skip to Main Content
من هم می‌توانستم دختر آبی باشم
جامعه یادداشت روز

من هم می‌توانستم دختر آبی باشم

اگر در همان ۲۰ سالگی کمی بیشتر از آن چیزی که سرکوب شده بودم، سرکوب می‌شدم، شک ندارم که خودم را به آتش می‌کشیدم؛ و می‌سوختم طوری که بسوزد همه آن تبعیض‌هایی که سال‌ها بر من تحمیل شده.

من هم می‌توانستم دختر آبی باشم. نه اینکه فقط جمله کلیشه‌ای که هرکس ممکن است بر زبان بیاورد را داخل یک گیومه بگذارم که تاکیدی هم بر آن شده باشد و تکرارش کنم. نه، من واقعا می‌توانستم دختر آبی باشم.

اگر طرفداری از تیم استقلال را سال‌ها پیش کنار نگذاشته بودم، اگر هیجاناتی که نسبت به فوتبال داشتم در خانواده بهایی می‌یافت و حتی اگر بعدها به پیروی از پدر به سمت یوگا و کوهنوردی نمی‌رفتم، می‌توانستم امروز دختر آبی باشم.

اگر امروز در ۳۳ سالگی هم نه، که به واسطه تلاش برای رفتن به سمت خط شیرین تعادل و ساختن چهره‌ای «معقول» از خودم در جامعه امکان بروز رفتارهای تند را از خودم گرفته‌ام، حتما در ۲۰ سالگی می‌توانستم برای نداشتن مجوز دیدن بازی تیم محبوبم در استادیوم خودم را به آتش بکشم.

«تو افراطی هستی». این جمله‌ای است که حتی بعد از همه آن تلاش‌ها برای رسیدن به تعادل و حتی بعد از ازدواج و بچه‌دار شدن که در جامعه ما از مظاهر “عاقل‌بودن” است، راجع به خودم شنیده‌ام.

اگر من همان مریم ۲۰ ساله در نظر بگیرم که به نظرش ازدواج کار افراد ضعیف بود، کسانی بچه‌دار می‌شدند که کاری جز شستن کهنه بچه‌شان بلد نبودند، و از قضا طرفدار تیم استقلال هم بودم، در این روزهای سخت و پرالتهاب که گرما هم به همه فجایعش دامن می‌زند، خودم را نمی‌سوزاندم؟ شک ندارم که می‌کردم. من خوب مریم ۲۰ ساله را می‌شناسم.

تا ۱۶ سالگی خیلی از شب‌ها، قبل از خواب آرزو می‌کردم که فردا صبح دیگر پسر شده باشم! یادم است که بعضی شب‌ها که این آرزو را با گریه می‌گفتم، به سقف خیره می‌شدم و خدایی که فقط آن بالا است را نگاه می‌کردم و می‌گفتم «اگر صدای من را می‌شنوی، فردا صبح من پسر از خواب بیدار شوم. مگر نه اینکه برای تو کاری ندارد؟ که ماه را نصف می‌کنی و پرنده‌های لهیده را به روز اول برمی‌گردانی؟ پسر کردن من از همه آنها آسان‌تر است».

دریغ، هیچ روزی پسر از خواب بیدار نشدم. آن روزها هم می‌دانستم چرا می‌خواهم پسر باشم. امروز شاید از دور، راحت‌تر تفسیرش کنم، شاید هم اعتراف باشد نمی‌دانم.

مثلا یکی از بارها وقتی ۱۰ سالم بود، دلم می‌خواست با پسران کوچه فوتبال بازی کنم. من را در بازیشان راه ندادند. آن شب خواستم فردا پسر باشم. فردایش یکی از پسرها گفت مریم را هم بازی دهیم. خوشحال بودم. ولی نمی‌دانستم برنامه‌شان گرفتن زیرپایی و خندیدن به من و تلاش در اثبات اینکه من نفر دوم هستم، است.

