جورابفروشی، فوتبال و علیرضا بیرانوند
به غیر از مسعود شجاعی دیگر هیچ بازیکن فوتبالی اعم از ملیپوش و باشگاهی به این بچههای عاشق فوتبال سر نزده است؛ شاید فوتبالیستها هم محدودیتهایی دارند.
پنج، شش نفری میشوند که کفشهایشان لنگهبهلنگه است؛ معمولا کتانیها مندرس که یک لنگهاش از دیگری بهتر بود. البته بودند آنهایی که کفشهای فوتبال یا کفشهای استوک ریزِ مختص چمن مصنوعی هم به پا داشتند. هوا آنقدر سرد بود که نمیشد به راحتی کنار خط زمین ایستاد، ولی برای بچههای ۱۰، ۱۲ سالهای که پایشان به زمین فوتبال باز شده بود، سرما نهتنها سوزی نداشت، بلکه مانعی برای انتظار طولانیمدت ذخیرهها هم نمیشد.
اینجا زمین فوتبال در منطقه ۱۷ تهران، چند کوچه پایینتر از انجمن دفاع از کودکان کار و خیابان است. ۲۸ نفری میشوند که به زمین آمدهاند؛ با لباسهایی در رنگهای مختلف. از قرار معلوم پیش از این شرایط برایشان بهتر بوده، چون چندنفری لباسهای یکشکل سفید و عدهای دیگر هم لباسهای آبی به تن دارند.
البته اینطور نیست که همه آنها لباسهای متحدالشکل داشته باشند؛ بقیه که از این لباسها محروم شدهاند، معمولا لباسهای بارسلونا را که بسیار هم پرطرفدار است به تن دارند؛ پیراهن تیم رقیب؛ یعنی رئالمادرید هم بینشان دیده میشود. پرسپولیس و استقلال هم بین آنها نماینده دارد و چندتایی از این بچهها پیراهن دو تیم محبوب پایتخت را به تن کردهاند. این ۲۸ نفر تقسیم شدهاند به دو تیم ۱۱ نفره که هر تیم یکی، دو بازیکن ذخیره دارد؛ بیشتر بازیکنان ذخیره با آن سرمای سوزان فقط یک تیشرت تیمی به تن دارند و غالبا هم یک لنگهکفش پایشان است. لنگه دیگر را به رفقایشان دادهاند تا آنها دستکم از بازی لذت ببرند.
«برای این بچهها همین فوتبالی که میبینید شبیه نوری در تاریکی است؛ شبیه مرهمی که برای یکساعتونیم هم که شده مشکلات بیشمار را برایشان از بین میبرد». این بخشی از صحبتهای حمید، مربی جوان آنهاست؛ ۲۵ ساله است و پیراهن بشیکتاش را به تن کرده تا کمی متمایز باشد. میگوید خودش قبلا فوتبالیست بوده، ولی برای رسیدن به باشگاه از او طلب پول کردهاند و او هم نداشته که بخواهد پول بدهد و پایش به یک تیم برسد.
حرفش برای بچههای کار حالا دیگر سند شده؛ به توصیه هایش گوش میکنند و سعی میکنند حداقل در همین وقت کم، رضایت مربی جوان را به دست بیاورند. حمید که خودش دانشجوی مددکاری است، الان یکسالونیمی میشود که بچههای انجمن کار را برای فوتبال کنار هم جمع کرده است. «راستش کار و زندگیام دیگر شدهاند همین بچهها. از صبح ساعت ۹ تا عصر ساعت پنج پیش اینها هستم».
برای این محله که مهرداد و میلاد محمدی و کمی پیشتر، ابراهیم شکوری را به فوتبال حرفهای ایران معرفی کرده، فوتبال هنوز یک روزنه امید است، ولی برای بچههای کار، فوتبال بیشتر شبیه داروی فراموشی است تا بخشی از سختیهای روزمره را فراموش کنند. اکثر این بچهها که کمسنوسالترینشان ۱۰ ساله و بزرگترینشان ۱۵ ساله است، افغان هستند؛ آنها غالبا مهاجرت کردهاند یا از والدینی افغان در ایران به دنیا آمدهاند. البته عدهای هم ایرانی بینشان پیدا میشود که از قرار معلوم از مشهد به تهران آمدهاند و حالا در کنار کار، در این انجمن مشغول تحصیل هستند.
