تئاتر خصوصی یا چگونه یاد گرفتیم در توهم آزادی سرکوب شویم
خصوصیسازی تنها در عرصههای اقتصادی یا صنعتی اتفاق نیفتاده است. در حوزه فرهنگ و هنر هم به اشکال دیگری صورت گرفته است. اشکالی که گویا نوعی از سرکوب به شکل غیرمستقیم را تداعی میکنند.
اغلب مدافعان سرمایهداریِ جهان سومی در نهایت و در تنگنای استدلال روبه طبیعت میآورند. می گویند سرمایهداری الگویی است برگرفته از «نظم خودانگیخته» طبیعت. حالا در دنیایی که سرمایهداری خود را تقدیر جهان مینماید، ما در طبیعتی وحشی زندگی میکنیم و مشغول رقابتی نفسگیر هستیم. حالا که تنها نظم موجود بر جهان سرمایهداری است و از آمریکا تا اروپا، از حکومتهای تک حزبی- حتی از نوع کمونیستی مانند چین- تا اسلامی همه ناگزیر از سر فرود آوردن در برابر این مدل هستند و هر کدام کپیهایی – بنا به کیفیتِ دستگاه کپی خود- از سرمایهداری را بازتولید میکنند، دیگر نوابغ سراغ علم نمیروند، دیگر آدمهای خلاق سر از هنر در نمیآورند، دیگر حرف حساب در فلسفه نیست، حالا آنکه باهوش است بازاریابی میخواند. اما پرسش اینجاست که در دانشکدههای تئاتر چرا کسی به دانشجویان بازاریابی و اصول تجارت یاد نمیدهد؟ چرا کسی به دانشجویان نمیگوید که ارسطو، استانیسلاوسکی، برشت، گروتفسکی، بکت، آگوستو بوال، شکنر، آخوندزاده، ساعدی، نعلبندیان، بیضایی و… به او نمیتوانند تئاتر واقعاً ممکن را بیاموزند؟ چرا کسی نمیگوید تئاتر تجارت است و برای تجارت کردن امروز، اصول تجارت را دانستن مهمتر از محتوایی است که خرید و فروش میشود؟ چرا اساتید امروز مدلی را که خود از طریق آن به استادی و مدیریت رسیدند یعنی رابطه و رانت و تظاهر را آموزش نمیدهند؟ چرا کسی نمیگوید که اینجا همه چیز تزئین است و تئاتر مدتهاست به پایان رسیده است؟
مگر همانهایی که امروز را برای تئاتر ایران رقم زدند، همانهایی که پا پس کشیدن دولت را در حضور تزئینی خود در مدیریت دولتی سبب شدند، دانشگاهها را پیشتر پر نکرده بودند و تدریس تمام درسها را از نمایشنامهنویسی تا کارگردانی و نقد نبلعیده بودند؟ پس چرا به دانشجویان نمیگویند تئاتر تمام شده و امروز وقت تجارتآموزی است؟شعاری که حتی در کشورهای سرمایهداری اینچنین پرطنین داده نشده بود، در کشوری که اقتصادش تماماً دولتی بود و حتی تئاتر دولتی هم، این هنر را در آن به نهاد بدل نساخته بود در گوش هیچکس غریب و مخصک نیامد!
روندی که از سالهای اولیه دهه هشتاد شروع شد برنامه یک دولت و یک وزیر نبود. منحصر در حوزه تئاتر هم نبود هر چند که تئاتریها خود ولع زیادی برای تسریع و تحکیم این روند داشتند. همان سالها بود که نادر برهانی مرند که امروز دبیر جشنواره تئاتر خصوصی شده ایران است در برنامه چهار ساعته رادیویی خود مدام از اتمام ظرفیتهای تئاتر دولتی میگفت و بجای پاسخگو کردن دولت و مطالبه محور کردن تئاتریها، آنها را به جدی گرفتنِ شوخیِ تئاتر خصوصی در ایران تشویق می کرد. بسیاری از افراد جویای نام آن روزهای تئاتر- که بعدتر مدیر هم شدند- تلاش میکردند چاره کار تئاتر ایران را تئاتر خصوصی بنامند. شعاری که حتی در کشورهای سرمایهداری اینچنین پرطنین داده نشده بود، در کشوری که اقتصادش تماماً دولتی بود و حتی تئاتر دولتی هم، این هنر را در آن به نهاد بدل نساخته بود در گوش هیچکس غریب و مخصک نیامد!