همیشه موهایم را کوتاه نگه می‌داشتم. در آن روزها اسم مریم بسامد زیادی داشت. من به «مریم مو کوتاهه» معروف بودم. تیشرت‌های از پسرهای فامیل رسیده را می‌پوشیدم و با وجود نفرتی که از شلوار داشتم، از خریدنش امتناع نمی‌کردم. می‌خواستم که در جمعشان پذیرفته شوم. در جمع آن «بهترین‌ها».

به سنی رسیده بودم که دیگر نه با موی کوتاه می‌شد جنسیتم را پنهان کنم و نه با لباس‌های گشاد. اینجا بود که در ۱۴ سالگی مجبور شدم برای خرید مانتو با خانواده‌ام به بازار بروم. مانتوی قهوه‌ای خفاشی. خوب به خاطر دارم که عجب لباس بیخودی بود. دکمه‌های قرمز و اپل‌های بزرگش حالم را بد می‌کرد. عید بود که خریدمش. بعد از عید در کلاس برای یکی از همکلاسی‌هایم که اسمش را هرگز فراموش نمی‌کنم، نیلوفر، با حالتی بین ناراحتی و هیجان گفتم که مانتو اولی شده‌ام. چشم‌هایش گرد شد و سبیل‌های پرپشتش به لرزه در آمد. پرسید که تا قبل از آن چه می‌کرده‌ام؟! توضیح دادم که هیچ همینطور عادی «مثل پسرها»، که عادی‌بودن از نظرم آن بود، بیرون می‌رفته‌ام. زنگ تفریح بعدی، در دفتر ناظم مدرسه بودم.

همچنین بخوانید:  انتقاد از مدیریت «حسین‌قلی‌خانی» همزمان با انتصاب آقازاده‌ها

یکی دیگر از بارهایی که آرزو کردم پسر باشم، سال دوم دبیرستان بود. موهایم را در سلمانی‌ مردانه‌ای صبح زود حدود ۶، طوری که هنوز مشتری‌ها نیامده باشند کوتاه کردم و به مدرسه رفتم. آنقدر از این اتفاق هیجان‌زده بودم که برای هرکسی که از راه می‌رسید تعریف می‌کردم. هیچ وقت دهنم چفت و بست نداشته است. زنگ تفریح تمام شد. بر خلاف همیشه صف بستیم و مدیر آمد پای میکروفن. این یعنی اتفاق مهمی قرار است بیفتد. کمی صحبت‌های معمول و صلوات و آموزش ادب، که رسید به نقش «زن در جامعه» و بعد شروع کرد نقد رفتارهای پسرانه. کم کم از حرف‌هایش دهانم تلخ شد. جایی که صدایش را بلند کرد و فریاد زد «هرکس که می‌خواهد موهایش را پسرانه بزند، و این رفتار کثیف را در مدرسه تبلیغ کند، باید از اینجا برود»، تلخی دهانم تا معده‌ام رسید و به سوزشی تبدیل شد. آن شب هم که خوابیدم آرزو کردم صبح پسر باشم، و اول به مدرسه‌ام بروم، تفی در صورتش بیندازم و بعد برای ثبت‌نام راهی مدرسه جدید شوم.

آن خاطره یا آرزو یا هر اسم دیگری برایش فرقی نمی‌کند، رییس‌جمهور شدن را می‌گویم. هنوز هم همراهم است. سال ۷۶ شروع شد. آن زمانی که اصلاحات می‌خواست وارد زندگی‌هایمان شود. من کلاس پنجم دبستان بودم. می‌شنیدم که همه جا راجع به او صحبت می‌کنند. «اویی» که قرار است زندگی ما را عوض کند. شنیده بودم حتی اگر که او بیاید «زن‌ها با مینی‌ژوپ» به خیابان‌ها خواهند رفت. او قرار بود چه‌ها بکند. من در همان لحظه احساس کردم می‌خواهم چون اویی باشم. تصمیمم را با همه به اشتراک می‌گذاشتم. همه می‌خندیدند. اغراق نمی‌کنم همه بدون استثنا می‌خندیدند. پدر از سر محبت می‌خندید و انشاالله می‌گفت، هم‌کلاسی‌ها از سر حسادت می‌خندیدند، گویی همان موقع داشتند رای‌های مرا می‌شمردند و معلم از سر ناامیدی که مگر درس‌هایت را نمی‌خوانی؟

