گریزی از فوتبال نیست
کریچلی در«به چه فکر میکنیم وقتی به فوتبال فکر میکنیم» در پی این ایده است که فلسفه نمیتواند درکی از فوتبال به ما بدهد ولی فوتبال میتواند درکی از فلسفه و معنای انسانبودن در جهان به ما عرضه کند.
چرا نشود یک باشگاه پولدارتر را شکست داد. تابهحال ندیدهام یک کیسه پول گل بزند.
یوهان کرویف
توپ را بگیرید، وارد دروازه کنید و فقط از دستهایتان استفاده نکنید؛ به همین سادگی. به قول بیل شنکلی، سرمربی افسانهای لیورپول در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، «فوتبال با چیزهای ابتدایی سروکار دارد: کنترل توپ و پاس، کنترل و پاس، دائما. وقتی کنترل و پاس با حرکت و سرعت ترکیب میشود، بعد از هر پاس، دو، سه گزینه برای بازیکن صاحب توپ فراهم میشود و در نهایت، تیم صاحب توپ گل میزند و هرکه بیشتر گل بزند، میبرد. به همین سادگی». این رسم بازی فوتبال و یکی از محبوبترین بازیهای جهان است که به جادو میماند. بدون اغراق، فوتبال محبوبترین بازی سیاره ماست و هواداران بیشماری در سراسر جهان دارد. توپ که میگردد و میچرخد، جهان هم با آن میگردد و میچرخد. ۹۰ دقیقه جهان به گرد توپی میچرخد و چنان تند میشود و شتاب میگیرد که همه دنیای شما را به درون خود میکشد. جادوی فوتبال شما را موقتا از امور روزمرهتان جدا میکند و به تجربه جمعیتان شدت میدهد و لحظهبهلحظه که از بازی میگذرد، بر شدت این تجربه میافزاید. جادوی فوتبال توانایی حیرتانگیزی دارد در تلفیق مکان و فضا و زمان. تقریبا کسی از افسون این جادو در امان نیست؛ از زن و مرد، بچه و کهنسال، از مردم عادی کوچه و بازار تا روشنفکران، طبقات و اقشار مختلف، همه و همه. حتی آنها که میانهای با فوتبال ندارند، مجبورند علیه آن موضع بگیرند و بنابراین ناخواسته به دامش میافتند. چه هوادار متعصب و پیگیر فوتبال باشید، چه بهاصطلاح هوادار فصلی و دورهای، باز چیزی عوض نمیشود. دهها هزار نفر از نزدیک و میلیونها و گاه میلیاردها نفر از پای تلویزیون همزمان به تماشای یک بازی فوتبال مینشینند و بزرگترین همنشینیهای انسانی را رقم میزنند. اما در فوتبال چه هست که همه را وادار میکند به تماشایش، به بحثهای بیپایان دربارهاش و حتی فکرکردن به آن؟ به دلیل آنچه فوتبال از طبقه، نژاد و جنسیت میگوید؟ به دلیل مسائل ملی، جغرافیایی، قبیلهای و هویت خانوادگی؟ به خاطر حافظه، تاریخ و مکان؟ در نظر سایمون کریچلی به دلیل همه اینها و حتی بیشتر، به خاطر چیزهای پیچیده، متناقض و متعارض بسیار. او در کتاب «به چه فکر میکنیم وقتی به فوتبال فکر میکنیم» (۲۰۱۷) نشان میدهد فوتبال درباره هریک از این موارد چه میتواند به ما بگوید و چگونه هریک بر نحوه تفسیر ما از فوتبال اثر میگذارد، در عین اینکه اینها نظام جدیدی از زیباشناسی میسازند که میتوان در تماشای یک فوتبال زیبا از آن بهره برد. قصد او از این کتاب نوشتن یک «فلسفه فوتبال» یا تقلیل فلسفه به ورزشی کماهمیت نیست. بلکه او میخواهد نشان دهد فوتبال امتیاز ویژهای دارد که «به ما امکان میدهد بینشی پایدار در مورد معنای انسانبودن در این جهان به دست آوریم». به عبارت دیگر، کریچلی میکوشد مخاطب را قانع کند که فلسفه نمیتواند درکی از فوتبال به ما بدهد ولی فوتبال میتواند درکی از فلسفه و معنای انسانبودن در جهان به ما عرضه کند. او در این کتاب از نیچه میگوید و کرویف، از گادامر و بیلسا، از مرلوپونتی و یورگن کلوپ و… .