دولتها خوب می دانستند باید چه کنند. برنامه کم کردن خرج و مسئولیت دولت در حوزههای بیاهمیت بود. راه اصلی در این کوچکسازی خلاصشدن از شر خرجتراشیهایی بود که ضرور زندگی نبود و تنها باری بر روی دوش دولت بود، حوزههایی مثل تئاتر، موسیقی و به طور کلی هنر. حوزههایی که دولت تنها میخواست مراقب محتوای آنها باشد، همین. دولت نمیتوانست کوچکسازی را از همان حوزههای کلان اقتصادی شروع کند، یا از هزینههای فرهنگی عمومی که باید از طریقشان به مردم تحمیل شود چه بپوشند، چه بخورند و چگونه فکر کنند. این ساخت بدنه فرهنگ عمومی از هنر نمیگذشت از رسانههای بزرگ، تولیدات فاخر و سرگرمی میسر میشد و تئاتر هنوز زیادی هنر بود. احتمالا در کشوری توسعه نیافته و درگیر با هزار و یک مشکل اساسی اقتصادی و سیاسی سودای تئاتر داشتن – یعنی هنری که در سرگرم کردن عوامی که به کمدیهای سبک و بنجل خو گرفتهاند موفق نیست- کمی افراطی به نظر میرسد. پس میتوان کسی که سودای کار تئاتر دارد را به یک آزادی فرمال و خالی از محتوا با بازاری آزاد و یله به لحاظ مالی حواله داد تا خود سر به راه شود و راه سرگرم کردن عوام و هنر/سیاستزدایی در کار خود را بیاموزد. اینگونه هنرمند هم حرف زیادی و مشکوک نمیزند، هم احساسِ آزادی( کاذب) میکند. شیوه خوبی است برای اینکه دولت بدون آلودن دست، هنرمند را کنترل/سرکوب کند.
بله دولت در پی رفع مسئولیت بود درست مانند پدری که دیگر توان دادن خرج فرزند خود را ندارد و او را پیش از بلوغ به درون بازار میفرستد تا گلیم خود را از آب بیرون بکشد. اما این روند از اساس نهاد دولت را هم از محتوا خالی کرد به طوری که امروز با بحران دولت و جایگاه آن روبرو هستیم. دولتی که نه فقط به سبب آدمهایی که در آن مشغول میشوند، بلکه به سبب تنزل یافتن خود به مثابه یک نهاد دچار بحران ناکاآمدی است. روند خصوصیسازی با توجه به مقدمات پیچیده و ساختار معیوب اقتصاد سیاسی در ایران البته روندی ناموفق بود. دیدن این عدم موفقیت امروز احتیاج به چشمهای مسلح به نظریه ندارد، کافی است به آشوب، فساد و روند وحشی و هر روز ناکارآمدتر شده اقتصاد ایران نگاه کنیم تا بفهمیم که برونسپاری و خصوصیسازی از سالهای انتهایی دهه شصت تا امروز چگونه جامعه ایران را به یک بیمار جذامی بدل کرده که هیچ جای سالمی در بدن ندارد. پولداران بیفرهنگ و فرهنگیان بی پول! افسردگی،اعتیاد، خودکشی، بیکاری، فرهنگ عمومی عقب مانده و جامعهای که از گذر رانت و عدم شایستهسالاری هر روز بیشتر به سمت فروپاشی و بی شکل شدن میرود. جامعه ای که تاریخ نمیداند و از شدت استیصال نامی انتزاعی چون کوروش کبیر(!) یا استبداد رضا خانی را به عنوان منجی میخواند.تئاتریهای ساده انگار همواره در کنار نامه عاشقانه نوشتن برای تئاتر خصوصی از این مینالیدند که چرا مدیران تئاتر، تئاتری نیستند! و خب با شروع دولت نهم به این آرزوی دیرین رسیدند، حسین پارسایی شد مدیر تئاتر ایران. این هم مدیر تئاتری، مبارک است.