من می‌دانستم رجل سیاسی محسوب نمی‌شوم، ولی در دل می‌گفتم خوب من اولین زنش می‌شوم. بالاخره یک اولینی وجود دارد و در جواب پدر، آینده‌ای را برایش به تصویر می‌کشیدم که دیگر زن‌ها می‌توانند رئیس‌جمهور شوند. تاکید کردم راجع به حالا، حالای سال ۷۶ صحبت نمی‌کنم. از موقعی می‌گویم که حداقل ۳۰ ساله باشم. آن زمان سی‌ساله‌ها برایم بزرگ بودند.

 آن شب‌ها، آن اندک شب‌های امید، دیگر آرزو نکردم که پسر باشم. شنیده بودم قرار است چیزی تغییر کند. چیزی که نمی‌دانستم چیست. فقط از ته قلبم می‌خواستم تغییرش برای من هم خوب باشد. آن شب‌ها زیاد دوامی نیاورد.

همچنین بخوانید:  شنبه‌های آزادی

بگذریم. گفتم دختر آبی می‌توانستم باشم. از روزی که خداداد عزیزی گل به یاد ماندنی‌اش را به استرالیا زد، عاشق فوتبال شدم. آن روز تصمیم گرفتم وارد تیم فوتبال زنان شوم. مثل همیشه این زبان لق آن آرزو را برای دیگران بازگو کرد. و نتیجه‌اش، پر واضح که چه بود. تصمیم گرفتم ثابت کنم هر آن چیزی که بخواهم به آن خواهم رسید.

شدم طرفدار فوتبال. به واسطه علاقه بیشترم به هواداران استقلالی اطرافم، این تیم را انتخاب کردم. اسامی بازیکنان را حفظ می‌کردم. هیچ بازی‌ای از این تیم را از دست نمی‌دادم. به خاطر دارم یک بازی حساس بود بین استقلال و پرسپولیس. من آزمون ریاضی داشتم. خانواده‌ام قاعدتا ریاضی را با فوتبال تعویض نکردند.

از آن بازی فقط نتیجه‌اش را فهمیدم. استقلال برده بود. از آزمون به خانه مادربزرگم رفتیم. پسردایی‌ام آنجا بود که از قضا استقلال تیم محبوب او نیز بود. در را که باز کرد فریاد زدم، از سر شوق، با تمام وجود بغلش کردم و گفتم «ما بردیم».

برایم برد آبی‌ها برد من هم بود. بعد از اون بازی بود که از پدرم خواستم مرا به آزادی ببرد. امتناع کرد. از برادرم خواستم، قبول نکرد. از همان پسردایی خواستم، دستی از روی نوازش به سرم کشید. مانده بودم چه کنم. از دوستانی که در کوچه با آنها بازی می‌کردم خواستم. یکی گفت با من بیا. فقط لباس پسرانه بپوش.

آخ از آن دهان لق. مامان خبردار شد. چون قبل از او خواهر خبر داشت. تنبیه شدم. از تهدیدها گفتند و از شانسی که آورده‌ام که این خطر را از سر گذراندم. تاکید شدم، «هرگز از این حماقت‌ها نکنم».

از بعد از دبیرستان کمتر بازی‌ها را تعقیب کردم، انگار با بزرگ‌شدن و فهمیدن اینکه تو نهایتا یک محرومی، علاقه‌ام به فوتبال هم داشت از بین می‌رفت. من دیگر آرزو نمی‌کردم پسر باشم، من می‌خواستم به استادیوم بروم و دختر بمانم. علاقه به فوتبال تتمه‌اش به همان ۲۰ سالگی رسید. آن ۲۰ سالگی‌ای که‌ دیگر اصلاحات هم رفته بود و من با همه استادیوم نرفتن‌ها، رییس‌جمهورنشدن‌ها و جنس دوم ماندن‌ها، ادامه می‌دادم. ادامه‌ای که خشم در آن کم نبود.