کتاب یکی مانده به آخر فیلسوف بریتانیایی درباره فوتبال است؛ آنهم نه کتابی از جنس کتابهای بهاصطلاح بینارشتهای. کریچلی هوادار متعصب باشگاه لیورپول است: «تنها تعهد مذهبی من به باشگاه لیورپول است». به قول خودش همه بازیهای لیورپول را میبیند و از ساعتها قبل از هر بازی تا زمان بازی و بعد از آن مدام با پسرش در حال بحث درباره بازی است، در مورد ترکیب تیم نظر میدهند، نتیجه را پیشبینی میکنند، موقع گلزدن و گلخوردن پیامهای رگباری ردوبدل میکنند و اگر بازی را ببرند، پشت تلفن با شور و حرارت با هم حرف میزنند. یک فیلسوف ساعتها درگیر بازی تیم محبوبش میشود و درباره آن با یک هوادار دیگر صحبت میکند. فوتبال برای کریچلی و بسیاری از ما «یکی از معدود چیزهایی است که زندگیمان را سرپا نگه داشته و آن را به زندگی دیگران پیوند میزند». او حتی مجبور میشود به دلیل مخالفت دانشگاه از تقدیم رساله دکترایش به کنی دالگلیش، ملقب به «کینگ کنی»، اسطوره باشگاه لیورپول، خودداری کند. او معتقد است دلیلی ندارد سرسپردگیاش به باشگاه لیورپول را پنهان کند، «چون شکل وفاداری به تیم، هویت، مکان و تاریخ، بخش عظیمی از آن چیزی است که تجربه فوتبال» مینامد و این کتاب درباره همین تجربه است. همچنین کریچلی فوتبال را یک جدل میداند و هدف کتاب حاضر را نه فرونشاندن این جدل که توصیف و فراخواندنش تعریف میکند. او میگوید در حین نوشتن این کتاب، کشف کرده که بیشتر باورهای حقیقی فلسفیاش در مورد مسائل کلی مثل مکان، زمان، احساس، عقل، زیباشناسی، اخلاقیات و سیاست، بیش از هر چیزی در مورد فوتبال، و چهبسا فقط درباره فوتبال، صدق میکنند. بااینحال، درگیری او با فوتبال فراتر از باشگاه و کشور میرود و از روح جمعی و سوسیالیستی فوتبال میگوید، از آنچه فوتبال برای فلسفه دارد. او فرم سیاسی مناسب فوتبال را «سوسیالیسم» میداند. ازاینرو، کار کریچلی در این کتاب برخلاف اغلب کتابهایی است که متفکران و روشنفکران درباره فوتبال مینویسند. کریچلی فوتبال را تصویری از جهان ما میداند، تصویری همزمان از بهترینها و بدترینهای آن: از شکوه و زیبایی و تجربه سوسیالیستی فوتبال تا کالاییشدن آن و منجلاب فساد و خودکامگی نهادی به نام فیفا با تمام دولت-شرکتهای حامی و متحدش. ولی کریچلی اصرار دارد بگوید که این تمام ماجرای فوتبال نیست.
کریچلی فوتبال را تصویری از جهان ما میداند، تصویری همزمان از بهترینها و بدترینهای آن: از شکوه و زیبایی و تجربه سوسیالیستی فوتبال تا کالاییشدن آن و منجلاب فساد و خودکامگی نهادی به نام فیفا با تمام دولت-شرکتهای حامی و متحدش.کتاب حاضر به تازگی در نشر ققنوس و با ترجمه روان سیاوش آقازادهمسرور به فارسی منتشر شده است. این کتاب در مقایسه با انبوه کتابهای عامهپسندی که درباره فوتبال نوشته شده، از زندگینامههای خودنوشت بازیکنان تا برخی کتابهایی که فوتبال را از لحاظ فلسفی بررسی میکنند، بسیار خواندنی و مهم است.
