جوسلین خود تاریخ بود
جوسلین صعب، فیلمساز، مستندساز و روزنامهنگار لبنانی روز گذشته در پاریس درگذشت. زندگی جوسلین با مهمترین بزنگاههای تاریخ معاصر خاورمیانه گره خورده و او فعالانه روایت خود را از این وقایع تاریخی ثبت و ضبط کرد؛ از لیبی تحت حکومت قذافی تا جبهه پولیساریو در صحرای غربی، از جنگ داخلی لبنان تا انقلاب ایران، از مصر پس از سادات تا ویتنام بعد از جنگ. عکسها و مستندهای او بارها در جشنوارههای مختلف جهانی به نمایش درآمدهاند.
جوسلین همچنین یکی دو فیلم داستانی دارد که مشهورترین آنها "دنیا" درباره ناقصسازی جنسی زنان در مصر سر و صدای بسیاری در سینمای عرب به پا کرد.
جوسلین صعب بنیانگذار جشنواره "مقاومت فرهنگی" در بیروت بود که تا کنون در سه دوره و با هدف بازخوانی جنگها و جنبشهای مقاومت در جنوب جهانی از دریچه هنر و فرهنگ برگزار شده است.
وبلاگ "تکههای آز" به چند پرده از حضور جوسلین در بزنگاههای تاریخی و روایت او از آنها نگاهی کرده است.
مدتها بود داشتم فکر میکردم چیزی درباره جوسلین صعب بنویسم. یکی دو باری شروع کردم و ول کردم. مشکلم این بود که دلم میخواست “خیلی خوب” بنویسم و درنمیآمد. جوسلین امروز مُرد. و من هر چه حالا بنویسم میشود در رثای آدم مرده… دلم نمیخواست اینطوری شود.
—
شنیدهاید میگویند فلانی در زمان درست در جای درست بود؟ به نظرم اما همهش این نیست. فقط زمان و مکان نیست که باید درست باشد، آدم درست هم میخواهد؛ کار درست هم. جوسلین صعب در زمان درست در جای درست قرار گرفت اما چون آدم درستی هم بود کار درست را هم انجام داد. یا بهتر بگویم انجام کار درست را شروع کرد و تا همین اواخر ادامه داد.
دهه هفتاد میلادی؛ جوسلین دختر جوانی بود که مثل خیلی از جوانان لبنانی (شاید بیشتر مردان جوان لبنانی) آن زمان در سوربن درس میخواند. در کنار درس کاری در یک شبکه خبری فرانسوی هم دست و پا کرده بود. تازه داشت قدمهای اول را در روزنامهنگاری برمیداشت که یکی از مهمترین اتفاقات زندگیاش رقم خورد. مدیریت شبکه سراغش آمد که معمر قذافی قرار است اجتماع بزرگی ترتیب دهد و شبکه میخواهد گزارشی از این مراسم تهیه کند و از او به عنوان تنها کارمند عرب زبان که نیازی به ویزای لیبی هم نداشت سوال کرد که آیا مایل است این مصاحبه را انجام دهد. جوسلین انقدر مشتاق بوده که در جواب گفته حتی اگر من را فقط برای درست کردن قهوه هم بفرستید حاضرم و راهی لیبی میشود. از پاریس به طرابلس و از آنجا به بنغازی و محل برگزاری مراسم میرود. میگفت در میانه صحرا جایی مثل استادیوم درست کرده بودند جمعیت از هر سو وارد میشد و قبایل مختلف با لباسها و سازها و رقصهای مختلف مراسم اجرا میکردند: “صحنهای باشکوه و سینمایی که هالیوود هم نمیتواند مانندش را بسازد. کنسرتهای مایکل جکسون به گرد پایش هم نمیرسد.” گزارش را تهیه میکند و به سمت فرودگاه بنغازی میرود تا برگردد. لحظه ورودش به فرودگاه بنغازی، که به قول خودش چیزی به جز یک میدان خالی و یک کابین تلفن نبود، همزمان میشود با فرود اضطراری یک هواپیمای ژاپنی که از دبی پرواز کرده بود و توسط تعدادی از فدائیان فلسطینی منتسب به “جیش الأحمر”، شاخهای از جبهه خلق برای آزادی فلسطین (PFLP) ربوده شده و در بنغازی فرود آورده شده بود. فدائیان همه مسافران را پیاده کرده و هواپیما را منفجر میکنند: “قبلا تصویر انفجار هواپیماهای ربوده شده توسط جبهه خلق را که در صحرای اردن منفجر شدند در تلویزیون دیده بودم، اما این یکی مقابل چشمانم اتفاق میافتاد!” جوسلین از همان کابین تلفن فرودگاه با مدیرش تماس میگیرد، ماجرا را گزارش میکند و ناگهان از کارمند کم تجربه یک شبکه تبدیل به خبرنگار بینالمللی میشود.