اگر در همان ۲۰ سالگی، وضعیت به وحشتناکی امروز بود، اگر من شانس تجربه نوجوانی را در دوران اصلاحات نداشتم، اگر کمی بیشتر از آن چیزی که سرکوب شده بودم، سرکوب می‌شدم، من در حوالی شهریوری گرم، که حالت از هرچه لباس اضافی بر تنت است به هم می‌خورد، که هنوز همجنسانت در ۹ سالگی عقد می‌شوند، که هیچ چشم‌اندازی نداری، و تازه عصبانی هستی از هر آنچه که تو را با آرزوی پسر شدن می‌خوابانده، شک ندارم که خودم را به آتش می‌کشیدم. و می‌سوختم طوری که بسوزد همه آن تبعیض‌هایی که سال‌ها بر من تحمیل شده.

من واقعا می‌توانستم دختر آبی باشم.

38 نظر
  1. سیاست زده و احتمالا به دور از واقعیت بهتر بود فقط واقعیات رو می گفتید. ساعت ۶ صبح کدوم سلمانی بازه؟ و اتفاقا در همان روز توی مدرسه همون حرف ها زده میشه؟ توی کوچه با پسرها بازی کردید و اونها هم پشت پا گرفتن؟ پسرها خودشون رو جر میدن برای اینکه با یک دختر همبازی باشن و اتفاقا اینجور مواقع میخوان قهرمان باشن نه یک ادم پلید.
    کاملا مشخص بود که متن خیالی و با جهت گیری های سیاسی نوشته شده. البته جان مایه ی کلام حرف درستی هست اما هدف وسیله رو توجیه نمیکنه.

  2. معلومه این متن با غم و خشم واقعی نوشته شده مثل غم و خشم بسیاری از زنان و دختران ایران. یک دختر خودش رو کشت ولی از کامنتها معلومه که همچین فاجعه ای هم نمی تونه بیدارشون کنه که تبعیض و ظلم رو ببینند.

  3. می دانید حلقه مفقوده تمام این صحبت ها کجاست این که من افراد بشر را یکی می دانیم یعنی تمام زن ها شخصیت مساوی دارند و این از اساس اشتباه است و نقص اساس تمام قوانین جهان همین است تمام افراد مساوی هستند در صورتی که ما برای هر ۸ ملیارد نفر ۸ ملیارد شخصیت متفاوت داریم ولی بشر برای کنتر ل اجتماعی قهرا مجبور است قانون وضع کند و قانون یعنی تمام افراد مساوی هستند که نیستند

  4. بنظرشما الان که دختر ابی خودسوزی کرده وفوت کرده برگشته و بهش مدال دادن غیر ازاینکه جوونی و زیبایی خودشو از دست داد وحالا بعضی ها از اسمش دارن سواستفاده میکنن .این همه تعصبات اخه تاکجا و چی میخواد بشه ؟؟دختر آبی هم میتونست مثل خیلی از دخترای دیگه داخل خونه بازی تیم مورد علاقش رو ببینه ولذت ببره وهم جوونی کنه نه اینکه با این کارش هم خودش و خانوادش رو زجر بده.یا اینکه زن های کشور دیگه ازاینکه استادیوم میرن یا برهنه لباس میپوشن نسبت به کدوم مرد ها برتری پیدا کردن وبهشون گفتن نفر اول هستین نه دوم!؟چرا با این افکار خودتون و زندگی و خانوادتون رو اذیت میکنید دنیا ارزش این همه جنگیدن نداره ازش لذت ببرین با هرامکاناتی که دارین..