سوسیالیسم فوتبال
ماجرا از نام فوتبال در زبان انگلیسی شروع میشود: «football» یا «soccer». آمریکاییها دوست دارند این ورزش را ساکر بنامند نه فوتبال. بریتانیاییها هم حساسیت و وسواس بسیاری دارند و فکر میکنند ساکر آمریکازدگی است. «پیشفرض هم این است که فوتبال هالهای از اصالت دارد که ساکر فاقد آن است». اما کریچلی که بریتانیایی است و چندسالی است ساکن نیویورک است، در این تغییر نام ویژگی جالبتوجهی میبیند. او ساکر را مخفف «اسوسیشن فوتبال» یا «فوتبال انجمنی» و نام درخور این ورزش میداند و تأکید دارد نام ساکر با آن تجربه جمعی که نبض اجتماعی فوتبال است قرابت بیشتری دارد، یعنی با فعالیت جمعی بازیکنان و احساس تعلقی که بین آنها و طرفداران شکل میگیرد. در نظر او «فوتبال جنبش و حرکت یک واحد اجتماعی کوچک است». فوتبال داستان تکبازیکنها نیست و «در آن مهم حرکت و جنبش بازیکنانی است که کنار هم، با هم و برای هم بازی میکنند و شبکه فضایی سیال تیم را شکل میدهند». البته او منکر این نیست که هر تیم میتواند متکی به تکبازیکنان باشد، مثل بارسلونای فعلی، یا متکی به افراد کماستعدادتر که مثل گروهی درهمتنیدهاند، همچون لسترسیتی قهرمان فصل ۲۰۱۵-۲۰۱۶ لیگ برتر.
کریچلی هر تیم فوتبال را مثل لشکری کوچک میداند و یک قول قدیمی را نقل میکند که گفتهاند «فوتبال تداوم جنگ است به شیوهای دیگر؛ ماجرای فوتبال پیروزی است و گاهی شکست قهرمانانه». او به سارتر اشاره میکند که وقتی سعی داشت به ماهیت سازماندهی بیندیشد به فوتبال روی آورد. «آنچه در تیمی سازمانیافته رخ میدهد، دیالکتیک بیوقفهای است بین فعالیت جمعی و مشترک گروه و فعالیتهای حامیانه و تکمیلی بازیکنانی که وجودشان تنها به واسطه تیم معنی مییابد». نکتهای که سارتر مدام به آن اشاره داشت این است که «در فرم دائما متغیر و پویای فوتبال نوعی سازماندهی نسبت بین فعالیت فردی و جمعی را رقم میزند». شاید اهمیت بسیار زیاد فوتبال برای برخی از ما دقیقا «به دلیل همین تجربه جمعی جاری در بطن آن و تصویر روشن و واضحی است که از اجتماع به دست میدهد». اینجاست که کریچلی خطر میکند و میگوید «فرم سیاسی مناسب فوتبال سوسیالیسم است». چون در آن «آزادی جدای از دیگران تجربه نمیشود، بلکه تنها در اجتماع و به واسطه آن روی میدهد، همانجایی که فعالیت گروهی فعالیت فردی را دربر میگیرد و درعینحال آن را تعالی میبخشد». در همین فرم، فوتبال یک بازی است که به اجتماع بها میدهد، همه با هم در آن برابرند و هرکسی حق دارد چیزی بگوید. هم نوعی سوسیالیسم در خود بازی فوتبال هست و هم نوعی سوسیالیسم که به فرهنگ حول این بازی برمیگردد. فوتبال گنجینهای است برای یکجور احساس همدلی، این حس که ما همه با هم هستیم. از همه مهمتر اینکه مربیان و بازیکنان میآیند و میروند، ولی هواداران مدتزمان بسیار زیادی میمانند، شاید تا روز مرگشان، و یاد و خاطرهای از تیم دارند. کریچلی هواداران را آرشیو و کتابخانه تیمشان میداند.
این مسئله را در ضمن میتوان در نسبتی دید که بازی فوتبال از طریق هواداران با سیاست برقرار میکند: مثلا در سال ۱۹۳۷ وقتی ژنرال فرانکو دست در دست هیتلر و موسولینی جمهوری اسپانیا را بمباران کرد، تیم فوتبال بارسلونا در آمریکا و مکزیک مشغول بازی بود. حکومت باسک تیم ائوسکادی را به فرانسه و دیگر کشورها فرستاد تا آرمان آن را تبلیغ کند، بارسلونا نیز با همان مأموریت از مرزها گذشته و خود را به آمریکا رسانده بود. نهایتا در همان سال رئیس حکومت بارسلون با گلوله فرانکو از پا درآمد، و بارسلونا تجسمی شد از یک دموکراسی محصور. فقط چهار بازیکن از تیم بارسلونا در جریان جنگ به اسپانیا بازگشتند. وقتی جمهوری شکست خورد و از هم پاشید فیفا بازیکنان تبعیدی را شورشی اعلام و از فعالیتهای فوتبالی محروم کرد. چندتایی از آنها در آمریکایلاتین فوتبالشان را ادامه دادند. و بعد از آن، تصمیم بر سر رئالی یا بارساییبودن به تصمیمی سیاسی بدل شد. همچنین میتوان به تیم اروگوئه در جامهای جهانی ۱۹۲۴ و ۱۹۲۸ اشاره کرد که با کارگران و آوارگان در این تورنمنتها جاودانه شد. هرچند هنوز هم بر سر این قهرمانیها بحث است، چون مجامع و مراجع رسمی این قهرمانی را به رسمیت نمیشناسند. بههرترتیب، بیجهت نیست که آنتونیو گرامشی، فیلسوف مارکسیست ایتالیایی، فوتبال را «هوای آزاد وفاداری انسانی» نامیده بود.
