خودکشی نمادین چخوف و کافکا
بلانشو راجع به کافکا میگوید: او باید قربانی بدهد ولی نه میداند چه چیزی را باید قربانی کند و نه گناهی کرده که با قربانی دادن از آن رهایی بیابد. فرض کنید ابراهیم پسری نداشت. در این صورت چه چیزی میتوانست جایگزین قتل فرزند باشد؟ کافکا سه بار سعی کرد آن را کشف کند اما هر سه رمان ناتمام ماندند.
کافکا بی اندازه داستان های چخوف را دوست داشت و این موضوع را در نامه ها و یادداشت هایش چند بار ذکر کرده است اما چه چیزی این دو را پیوند می دهد؟ چخوف در داستان هایش همواره لحن سردی اتخاذ می کرد و اغلب از جزییات امور پرهیز می کرد اما کافکا تقریبا برعکس؛ شخصیت های رمان کافکا در مرکز توجه هستند و این خود باعث میشود لحن راوی نیز نتواند خیلی بی طرف باشد. اما شباهت ها بین این دو کم نیست. کافکا به بیماری مبتلا شد و در ۴۱ سالگی مرد. چخوف نیز به بیماری مبتلا شد و در ۴۴ سالگی مرد. کافکا کارمند بیمه بود و حتی تا اواخر عمر هم نتوانست خانه نشین شود اما چخوف تقریبا مدت زیادی را در روستا گذراند و هر دو نفر راجع به ترک کار اداری داستانهایی نوشته اند. جالب اینکه در داستانی که چخوف راجع به ترک کار اداری نوشته، شخصیت اصلی همچون خود چخوف، خودش دست به خروج می زند اما در داستان های کافکا (مخصوصا در مسخ)، علتی نامعلوم شخصیت اصلی را وادار به ترک کار اداری می کند؛ همان طور که بیماری در سالهای آخر عمر کافکا او را وادار کرد.
داستان «زندگی من» از چخوف با یک خودکشی نمادین شروع می شود، ترک کار اداری. شخصیت اصلی به دلیل حواس پرتی و بینظمی در کار، توسط مدیر اخراج می شود و این مساله دردسرهایی برای او ایجاد می کند و پدرش دوبار سیلی محکمی به او می زند و پدر نماینده ای است از طرف جامعه. مابقی افراد جامعه هم واکنشی منفی به اخراج او نشان می دهند اما او اعتقاد دارد درمقابل حجم زیاد کار بیمعنی ادارات، او باید دست به کار یدی و کارگری بزند. پس به نقاشی ساختمان رو می برد و به این نحو موقعیت خود در جامعه را متزلزل میسازد. این داستان به طرزی آشکار واقعا زندگی چخوف است. چخوف دکتر بود اما بعد از تحصیل به کارگردانی تئاتر پرداخت. بعد از شکستی تلخ در کار تئاتر به نوشتن داستان کوتاه پرداخت و گرچه داستان کوتاه های او مورد اقبال قرار گرفت اما هرگز باور نکرد یک نویسنده است. بلینسکی منتقد مشهور روس برای او نوشت: «باید برای داستان هایتان صبر بیشتری به خرج بدهید». و چخوف پاسخ داد:«من نمی توانم برای یک داستان بیشتر از یک بار وقت بگذارم». شاید چخوف حق داشت؛ احتمالا بعد از خودکشی نمادین، او دیگر قادر نبود چیزی را جدی بگیرد.
آقای کا. در رمان محاکمه از کافکا، به جرمی نامعلوم بازداشت شده است اما این باعث نمی شود او نتواند سرکار برود، آزادانه بگردد! پس بازداشت شدن چه معنی می دهد؟ او تا انتهای کتاب به دنبال جرمش می گردد و دادگاه گرچه برای او احضاریه فرستاده اما او را باز نمیشناسد. در کل رمان با اینکه کا به علت آن جرم نامعلوم مورد مجازات قرار نمی گیرد اما همه چیز اعصاب شما را به هم می ریزد. مثلا کسی در اداره با کا تماس می گیرد و بعد از اینکه تلفن تمام می شود، یکی از کارمندان از آقای کا می پرسد: خبر بدی گرفتی؟ یا مثلا پیرزنی در خانه روبه رویی از پنجرها ش مدام خانه کا را می پاید. یا مثلا کا مجبور است با دختری معاشقه کند درحالی که یکی از اقوام دختر در اتاقی از همان خانه خوابیده و درحال استراحت است. یا مثلا دربان دادگاه از ورود او به دادگاه جلوگیری می کند و چند روز نمی گذارد او داخل شود. یا احضاریه دادگاه، روز را مشخص کرده اما ننوشته کا باید چه ساعتی در دادگاه حاضر شود.
بلانشو راجع به کافکا می گوید: او باید قربانی بدهد ولی نه می داند چه چیزی را باید قربانی کند و نه گناهی کرده که با قربانی دادن از آن رهایی بیابد. فرض کنید ابراهیم پسری نداشت. در این صورت چه چیزی می توانست جایگزین قتل فرزند باشد؟ کافکا سه بار سعی کرد آن را کشف کند اما هر سه رمان ناتمام ماندند.
ردپای چخوف در رمان محاکمه از کافکا معلوم است، آن هم با اشارهای دقیق. در داستان «زندگی من» از چخوف، کسی از کار اداری بیرون می زند و به نقاشی ساختمان رو می برد. در رمان محاکمه، قاضی در ابتدا آقای کا را نقاش ساختمان می نامد در حالی که آقای کا در بانک کار می کند! و همین اشتباه قاضی به آقای کا کمک می کند تا در این جلسه پیروز شود. اما این اشاره کافکا به آن داستان چخوف چه معنی می دهد؟ نقاش ساختمان در داستان چخوف با ترک کار اداری، خودکشی می کند اما در محاکمه کافکا، آقای کافکا خودکشی میشود! یعنی فاعل خودکشی در رمان کافکا خود آن فرد نیست. اما چرا نمیگویم آقای کا با دستگیر شدن به قتل نمادین رسیده و می گویم او خودکشی شده؟ چون بازداشت شدن او چیزی از آزادی اش کم نمیکند و او می تواند آزادانه بگردد.این واقعیتِ اضافی (مازاد) که از آقای کا سلب شده، بیشتر چیزی درونی به نظر می رسد تا بیرونی. یعنی دادگاه منع خاصی برای او در نظرنمی گیرد و در طول رمان این خود آقای کا ست که خود را منع و توبیخ می کند. درواقع قاضی میخواسته آقای کا را به جای نقاش ساختمان جا بزند تا به این طریق او را از قوانین تبرئه کند اما آقای کا آن را نمی پذیرد و نقش خود را می خواهد.