میگفتن مردم اشکنه بخورن. حالا همین اشکنه را هم که مسخره میکردن یا یه سریها نمیتونن بخورن یا سخت میشه خورد.»
مردم مشتری تنهای ارزان شدهاند
عبوس و ترشرو است. روی پلههای مغازه اش در یکی از کوچههای حصارک کرج چمباتمه زده است و انگار غم میبافد. جلوی رویش که میایستم، بلند میشود و می رود داخل مغازه. مغازه خالی از جنس است. بوی کپک و ماندگی در محیط مانده است. خریدهایم را حساب میکنم. همراهم دوباره بر میگردد بیرون مغازه و جلوی در به همان شکل گذشته مینشیند. این پا و آن پا میکنم و در نهایت متوسل میشوم به جادوی سیگار که دوای درد باز کردن صحبت با آدم عبوس است. قول میگیرد که از اسم و رسمش ننویسم. مغازه برای پدرش است و به قول خودش خوبی داستان همین است که نباید اجاره بدهد وگرنه با این وضع معلوم نبود چه میشد. بازهم خدا را شکر، همین مغازه خالی کفاف مردم این محله را میدهد. صحبت تنماهی که به میان میآید میگوید ارزانترین تن ماهیای که دارد، تن ماهی ابیانه ۱۲۰ گرمی است که ۸۵۰۰ تومان آن را میفروشد. گرانترین تن ماهی موجود در مغازهاش هم تن ماهی اویلا ۱۸۰ گرمی است که در روغن سویا خوابانده شده است و ۲۳۵۰۰ تومان آن را میفروشد. میگوید: «همین دو قلم تن ماهی هم دیر به دیر فروش میرود اما از اون هشت و پونصدیه خوب میبرن مردم. برای همین من همیشه بیشتر از اون میارم.» در مغازهاش از نسیه خبری نیست. تنها کاری هم که برای مردم محله کرده این بوده که جنسهای ارزان بیاورد، جنسهایی که به قول خودش «هرجایی پیدا نمیشود. اصلا آخرین باری که شما تن ماهی هشت هزار تومانی دیدی کی بوده؟.حرفهایش را اینطور ادامه میدهد و میگوید که این روزها، از روبهراه شدن کار و کاسبی اصلاً خبری نیست. با دستش به سمت راستش اشاره میکند و میگوید مگه نمیگی خبرنگاری؟ یه سر برو توی همین قهوه خونهای که دزدکی بازه، میبینی کلی آدم بیکار اونجا نشسته.
تن ماهی را مثل لوبیا با برنج قاطی میکنیم
مرد میانسالی است. چشمان خاکستریاش پشت شیشههای عینک گود افتاده و مظنون به نظر میرسید. با نگاهی حاکی از دقت و نگرانی به من نگاه میکند. تا میگویم چند وقت یک بار تن ماهی میخرید. با حسرت نگاهم میکند و بعد انگار که آروارههایش کلمهها را مثل دو سنگ آسیا خرد کنند، شروع میکند به حرف زدن. از روزگاری میگوید که وقتی میخواستهاند تن ماهی بخورند. برای خانواده چهار نفرهاش، همسرش دو قوطی تن را داخل ظرف خالی میکرده است و روی میز قرار میگذاشته است. نه چند سال پیش، همین سال گذشته را میگوید. روزهایی که برای خرید روزمره دو دو تا چهار تا نمیکرده است. روبروی من ایستاده است، بدون اینکه پلک بزند با چهرهای تقریبا تلخ، میگوید حالا هم تن ماهی میخریم. نه اینکه نخریم. اما خانمم قوطی تن را در آشپزخونه با برنج قاطی میکند و بعد میآورد سر سفره. مثل لوبیا پلو. متوجهی چی میگم؟!