تناقض درونی فوتبال
البته وقتی به فساد و خودکامگی فیفا و نفوذ چشمگیر و روزافزون پول در جهان فوتبال بنگریم که در آن حتی فداکاری طرفداران هم پولی میشود این اظهارات سوسیالیستی ممکن است سادهانگارانه باشد. کریچلی پیشدستی میکند و این مسئله را اساسیترین و عمیقترین تناقض فوتبال میداند: «فرم فوتبال را اجتماع، سوسیالیسم، روحیه جمعی و کنش گروهی بازیکنان و طرفداران شکل میدهد و درعینحال زیرلایه مادیاش پول است: پول کثیف، اغلب بهدستآمده از منابع بهشدت مشکوک و تحت تعقیب. فوتبال به کل کالایی شده و تا خرخره در حمایت مالی مبتذلترین و احمقانهترین برندسازیها فرورفته است». اگرچه تاریخ شکلگیری آنچه امروز در سرتاسر جهان به نام فوتبال میشناسیم، ریشه در طبقه کارگر قرن نوزدهم بریتانیا دارد، بر کسی پوشیده نیست که تاریخ فوتبال استحاله اندوهبار میل به وظیفه است، یعنی تمام آنچه اکنون در «صنعت فوتبال» رخ میدهد. فرایند صنعتیشدن فوتبال همراه است با تجارت کلان و جابهجایی هنگفت پول و سرمایه که در کنار سطح بالای نمایش در همه ابعاد رسانههای تودهای، پوشش تلویزیونی و مطبوعاتی، بازیهای ویدئویی و توجه بیشازحد شبکههای اجتماعی، باعث میشود فوتبال بیشازپیش در معرض توده مردم قرار گیرد. به همین دلیل کریچلی بر لزوم تحلیل مارکسیستی جریانهای سرمایه و نابرابری در مالکیت وسایل تولید فوتبال و همچنین تحلیل روابط قدرت در فوتبال با الهام از نظریات فوکو تأکید دارد، آن هم با توجه به چشمانداز ناامیدکننده دو جام جهانی روسیه و قطر که اکنون مشخص است هر دو کشور در نتیجه فساد ساختاری فیفا انتخاب شدهاند. با اینهمه، فرهنگ این بازی زیبا، خصیصه انجمنی آن، سوسیالیسم فوتبال و حتی وجه یادبودی فوتبال در فرهنگ عامه ما را متقاعد میکند که ماهیت این بازی را همچنان تا حدود زیادی ماهیت کارگری و بهعنوان شکلی از فعالیتهای جمعی مردم در عصر مدرنیته بدانیم. هنوز که هنوز است فوتبال میتواند تمایلات هوادارنش را به شیوهای کلاسیک برآورده کند و ریتم عادی زندگی روزمره آنها را بر هم بزند. شور و هیجانی که داخل زمین به جریان میافتد به داخل زمین محدود نمیماند و به تجربه و در نهایت، به خاطرات جمعی بدل میشود. اما چنانکه گفته شد، کریچلی ضمن تأکید بر نقد جدی فوتبال (نقد مارکسیستی و فوکویی) برخلاف بسیاری از متفکران تکبعدی همه ماجرای فوتبال را در این مسئله خلاصه نمیکند.
