اوتیسم؛ اختلال یا تفاوت؟
حتی اگر تعریفها و نشانههای رسمی اوتیسم را بپذیریم هم اوتیسم یک اختلال نیست. این متن اوتیسم را نوعی تفاوت تعریف میکند، تفاوتی که نیازمند گفتگوست نه درمان.
انجمن اوتیسم ایران اوتیسم را این چنین تعریف میکند:
«اوتیسم یک اختلال عصبی-رشدی است. بخشهای مختلف مغز در افراد دارای اوتیسم در همکاری با یکدیگر دچار مشکل میشوند. این اختلال یکی از انواع اختلالات دوران کودکی است. اختلالی که رشد و گسترش مهارتهای اجتماعی و ارتباطی فرد را مختل میکند. اوتیسم در سه سال اول زندگی بروز میکند و مادامالعمر است، شاخصه اصلی آن نقص در ارتباطات و تعاملات اجتماعی و بروز رفتارهای کلیشهای و خزانه رفتاری، حرکتی و … محدود است. این اختلال، اختلالی پیچیده و وخیم است که مشکلات زیادی را برای رشد کودک در حیطههای مختلف رشد (شناختی، اجتماعی، عاطفی و …) ایجاد میکند و کودک و خانواده را دچار انواع چالشها میکند. اوتیسم بر روی درک افراد از دنیا و تعاملاتشان با افراد اثر میگذارد. افراد دارای اوتیسم دنیا را متفاوت تر از بقیه میبینند، میشنوند و حس میکنند. اوتیسم بیماری نیست و درمان قطعی و دارویی نیز ندارد، اما با توانبخشی فرد دارای اوتیسم میتواند مهارت کسب کرده و زندگی مستقلی داشته باشد و همچنین نبوغ خاصی را از خود نشان میدهد. اوتیسم شرایطی به صورت طیف بوده که از شدید تا خفیف متغیر است.»
این انجمن سپس علایم زیادی برای این اختلال بر میشمارد، از قبیل: خندههای بیدلیل، واکنش نشان ندادن به اسم خود، توانایی بیشتر در انجام کارهایی که نیاز به درک اجتماعی ندارند، تکرار کلمات یا عبارتها، لذت بردن از چرخاندن اشیاء، عدم واکنش به درد، عدم پاسخگویی به سیستم آموزشی معمولی و …
علایم زیادند و صحبت درباره تکتکشان زمان زیادی میبرد. اما بگذارید از نزدیک نگاه دقیقتری به حداقل یکی از این علایم، عدم واکنش به درد، بیندازیم. امیدوارم زاویه دیگری برای نگریستن به مسائل روانی فراهم شود.
برای روانشناسها رفتار طبیعی به هنگام وارد آمدن درد، دادوبیداد کردن است. و اگر کسی مطابق این الگو رفتار نکند، آن فرد را دارای اختلال عصبی-رشدی مینامد. در نظر آنها کسی که زمین میخورد، باید باکلام و یا بیکلام واکنش نشان دهد. اگر این واکنش مطابق واکنش عرف باشد، فرد سالم است (البته باید مساله سن و جنس را هم حساب کنیم. طبیعتاً از فرد انتظار میرود تا در سنهای مختلف واکنش متفاوتی نشان دهد). اما اگر واکنش فرد مطابق عرف نباشد، برچسب اختلال به او خواهند زد.
