از پتر هانتکه که نوبل کوفتش شد تا اولگا توکارچوک که حقش بود!
نوشتههای هانتکه درباره جنگ یوگسلاوی در دهه ۹۰ میلادی و سخنرانیای که در مراسم تدفین اسلوبودان میلوشویچ (جنایتکار جنگی) کرد جنجال زیادی به پا کرد.
خب، حاشیههای نوبل ادبی امسال متوجه پتر هانتکه است و با انتشار بیانیهی اعتراضی انجمن قلم آمریکا جنبهی عمومیتر هم پیدا کرده است.
درواقع، هر اندازه انتخاب اولگا توکارچوک بهعنوان برنده نوبل ادبیات با استقبال فراوان مواجه شد، انتخاب پتر هانتکه، بهزعم برخی، گند زد به شیرینی نوبل ادبی دوگانهی امسال.
پتر هانتکه رماننویس و نمایشنامهنویس و مترجم اتریشی نامداری است که ۷۶ سال از عمرش میگذرد. نوشتههای پتر هانتکه دربارهی جنگ یوگسلاوی در دههی ۹۰ میلادی، سخنرانیای که در مراسم تدفین اسلوبودان میلوشویچ (جنایتکار جنگی) کرد و نگاه منفی او به رویکرد غرب و رسانههای غربی در ماجرای جنگ داخلی یوگسلاوی سابق، جنجال بسیاری ایجاد کرد.
در آن زمان پتر هانتکه گفته بود مسلمانان سارایوو خود عاملِ قتلعام و کشتارِ خود بودهاند و در سربرنیتسا اصلاً قتلعامی رخ نداده است. بسیاری معتقد بودند یکی از دلایلی که او در این سالها موفق به کسب جایزهی نوبل نشد، همین بود.
حتا وقتی هانتکه در سال ۲۰۱۴ جایزهی ایبسن را گرفت، انجمن قلم نروژ، با صدور بیانیهای تند، آن را محکوم کرد و درخواستهایی هم برای استعفای هیئت داوران جشنوارهی ادبی ایبسن مطرح شد. با این حال، بودند کسانی هم که از او دفاع کردند. ازجمله جان فوزه، برندهی پیشین جایزهی ایبسن، که معتقد بود اهدای جایزه به این نویسنده تصمیم کاملاً درستی بوده و آثار هانتکه به اندازهای ارزشمند است که باید نوبل ادبیات را هم بگیرد.
حالا هانتکه نوبلش را هم گرفته، اما هم صدای اعتراض انجمن قلم آمریکا درآمده و هم نوای مخالفتِ نویسندگانی چون سلمان رشدی، اسلاوی ژیژک و هری کونزرو، داستاننویس بریتانیایی.
سلمان رشدی که سال ۱۹۹۹به گاردین گفته بود پتر هانتکه باید بهعنوان نامزد جایزهی جهانی «ابلهِ سال» معرفی شود، حالا دوباره به گاردین گفته همچنان بر سر نظر خود در آن سال است: «ابلهِ سال».
اسلاووی ژیژک، فیلسوف اسلوونیایی، هم که از دیرباز از منتقدان پتر هانتکه بوده، در گفتوگو با گاردین آکادمی نوبل را به باد انتقاد گرفته که چرا او را به عنوان برندهی نوبلِ ادبیات معرفی کرده است.
و اما بیانیهی تند انجمن قلم آمریکا
انجمن قلم آمریکا (PEN) در بیانیهی تندِ دیروزش با تأکید بر اینکه عموماً دربارهی جوایز ادبی دیگر نهادها اظهارنظر نمیکند، گفته موردِ هانتکه یک «استثنا»ست.
نوشتهاند «بهتزده»اند از تقدیم این جایزه به کسی که «حقایق تاریخی» را با حمایت از میلوشویچ و رادوان کاراجیچ (بهعنوان عاملانِ نسلکشی) زیر پا گذاشته و «از صدای خود برای تیشه زدن به ریشهی حقیقت تاریخ بهره میگیرد.»
