در ستایش اشتیاقی تاریخی
رمان امیر احمدی آریان قرار است بازنویسی واقعیت زندگی نویسندهای باشد که غیبش زده است و در مرثیههای پس از غیبتش هر چیزی راجع به او گفتهاند بهجز واقعیت. این واقعیت البته پنهان است، هرکسی آن را نمیداند. راوی داستان، دوست صمیمی دوران بچگی و بعدتر «دانیال مرزی» است، و اوست که انگار همه چیز را میداند. قصه دانیال میتواند موضوع انواع بحثهای جذاب ادبی باشد اما این یادداشت یک نقد ادبی مرسوم یا یک مرور دقیق بر این رمان نیست، که نگارنده بهسادگی دانش این کارها را ندارد. این سطور بیشتر بنا است شرحی بر یک دریافت تاریخی و شاید محدود از متن امیر احمدی آریان باشد.
بعد از خواندن کتاب احتمالا به نظر شما نیز خواهد رسید که غیاب دانیال چه آغاز بلندپروازانهای دارد. بازنویسی روایت نویسندهای که جوانی خود را در هیاهوی تاریخ و سیاست و تغییرات ایران پس از ۷۶ گذراند و هزار قبا به تن خود دوخت تا بفهمد در پیرامونش چه میگذرد. روایت چنین ماجرایی برای آنها که این سالها را تجربه کردهاند چیزی کمتر از خود آن تاریخ نیست چرا که وعدهها و امید آن سالها به سان رویایی بعید میماند. جوانان آن سالها اگرچه شاید امروز شوری خاموشتر داشته باشند اما اشتیاقشان به درک آنچه که به واقع گذشت همچنان حاضر است.
جاهطلبی امیر احمدی آریان در روایت یکضرب آن ایام و یکسره کردن کار حقیقت، کاری که گویی دوستان و دشمنان دانیال ریاکارانه از آن طفره میروند، همان پارهای است که از شور و شوق واقعی (و ستودنی) آن سالها باقی مانده است. با اینهمه از این عزم سترگ آغازین، در نهایت پاک کردن و ویرایش گذشته میماند و نه فاشگویی و خواندن بین سطوری که دانیال نوشت و دیگران نیز زندگی کردند.
«هر آنچه درباره دانیال مرزی مینویسم حقیقت محض است» این جملات آغازین کتاب است. راوی اصرار دارد نشان دهد بخشی از این تاریخ باید بازنوشته و افشا شود. او از همراهی و همسایگیاش با دانیال در سالهای کودکی در روزهای جنگی اهواز و نیز دوران کوتاه همراهی متاخرشان در سالهای پر تب و تاب تهران کمک میگیرد تا نشان دهد که نه آن موهوماتی که از دانیال در ذهنها نشسته، بلکه آنچه او میگوید شرح واقعیت است. با اینهمه، آنچه بعدتر در داستان رقم میخورد تنها شرح سادهای از دوستیها و کجی و راستیهای دانیال مرزی از زبان دوستش نیست. به نظر میرسد باید همانجا که مرزهای واقعیت و مجاز در داستان درهم می شود، برگشت و کل قصه را دوباره خواند. اینبار با این ذهنیت که چه بسا در این قصه دانیال، راوی، و بعدها «الهام» همه تنها صورتهایی از یک جان هستند.
در ادامه، قصه دانیال به گونهای پیش میرود که دست آخر راوی به بازنویسی یادداشتهای دانیالِ غایب که گم و گور شده مینشیند. وعده آغازین برای به دست دادن واقعیت زندگی دانیال به آرزویی برای پاکسازی و ویرایشی تلخ بر هرآنچه که او نوشته تغییر ماهیت داده است. بدیهی است که واقعیت همانی است که نوشته شده و نه آنچه راوی تمنا میکند. به همین دلیل طراحی داستان به شکلی از تمنا و خودتخریبی توامان شبیه است و آن ویرایش و پاکسازی، منتهای خود تخریبی است. تصحیح کجرویها و خط کشیدن بر آنها ادامه منطقی همان روند تاریخی است که راوی و دانیال در بستر آن میبالند و غرق میشوند. منطق سالهای شکست که دیگر مجالی برای بالیدن برجا نگذاشته است.
