آرزوی مشترک من و دوستانم: انتقام
سرنوشت کودکان دستفروش بعد از هجده سالگی، چه میشود؟ وقتی که شرم بیشتر و درآمد کمتری دارند.گفتگوی پیشرو مصاحبهای است با امیر، که در کودکی در رشت دستفروشی کرده و اکنون نوزده ساله است.
از چه سنی شروع به کار کردی و چرا؟
از ۸ سالگی، اول قرآن میفروختم و بعد محصولات دیگری مثل گل، آدامس، دستمال کاغذی و …
در منطقۀ معلولین زندگی میکنم. دو خواهر کوچک و مادری دارم که نمیتوانست کار کند. پدرم نسبت به ما بی تفاوت بود و تنها نگران پول تریاکش بود. چارهای نداشتم یا باید کار میکردم یا درد و اشک مادر و گرسنگی خواهرانم را میدیدم. حتی برای یک عدد سیبزمینی نمیشود روی کسی حساب کرد.
تو از قدیمیهای بچههای دستفروش رشت هستی، به نظرت چند کودک در خیابانهای این شهر دستفروشی میکنند؟
حدود دویست نفر که ۸۰ تا هم بین ۸ تا ۱۱ سالهاند. پنج تا دختر هم هستند که گرچه در رشت شرایط دختران دستفروش در خیابان امنتر از مثلاً تهران است که به آنها تجاوز میشود؛ اما شرایط سختی دارند و البته این تعداد دائم تغییر میکند. خود بچههای رشت همین حدود هستند. با اینکه درآمد خیلی کمتر و حدوداً روزی ۳۰ هزار تومن شده، الان از قشر متوسط هم در بین بچهها در خیابان کار میکنند. کمسنها اغلب پولشان را به ولی میدهند که آنهم خرج مواد میشود.
شرایط روحی و جسمی این بچهها چطور است؟
چند سال است که سیگار و حشیش به شدت باب شده، برای اینکه بچهها اغلب بیمارند یا درد جسمی و بیماری دارند به خاطر کار در محیط آلودۀ خیابان و یا دچار ترس و اضطراب هستند. از نظر ما دولت از نابودی و اعتیاد ما لذت میبرد و ما را به چشم ضایعات میبیند. بعد از چند سال ماندن سر چهار راهها، دیگر روحی نداری که بخواهی برایش بجنگی، فکر کن کنار رستورانی ایستادهای و کودکی همسن خودت با لباس خوب و تمیز با پدر و مادرش پیتزا میخورند، پسرک وقتی تکهای از پیتزا را میخورد، خوشش نمیآید و پدر بلافاصله سفارش غذای جدید دیگری برایش میدهد. آن پیتزای نیمخورده را خدمۀ رستوران به سطل زبالۀ بیرون میاندازند. و این سطل زباله، رستوران ماست. من و دوستم که کنارم ایستاده…
روزی را یادم است که حین کار دستم جوری برید که نیاز به بخیه داشتم، اما چون پول نداشتیم و لباسمان کهنه و پاره بود، حتی به ما نگاه هم نمیکردند و آخر دست مجبور شدیم کارت ملی پدرم را در بیمارستان پور سینا گرو بگذاریم تا درمانم کنند.
خیابان چهطور جاییست؟
از خیابان متنفرم. کثیف است. از رفتار وحشیانۀ مأموران شهرداری و نیروی انتظامی و بسیج که ما را کتک میزنند، مثل مجرم با بچهها برخورد میکنند، تا انواع پیشنهاد کار خلاف که به بچهها میشود، همهاش بد است. حرفهای و وعدههای شیرین حمایت مسئولین را نشنیده بگیرید. برای کودکان کار هیچ خبر خوبی در خیابانها نیست.
