تاریخ شفاهی و روایت گری زنان
چرا مصاحبههای موجود در نشریات و کتابهای مختلف را نمیتوان موادی کافی برای نگارش تاریخ شفاهی به حساب آورد؟ در این مصاحبه افسانه نجمآبادی از تاریخنگاری، تاریخ شفاهی و آرشیو میگوید.
زندگینامه و خاطرات از ژانرهای محبوب این سالهاست. به ویترین کتابفروشیها که نگاهی میاندازی پر است از کتابهای خاطرات و زندگینامههای مشاهیر. روزنامهها و مجلهها را که ورق میزنی صفحاتی را با عنوان تاریخ شفاهی میبینی که برخی از مصاحبههای آنها مغایر با مختصات و ملزومات تاریخ شفاهی است. تاریخ شفاهی روایتی متفاوت از تاریخ مکتوب است که مورخان از آن در ارائۀ زندگی جاماندگان و فراموش شدگان استفاده میکنند.
زنان، در کنار دیگر گروههای اقلیت، فراموششدگان تاریخ هستند. به گفتۀ برخی از مورخان، در آرشیوها که مجموعهای متراکم از اسناد مردانه است، کمتر میتوان اسنادی را یافت که نشاندهندۀ نقش و حضور زنان در تاریخ باشند. از این رو تاریخ شفاهی دریچۀ امیدی است برای مورخان و علاقهمندان به ترسیم تصویری از گذشتهای که چندان از آن نمیدانیم. اما خاطرات افراد تا چه اندازه می تواند روایتگر تاریخ باشد؟ مگر نه آن است که حافظۀ ما در یادآوری گذشته دست به انتخاب میزند و خاطرهها بر اساس سن، جنسیت، طبقه، قومیت و غیره به یاد آورده میشوند؟
با پروفسور افسانه نجمآبادی، استاد تاریخ و مطالعات زنان و جنسیت دانشگاه هاروارد، نویسنده، نظریهپرداز و برندۀ جوایز متعدد بینالمللی در زمینۀ تاریخنگاری، دربارۀ تاریخ شفاهی و آرشیو دیجیتالی « دنیای زنان در عصر قاجار»، که از بنیانگذاران آن است، همچنین آثار او در حوزۀ تاریخ زنان و جنسیت به گفتوگو نشستهایم.
حبیبی: چندین دهه است که تاریخ شفاهی مورد استقبال تاریخنگاریِ زنان قرار گرفته است. این استقبال بهدلیل شفاف نبودن منابع مکتوب در مورد تاریخ زنان است. به نظر شما، اهمیت تاریخ شفاهی در نوشتن تاریخ زنان چیست و تاریخ شفاهی چطور و اصولاً چگونه میتواند ناشنیدهها و نادیدههای تاریخ زنان را نمایان کند؟
پاسخ به این سؤال آسان نیست. در حیطۀ تاریخ شفاهی، زنان خیلی اهمیت پیدا کردند، دقیقاً به دلیلی که خودتان گفتید. حدود چهل پنجاه سال پیش، زنانِ فعال در موج دوم جنبش فمینیستی متوجه این خلأ شدند که زنان در تاریخ ناپیدا و غایباند. به همین دلیل و برای رفع این خلأ در تاریخنگاری، مورخان حوزۀ مطالعات زنان به بازنگاری تاریخهای موجود با مراجعه به اسناد حاضر و اسناد بهاصطلاح سنتیِ تاریخی پرداختند و از همین راه تغییرات زیادی در تاریخنگاری صورت گرفت. ولی بهتدریج دیده شد که آن اسناد سنتی، که به ارجاعهای اساسی تاریخ تبدیل شده، بهعنوان تنها ابزار تاریخنگاری برای نگارش تاریخ زنان کافی نیست. این موضوع بهخصوص در مورد قشرهایی از جامعه مطرح شد که ثبت تجربههایشان در زندگی از راهِ نوشتن نبوده است. مثلاً، اگر ایران را در نظر بگیریم، ممکن است از زنان طبقات متوسط شهریِ باسواد منابع مکتوبی به جا مانده باشد، اما در بازنگاری تاریخی زندگی روزمرۀ اکثر زنان اصولاً منابع مکتوبی نداریم. در جاهای دیگر هم نداریم. بنابراین، توجه به تاریخ شفاهی حاکی از علاقه به نوع دیگری از نگاشتن تاریخ است؛ تاریخی که نهتنها دربارۀ مردان جامعه نیست، بلکه دربارۀ نخبههای جامعه هم نیست. وقتی مورخ بخواهد از تاریخ مردمحور و نخبهمحور دور شود و قصد بازنویسی تاریخ را به روش دیگری داشته باشد، روشهایی چون تاریخ شفاهی، که تا حدودی از روشهای بهکاررفته در مردمشناسی متأثر است، بسیار مهم میشود. البته این روش از جهاتی هم محدودیتهایی دارد. مثلاً نمیتوان تاریخ دو قرن پیش را از راه تاریخ شفاهی نوشت، اگرچه از راه بازگویی خاطرههایی که در خانوادهها از یک نسل به نسل دیگر منتقل شده است تا حدودی میشود این کار را کرد. هرچه به زمان معاصر نزدیکتر شویم کارایی این روش زیادتر میشود. در نتیجه، میتوان گفت رویکرد به تاریخ شفاهی در بین مورخانِ حوزۀ مطالعات زنان بیشتر به این دلیل بوده که از تاریخنگاریِ کسانی که به طور سنتی در تاریخ ثبت شدهاند و از تاریخ نخبگانِ جامعه فاصله بگیرند.