بعد از این حادثه مدیر شبکه از او میخواهد تا مدتی در لیبی بماند و سعی کند مصاحبهای با قذافی بگیرد. سه هفته برای دیدار با قذافی در طرابلس منتظر میماند. بعد از سه هفته یک شب ساعت دوازده به او خبر میدهند که قذافی موافقت کرده با او در بنغازی ملاقات کند. شبانه به سمت بنغازی میرود و ساعت دو صبح در چادر معروف قذافی با او و شش هفت نفر از سران حکومت و ارتش لیبی ملاقات میکند. بعد از این ملاقات قذافی به او میگوید که سفری به صحرا میرود و جوسلین از او میخواهد که همراهیاش کند. در این سفر او همراه با قذافی به صرت و دیدار پدر و مادر قذافی میرود که در چادری کوچک در قلب صحرا زندگی میکردند.
کار خبرنگاری حرفهای جوسلین بعد از سفر لیبی آغاز میشود و تا سالها به کشورهای مختلف سفر کرده و گزارش تهیه میکند. از جمله سفری به صحرای غربی و دیدار با “هواری بومدین” انقلابی مشهور الجزایری بود.
—
با شروع جنگ داخلی در لبنان جوسلین به بیروت بازگشت. در سالهای جنگ چندین فیلم مستند از حوادث جنگ داخلی و زندگی روزانه لبنانیها و فلسطینیها ساخت. فیلمهایی که از قضا تنها مستندسازی وقایع جنگ نیست و هر کدام داستانهایی درون خود دارد.
اما از مهمترین وقایع زندگی جوسلین صعب در میانه جنگ داخلی لبنان اتفاق افتاد. در سال ۱۹۸۲ و در پی محاصره بیروت توسط ارتش اسرائیل، یاسر عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین مجبور شدند نیروهای نظامی خود را از اردوگاههای فلسطینی خارج کنند. همه نظامیان و شبه نظامیان فلسطینی اردوگاهها را تخلیه کرده و راهی کشورهای مختلف شدند. عرفات به همراه گروهی از نظامیان با یک کشتی به سمت یونان حرکت کرد. جوسلین در آن کشتی همراه عرفات بود و از این سفر گزارش تهیه میکرد. خودش این سفر را یکی از مهمترین وقایع زندگیاش میدانست. خاطره تلخ حرکت آن کشتی را از خیلی از لبنانیها، بخصوص چپها، شنیدهام. جوسلین اینطور توصیف میکند که بعد از شور و هلهله و خداحافظیها و دست تکان دادنها، کشتی تا ساعتها در سکوت غرق شد. سکوت محض. “ابو عمار به شدت گرفته بود. حرف نمیزد. هیچکس حرف نمیزد. سکوت مطلق بود. الان میفهمیم که او تنها غمگین نبود، نگران بود. میدانست که رها کردن اردوگاهها سرانجام خوبی ندارد؛ کما اینکه نداشت. سفر دریایی ما دو سه روزی طول کشید. ابو عمار گاه روی عرشه قدم میزد. انگار بعد از سالها فرصت پیدا کرده بود که عمیقا غمگین باشد. یک ساعتی مانده بود تا به یونان برسیم احساس کردم کم کم همه دارند به حالت عادی برمیگردند، انگار خون دوباره در بدنهایشان به حرکت درآمده بود. با هم جلسه گذاشتند و آخرین اخبار را مرور کردند. و وقتی او در خاک یونان از کشتی پیاده میشد دوباره ابو عمار بود؛ همان مرد سیاست با مسئولیتی عظیم بر شانهاش. احساس میکردم تمام غم روزهای گذشته را به دریا انداخت و پیاده شد. به نظرم بسیار واضح بود که در آن لحظه خاص فاز مقاومت با سلاح را پشت سر گذاشت و وارد فاز مقاوت سیاسی شد.”
—
جوسلین پس از انقلاب سفری هم به ایران داشت. بنیصدر را از زمان تحصیل در پاریس میشناخت و زمان ریاست جمهوری او به ایران آمد و مستندی هم از ایران در آغاز انقلاب ساخت که ظاهرا جایی نمایش داده نشده (یا حداقل من پیدایش نکردم).
—
هنوز کلی مانده که بنویسم. از فیلم “دنیا” و مصیبتهایش، از مصاحبهاش با “فاتن حمامه” که ناتمام ماند، از کنسرتی که برای “نورالهدی” در پاریس ترتیب داد، از جشنواره “مقاومت فرهنگی” که در بیروت به راه انداخت، از لهجه غریبش که لبنانی فرانکوفون بود اما سعی میکرد مصری حرف بزند، از خانه پدربزرگش که در جنگ خراب شد، از … زندگی جوسلین برگهای تاریخ است.
شاید بعدها درباره اینها بنویسم. بعدها که بتوانم “خیلی خوب” بنویسم.