تا اینجا هرچه گفته شد درباره سطور آغازین و پایانی کتاب است و درباره ادعا و ایدهی راوی در آغاز کتاب. اما اجرای آریان از قصه دانیال نیز همین خط را دنبال میکند و به همین سرنوشت دچار میشود. راوی، دانیال و در ادامه الهام گویی همه وجوهی از یک شخصیتاند. راوی، دوست دوران بچگی دانیال، با حساسیتهایی عموما شبیه به دانیال چون همزادی پا به پای او میرود. الهام نیز چنان در پس ذهن دانیال بوده و همه چیز را دیده است که به جز اینکه زاده همانجا باشد تعبیر دیگری در موردش روا نیست.
اما چنین اجرایی چه امکاناتی به قصه بخشیده یا از آن گرفته است؟ از امکانات چنین تمهیدی یکی فراهم آوردن فضا برای گریزهای سورئال به ذهن دانیال است و دیگری امکان رو کردن دست دانیال و روایت تاریخ شخصی او. دست آخر نیز میتوان او را غیب کرد و با راوی به مثابه چهره دیگری از او، به بازسازی تاریخ، یا به زعم من، بازتخریب نفس نشست.
اما این تمهیدات سبب نمیشود که واقعیت با گذر از آرایشی سورئال جلوه دیگری بیابد و بهتر بدرخشد. از دانیال مرزی در این آینهگردانی چهرهای قابل ترحم تصویر میشود. یکیبودن و یا یکیشدنِ غاییِ راوی، دانیال، و الهام خط تاریخ را که در روایت اولیه سالهای کودکی و جوانی دانیال حضور دارد محو میکند. همزمان با هر بغرنج تاریخی جرقهای از به درون خلیدن و به درون تنیدن در داستان زده میشود. گویی فراری از واقعیت در کار است. واقعیت یا تجربه زیستهای که اگر دانیال را چونان شاهدی برای آن در نظر میگرفتیم، میتوانستیم نوری به آن بتابانیم و ببینیم سیر حوادث چگونه عدهای را به کنجکاوی و میلورزی (گاه در حد بطالت) با انواع کتابها و داستانها کشانده است. میتوانستیم ببینیم چرا موضوع صحبت سخنران جوان خشونت و زبان است و چرا ارتباط همهچیز با جنسیت اینچنین مهم بوده است. تصویری که میتوانست از خلال روایت زندگی دانیال جلوهای از تجربه سالهایی پر تب و تاب از تاریخ ما باشد. سالهایی که کماکان داستانها از روی آنها میپرند یا آنها را به سادگی به حساسیتهایی ذهنی و شخصی فرومیکاهند، اصل ماجرا را فراموش کرده و به واکاویهای بیثمر در روان افراد مشغول میشوند. این تصویر برآمده از طرحی است که نویسنده در ابتدای قصه برمینهد. پیشنهاد طرحی دیگر از سر فاصله و آسودگی برای این داستان نیست زیرا حالا دیگر داستان در خود تمام است و هر اجرای دیگری از آن تهور دیگری را میطلبد.
هرچه هست تصویر ترحمبرانگیز دانیال، الهام و حتی راوی حکایت از انتخابی دیگر دارند. انتخاب نویسنده از هرجهت به درون تنیدن است. به قول نویسندهای دیگر «نه سرزمین هرز که بزرگ جنگلی واژگون، همه شاخ و برگش نهفته در زیرِ زمین».
روایت امیر احمدی آریان و دانیالاش را باید وارونه خواند تا از دانیال نوعیِ آن بیرون توهمزدایی شده، احساس گناه از او زدوده شود و به او گفته شود که اساسا در تاریخ زیسته،شخص او نه مرکز و نه محور آن جهان نبوده است.
نه آنکه حقیر یا قابل سرزنش باشد، نه. که برخلاف سرزنشهای راوی در آغاز و پایان نوشته، شور و شوق دانیال با همه اشتباهاتش ستودنی و جان تاریخ است. وارونه از آن جهت که خط گریز از تاریخ و پناه به سوررئالیسم در این داستان همان مسیری است که باید از آن برگشت. رد رنجها، جان فرسودنها، غرقشدنها و البته شور و شوق تغییر باید برجا بماند.