این انجمن با اظهار تأسف عمیق از برنده اعلام شدن پتر هانتکه، گفته چنین نویسندهای سزاوار تجلیل بابت «نبوغ زبانی»اش نیست و در روزگار گسترش نژادپرستی و رهبران مستبد و دروغپراکنیها در سطح جهان، جامعهی ادبی شایستهی انتخابی بهتر از انتخابِ پتر هانتکه است. [متنِ کاملِ بیانیهی انجمنِ پن]
جالب اینکه بیشتر منتقدان اعطای هر جایزهی ادبی به پتر هانتکه تأکید دارند که در قدرت و خلاقیت ادبی او حرفی نیست. البته پتر هانتکه چند بار کوشیده از بار فشارها بر خود بکاهد.
مثلاً در سال ۲۰۰۶ که او را بهعنوان برندهی جایزه ۵۰ هزار یورویی «هاینریش هاینه» اعلام کردند و جنجال به پا شد، پتر هانتکه در اطلاعیهها و مصاحبههایش گفت «هیچگاه مدعی عدم جنایت صربها در جنگ بالکان نشده و تلاشش عمدتاً معطوف به آن بوده که نقش و سهم همهی طرفهای درگیر را نشان دهد و از این رهگذر به مقابله با نگاه ژورنالیسم مسلط در یکجانبهنگری به زمینههای جنگ و نقش هر کدام از طرفهای درگیر در این ماجرا برود».
القصه و در هر حال، پتر هانتکه و اولگا توکارچوک، هر دو، آنقدر که در زبانهای آلمانی و فرانسوی (و هانتکه در فارسی) آشنا هستند، در زبان انگلیسی شناختهشده نیستند. برای پیشآشنایی با اولگا توکارچوک که هنوز هیچ کتابی از او بهفارسی درنیامده، توضیحات حبیب حسینیفرد دربارهی او و گفتوگویی قدیمی با او را در ادامه میآورم:
اولگا توکارچوک نویسنده و روانشناس ۵۷ سالهی لهستانی است که در حوزهی زبان آلمانی، با ده کتابی که از او ترجمه شده، بیشتر از زبان انگلیسی (با سه ترجمه) معروف است. بهخصوص تازهترین کتاب این دکتر روانشناسی با نام کتابهای ژاکوب.
این رمان ۱۲۰۰صفحهای دربارهی تحولات اروپای مرکزی در قرن هفده و هجده است از رهگذر تمرکز بر زندگی و افکار ژاکوب فرانک. ژاکوب فرانک از چهرههای معروف و بحثانگیز تاریخ یهود در قرن هفده در لهستان بود. او تلاش میکرد که یهودیان اروپای مرکزی را که در قبول اندیشههای مدرن تأخیر داشتند به این راه بکشاند و بنیانگذاری فرقهی عرفانی فرانکیسم به او نسبت داده میشود، ادعای پیغمبری داشت و…
توکارچوک در روانشناسی به اندیشههای یونگ متمایل است و به مفاهیمی همچون روح جمعی و… که بعضاً از مؤلفههای اسطورهای و رؤیایی هم فراتر میرود و رنگی از مؤلفههای مذهبی به خود میگیرد.
«سفرنامهی کتاببازها»، اولین رمان او دربارهی معنای زندگی، سال ۱۹۸۹ منتشر شد که با استقبال خوبی هم روبهرو گشت. بعد از آن شماری داستان کوتاه و شعر و رمان نوشته است. او در نوشتنِ جستار نیز دستی قوی دارد. در عرصهی اجتماعی هم پنهان نکرده است که با حاکمیت پوپولیستها بر کشورش مخالف است و نیز با خشونت و دگرستیزیای که از ذهن و زبان و رویکرد اینگونه پوپولیسم نشئت میگیرد.
این مقالهی او در نیویورکتایمز در توصیف شرایطی که اوایل امسال به قتل شهردار گدانسک لهستان بهدستِ راستگرایان افراطی منجر شد، خود نمونهای گویا از درک و دریافت و جهتگیریهای اوست.