والا: تاریخ ایران تاریخِ نخبههاست و این نخبهگرایی در تاریخنگاری زنان هم دیده میشود. بهجز کتاب آن روزهای نامهربان، اثر خانم جلالوند که به گردآوری روایات زنان عادی یا غیرنخبه از انقلاب میپردازد، مابقی پژوهشها روی زنان نخبه متمرکز است. این نوع گردآوری روایات آیا کمکی به تاریخنگاری زنان میکند؟ آیا غیرروشمند بودن انجام مصاحبهها سودمندیشان را در نگارش تاریخی کم میکند؟
من فرصت نداشتهام کارهای تاریخ شفاهیای را که در ایران انجام شده است بخوانم. امیدوارم فرصتی دست بدهد که آنها را بخوانم و خُوب آن موقع بهتر میتوانم جواب سؤالتان را بدهم. ولی الان میخواهم به چند نکته اشاره کنم. نکتۀ اول اینکه چنین مصاحبههایی خودِ تاریخ نیستند، بلکه در واقع مادۀ خام تاریخنگاریاند. این نوع تاریخنگاریهای شفاهی که شما گفتید، اگر درست فهمیده باشم، در واقع سندهای تاریخیاند، منتها به جای اینکه روی کاغذ چاپ شده باشند، صوتی هستند. در واقع، سندی که در اختیار داریم صدای کسی است که در زمینهای خاص صحبت کرده است. به نظر من، این سند شفاهی از لحاظ اعتبار هیچ فرقی با سند مکتوب ندارد. ما باید کمی در مرجعیتی که برای سندهای مکتوب نسبت به سندهای شفاهی قائلیم تجدیدنظر کنیم. نکتۀ دوم این است که مورخ در مراحل نگارش تاریخ به انتخاب منابع، چه شفاهی و چه مکتوب، میپردازد و بر مبنای دید و هدفی که از یک تاریخنگاریِ خاص دارد، مینویسد. من واقعاً بین چیزی که سندیت کتبی دارد و چیزی که سندیت شفاهی دارد فرق روششناسی نمیبینم. نکتۀ سوم اینکه تاریخنگاری معاصر ما، علاوه بر مردمحور بودن، دولتمحور نیز بوده است، به این معنا که تاریخها دربارۀ دولتها نگاشته شدهاند. در حیطۀ دولتمحوری تاریخ نیز نوع غالبِ تاریخنگاری در ایران تاریخ سیاسی بوده است. ما تاریخ اجتماعیِ درست و حسابیای نداریم، یعنی تاریخ سیاسی یا تاریخ دیپلماتیک داریم، ولی انواع دیگر تاریخ مثل تاریخ اجتماعی و تاریخ فرهنگی مغفول ماندهاند. این گرایش به تاریخ سیاسی نشان میدهد که ما همهاش به منابع و اسنادی در دوران معاصر، بهخصوص از دوران مشروطه به بعد، توجه کردهایم که دولتها جمعآوری کردهاند، مثلاً در کتابخانۀ مجلس یا کتابخانۀ ملی. ولی ما باید به گونهای تاریخ بنویسیم که مرکزش نخبگان جامعه نباشد. باید تاریخی بنویسیم که مردمحور و دولتمحور نباشد. حرفی که ما مورخان اجتماعی میزنیم این است که اگر میخواهیم اجتماعمان را از نظر تاریخی بشناسیم، باید ببینیم آدمهای عادی (من و شما و مادر و مادربزرگ و خواهر و برادرهایمان و خلاصه همۀ کسانی که جامعه را تشکیل دادهاند) چطور زندگی کردهاند. در این تاریخ دیگر نمیشود زنها را نادیده گرفت، چون آنها هم جزئی از همین زندگی و تاریخ روزمره بودهاند. نمونۀ تاریخنگاریهایی که از این نظر خیلی مفیدند آنهاییاند که بین تاریخ و سرگذشتنگاری هستند، چون هر زندگی معمولی خودش یک تاریخ است.