    1. ممنون از نظرتون. ولی ایا بهتر نیست وقتی ادمها خواسته ای دارن بهش برسن که مجبور به رفتارهای تند نشن؟ با گفتن اینکه بشینه توی خونه اش یا مثلا با پوشیدن لباس لخت برابری میاد و… به نظرتون باز تبعیض نذاشتیم؟

  5. سلام
    خانم های عزیز شما مثه یه مروارید توی صدف هستین،ارزش شما از مردا خیلی بالا تره،شما اگه پشت مردا نباشین هیچ مردی پیشرفت نمیکنه
    این قانون های اسلامی هم که اجرا میشه به خاطر اینه که دست ناپاکی به مروارید نرسه
    قدرخودتون رو بدونین…

    1. نمیشه ما مروارید در صدف نباشیم؟ و افراد ازادی باشیم و مردها کسانی باشند که بلدند دستانشان را کنترل کنند؟

  6. این متن بیشتر یک متن سیاسی بود تا یک متن احساسی واقعی از زبان یک زن ایرانی. بنظرم اگر گرایش حزبی را در بیان احساسات زنانه وارد نمی کرد بیشتر به دل می نشست. سوگیری سیاسی و حزبی متاسفانه جلوی دید واقعیات را می گیره!

    1. در زندگی واقعی افراد، علایق، احساسات و گرایشات سیاسی و تجربیات اجتماعی کنار هم قرار دارند و تفکیک تاپذیر است

  7. مسعوده
    چقدر حرف دلتان را که حرف حق عموم دختران وزنان ایرانی است با بیانی ساده وصادقانه ابراز کرده اید .
    اگر به تاریخ ملل مختلف مراجعه کنیم به وضوح میبینیم ملت هایی که از آزادی های انسانی در کشور خود برخوردارند بهای سنگینی را برای به دست اوردن ان پرداخته اند.
    قبل از هرچیز ابتدا باید مرد وزن جامعه به این میزان از درک وشعور برسند که در شرایطی که حدود نیمی از افراد ان جامعه محروم از ازادیهای
    شخصی وفردی هستند رشد وتوسعه وبرخورداری از ارزشهای اجتماعی به درستی مقدور وممکن نیست.
    دیگر اینکه همه با عزمی راسخ به این مهم روی اورند وبا مشارکت وهمدلی اقدام نمایند وخطرات موجود در این مسیر برای رسیدن به آرمانی بزرگ به جان بخرند نه اینکه هر کس منتظر باشد دیگری برخیزد وخودش در گوشه امن بنشیند وبه امید برداشت محصول از دسترنج دیگری باشد.
    ولی با همه واقعیت تلخ آدمی هرگز دست از امید و کوشش در راه رسیدن به امیدهایش نباید برداد.
    به امید رسیدن به فردای روشن تر در سایه پایبندی به دانش وخرد ودوری از جهل و خرافه.

  8. من یه دخترم اما کاش نبودم.چون هروقت دلم گرفته نتونستم باخودم خلوت کنم نتونسم قدم بزنم نتونستم ب کسی ک دوسش دارم ابراز محبت کنم نتونستم بچگیامو شیطونیامو بکنم من بخاطر دختر بودنم از خیلی چیزا گذشتم

  9. باهمه محرومیت هابرای دختر ها و خانم ها باهمه بد بختی هایی که یه زن میکشه با همه فرق هایی که بین پسرو دختر تو جامفه ما میزارن اماااااااا افتخار میکنم که یه دخترم چون خواست خدا بوده و هر چی که خدا برای ما بخاد ان شاالله که خیره

  10. سلام عزیزم، بسیار زیبا و تاثیر گذار بود. سرنوشت دختر آبی میتوانست پایان کار هر کدام از دختران این سرزمین باشد، ازدواج اجباری، جنس دوم بودن، سرکوب شدن، تبعیض و….

  11. خیلی وقتها دوست داشتم موتورسواری یاد بگیرم نشد.توی چمن های پارک دراز بکشم وبه اسمون نگاه کنم نشد.ازروی جدول کنار خیابون راه برم نشد.بادوستام مسابقه دو توی خیابون بزارم نشد.ومانع بزرگ تمام کارهای عقده شده ام یک جمله بود دختر هستی وخجالت بکش عیبه.الان۴۳ سالمه وقتی پسرام بازی میکنن کودک درونم طالب بازیه ولی بازهمان جمله معروف وسد حائل زن هستی خجالت بکش عیبه.من هم میتونستم دختر آبی باشم.