اما بیایید برگردیم سر تئاتر، دولت برای رفع مسئولیت و تقلیل خود به سانسورچی نیاز به مقدماتی داشت اول باید ساختار اداری و بروکراتیک تشکیلات تئاتر کوچک میشد. مرکز هنرهای نمایشی تبدیل به یک اداره کل شد که حتی از اداره و حقوقدهی کارمندان اندک خود به شکلی آبرومند عاجز بود و این کوچک کردن با برآورده کردن یک آرزوی دیرین تئاتریها هم همخوان بود؛ تئاتریهای ساده انگار همواره در کنار نامه عاشقانه نوشتن برای تئاتر خصوصی از این مینالیدند که چرا مدیران تئاتر، تئاتری نیستند! و خب با شروع دولت نهم به این آرزوی دیرین رسیدند، حسین پارسایی شد مدیر تئاتر ایران. این هم مدیر تئاتری، مبارک است. حتماً تئاتریها انتظار نداشتند که دولت نهم بهرام بیضایی یا علی رفیعی را مدیر کند هر چند که این نامهای نوعیِ درخشان و با آبرو هم به فرض محال با مدیر شدنشان نمیتوانستند مشکلات انباشته شده نهادی و ساختاری اداره تئاتر را حل کنند. مدیریت تئاتر از آدمهایی آشنا به مسائل توسعه- که از قضا مسئله تئاتر ایران نیز بود و هست- مثل علی منتظری، حسین سلیمی و… که حتی آنها هم نتوانستند به دلیل گردش معیوب مدیران و ساختار فرسوده بروکراسی کشور و عدم نگرش همه جانبه و عمیق نسبت به مسئله توسعه، اهداف خود را تحقق بخشند، رسید به حسین پارسایی دانشجوی تئاتری که چند تئاتر مذهبی اجرا کرده بود و تازه مدتی بود در تئاتر شهر مدیریت میکرد. از این لحظه جلد تازهای از تاریخ تئاتر ایران شروع شد که آن را اینجا «دوران انتقال» مینامیم و مدیرانش را «مدیران دوران انتقال». دورانی که تا همین امروز ادامه دارد و هدف اصلی آن انتقال دولت از دارا بودنِ مسئولیت نسبی امور به بیمسئولیتی مطلق است. همان پدری که امر و نهی می کند اما حمایت نه، همان پدر مافنگی معروف فیلم فارسیها که با جیب خالی و توان حقیر تازه بر سر بچههایش هم میکوبد و برایشان خط و مشی تعیین میکند. نگاهی به روند مدیران پس از پارسایی در اداره کل هنرهای نمایشی نشان میدهد که دستهای از مدیران ناکارآمد، که بیشتر با رویکردی کارمندی دنبال بالاکشیدن خود و حقوقشان در عرصه مدیریت میانی جمهوری اسلامی بودند ابتکار عمل را در تئاتر بدست گرفتند. ابتکار عملی که البته بیشتر شامل «بله قربان» گفتن میشد. تئاتر ایران به روزمرهترین شکل و بدون هیچگونه استراتژی پیچیدهای- که نیازش بود- اداره شد. پارسایی، مسافر آستانه، دشت گلی، قادر آشنا و… تا شهرام کرمی و همراهان اینها در تمام این سالها رحمت امینی، سعید اسدی، مهرداد رایانی مخصوص و… واقعاً کدام توان حل کردن یک گوشه از مشکلات تئاتر ایران را داشتند؟ کدامشان نفوذ در لایههای اصلی قدرت برای چانهزنی و جلب توجه مدیران بالادستی و نمایندگان مجلس به سمت تئاتر را داشتند؟ کدامشان برای توسعه تئاتر ایدهای داشتند و یا حتی فکر و استراتژی روشنی برای اینکه تئاتر ایران چگونه باید اداره شود؟ اینها تنها به فکر بالا رفتن خود از پلههای ترقی بودند روزی این پلهها را در مشاغل دانشگاهی پیمودند و حالا در کنار دانشگاه کلکسیون خود را در دولت نیز تکمیل نمودند. اینها تنها گزینههایی دلچسب برای رفع مسئولیت دولت و ایجاد تئاتری بودند که تئاتر بازار آزادی به مدل جهان سومیاش بود. تئاتری که خلاصهاش این بود: هر که پول دارد برود در سالنهای خصوصی تئاتر اجرا کند، هر که دوستش داریم در سالنهای ما تئاتر اجرا کند. کسانی هم که پول ندارند و در حلقه ما نیستند مسئله ما هم نیستند!مسئولیت دولت و ایجاد تئاتری بودند که تئاتر بازار آزادی به مدل جهان سومیاش بود. تئاتری که خلاصهاش این بود: هر که پول دارد برود در سالنهای خصوصی تئاتر اجرا کند، هر که دوستش داریم در سالنهای ما تئاتر اجرا کند. کسانی هم که پول ندارند و در حلقه ما نیستند مسئله ما هم نیستند!