حبیبی: شما دربارۀ همترازی منابع مکتوب و شفاهی به نکتۀ جالبی اشاره کردید؛ اینکه هر دوی این منابع مشکلات خاص خود را دارند و نمیتوانیم از آنها بهعنوان واقعیت تاریخی استفاده کنیم. اما مصاحبه با آدمی که هشتاد سال پیش در واقعهای حضور داشته یا بیان خاطرات او از زندگی روزمرهاش چقدر ارزش علمی دارد؟ اعتبار این مصاحبهها و خاطرهگوییها چطور سنجیده میشود و چگونه میتوان از آنها در تاریخنگاری استفاده کرد؟ ممکن است روایتی که تعریف میشود دروغ باشد، اشتباه به یاد آورده شود یا اینکه فرد نخواهد چیزی را به یاد بیاورد.
درست میگویید. اجازه بدهید با مثالی توضیح بدهم. کتاب تاریخ بیداری ایرانیان، نوشتۀ ناظمالاسلام کرمانی، حاصلِ یادآمدههای یک نفر از دوران مشروطه است. الان از این کتاب بهعنوان مرجع تاریخی برای نوشتن تاریخ مشروطیت استفاده میشود. اما یکی از روشهای سنجش سندیت حرفهای کرمانی در کتابش مقایسه با نوشتههای دیگرِ آن دوران است؛ اینکه کجاهایش با آنها مطابقت دارد و کجاهایش مطابقت ندارد. علاوه بر این، سؤالات دیگری پیش میآید؛ اینکه چرا این فردِ خاص واقعهای را اینطور به یاد میآورد و اهمیت اینکه این واقعه اینطور به یادش مانده چیست. ولی هر بهیادماندنی مستلزم از یاد رفتنهایی است. در مورد خاطرات مثلاً یک خانم هشتادساله هم این موضوع مطرح است. به جای پرسش دربارۀ اعتبار و رواییِ این خاطرات میتوان پرسید که اهمیت این به خاطر آوردن چیست و چرا اینها در خاطرهاش مانده ولی هزاران چیز دیگر که اتفاق افتاده در خاطرهاش نمانده است. این وجه آخر اهمیت خودش را دارد و هر دو وجه پروژههای مکمل هم هستند.
والا: شما از فراموشی صحبت کردید که بحثی بسیار جدی در مطالعات حافظه است؛ اینکه مردم چرا و چطور فراموش میکنند و تحت تأتیر چه عواملی اتفاق تاریخی را به یاد میآورند. مسئله این است که حتی خود فراموشی یا به یاد آوردن تحت تأثیر مسائل جنسیتی قرار میگیرد. مثلاً، آنطور که تحقیقات جنسیتی نشان میدهد، زنان و مردان وقایع را متفاوت به خاطر میآورند. در واقع، گفتمانهای گوناگون و وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی روی روایت آنها از حوادث تاریخی تأثیر میگذارد.