  12. من یک دخترم ازدختربودنم راضی هستم ولی بااین همه تبعیض درجامعه نه من مخالفم
    مردبودن درکشورمایعنی آزادی، یعنی هرکاری انجام بدن وبدون هیچ سرکوبی ومخالفتی بهش ادامه بدن
    ولی زن بودن ودختربودن محدودیت یعنی اگرکاری انجام بدی حتی اگرمقصرنباشی بایدمجازات بشی وجلوجنس مذکرزانوبزنی
    این برخوردورفتارازدوران جاهلیت هم گذشته ویه چیزدیگه بایداسمش راگذاشت..
    توروخداخانماواقع گراباشید
    من دوست دارم چادری باشم محجبه باشم ولی دوست دارم ازادی هم داشته باشم…
    درکشورهای اروپایی هم شیعه هست مسلمان هست ولی همبسته وازاد کنارهم زندگی میکنن…

  13. بعضی محدودیت ها‌برای زن ها درست و ب جاست.اینجا ایرانه کشوری ک حکومت اسلامی داره شما اخبار کشور های دیگه رو بخونید ببینید چقدر در ورزشگاه ها خانم ها مورد تجاوز قرار گرفتن کاری ک دختر آبی کرد خریت محض بود
    خانمای عزیز یادتون باشه آدم تو محدودیت هاست ک ستاره میشه..عمر و زندگی آدم خیلی بیشتر از فوتبال و چیزای دیگه ارزش داره تباهش نکنیم..

    1. شما زیاد اخبار ایران رو جدی نگیر اینا واسه اینکه بگن ما خوبیم دروغ زیاد میگن … واسه اینکه بگن فلسطین مظلومه تو ونزویلا و کوبا وقتی یه نفر رو تو خیابون میکشن نیگن این جوان فلسطینی بوده … حالا بعضیاشون همون موقع تابلو میشه ولی بعضیاشون بعدا معلوم میشه …

    2. کجای دنیا تو اسنادیوم ب دخترا تجاوز کردن چرا ازخودت داستان میسازی .. اونایی ک تو اروپا و آمریکا زندگی میکنن همچین حرفایی نمیزنن ولی من نمیدونم حزب اللهی های ایران چجوری چیزی رو ک کسی نگفته رو از دلشون میخونه … مطمین باش تعداد تجاوزهایی ک تو استادیومهای کشورهای اروپایی و آمریکایی هست بیشتر از تجاوزهایی ک تو پارکهای ایرانی هست نمیشه فقط کافیه ک بجای اینکه فقط به حرفای بیست و سی ضد ملت گوش کنی به حرفای آدمای دور و برت هم گوش کنی تا داستانهای بدبختی تو مملکت خودت رو هم ببینی .. ظلمی ک ب زنای ایران میشه هم از مردها میشه هم از بعضی از همجنسهای خودشون ک تفکراتشون هنوزم مال زمان برده داری و کنیز داریه …