دستبهنقد، از توکارچوک در زبان فارسی میتوانید داستان کوتاهِ «زشتترین زنِ دنیا» را بخوانید با ترجمهی محبوبه شاکری مطلق.
پینوشتِ خیلی ضروری!
از پتر هانتکه که گذشت، حاشیههای دیگر بهزودی تقدیم خواهد شد پیرامونِ مسابقهی «من اول، من بیشتر» بین برخی ناشرانِ ایرانی بر سرِ انتشار ترجمهی شتابزده و طبعاً برخی پرایرادِ آثار خانمِ اولگا توکارچوک.
گفتوگوی کوتاه و مهمِ ۱۰ سال پیش رادیو آزادی با اولگا توکارچوک
۱۰سال پیش، در حاشیهی نمایشگاه کتابی در شهر پراگ، رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی گفتوگویی با او انجام داد که خواندنش، برای اهل ادبیات در ایران، ضروری است.
خانم توکارچوک در این گفتوگو که در ژوئن سال ۲۰۱۰، اواخر خرداد ۸۹، انجام شده، از چالشهای فعالیت ادبی در لهستان و نقش نویسندگان در جوامع دمکراتیک و جوامع استبدادی گفته است.
در گذشته نویسندگان در جامعه افراد قدرتمندی تلقی میشدند که میتوانستند بر مردم تأثیر بگذارند. آیا این وضعیت تغییر کرده است؟ نقش نویسندگان در جوامع فعلی چیست؟
نقش نویسندگان همواره سیاسی بوده است، سیاسی به معنای عامترین مفهوم این کلمه. منظورم از سیاسی برخورد آگاهانه با واقعیتهای اطراف ماست. به اعتقاد من به همین دلیل در اکثر موارد نویسنده زوایایی برای برخورد با واقعیت پیدا میکند که مسائل غیرقابل تصور و مشاهده ناشدنی را برای ما عریان میکند.
به عبارتی دیگر، نویسندگان، شاعران و هنرمندان به مسائلی که ما قابلیت تشخیص آنها را از دست دادهایم، نور میتابانند، مسائل و مواردی که ما به آنها خو گرفتهایم و به نظر عادی میرسند. این موارد، به خصوص در جوامع استبدادی، معمولاً غلط و خشونت بار هستند.
یک نویسنده به این شیوه -و این ممکن است کمی رمانتیک جلوه کند- در زندگی بسیار شتابزده که واقعیت را مبتنی بر عادات میپذیریم، نقش زنگ هشداردهندهای دارد. ادبیات با کیفیت، ادبیاتی که هدفش رسیدن به دستاوردی باشد همواره سیاسی است.
این به آن معناست که نویسندگان قدرت تغییر واقعیت را دارند؟
بله، قطعاً. هنر قدرت تغییر واقعیت را دارد. ما را با دیدگاههایی که غیرقابل تصور و مشاهده ناشدنی است آشنا میکند. وقتی که درک میکنیم جهان چقدر میتواند متفاوت باشد از نظر سیاسی فعالتر میشویم. ایدههای متفاوت و راهحلهای دیگری پیدا میکنیم.
این حالت ممکن است در جوامع استبدادی بین نویسندگان اختلاف ایجاد کند. برخی از رژیم حمایت میکنند و برخی دیگر در همسویی با مخالفان خواستار تغییر خواهند شد.
این مسئله در نظامهای استبدادی کاملاً مشخص و عریان است ولی در نظامهای دمکراتیک نیز مصداق دارد. اینجا (در غرب) به نقش یک نویسنده که بتواند آگاهی ما را بیدار کند و گسترش دهد نیاز بیشتری وجود دارد چون دمکراسی میتواند حساسیتهای اجتماعی ما را تنبل کند. وقتی وضع ما بهتر باشد و احساس امنیت بکنیم تمایل طبیعی به ایجاد تغییر را از دست میدهیم.