چند تا مسئله را مطرح کردید؛ یکی مسئلۀ تطبیق مصاحبهها و خاطرهگوییها با اسناد و مدارک دیگر است. اول اینکه دلیلی ندارد چیزی را که در روزنامه گزارش شده، به صرفِ مکتوب بودن، واقعیت بدانیم اما فکر کنیم خاطرهگوییها به دلیل شفاهی بودن اعتبار ندارند و فرد دچار فراموشی شده است. روایتی که در آن تاریخ در فلان روزنامه چاپ شده روایت یک خبرنگار خاص است و آن خبرنگار به دلیلی یک قسمت از روایت را آنجا نوشته است. آن قسمت به دلیلی قابل چاپ بوده و خیلی چیزهای دیگر قابل چاپ نبوده است. دوم اینکه مسئلۀ فراموشی و به یاد آوردن به هم ربط دارند. خود این یک مبحث تاریخنگاری است که پرسیده شود چه چیزهایی، چه در سطح تاریخ و روزنامهنگاری و چه در سطح آرشیوسازی و جمعآوری سند، در تاریخ ثبت شدهاند. اینطور نیست که یک عده بنشینند آنجا و تصمیم بگیرند چه چیزی را انتخاب کنند و چه چیزی را انتخاب نکنند. این یک تئوری توطئۀ تاریخنگاری نیست. خُوب چیزهایی در تاریخ قابل ثبت دانسته میشود و در نتیجه به یاد میآید. چیزهایی هم قابل ثبت دانسته نمیشود و از یاد میرود و بعد در دورهای دیگر عدهای که با آن تاریخِ ثبتشده راحت نیستند، میروند چیزهایی را که از یاد رفته بوده است دوباره به تاریخ برمیگردانند و بازنگاری میکنند. ولی هر بهیادماندنی مستلزم از یاد رفتنهایی است. هیچ منبعی نیست که بتواند همهچیز را به یاد بیاورد. در نظر بگیریم که مورخان هم تحت تسلط گفتمانهایی هستند، و سعی هم میکنند از زیر این سلطه بیرون بیایند و از راه مقاومتهای گفتمانی کارهایی بکنند. تاریخنگاری هیجانش به همین چیزهاست.
حبیبی: شما در کارهای تحقیقیتان، مثل حکایت دختران قوچان و کتاب زنان سبیلو و مردان بدون ریش، جنسیت را مقولۀ مهمی در تحلیل تاریخی به شمار آوردید. خُوب این موضوع در تاریخ شفاهی هم مطرح است. چطور میتوان از طریق به کار بردن مقولۀ جنسیت به بازخوانی اسناد و بازنویسی تاریخ پرداخت؟ اهمیت پرداختن به جنسیت در مقایسه با پرداختن به زنان در چیست؟
در یکی دو جمله نمیشود به سؤالتان جواب داد. بهترین راه این است که ببینیم تاریخهایی که با در نظر گرفتن زنان یا استفاده از مقولۀ جنسیت بهعنوان یک مقولۀ تحلیلی نوشته شدهاند چه چیزهای تاریخی را به ما میگویند که اگر آنها نبودند، نمیدانستیم. وقتی توجهم به سوژۀ دختران قوچان جلب شد، داشتم در اسناد مشروطه دنبال نامههای زنان میگشتم، برای اینکه میخواستم صدای زنان را از طریق نوشتههای خودشان بیاورم. یعنی زنان مورد توجهم بودند. ولی وقتی روزنامههای مشروطه را میخواندم بیشتر متوجه شدم مسئله فقط این نیست که نامههایی که زنان نوشتهاند و در روزنامهها چاپ شده و نقل قولی که از گردهماییهای انجمنهای زنان در روزنامهها مطرح شده چیست، بلکه مهم این است که گفتمان جنسیت در این روزنامهها جریان دارد، راجع به دولت، راجع به ملت، راجع به اتفاقهایی که دارد میافتد، راجع به عدالت، راجع به همین داستان دختران قوچان. در واقع، این حکایت دربارۀ یک عده دختر قوچانی نیست، بلکه بازگوکنندۀ نبود عدالت در جامعه است. وقتی نگاه میکنیم، میبینیم که صرفاً آوردن زنان در تاریخ مهم نیست (البته هست، هنوز هم هست، با اینکه شاید فکر کنیم خُوب یک دورهای آوردن زنان در تاریخ مهم بود و حالا رفتهایم به مرحلۀ بعدی تاریخنگاری)، ولی مسئلۀ مهمتر وجود مقولههایی است مثل زنانگی/مردانگی و زن بودن/مرد بودن؛ اینکه در سطح زبانی و در سطح نمادی بعضی مفاهیم مؤنث میشود و بعضی مذکر. خود همین تأنیث/تذکیرِ مفاهیم، چه در سطح زبانی و چه در سطح فکری و چه در سطح گفتمان سیاسی، امکاناتی برای فهمیدن فرهنگ تاریخ هر دوره به ما میدهد که استفاده نکردن از این امکانات یعنی محروم کردن تاریخنگاری از منابع فرهنگی ـ تاریخی فوقالعاده مهمی که استفاده از آنها اصلاً چیز دیگری از تاریخ به ما میدهد. این در مورد تاریخ زنان هم صدق میکند. وقتی میخواهیم زنان را در تاریخ بیاوریم، اینطور نیست که مثلاً یک مشت نخود اضافه کنیم به آش و بعد همش بزنیم. زنان را که در تاریخ میآوریم، این آش به آش دیگری تبدیل میشود. اصلاً کل بافت و بازگوییاش عوض میشود. فقط اضافه کردن چند تا آدم به همان تاریخ غالب نیست. تاریخ غالب را از نظر فکری و روایی و داستانی زیر و رو میکند.