حمید میگوید: «بیشتر این بچهها نه شناسنامه دارند و نه حتی مدرک هویتی. نمیشود به راحتی به مدرسه بروند. سعی کردهایم در همین انجمن خیلی درسها را برای آنها تدریس کنیم. در کنارش به آنها میآموزیم از حقوق خودشان هم دفاع کنند».
یکیدرمیان برای پسرها و دخترها
زمینی که در آن بچههای کار مشغول بازی هستند، جلسهای ۵۰ هزارتومان هزینه دارد؛ هزینهای که قبلا راحتتر فراهم میشده و الان به سختی. پیشتر و به طور دقیقتر در زمان راهاندازی این زنگ فوتبال، اسپانسری پیدا شده و به آنها هزینه زمین برای بازیکردن در هفته، آن هم برای دو یا سهبار را داده است.
با رفتن اسپانسر، اما دیگر وقت زیادی برای فوتبال این بچهها هم نمانده است؛ آنها کلا در ماه چهار جلسه دارند که به نوبت بین پسرها و دخترها تقسیم میشود؛ یک سهشنبه پسرها میآیند برای فوتبال و سهشنبه بعدش نوبت دخترهاست. حمید که حالا حکم معلم ورزش آنها را هم دارد، میگوید: «اینطور نیست که فوتبال و این زمین چمن فقط برای پسرها باشد. انجمن بین ۱۵ تا ۲۰ دختر هم دارد که آنها هم سهشنبههای مقابل برای بازی میآیند. از همین حالا به دخترها آموزش میدهند که از حقشان دفاع کنند؛ یاد بگیرند رانندگی و فوتبال بازیکردن و به ورزشگاهرفتن فقط مال پسرها نیست».
با وجود اینکه انجمن نزدیک به یک دهه است فعالیت میکند، ولی زمین فوتبال و این سهشنبههای فوتبالی نزدیک به یک سال، یکسالونیم است که شکل گرفته؛ به طور دقیقتر، درست از زمانی که مسعود شجاعی پایش را به این مجموعه گذاشت تا در کنار کودکان کار باشد. فرزاد که ۱۵ ساله است و از بقیه بزرگتر، آن روز را خیلی خوب به خاطر دارد. او با هیجان زیادی میگوید: «مسعود شجاعی که اینجا آمد، من هم بودم. با او در حیاط بازی کردیم و کلی خوش گذشت».
فرزاد که پیراهن شماره ۱۱ بارسلونا را به تن کرده و یک سایز هم برایش کوچک به نظر میرسد، در آن روز، کار را پیچانده بود تا به مسعود شجاعی برسد. او که در این جلسه فوتبالی یکی، دو گل هم زد، خوشحالی ویژهای هم داشت؛ آنهم با فرهاد. فرهاد چپپا بود و خوب بازی میکرد. این دو با همکاری با یکدیگر گل میزدند و بعد به شیوه رونالدو و مارسلو خوشحالی پس از گلشان را نشان میدادند.
با وجود اینکه فرهاد طرفدار مسی بود؛ ولی فرزاد طرفدار کریس رونالدو بود؛ حتی با وجود اینکه پیراهن بارسا را به تن داشت. او موهایش را هم مدلدار زده بود تا مثلا به الگوی فوتبالیاش نزدیک باشد. خودش میگوید: «مدل موهایم را دیدهاید؟ این مدل موی کریس رونالدویی است. او سال ۲۰۱۴ مدل موهایش اینطوری بود». فرزاد با وجود قدوقامت بلندی که داشت، هنگام دویدن میلنگید. «قبلا پیش یک خیاط کار میکردم. یک روز صاحب کار از دستم ناراحت شد و با لگد به زانویم زد. از آن موقع به بعد زانویم دیگر درد میکند».