میتوانی تعریف کنی؟
من و دوستانم سالی چند بار به رامسر میرفتیم برای کار. در یکی از روزهای تابستان چند مأمور اماکن شهسوار با یک مزدا دو کابین مخصوص شهرداری ما را که چهار نفر بودیم با کتک سوار کردند و به کانکسی کنار رودخانه بیرون شهر بردند و بعد از چند دقیقه یکی از دوستانم را بردند کنار یک بشکه پر از آب و سرش را آنقدر زیر آب نگهداشتند که خفه شود، و این کار را چند مرتبه ادامه دادند درحالکه دوستم گریه و التماس میکرد که آزادش کنند. ولی آن مأمور میخندید و میگفت لیاقت شما سگهای ولگرد همین است.
این از مسئولین. اما دربارۀ پیشنهاد خلاف؛ خودم تا حالا چهار مرتبه پیشنهاد داشتم برای جابهجایی مواد پانصد تا دو میلیون تومان هم میدادند. جالب اینکه سه تا از این پیشنهادها در گلسار و از سوی آدمهای شیک با ظاهری و باشخصیت بود.
یا در یکی از انتخابات شورای شهر شخصی به من وعده داد که اگر دوستانت را راضی کنی برایم شبانه روز تبلیغ کنند، به آنها پول میدهم و تو را به آرزوی فوتبالیست شدنت میرسانم. برای همین ما با تمام وجود برایش کار کردیم. اما وقتی رأیگیری تمام شد، روزی تصادفاً از کنار ما با ماشینش رد شد و طوری رفتار کرد که انگار تابهحال ما را ندیده و ما مشتی زبالۀ بی ارزش غیر قابل استفادهایم. البته حق داشت، چون به طور کامل از ما سوء استفاده کرده بود.
تا به حال حمایتی داشتید؟
بله، گاهی سازمان حمایت از کودکان کار برایمان دورههای روانشناسی و کلاس فوتبال و زبان یا ریاضی برگزار کرده و هم کم و کسریهایمان را برطرف میکند. اما این کمکها برای کودکان کمتر از ۱۸ سال است. الان من بعد از ۱۱ سال کار در خیابان بدون هیچ حامی و سرمایه یا تخصصی به حال خود رها شدم و نمیدانم چه کنم؟ البته افراد شریفی از حامیان حقوق کودکان کار رشت هم هستند که واقعاً پیگیر حق همۀ ما از مسئولین نظام بودند. ولی چه فایده که خیلی زود تلاشهایشان را متوقف کردند. مثلاً آقایی به نام روزبه بود که شنیدم ۲ سال حبس برایش بریدند چون جرمش انتقاد و حق جویی برای من و امثال من بود.
حرفت، آرزو و هدفت در زندگی.
شاید به آرزوهایم بخندی. اما من آرزو دارم پورشه سوار شوم. آرزو دارم بهترین فوتبالیست ایران شوم. آرزو دارم انتقامم را از مسببان این عذابی که برای من و امثال من ساختهاند، بگیرم. این آرزوی انتقام در من و تمام دوستانم مشترک است.
میخواهم به آن مقامات بالا، بالای بالا بگویم چرا فقط توی تلویزیون مینشینی و حرف میزنی؟ وقتی فقر و گرسنگی تمام کشور را گرفته ؛ وقتی من و امثال من به دلیل بی پولی و فقر به این روز افتادهایم، چرا همه چیز را به گردن کشورهای بیگانه میاندازید و تحریمها؟ مگر تخممرغ و سیبزمینی و گوجه از آمریکا میآید که بهانۀ تحریم گران شده؟ مگر قرار نبود هیچ کسی گرسنه نباشد؟ پس چرا ما گرسنهایم و برای هیچکس هم مهم نیست. ما هم دیگر به هیچکس اعتماد نداریم. به اندازۀ کافی وعده شنیدم و باز شکممان گرسنه ماند. اما، ما بی ارزش نیستیم.
برگرفته از ماهنامۀ گیلانˇاؤجا، شمارۀ ۲۶، خرداد ۱۳۹۸
جای تعجب دارد که یک کودک کار بتواند چنین پاسخ هایی به پرسش ها بدهد ، بیشتر شبیه یک گفتگوی خود ساخته بود تا یک گفتگوی واقعی ، بیشتر پاسخ ها به پاسخ های یک کارشناس مسائل اجتماعی شبیه است! برای نمونه بحث در مورد گرانی و مسئله تحریم ها !!