فرهنگ این بازی زیبا، خصیصه انجمنی آن، سوسیالیسم فوتبال و حتی وجه یادبودی فوتبال در فرهنگ عامه ما را متقاعد میکند که ماهیت این بازی را همچنان تا حدود زیادی ماهیت کارگری و بهعنوان شکلی از فعالیتهای جمعی مردم در عصر مدرنیته بدانیم.غالبا به فوتبال و به قول کریچلی «اسوسیشن فوتبال»، میگویند یک بازی زیبا. بیآنکه گفته شود چرا. کریچلی در این کتاب میکوشد با روش پدیدارشناسی به این دست پرسشها پاسخ دهد. پدیدارشناسی به زبان ساده «توصیف آن چیزی است که خود را در هستی روزمرهمان به ما نشان میدهد. پدیدارشناسی تلاش میکند آنچه را در زندگی غالبا سرخوشانه و سرسری خود ساده از کنارش گذشتهایم به ساحت تفکر بیاورد». او با این رویکرد میکوشد سلاحی به دست خواننده دهد تا زیبایی فوتبال را با نگاهی تاحدودی متفاوت ببیند. او معتقد است در کنار آنچه گفته شد، فوتبال به بوطیقا هم نیاز دارد «بوطیقایی که تمرکزش بیشتر روی فرم باشد و بتواند زیبایی تأثیرگذار و نیرومند آن را نشان دهد». مارسلو بیلسا، مربی آرژانتینی، میگوید: «جوهره فوتبال ژستی است در خدمت زیبایی». بیلسا کسی است که برخی مثل پوچتینو او را الهامبخش میدانند، برخی او را نابغهای دیوانه و حتی در خبرهایی هم آمده بود که پپ گواردیولا بسیاری از حرکات تمرینی خود را از بیلسا اخذ کرده است. اما این زیبایی کجاست؟ در نظر کریچلی از زیبایی بازیکنان، سبز پرطراوات چمن که با خطوط سفید و زنده هندسی تقسیم شده، حرکتهای درهمتنیده و شبکههای پویا و آرایشی از نقاط روی زمین بازی گرفته تا زیبایی پرچمها، نوشتهها، صدا، شدت و ریتم سرودهای هواداران. کریچلی اضافه میکند که بازی فوتبال فقط زیبا نیست بلکه باشکوه هم است: «حرکت و ظرافتی غیرتحمیلی و حتی ناخواسته». کریچلی به شکوه ساده موجود در حرکات یک تیم هم میپردازد. مثلا میتوان به برد ۵-۱ هلند در برابر اسپانیا در جام جهانی ۲۰۱۴ اشاره کرد که حتی اگر کسی از تیم هلند خوشش نیاید، نمیتواند منکر زیبایی، شکوه و سادگی بازی هلندیها در آن بازی باشد.
اما چطور میتوان تناقض بین ضرورت نقد فوتبال و امکان بوطیقای فوتبال را رفع کرد. کریچلی سؤال را دقیقتر مطرح میکند: آیا میتوان تنش بین فرم گروهی فوتبال و سوسیالیسم موجود در آن و سرمایهداری حاکم بر محتوای آن را برطرف کرد؟ سؤال کریچلی را میتوان طور دیگر پرسید: چطور میتوان، با توجه به پیوند درونی فوتبال امروز با سرمایهداری جهانی، تیمهای فوتبال را در بالاترین سطح همزمان با پیوندهای محلی ریشهدارشان، روحیات سوسیالیستی و حضور سرمایه و پول دید؟ کریچلی میگوید «این تناقض باید باقی بماند، البته در حد دیالکتیکی آشتیناپذیر که مثل زخمی باز اول هر مسابقه، تورنمنت و فصل مشغول خراشیدنش میشویم». لب کلام: «فوتبال همانقدر که احساساتمان را برمیانگیزد و به وجدمان میآورد، نفرتانگیز است و اوقاتمان را تلخ میکند. شعف و نفرت هر دو به یک اندازه واکنشهایی موجه به این بازیاند و در تمام مسابقاتی که میبینیم به یک میزان حضور دارند». البته کریچلی در این کتاب بیشتر به دنبال تبیین و توضیح شعف، بوطیقای فوتبال و پدیدارشناسی بازی زیباست.