مسعود و بچههای کار
با آمدن مسعود شجاعی در بین این کودکان، نگاه به فوتبال و ورزش هم برای این بچهها جدی شد؛ ولی هرچه زمان گذشت، به دلیل هزینههای اجارهزمین، از زمان فوتبال آنها کاسته شده، مربی جوان آنها که خودش هم وارد زمین شد و چند پاس گل به بچهها داد، میگوید: «تا قبل از اینکه مسعود شجاعی به اینجا بیاید، شناخت زیادی از شخصیت او نداشتم؛ ولی وقتی پایش را اینجا گذاشت، اصلا نگاهم به او تغییر کرد. شاید آقای شجاعی الان دوست نداشته باشد که این را میگویم؛ ولی او وقتی به اینجا رسید، بچهها را بغل کرد و برای چند لحظهای اشکهایش سرازیر شد. او بسیار خاکی بود و کلی با بچهها در حیاط انجمن بازی کرد».
بعد از دیدار با مسعود، حمید و بقیه تصمیم میگیرند از این بچهها یک تیم بسازند. به دلیل نزدیکی محل به ریل قطار، اسم تیم را میگذارند ریل و بعد تمرینات را شروع میکنند. حمید میگوید: «آن اوایل وضعیت بهتر بود. میشد چند جلسه در هفته فوتبال بازی کرد؛ ولی الان دیگر نه؛ برای پسرها دو جلسه در ماه زمین داریم. کاری هم که اینجا میکنم، این نیست که بخواهم از بین آنها مسی و رونالدو پرورش دهم، کار من مددکاری است. من بچه همین محل هستم و کلی وقت گذاشتم تا این بچهها به من اعتماد کردند. به برخی از این بچهها تجاوزهای وحشتناکی شده است. هم به حقوقشان و هم به بدنشان. آنها به این راحتی به کسی اعتماد نمیکنند».
درست است که در بین این کودکان کار کسی قرار نیست مسی و رونالدو شود؛ ولی چند نفری هستند که شرایطشان از بقیه، از لحاظ فوتبالی بهتر است. یکی از آنها الیاس است، پسری میانقد؛ ولی توانمند که بهعنوان هافبک راست خیلی خوب بازی میکند. الیاس در آریاشهر جوراب میفروشد تا مگر کمکخرج خانواده باشد. او میگوید: «مجبوریم دیگر؛ همین ماه ۶۰۰ تومان اجاره خانه را ندادهایم. باید کار کنیم تا این بدهیها را بپردازیم». برخلاف بقیه که الگوی فوتبالیشان مسی و رونالدو است، الیاس ذوبِ در کاسیمیرو، هافبک برزیلی رئال مادرید، است. بازیکنی که اتفاقا خود الیاس هم به او بیشباهت نیست».
چشمانتظار بیرانوند
با وجود اینکه بیشتر این بچهها افغان هستند؛ ولی فوتبال ایران و البته فوتبال ملی را خیلی خوب میشناسند. به غیر از مسعود شجاعی که تقریبا همه این بچهها او را میشناسند، مهدی طارمی و علیرضا جهانبخش هم محبوب هستند. آنها هم از کریهای ریز قرمز و آبی دارند. البته فصل مشترک دیگر این بچهها این است که دوست دارند علیرضا بیرانوند را از نزدیک ببینند. بیشتر آنها با بیرانوند همذاتپنداری میکنند؛ میگویند خود بیرانوند در نوجوانی سختیهای زیادی کشیده، کار کرده و ما را خوب درک میکند. با وجود چنین اشتیاقی به غیر از مسعود شجاعی دیگر هیچ بازیکن فوتبالی اعم از ملیپوش و باشگاهی به این بچهها سر نزده است؛ موضوعی که به عقیده حمید، میتواند ریشه در نگرانیها داشته باشد.
او میگوید: «نمیدانم، شاید بازیکنان فوتبال ما نگران این هستند که نکند با سرزدن به این بچههای کار، شرایط برایشان سخت شود. بههرحال آنها گرفتاریهای خاص خودشان را دارند».