  14. درود بر شما.خیلی خوب و عمیق و واقعی.به دل نشست.من هم طرفدار استقلال بودم از دوران راهنمایی و الان هم هستم.هیچ وقت دوست نداشتم فوتبال بازی کنم اما دوست داشتم فوتبال تماشا کنم و با شادمانی از گل زدن تیمم شادمانی کنم و انرژی هایی که دارم با پرشِ شادمانی و فریاد بیرون بریزم و اینقدر شب خسته باشم که اصلن ندونم چطور خوابیدم!همه ی این ها به اضافه زندگی در شهرستان و نداشتن هیچ جایی برای تفریح و خوب نبودن محیطِ پارک ها برای دخترها و نبودن هیچ شادمانی …. یادم آوردید که بر ما چه گذشت!
    بگذریم…. اگر اجازه بدهیم دختران و زنان سرزمینم مان هم شاد باشند و تفریح سالم کنند و برنامه ای برای شادمانی شان بریزیم تمام ایران شاد خواهد بود.اگر برخی از مردان خودشان را مالک و زنان را دوم ندانند و همیشه به جای زنان حرف نزنند و به جای زنان تصمیم نگیرند به راستی چه طور زندگی خواهیم داشت؟اگر بگذارند که زنان هم از علایق شان بگویند و اگر بشود آن چیزهایی که شدنی ست و جایِ اشکال ندارد و به شادمانی شان می افزاید به آن ها داد، چه طور زندگی خواهیم داشت؟
    حالا خودم دختر دارم و برای نوجوانیش می اندیشم چه طور برایش زمان تفریح و شادمانی بسازم و برای شاد بودنش چه کنم که وقتی به سن من رسید از اندیشه به گذشته هاش پر از بغض و سوال نباشد…
    احترام به زن احترام به آفرینش است.شادمانی اش، شادمانیِ خانه ،کشور و جهان است.

  15. “ازدواج کار افراد ضعیف بود، کسانی بچه‌دار می‌شدند که کاری جز شستن کهنه بچه‌شان بلد نبودند”

    این تفکر معطوف به فلسفه ی سرمایه داری است که برخی کارها و بعضی افراد را ضعیف و به درد نخور و کم ارزش جلوه میدهد

    اتفاقاً خاتمی آمده بود تا ایران در بازار جهانی سرمایه داری ادغام شود و تفکر نئولیبرالیستی خود را بر این حاکم کند (تفکری که برای آدمها ارزش گذاری میکند، برخی را ضعیف و بی ارزش و به درد نخورد میشمارد و …)
    پس ذوق و شعف شما از آمدن خاتمی جای تعجب هم ندارد
    داشتن این ولع برای خارج شدن از جمع و گروه انسانهای مولد و مفید و وارد شدن به جمع اربابان
    تن پرور و خوش گذران از همان دوران در وجود شما قابل مشاهده است
    البته این خصوصیات فقط مختص شما نیست، و مربوط به ذات نوع بشر است (البته در جوامع حیوانی هم دیده میشود) اما آنچه که مهم است کنترل این غرایز برتری جویانه و استثمارگرانه است نه تبلیغ و تشویق و داستانسرایی و مرثیه سرایی برای ارضا نشدندش !

  16. این متن، این حس، زبان حال خیلی از زنان و دختران ایران هست
    《 جنسیت》 کلمه ای اشنا برای تعریف این همه تبعیض
    《افراطی بودن》 جمله ای برای سرکوب علایقی که حق هر انسانی است
    《زن》 جنسی که با وجود این همه نا ملایمات بی عدالتی ها تبعیض ها بازم هم با تمام وجود عشقش را فدای مردانی میکند که معتقدند 《زن》 نفر دوم است

    امیدوارم روزی برسد که هیچ دختری ارزوی پسر بودن نداشته باشد

  17. سلام عزیزم منم دخترم ولی هیچوقت آرزوهای تو رو نداشتم اتفاقا سی و یک سالمه و دهه شصتی هم هستم منم از گل خداداد لذت بردم و بالا پریدم ولی آرزو نکردم فوتبالیست بشم اما وقتی گل وسطی بازی می کردیم خیلی لذت می بردم هیچکسم نگفت بازی نکن عروسک بازی رو به تفنگ بازی ترجیح می دادم واز اینکه دامن می پوشیدم و موهام بلنده خوشحال بودم خودت باش و لذت ببر تو چشمت رو روی خوبیهای زندگیت بستی

    1. واقعا تواین مدت عمرت چندبار منع شدی از انجام کارهای دلخواهت به واسطه دختر یا زن بودنت؟ کم تفکر لازمه برات