سوژهزدایی در تجربه زمانی و فضایی فوتبال
وقتی مشغول تماشای مسابقه زنده هستیم، «فوتبال بعد ویژهای را در تجربه زمان آشکار میسازد». در نظر کریچلی، وقتی بازی را زنده تماشا میکنیم، «با تمام وجود در اکنونی پرتعلیق گیر میافتیم… در هر لحظهای از آن اکنون، آینده باز و غیرقطعی است. هر اتفاقی ممکن است رخ دهد، کمااینکه گاهی و درواقع در اغلب لحظات اتفاقی رخ نمیدهد». وقتی گل زده میشود، یک طرف استادیوم دود قرمز بلند میشود و تماشاگران سرخ دیوانهوار شادی میکنند. آدمها -که اتفاقا آدمهای جاافتاده، بالغ، عاقل و باهوش، شاغل و میانسال و حتی مسنتر هستند- با شور و شعف یکدیگر را بغل میکنند و میبوسند، کف دست به هم میکوبند و… . کریچلی این لحظه خاص از لحظهها را لحظه سرذوقآمدن و اوجگرفتن ما میداند، «چیزی مثل تجربه شیدایی که در آن از زندگی روزمره به درون چیزی وجدآور، گذرا و همگانی کشیده میشویم، به درون نظام حسی خاصی که دگرگونیهای ظریفی یافته است». او این تجربه را «وجد حسانی» مینامد. به همین دلیل کریچلی بر این باور است آنهایی که میگویند فوتبال کسلکننده است، خودشان به خاطر اعتقادشان آدمهای کسلکنندهای هستند. فوتبال برای او فکورانهتر و تأملبرانگیزتر از بسیاری ورزشهاست؛ چون «فوتبال یعنی غرقشدن در جریان بازی». او این موضوع را نهتنها در مورد زمان که درباره فضا نیز صادق میداند: «فوتبال درباره تفسیر فضاست… فضای بازی در فوتبال بازیِ فضا هم است». فضای بازی امکان نوعی بازی فضا را فراهم میکند که به قول مرلوپونتی شامل «قصدمندیهای بدنمند بازیکنان است، به همان نسبت که فضایی که قرار است این وجوه قصدمند در آن محقق شوند، بر این وجوه تأثیر میگذراند و به آنها جهت میدهند». پس ما در حین تماشای فضای مسابقه در لحظه به سر میبریم؛ یعنی «مشغول تماشای بازی، با تمام وجود تسلیم زمان حال، منتظر آن لحظه خاص از لحظهها، در برابر آیندهای باز و نامعلوم. اما در آن لحظه، گذشته محو شده و دائما در حال امحای خود است». بنابراین این بازی به بوطیقایی نیاز دارد که به قول کریچلی «هم خودش و هم ما را از نسیان نجات دهد».
بدینمنظور، او از تفکر درباره حرکت بازی (play) و ماهیت یک گیم (game) شروع میکند و برای این کار از کتاب «حقیقت و روش» گادامر بهره میگیرد. گادامر در این کتاب بحث خود را با تبیین بازی آغاز میکند. کریچلی از قول گادامر میگوید که با نکتهای مهم و ساده طرفیم: «این گیم است که بازی میشود، نه سوژهای که گیم را بازی میکند». او با استفاده از نظریات مرلوپونتی اضافه میکند که «در بازی با نوعی آگاهی فردی سروکار نداریم که در یک زمین بازی عینی سکنی گزیده باشد. برای درک بازی، باید ادبیات سوژه و ابژه، آگاهی و اشیای به اصطلاح بیجان را کنار بگذاریم. بازیکنان باید خود را در بازی رها کنند. گیم را در ذهنشان بازی نکنند. بازیگران میدانند که گیم بازی است و میدانند که گیم بازیگوش است. درعینحال، گیم باید با حالتی بازی شود که شاید بتوان آن را جدیت بازیگوشانه نامید». به همین دلیل کریچلی تأکید دارد که باید از فوتبال سوژهزدایی کرد. او معتقد است برای فهم اتفاقی که در فوتبال رخ میدهد، بازیکنان و هواداران هر دو باید از غلاف ذهنی خود خارج شوند. بنابراین «بازی بازی است و میدانیم که بازی است، ولی باید جدی گرفته شود». او حتی تقلب را هم به بازی اضافه میکند که باید جدی گرفته شود. در نظر او تقلب هنری ظریف و تاکتیکی است که توأمان نیازمند حضور قانون و سرپیچی از آن است. پس هدف بازی میشود خود بازی. در نظر او بازی بیان یک واقعیت روانی درونی نیست؛ «بنابراین باید فوتبال را جدا کنیم از آن شیفتگی بیحد و حصرمان نسبت به آنچه در سر و بدن بازیکنان رخ میدهد».