نظر شما در مورد جوایز رسمی و دولتی که در دوران حکومتهای سوسیالیستی در لهستان و سایر کشورها به نویسندگان اهدا میشد چیست؟ آیا این جوایز صرفاً «رشوهای» بود که حکومتها برای جلب نویسندگان سرکش و دگراندیش میدادند؟
آنطور که من اوضاع لهستان قبل از تغییرات سال ۱۹۸۹ را به یاد میآورم، حکومت همیشه تلاش میکرد نویسندگان را بخرد. روش برخورد حکومت با نویسندگان یک بازی زیرکانه و در عین حال نامحسوس بود. همین الان دارم در مورد یاروسواف ایواشکیهویچ* فکر میکنم؛ نویسندهای استثنایی و بسیار باهوش که در یک بازی بیپایان با نظام حاکم غرق شد و در نهایت برای او خیلی بد تمام شد.
وضعیت مالی و درآمد نویسندگان در لهستان چطور است؟ آیا با نوشتن آثار داستانی با کیفیت میتوان امرار معاش کرد؟
بله، ولی درآمد در حدی نیست که بتواند یک زندگی راحت در آینده را تضمین کند. فکر میکنم در اروپای غربی اکثر نویسندگان از محل انتشار و فروش کتابهایشان زندگی میکنند. در آلمان یک سیستم توسعهیافته و غنی بورسهای تحصیلی وجود دارد. سیاست دولتی هوشمندی است که از نویسندگان کشور حمایت میکند.
جمهوری ایرلند سرمشق خوبی است. این کشور کوچک یک نظام مالیاتی ویژهای برای نویسندگان خود خلق کرده است. در جمهوری ایرلند نویسندگان مالیات نمیدهند و یا مبلغ بسیار کمی میدهند. اگر جمعیت شش میلیون نفری این کشور کوچک را با حجم عظیم تولیدات فرهنگی آن از جمله ادبیات و موسیقی مقایسه کنید به این نتیجه خواهید رسید که این سیستم موفق بوده است. حمایت دولتی یکی از عوامل اصلی موفقیت فرهنگی است. ای کاش در لهستان نیز به فرهنگ چنین اهمیتی میدادند.
بخشی از درآمد من از محل تدریس ادبیات خلاق در دانشگاه تأمین میشود. ولی حدود ۱۰ سال است که موفق بودهام و توانستهام از محل انتشار کتابهایم زندگی میکنم. مرفه نیستم ولی در عین حال مجبور نیستم که یک شغل تمام وقت داشته باشم.
شما در مورد روسیه خیلی صریح بودهاید و در مورد مفهوم روانشناسی جمعی به وفور نوشتهاید. با توجه به تاریخ پیچیده مناسبات روسیه و لهستان نظرتان در مورد این کشور چیست؟
چندان به روسیه سفر نمیکنم ولی سه سال پیش [اشاره به سال ۲۰۰۷] که آنجا بودم، خیلی از مسائل برایم غیرقابل درک و غیرقابل پذیرش بود. به نظرم تنها راه توصیف جامعهای که در فضای بیتفاوتی جمعی غرق شده، بیدار کردن حس همدلی و صمیمیت در مردم از طریق نشان دادن وجوه انسانی و معمولی زندگی است.
من این ایده و درک احساسی را در تازهترین کتابم به نام «دوندگان» به کار گرفتهام. در این کتاب به تفصیل به تهدید روسیه پرداختهام. تلاش کردهام با حداکثر جزئیات ممکن زندگی یک فرد کاملاً عادی را که به نوعی در سیستم گرفتار و زندانی شده توضیح دهم. یک چنین فردی معمولاً زبان، قدرت و یا توان اعتراض به سیستم را ندارد.
مشکل کشورهای این بخش از اروپا این است که جامعه، که امروزه به آن جامعه مدنی میگوییم، بسیار ضعیف است. گاهی اوقات مردم کشورهای اروپای غربی این نکته را درک نمیکنند. از نگاه من روسیه کشوری است که در آن یک جامعه مدنی وجود ندارد.
*یاروسواف ایواشکیهویچ در سال ۱۹۸۹، بعد از سقوط رژیم کمونیستی حاکم بر لهستان به دلیل همکاری با این رژیم، اعتبار خود را از دست داد، گرچه در سالهای اخیر محبوبیت آثار او تا حدی احیا شده است.