والا: پروفسور نجمآبادی، کمی دربارۀ پروژۀ دیجیتال دنیای زنان در عصر قاجار توضیح بدهید. در حافظۀ جمعی ما، دورۀ قاجار دورۀ رخوت و تاریکی است. این پروژه با نمایان کردن وجوه ناشناختۀ زندگیِ زنان قاجار چطور میتواند حافظۀ جمعی ما را نسبت به آنها تغییر بدهد؟ منابعی که جمعآوری کردهاید تا چه میزان میتواند در خدمت تاریخنگاریِ زندگی روزمرۀ زنان در دورۀ قاجار باشد؟
من در محیط دانشگاهی امریکا کار میکردم و در فضای تغییر و تحول تاریخ زنان و مطالعات تاریخ با استفاده از مقولۀ جنسیت در تاریخنگاری بودم. مسئلۀ اساسی که دائماً ذهن من و عدهای از همکارانم را مشغول میکرد این بود که چرا بهرغم اینکه تاریخنگاریهای دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ دربارۀ امریکا، اروپا، هند، امریکای لاتین و… خیلی مشمول زنان شده، تاریخ ایران همچنان سیاسی مانده و عوض نشده است. بسیاری از تاریخنگاران دورۀ قاجار از نبود منابع در مورد زنان و جنسیت صحبت میکنند. ولی یکی از علل این مسئله نوعِ چیزهایی است که منبع دانسته میشود؛ همان اسنادی که مربوط است به تاریخنگاریِ دولتمحور و تاریخنگاریِ سیاسی. در آن اسناد چیزهایی که به زندگی زنان و اصولاً به زندگی روزمرۀ آدمها مربوط میشود بهندرت وجود دارد.
البته در ده بیست سال اخیر خیلی از خاطرات چاپ شدهاند و از این نظر مدیون ایرج افشار هستیم که به چاپ آنها اقدام کرده است. این خاطرات پر از ماجراهایی است که به زندگی و روزمرگیهای زنان مربوط میشود. هرچند میتوان در خاطرات و منابعی هم که شاید در مورد زندگی خود زنان نباشد، با استفاده از جنسیت بهعنوان یک مقولۀ تحلیلی، خیلی چیزها را بازنگاری کرد، اما منابع تاریخنگاری دربارۀ فرهنگ و زندگی روزمره در خانههای مردم است؛ منابعی که به مراکز دولتی داده نشده است و دولتها هم علاقهای به جمعآوری آنها نداشتهاند. در هر خانوادهای سندهای زیادی که مربوط به زندگی روزمره است حفظ شده و علت اینکه این سندها حفظ شده این است که ما تا اوایل دورۀ رضاشاه سازمان ثبت احوال نداشتیم. اسناد نزد خانوادهها یا معتمدان محل و در صندوقچهها نگهداری میشد. عکسها، وسایل زندگی روزمره، ظرف و ظروفهایی که از آنها استفاده میشده، لباسها و… اینها همه در خانههای مردم است و کسی آنها را به مراجع آرشیوی نمیدهد و دلیلی هم ندارد که بدهد.