مدیران دوران انتقال در حقیقت کسانی بودند که قرار بود تمام تئاتر را هم قد خود کنند. اندازه و دایره تنگ روابط آنها، به نوعی به فضای تئاتر تبدیل شد. کسانی که بجای فراتر نشستن و دیدن تصویری بزرگ برای تئاتر، حتی از هنرمندان این عرصه چشمانداز کوچکتری برای نهاد تئاتر داشتند، چرا که این تصویر کوچک تنها شکلی بود که میتوانست آنها را در این عکس یادگاری با تئاتر بزرگ نشان دهد. همان مدیرانی که در خلأ آدمهای بزرگ و اساتید برجسته تئاتر، شدند استاد همه دروس تئاتر در دانشگاه، حالا شدند مدیران و برنامه ریزان تئاتر ایران. تئاتر ایران خصوصی نشد به روندی سرمایهدارانه از نوع جهان سومی و وحشیاش بدل شد که نتیجهاش یک نظم معیوب و فاسد بود که علاوه بر معلق گذاشتن توسعه اقتصادی و اجتماعی تئاتر جدیت و جریان در به وجود آمدن فرمهای زیباشناسانه در این هنر را نیز نابود کرد. از همین زمان بود که بهترین نمایشنامه نویسان تئاتر ایران دیگر نمایشنامه ننوشتند، یا اینکه اگر نمایشنامه نوشتند اجرا نکردند. شاید شرافت بار دیگر در همین بود که وسوسه نشی و بیرون بمانی، همان شکل غم انگیز اما آشنای هنرمند ایرانی برای حفظ خود. در این میان البته مشتی اسم در یاد نماندنی با ایده هایی نه چندان با اهمیت در رابطه ای که با تئاتر برقرار می کردند، شدند برندگان جوایز جشنواره های زینتیِ تئاتر خصوصی. جریان نمایشنامه نویسی در ایران یکی از بدترین دوران های خود را به چشم دید. از همین دوره بود که نقد تئاتر تقریباً از بین رفت، صفحه تئاتر روزنامه ها روزهای کمتری را به خود اختصاص داد و مجله نمایش و انتشارات نمایش تبدیل شد به یک تولیدی بی اثر با آثاری برای نخواندن. تئاتر ایران که بنا بود تبدیل به نهاد شود هر چه بیشتر از هم گسیخته شد و از یک هنر متکی به دولت، تبدیل شد به یک حضور مغشوش و چهل تکه که با وجود تعدد ظاهری میتواند به راحتی نباشد. توسعه تئاتر تبدیل شد به تبدیل شدن چند خانه قدیمی یا ساختمان بدون ایمنی به سالن تئاتر که به همان راحتی که افتتاح میشوند امکان بسته شدن و تخریبشان هست؛ افرادی مشکوک با هویتهایی ناشناخته شدند سالن دار؛ تئاتر شد عرصه خودنمایی نامها و ستارهها و سلبریتیهای سطحی و تزئینی برای سرگرمیهای آخر هفتهای؛ تئاتر شد سرگرمی دم دستی و بی کیفیت و رسانه سرمایه داری جهان سومی؛ تئاتر شد عرصه پیشرفت مشتی آدم که اگر تئاتر نبود شاید در جای دیگری نمیتوانستند استاد دانشگاه، مدیر یا همه کاره شوند؛ تئاتر شد عرصه تصمیمگیری کسانی که روحیه کارمندی آنها بیشتر مناسب اداره بایگانی و دفترداری بود؛ و همه اینها تراژدی توهم توسعه بجای توسعه به معنای واقعی بود.
پروژه تئاتر خصوصی و توسعه تئاتر در ایران شکست خورده است. تا زمانی که دولت مسئولیت خود را در این روند ایفا نکند و تئاتریها را بر سر سفره حقیرانهای معتاد نگه دارد و از سوی دیگر آنها را وادار به جنگی مبتذل برای بقا کند، کلیت تئاتر در ایران پروژه ای شکست خورده خواهد بود. شاید پروژهای که بیش از صد سال پیش در آرمان مشروطهخواهان و سپس در بدنه احزاب ریشهدار وسیله آگاهیسازی و پیشرفت انسان ایرانی بود امروز بخشی از دستگاه عریض و طویل ابتذالپروری است.
ممنون