اما میتوان جور دیگری نگاه کرد. با یک مثال توضیح میدهم. چند سال پیش دانشجو بودم و در خوابگاه زندگی میکردم. یک سال با هفت نفر در یک اتاق زندگی کردم. شش تا از این پسرها رابطه گرم و صمیمی داشتند، اما نفر هفتم را (اسمش را الف میگذارم) به جمعهایشان راه نمیدادند. هر کدام از آن شش نفر اجازه داشت به تنهایی الف را مسخره کند. زمانی هم که همه با هم در اتاق بودیم، همیشه الف سوژه جمع بود. البته الف هم مقابله میکرد. برای مثال بعضی وقتها با کف دست محکم میزد به کمر بقیه پسرها. دست سنگینی داشت و طبیعتاً ضربههایش درد زیادی ایجاد میکرد. هر کسی که این ضربه را میخورد، اولین واکنشش دادوبیداد و فحش بود (احتمالاً از نظر روانشناسها این واکنش طبیعی در مقابل درد است). این را هم بگویم که همه به خاطر این رفتارهای الف به او میگفتند گاو. اما الف وقتی این فحشها و آه و ناله طرف را میشنید، انگار خوشحال میشد. برای الف این یک بازی بود. وقتی آن شش نفر باهم بودند تخریبش میکردند و جوابی نمیتوانست بدهد. اما به این شکل انتقامش را میگرفت. نکته جالب این بود که هر قدر طرفی که کتک خورده بود، بیشتر فحش میداد، الف بیشتر راضی میشد.
بگذریم. الف یکی از این ضربهها را به من هم زد. درد داشت. اما من آخ هم نگفتم. فقط با حالت جدی و البته کمی هم گیج ازش پرسیدم یعنی چی؟ تمام بازی الف بهم ریخت. انتظار چنین واکنشی را نداشت. دوست داشت من هم فحش بدهم و در مقابل بخندد. اما برای این واکنش آمادگی نداشت. این واکنش من باعث شد از کارش لذت نبرد. آن کار را دیگر با من تکرار نکرد.
افلاطون در کتاب «جمهور» بین دو نوع رفتار کودکان قیاسی انجام میدهد. یک دسته از بچهها وقتی درد دارند، تمام توجه و انرژیشان را صرف آه و ناله میکنند (البته همین آه و نالهها روشی برای جلب توجه است). اما دسته دیگر به جای آه و ناله به این فکر میکنند که برای رفع این درد چه کار باید بکنند. به جای اینکه ذهنشان را با اموری بیفایده درگیر کنند، به راهحل فکر میکنند. این تفاوت واکنشها فقط در مورد درد فیزیکی نیست. افراد هنگامی که اتفاق ناگواری برایشان رخ میدهد هم واکنشهای متفاوتی انجام میدهند. یک عده دست روی دست میگذارند و فقط غمباد میگیرند، اما یک عده به نظرشان غصه خوردن بیفایده است و به جای اینکه واکنشی طبیعی (البته از نظر روانشناسان) مانند آن دسته دیگر نشان دهند، ذهنشان را با پیدا کردن راهحل مشغول میکنند.
برگردیم به اوتیسم. یکی از علایم، عدم واکنش به درد بود. میتوانیم مانند روانشناسها بگوییم فرد اختلال دارد. میتوانیم مانند افلاطون بگوییم که این فرد از یک مهارت برخوردار است. این فرد میتواند در سختترین لحظات خودش را حفظ کند، شرایط را تحلیل کند و راه حل درستی بیابد.
جان سرل در کتاب «فلسفه در قرن جدید» میگوید که با بازنمایی تحریف یافته واقعیت میتوان واقعیت را دگرگون کرد. یعنی برای دگرگونی واقعیت لازم نیست حتماً کار فیزیکی انجام دهیم. میتوانیم با اسمگذاری واقعیت را تغییر دهیم.
در مورد اوتیسم: فرض کنیم آدمی داریم که طبق گفته روانشناسان به درد واکنش نشان نمیدهد. اگر افلاطونی نگاه کنیم، (منظورم نگاه کلی جامعه است) این فرد دارای مهارتی است که سایر آدمها ندارند. حال این فرد میتواند آن مهارت را به دیگران هم یاد بدهد. رفتار این فرد در سطحی بالاتر از رفتار غریزی و خودبهخودی است. اما اگر یک نفر میتواند آن را انجام دهد، مسلماً همه میتوانند آن را انجام دهند. این فرد میتواند این رفتار را فراگیر کند. (دو جامعه را با هم مقایسه کنید که یکی از حروف الفبا برای نوشتن استفاده میکند، اما دیگری با خط ناآشنا است.)