در ده پانزده سال اخیر با استفاده از تکنولوژی و امکانات دیجیتال میشود یک آرشیو مجازی ایجاد کرد. لازم نیست کسی این اوراق و اسناد و عکسها را بدهد به جایی، بلکه میتوان تصاویرشان را به اسنادی تبدیل کرد که همه از آنها استفاده کنند. من از ابتدا در پروژۀ دیجیتال «دنیای زنان در عصر قاجار» درگیر بودم. این پروژه با همکاری گروه خیلی گستردهای شروع شد و هنوز ادامه دارد. ما قصد داریم از هرگونه نوشته و عکس و شیئی که در خانوادههاست و یکجوری به زندگی زنان ربط دارد، که تقریباً میشود همهچیز، عکسبرداری کنیم. از ابتدا در برنامهمان به دلایل مختلف، از جمله اینکه بین همکارانمان تاریخنگار شفاهی نداشتیم، مصاحبه و فایل صوتی مورد توجهمان نبود. ولی بعد متوجه شدیم که استفاده نکردن از فایلهای صوتی در واقع از دست دادن بخش زیادی از زندگی و زنده بودن کاری است که داریم میکنیم، چون اصلاً جوری که افراد حرف میزدند، خاطراتی که یادشان میآمد و اینها حیف بود که از دست برود. در نتیجه شروع کردیم، تا آنجا که امکاناتمان و محدودیتهای بودجه و… اجازه میدهد، بخشی از فایلهای صوتی را ویرایش کنیم و به سایت اضافه کنیم. این خودش در واقع یک نوع یاد گرفتن بود برای من و کسانی که در این پروژه بودند؛ اینکه شنیدنِ بهیادآمدههایی که در یک خانواده از نسلی به نسل دیگر منتقل شده چقدر برای فهمیدن تاریخ مهم است.
و اما جواب بخش دوم سؤالتان: امیدواریم این پروژه بتواند حافظۀ جمعی ما را در مورد دورۀ قاجار و عصر جاهلیت زنان و غیره تغییر بدهد، مثل اینکه در دورۀ قاجار زنها همه بیسواد بودند. اگر بخواهیم سواد الفبایی را در نظر بگیریم، خُوب اکثر مردم بیسواد بودند؛ هم زنان و هم مردان. درست است که تعداد مردانی که تحصیل حوزوی میکردند یا معلم سرخانه داشتند بیشتر بود، ولی اینطور هم نبود که همۀ زنان بیسواد باشند. بگذریم از اینکه در مکتبخانهها همیشه هم مُلاباجی بود و هم معلم مرد. مدارس آموزشیِ نوع مدرن در دوران اولیه را زنان تأسیس کردند و معلمهایش هم زن بودند. یکی از قدیمیترین نوشتههایی که در سایت «دنیای زنان در عصر قاجار» داریم، به اسم نجاتالمسلمات، مربوط است به اوایل دورۀ قاجار و آن را زنی برای توضیح مسائل مذهبی نوشته است. درآوردن این اطلاعات و اسناد و آوردنشان در این سایت امکان بازبینی روایتهای رایج و غالب برای زندگی زنان را فراهم میکند، مثلاً بسیاری فکر میکنند شرط ضمن عقد چیز تازهای است و زنان در دوران اخیر به حقوقشان آگاه شدهاند و شرط میگذارند، ولی اینها در قبالههای ازدواج آن دوران هم هست. در یک موردِ خاص این قرارداد بین مادر یک دختر و شوهر آیندۀ دختر است. دختر هنوز دارد به مدرسه میرود و شرطهایی که مادر میگذارد یکی این است که وقتی دختر به سن بلوغ رسید خودش باید به ازدواج راضی باشد، وگرنه این قرارداد لغو میشود و دوم اینکه باید صبر کنیم تا درسش تمام شود. این اسنادِ مربوط به دنیای زنان در دورۀ قاجار به ما امکان میدهد که بتوانیم دربارۀ آن دوره جور دیگری فکر کنیم و بنویسیم.
حبیبی: مجلهها را که ورق میزنید، هر جایی کسی دارد خاطرهای تعریف میکند. معیار سنجشِ درستیِ تاریخی که افراد روایت میکنند چیست و چطور میشود در خدمت تاریخنگاریِ مسلط قرار نگیرد؟ مثلاً در روایت مریم فیروز دربارۀ وقایعی که حزب توده در آن نقش داشته است چیزی در مورد خود او دستگیرمان نمیشود. یعنی این مصاحبه نهتنها مردمحور است بلکه دیدگاه وی را مخالف چپ مینمایاند.