اما این بازی مدام تکرار میشود و گویی تکرار پیششرط تحقق آن است. هر بازی فوتبال تکرار بازی قبلی است و خبر از تکرار بازی بعدی میدهد. کریچلی فوتبال را زنجیره بلندی از کنشهای تقلیدی میداند. اما مسئله اینجاست که اگر این بازی فقط از طریق تکرار هستی مییابد، پس هر مرحلهای از گیم، یا هر مسابقهای، مثل هر اصلی باید اصالت داشته باشد. کریچلی میگوید اتفاقا این مراحل اصیلتر هم است، چون «شاهدی است بر حیات تدوامیافته و تکرارشده بازی. گیم پیش میرود. بازی ادامه دارد». به همین دلیل نمیتوان هیچ خاستگاهی برای مسابقه فوتبال متصور بود، «فوتبال با هیچ بندنافی به خاستگاهش وصل نیست». پس ذات فوتبال چیست؟ کریچلی میگوید: تکرار است، «در این بازی، بازی قبلی و بازی بعدی و اصالت هیچیک از بازیها از بازی قبلی کمتر نیست. هر بازی بیانی است از ذات فوتبال که تماماً مبتنی بر تکرار است». او از این کنشهای تکرارشونده یک دنباله میسازد، یا دنبالهای از دنبالهها که شاید «سرآغاز شکلگیری یک تاریخ است، یا دنبالهای از تاریخها»؛ چراکه جوهرِ دنباله، تکرار است. کریچلی فوتبال را کنش مداوم مایمسیس یا تقلید زاینده میداند که خود را در بازیهای بیشتر بازتولید میکند. همیشه فصل بعد یا تورنمنت بعدی در کار است. بنابراین، فوتبال هیچ خاستگاهی ندارد جز تکرارهای مکرر. او بهخوبی نشان میدهد «فوتبال نهتنها سراپا وساطت است، بلکه هستی آن هم صرفا مبتنی بر بازتولید است، مبتنی بر مایمسیسهای خلاقانهای که پایانی بر آنها نمیتوان متصور بود».
تماشاگران و هواداران: تاریخنگاران تیم
و اما هواداران و تماشاگران. در نظر کریچلی بازی به خاطر هواداران و تماشاگران وجود دارد، در واقع «بازی نه برای بازیکنان، که برای ما طرفداران است». اگر بازی است که بازی میشود و بازیکنان باید در بازی غرق شوند، نمیتوان سویه دیگر ماجرا را کتمان کرد که بازی پیشروی تماشاگران و برای آنها بازی میشود. کریچلی فوتبال را یک درام میداند که حقیقیتر از تئاتر است و به قول گادامر ماهیت تماشاچیها را در «آنجا حاضر بودن» تعیین میکند؛ یعنی تماشاچی باید آنجا در تئاتر حاضر باشد. او به تأسی از گادامر نشان میدهد که تماشاچی در «فاصله مطلق» مینشیند؛ یعنی «فاصلهای که از آن فاصله در بازی شرکت نمیکند یا با حمله به زمین در بازی دخالت نمیکند، اختلال ایجاد نمیکند، یا هر کاری از این قبیل». به عبارت دیگر، این فاصله تماشاچی را از مشارکت مستقیم در بازی معاف میکند. کریچلی این فاصله را «فاصلهای زیباشناسانه یا فاصله نظری لازم برای تماشا و زیر نظر داشتن بازی» میداند: «بازی محتاج فاصله زیباشناسانه است». و نتیجه میگیرد «مشارکت تماشاگران در بازی یعنی اتخاذ فاصلهای نظری از پراکسیسی که ارائه میشود، از نمایشی که تقلید شده است». در این دیدگاه، تماشاگران نظریهپردازانی هستند که «با توجه و دقت مداوم خود در اجرای بازی مشارکت میکنند». در نظر او، فاصله بین تماشاگر و بازیکن فاصله بین تئوری و پراکسیس است که هرگز نباید از طریق نزدیکی بیش از حد یا همذاتپنداری مطلق از بین برود. بهاینترتیب، او راهی جدید باز میکند برای اندیشیدن به فوتبال «به منزله تئاتر تفاوتگذاری در هویت» و منظور او از تفاوت در اینجا فاصله بین تئوری و پراکسیس است، بین نظریه و عمل.