  18. این حرفا رو که میخوندم همه اشو درک میکردم انگار راجبه من نوشته شده باشه…بچگی که میخواستم با شبیه پسر بودن و علایق پسرونه داشتن برابری رو حس کنم اما بزرگتر شدم و فهمیدم من یه زنم و این چیز بدی نیست و به این فکر کردم که شاید یه روزی زن بودن محرومیت نباشه و با وجود زن بودن برابری رو احساس کنم و حالا به خودم افتخار میکنم اینکه آدمی شدم که برای کوچیک ترین آزادی هام به واسطه جنسیتم جنگیدم اما کم نیاوردم و ناامید نشدم و به یه موجود قوی تبدیل شدم…
    شاید یه روزی…
    جنسیتمون دیگه سرکوب کننده علایق و احساسات و زندگیمون نباشه!
    شاید…
    به امید اون روز!
    به امید اینکه دووم بیاریم و خودکشی نکنیم از مردن آرزوهامون و نشدن و نشدن ها…
    میدونم قتل های دیگه ای هست دخترهای آبی و قرمز و… دیگری هستند که مردن یا نمردن اما کم آوردن!
    به امید اینکه تا اون روز دووم بیاریم :)

  19. در عجبم که چرا بعضیا خودشان را استغفرالله از خداوند هم داناتر میدانند یعنی خداوند نمی‌دانست شما را چه بیافریند که به صلاح شما باشد در ضمن آهای روشنفکران نادان که به خیالتون طرفدار حقوق زنان هستید!!!! ؟؟؟؟ هیچ فکر کردین که افکارتان با اعمالتان چقدر ضد همند!!!!! بدانید هیچ کس نمی تواند ارزش کسی را ضایع کند جز خودش. خدا همه را به راه راست هدایت کند. الهی آمین یا الله.

    1. ما نگفتیم چرا پسر نشدیم
      گفتیم چرا پسر بودن توی کشور ما برتره
      گفتیم به دخترا هم بها بدید
      ما از زن بودنمون راضی هستیم
      فقط میخواییم ازاد باشیم همیشه نفر دوم نباشیم

      1. بله واقعن داخل کشور پسر بودن نقش برتر و داره که همه فقط میگن دخترا ظریف هستن و لطیف در واقع چرا مثلا پسرا تا هرموقعی که میخوان بیرون هستن یا هرکاری که میکنن انجام میدن اونوقت دخترا هرکاری که میکنن اسم دختر رو پسر میارن که پسر هست اشکال نداره که فلان کارو انجام داده

  20. همین شماها فردا پس فردا فقط کافیه ی اقایی بهتون ی چیزی بگه دنیا رو میزارید رو سرتون
    تا زمانی ک فقر فرهنگی باشه همین شماهای ب اصطلاح روشنفکر میشید شلیته و داد و بیداد راه میندازید ک این چ وضعشه

  21. درود بر تو خیلی زیبا و تعصب انگیز با خوندنش اشک ا چشمانم سرازیر شد واقعا متاسفم ..توی این قرن که هنوز سوار بر افکاری به تاریخ چند صد سال پیش

  22. خیلی خوب نوشته شده. خشم و اندوهی که در متن هست، همون چیزیه که من هم سال هاست دارم با خودم حمل می کنم و اگر به روح و دنیای دیگر باور نداشتم، تا الان بارها زندگی رو از خودم گرفته بودم. “تو افراطی هستی”! چه جمله آشنایی واقعا… از شنیدن این جمله، خوشحال بشید. در جامعه ما، این جمله رو عموما کسانی می شنون که دارن برای دنیایی مهربان تر و برابرتر می جنگن؛ اون هم جنگیدن با عزیزترین و نزدیک ترین آدم های زندگی شون…

    1. چقدر خونواده هاتون سخت گیرن من خواهرم با روسری فوتبال بازی می کرو البته بعدا هند بال رو انتخاب کرد و… منم عالاقه ی خاصی به ورزش نداشتم حل مسئله های ریاضی برام جذاب تر بود مهندس کامپیوترم الحمدلله به مشکلی بر نخوردیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