حرفتان درست است اما شاید لازم باشد یکسری چیزها را بازبینی کنیم. این فقط به تاریخ شفاهی مربوط نیست، در تاریخنگاری کتبی هم این کار انجام میشود. روایت تاریخنگاری گفتمانهای مسلط اینطور بهوجود میآید. ولی دو مسئله را باید در نظر بگیریم؛ اول اینکه گاهی وقتها ما زیادی نگران این هستیم که خوانندهها نمیفهمند، در حالی که آنها قابلیتهای فکری و منتقدانۀ خودشان را دارند. اینطوری نیست که اگر مثلاً مصاحبهای با مریم فیروز را میخوانند متوجه گفتمان مسلطش نشوند. آنها عقل منتقد خودشان را دارند. هر کس با تواناییهای خودش میتواند ببیند این روایت مسلط چیست و چگونه تأثیر گذاشته است. دوم اینکه به نظر من مسئله سنجش درست یا نادرست نیست. هر چقدر روایتها متعددتر باشند، از زاویههای مختلف بازگو شوند، نوشته و چاپ و ضبط شوند، این امکان را به فرد علاقهمند میدهند که با دیدن تفاوتهای این روایتها تصویر بهتری پیدا کند و اینطور نباشد که فقط یک روایت را بخواند.
والا: پروفسور نجمآبادی، سؤال من دربارۀ تاریخ اجتماعی دوران انقلاب و استفاده از تاریخ شفاهی در شناخت موقعیت زنان در انقلاب است. همانطور که میدانید، در مورد تاریخ اجتماعی دوران انقلاب پژوهشهای معدودی داریم. تاریخ شفاهی چقدر میتواند در نوشتن تاریخ اجتماعی انقلاب تأثیرگذار باشد؟
این نوع تاریخنگاری، حالا چه تاریخ شفاهی و چه حتی مصاحبه با کسانی که سالهای انقلاب را تجربه کردهاند، تازه دارد شکل میگیرد. الان در یکی از دانشگاههای امریکا دکتر نغمه سهرابی دقیقاً با استفاده از این روشها روی این موضوع کار میکند. اخیراً مقالهای هم از او به زبان انگلیسی منتشر شده. روی جلد شمارۀ آخر مجلۀ انجمن تاریخ امریکا راجع به پروژۀ این مورخ ایرانی است که دقیقاً با استفاده از مصاحبهها کار میکند. حرفتان کاملاً درست است. ما برای اینکه تاریخ انقلاب را بهتر بنویسیم، برای اینکه با تجربۀ کسانی که با دیدها و موقعیتهای مختلف در انقلاب شرکت کردهاند آشنا بشویم باید از روش تاریخ شفاهی کمک بگیریم. تا جایی که من میدانم این روش در داخل ایران نیز در حال رشد است.
حبیبی: خانم دکتر، الان روی چه پروژهای کار میکنید؟
این اواخر کاری را شروع کردهام که در آن زندگی چند نفر از زنان خانوادۀ خودم را دنبال میکنم. در خیلی از خانوادههای ما زنانی هستند که وقتی زندگیشان را نگاه میکنی و پی میگیری اصلاً گاهی خود آن زندگی و بازگوییاش بهترین تاریخ آن دوره را به ما میدهد.
حبیبی: شما جایی گفته بودید که دلتان میخواست در دورۀ قاجار زندگی میکردید. چرا؟
نمیدانم این را کِی و کجا شنیدهاید، چون این حرف را زیاد میزنم. خُوب ببینید، آدم وقتی مدتی طولانی از زندگیاش را صرف غرق شدن در تاریخ یک دورهای میکند، مناسبتهایی با آن دوره پیدا میکند که مثل عضو یک خانواده بودن است. خانواده به معنای بزرگش را در نظر میگیرم، نه فقط خواهر، برادر، پدر و مادر و… . ولی آن محیط بزرگتری که در آن بزرگ شدهاید، یک وقتهایی آدم حتی ممکن است نداند چرا یک رابطۀ خاص برایش عزیز است، ولی بافت احساسی و ساخت انسانیاش بر مبنای موجودیتش در این روابط پیچیده و بزرگ شدن با این روابط شکل گرفته است. یک تعلقی دارد از نظر انسانی به این جمع. برای من که خودم را غرق دورۀ قاجار کردهام، گاهی وقتها حس میکنم به این زندگیها تعلق احساسی پیدا کردهام. گاهی که برای کارهای مربوط به پروژۀ «دنیای زنان در عصر قاجار» به خانههای مختلف میروم دیدن یک عکس یا یک شئی خاص عجیب بر من تأثیر میگذارد.