دو نوع هوادار داریم: یکی هوادار فصلی و مناسبتی است که ممکن است از جشنهای مسابقات چهار سال یکبار مثل جام جهانی و یورو خوشش بیاید و دیگری فرهنگ هواداری پیگیر است که بیشتر برمیگردد به حس نیرومند پیوند مداوم با یک تیم، با یک مکان، با یک تاریخ. به نظر کریچلی، «طرفدار یک تیم بودن یعنی زیستن برای تاریخی از لحظهها، زندگی با و در عمق تاریخی از لحظهها. طرفدار بودن به معنای خلق و به تملکدرآوردن چنین تاریخی است یا، بهتر است بگوییم، خلق گروهی چنین تاریخی و توانایی به اشتراکگذاشتن و بازگویی آن برای دیگران و در اختیارداشتن امکانی برای خلق لحظههای جدید… همین به اشتراکگذاشتن لحظههاست که امکان باهمبودن را بین طرفداران فراهم میکند و آنها را به شکل گروه، اجتماع و جمعی با احساسی از اعماق وجود پیوند میزند». ناگفته پیداست که طبق ذات بازی فوتبال هر دو تیم نمیتوانند برنده شوند. پس بیشتر تیمها بناست ببازند. همه طرفداران فوتبال میدانند که اکثر بازیها فراموش میشوند؛ اما آنچه بین ما هواداران یک تیم میماند، آنچه به قول کریچلی «امکان تاریخمندی فوتبال، حافظهای مشترک و احساس تعلق به گروهی درهمفشرده را برای طرفداران فوتبال فراهم میآورد» مبتنی بر دنبالهای از لحظههاست: مثلا سالهای ۱۹۹۲، ۲۰۰۶، ۲۰۰۹، ۲۰۱۱، ۲۰۱۵ که بارسلونا قهرمان جام باشگاههای اروپا شد، در کنار دهها تاریخ دیگر که قهرمانیها را از دست داده؛ ازجمله دو باخت سنگین ۴ بر صفر یکی در فینال ۱۹۹۴ به آثمیلان و دیگری در نیمهنهایی امسال به لیورپول. بههمیندلیل، به نظر کریچلی هواداری یک تیم و متخصص تاریخ آن تیمبودن یعنی درس شکست و ناامیدی آموختن. او ناامیدی را عنصر تشکیلدهنده فوتبال میداند. هرچند او به امیدی میاندیشد فراتر از عقل و منطق، امیدی در عین ناامیدی؛ بنابراین فرق بین هوادار مناسبتی و هوادار پیگیر واقعبینی هوادار پیگیر است. هواداران پیگیر میفهمند که شاید پایان بدی در کار باشد و بنا نیست چیزی ببرند و باشگاه هم بد اداره میشود؛ ولی پای تیمشان میمانند؛ چون هوادار یعنی همین. نکته جالب توجه درباره فرهنگ هواداری سبکوسیاقی است که این فرهنگ را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکند.
در آخر…
اما اگر فوتبال جنبه ویژهای داشته باشد، کریچلی آن را پیشپاافتادگی و بلاهت بیچونوچرای این بازی میداند. علاقه فراوانی که او و بسیاری از ما هواداران به فوتبال داریم، به قول خودش واقعا احمقانه است؛ اما «بخشی از جذابیت بیحدوحصر این بازی ناشی از همین سرسپردگی خودخواسته ما به چیزی تا این حد ابلهانه است». بگذریم که به قول او چه حجم عظیمی از وقت ما را هم به خود اختصاص میدهد. از سوی دیگر، باید واقعا عاشق فوتبال باشید و هوادار پیگیر تیمتان، باید فوتبال جزئی از زندگی و گذشتهتان باشد، جزئی از خودتان تا حتی اگر بدانید فوتبال امروز به کسبوکاری عظیم و کریه تبدیل شده که درباره آن احساس بدی دارید، باز آن را دنبال کنید؛ ولی حتی در زمانهای که تلویزیون فوتبال را کارگردانی و پخش میکند، در زمانهای که فوتبال بازتابی است از منطق تجارت سرمایهداری و نمایشی است از کالاییشدن همهچیز و جریان پولهای کثیف، کتاب کریچلی نشان میدهد باید دو تصویر را همزمان با هم دید: تصویری از شکوه بازی فوتبال، نمایش زیبایی که کار مشترک یک تیم و میلیونها هوادار است، روحیات سوسیالیستی و فرهنگ انجمنی فوتبال و کنشهای سیاسی مولد آن، در کنار پیوند عمیقی که امروزه فوتبال با سرمایهداری جهانی دارد و چهبسا شرط تحقق تصویر اول باشد. تصویر دوم در نیمقرن اخیر همواره تلاش کرده تا توش و توان تصویر اول را بگیرد؛ اما تصویر اول هنوز زنده است و مازادی است بر تصویر دوم. شاید به همین دلیل است که فوتبال هرگز از خلق شگفتی باز نایستاده است. هر قدر هم که تصویر دوم قدرتمند عمل کند، باز برگ پیشبینیناپذیری رو میکند و به ما اعلام میدارد که گریزی از فوتبال نیست… .