چه کسی بیشتر حرصمان را در میآورد
اشارتهای پست مدرنیته | زیگموند باومن
گویا رقابت سختی در جریان است؛ هر صبح با مرور خبرها، انگار توطئهای در کار است برای بیشتر عصبانی کردن خوانندهها و شنوندهها؛ همه دستبهدست هم دادهاند برای پیش بردن یک بازی کمیک بیمزه. در کشدارترین تعطیلات، یا دورترین جای ممکن هم که باشی باز صحبتی از فلان شخصیت سیاسی یا هنرمند خواهی شنید که آزارت دهد. در مورد همهچیز اظهارنظر میشود؛ از شخصیترین فضا تا عمومیترین امری که پیرامونت را احاطه کرده. «اینطور است»، درحالیکه تو میدانی ماجرا درست برعکس بوده. «باید چنین باشد» درحالیکه تو زمزمه میکنی، نه اتفاقاً دقیقاً باید اینطوری نباشد. دوربینها و میکروفونها روی صحنه حرکت کرده و با ولعی سیریناپذیر صحنهی نمایش را پوشش میدهند. فلانی با فلانی دست داد. فلانی قرار است در مورد موضوع مهمی سخنرانی کند! (درحالیکه میدانی حرفهایش ذرهای اهمیت ندارد) واقعاً همهچیز سر جایش است؟ آیا واقعیت حداقل کمی دستکاری شده نیست؟ آیا گفتگوی روی صحنهی اصلی، جایی که سیاستمدارها، ورزشکارها و هنرمندان حضور دارند، واقعاً همانی است که وانمود میشود؟ یا اینهایی که مطرح میشود ـ آنطور که ادعاشده ـ همانی است که در تاروپود واقعیت سفت و سخت اطراف جاری است؟
باومن در بخشهای ابتدایی کتاب اشارتهای پست مدرن تاریخ تسخیر صحنهی نمایش را روایت میکند؛ این مضامین اگر نه مستقیم، که حداقل با یکی دو واسطه جریان بزرگی را ترسیم میکند که ما را نیز به روشنی در بر میگیرد. جریانی که در تلاش بوده و هست تا تمامی صحنه را از تفکرات مترقی پاک کند.
شاید این داستان هر تحول بزرگی است، اما بهطور خاص پس از تحولات رنسانسی، مدافعان نظم جدید ـ با همهی تعارضها و تفاوتهایشان ـ در مقابل نظام کهن متحد شدند. فراکسیون جدید به رهبری بازار ـ که کموبیش در اکثریت انقلابهای پسارنسانسی تکرار شد ـ نظام کهن را از صحنهی نمایش پس زدند. نظام جدید مبتنی بر شیوهی توزیع و بازتوزیع نوین، نظامی مسلط شد و تصفیه درونی را کلید زد. نکتهی اصلی این است؛ باومن میگوید نخبگان فرهیخته که نقش اصلی را در این کشاکشها و پیروزی نهایی در برابر نظم کهن عهدهدار بودند، کم کم از صحنه سیاسی حذف شدند؛ پارلمانها و دولتها شکل گرفتند اما، آهسته و پیوسته «نخبگان فرهیخته» را از صحنهی اصلی بیرون راندند. چرا که نظم جدید مستقر شده و نیازی به نخبهمان فرهیخته ندارد. فرهیختگان که دیگر در فضای سیاسی جایی نداشتند، به قلمروی فرهنگ کوچ کردند، هرچند که حوزهی فرهنگ هم پیش از ورود آنها توسط بازار اشغالشده بود. به گفتهی باومن، این است که در قرن بیستم بیشمار نظریهپرداز در حوزهی فرهنگ وجود دارد؛ در این گذار، اتحاد نامیمونی هم رقم خورد که این فاصله را بیش از پیش محکم کرد؛ رسانهها و دانشگاهها در قراری نانوشته به فرهیختگان عقب نشسته از زندگی سیاسی، زندگی امن و رفاه مطمئنی را هدیه دادند و نمایش رسمی در سکوتی فراگیر، با کمترین هزینه و اسطکاک ادامه پیدا کرد. و به این ترتیب نظم جدید به نظمی مسلط و بیبدیل تبدیل شد. هر اظهار نظری که این نظم جدید را به چالش بکشد هزینههای خاص خودش را خواهد داشت. این هزینه البته برای گروههای اجتماعی مختلف برخوردار از صدای بلند، متفاوت خواهد بود؛ اما بههرحال، مادامی که از امکانات، مواهب اختصاص داده شده به سطح اول لذت میبرید، در چارچوبهای تعیین شده صحبت کنید. همهچیز یک شوخی لوس بزرگ است؛ صحنهی فرهنگ و سیاست به طرز اغراقشدهای خالی از تمامی ایدههایی است که مدیران و تئوریپردازهای هر دو حوزه در گذشته پروراندهاند. گفتههای پوچ و بیمعنی در مورد مسائلی که زندگی و هستی انسانها را در دست دارد، که روز به روز با مخاطرات جدیتری از پیش دست و پنجه نرم میکند.
باومن اشارتهای پست مدرن را در سال ۱۹۹۱ نوشت. هدف اصلی کتاب توضیح چیستی جامعهشناسی و فرهنگ پست مدرن بود، با این حال با گذشت نزدیک به سه دهه از انتشارش، رابطهی ترسیمشده میان فرهنگ و سیاست برای خوانندهی امروزی بسیار آشنا و تازه خواهد بود؛ خصوصاً حالا که یک خرد وجود دارد و آن، نه آنی است که در فضاهای بیرونی شکل گرفته و جریان دارد، که همان خرد نخبگان غیرفرهیخته است.
اشارتهای پستمدرنیته | زیگموند باومن | ترجمه حسن چاوشیان | نشر ققنوس | چاپ چهارم، ۱۳۹۶ | ۲۴۸ صفحه | ۲۵ هزار تومان