اما اگر روانشناسانه نگاه کنیم، (باز هم منظورم همان نگاه غالب جامعه است) این فرد اختلال دارد. او نمیتواند با سایر آدمها ارتباط بگیرد. نیاز به کمک و حمایت دارد. اولین کاری که انجام میدهیم محدود کردن این فرد است. چون خودش نمیداند که مشکل دارد، ما به او میگوییم که مشکل دارد. و چون صلاحیت نظر دادن ندارد، باید حرف ما را قبول کند. چون ما طبیعی هستیم و او عجیب است. خودش هم باید این را بپذیرد. و البته خودش هم این مسأله را میپذیرد. خودش را فردی دچار اختلال در نظر میگیرد که نمیداند در اجتماع چه رفتاری باید از خودش نشان دهد. در نظرش حتماً کسی باید باشد تا او را راهنمایی کند. کسی باید به او بگوید در شرایط مختلف چه واکنشی نشان دهد.
فردی که میتوانست به سایر آدمها مهارتی یاد بدهد در جایگاهی قرار میگیرد که حتی خودش خودش را غیرعادی حساب میکند. منظور از بازنمایی تحریفیافته و دگرگونی واقعیت همین است. هر کدام از این دو نگاه (افلاطون و روانشناسی) را که بپذیریم، جامعه متفاوتی خواهیم داشت.
اینجا فقط در مورد یکی از علایم اوتیسم صحبت کردم. اما مسلماً در مورد این به اصطلاح اختلال، باید پژوهشهای دقیقتری با یک نگاه جدید صورت بگیرد. ضروری است با افرادی که از نظر روانشناسها اوتیسم دارند، گفتگوهای زیادی صورت بگیرد. البته جنس این گفتگو نباید از جنس گفتگوی یک روانشناس با یک آدم دارای اختلال باشد. روانشناس خودش را در جایگاه دانای کل قرار میدهد. چیزی که نیاز داریم گفتگوهای برابر است. دو آدم برابر که در مورد احساساتشان باهم صحبت میکنند. اجازه دهیم این افراد افکار و احساساتشان را بروز دهند.
یک نکته دیگر، مسلماً اینکه کدام یک از این دو نگاه حاکم شود، بسته به مناسبات اقتصادی-سیاسی است. افسانه علم بیطرف ابژکتیو را باید کنار گذاشت. روانشناسی آلوده مناسبات اقتصادی است.
هم نظر با”شایسته”هستم.روانکاو دکترمیتراکدیورفصلی درکتابش به همین نام
اختصاص داده است .تفاوت فراوان با نوشته شمادارد.
دانش شما از اختلال طیف اتیسم کافی نیست
سلام، نقد باید منصفانه باشه، اگه اطلاعات نویسنده اشتباه هست، باید اطلاعات نقد بشه نه دانش نویسنده…
برداشت من از متن اینه که بچه ای ک احتمالا متفاوت از سایر بچه ها هستش و میشه با استفاده از روش های گفتگومحور و اعتمادسازی، مهارت مورد نیازش را بهش یاد داد، با انگ داشتن اختلال ، فاصله اش را از جامعه بیشتر و بیشتر میکنیم و به انزوا میکشونیمش
من که دیدگاهشو پسندیدم. دیدگاهی که هیچوقت مورد قبول اکثریت اجتماع نخواهد بود. چون ما قبل از ورود ب اجتماع فرزند خانواده ای از
جنس اجتماع هستیم.
اوتیسم درجات مختلفی داره.
بررسی یک بیماری از منظر فلسفی بد نیستش ، ولی آیا همه زوایا بررسی شده؟
در موارد متوسط و شدید بیماری آموزش های خاص حتما لازم هستش، در غیر اینصورت ممکن هستش آسیب جسمی به خود فرد یا اطرافیان وارد بشه.
به نظر می رسه نویسنده با دیدن یک نفر دارای بیماری اوتیسم خفیف در اطرافیانش یا فیلم های هالیوودی مقاله رو نوشته.
من رو به فکر فرو بردید. ممنونم
متاسفانه بسیار ضعیف…