کارگزارانِ کدام تاریخ سنگ قبرها را میشکنند؟
حامد زارع، دبیر گروه اندیشه روزنامه سازندگی چند روز پس از مرگ محمدعلی مرادی در یادداشتی به او تاخت. اما این کارگزار فکری یک جریان امنیتی حاکم، چرا بلافاصله پس از مرگ پژوهشگری «منزوی» و دلبسته جریانی در هم شکسته و حاشیهای بر او میتازد؟ چرا باید چنین تاختنی بر مردگان را جدی گرفت؟ جواب هرچند از اینجا آغاز میشود که «چون مردگان دیگر مردهاند»، اما از آن فراتر میرود.
چرا میگویند «نباید پشت سر مرده حرف زد»؟ آیا میتوان نقد اندیشه و کارنامه یک چهره عرصه عمومی را به دلیل مرگش تعطیل، یا دست کم معلق کرد؟
مرگ چطور میتواند مردگان را محترمتر از نسخه زندهشان کند؟
آیا نقد درگذشتگان صادقانهتر از مرثیههای تکراری نیست؟ آیا غیر از این است که نقد یک مرده ناچار است واقعا درباره زندگی خود او باشد، در حالی که مرثیهها ناگزیر با کندن سهمی از میراث پیوند خوردهاند؟
با این حساب چه طور است که اوج قساوت در آنانی دیده میشود که «حتی به مردگان رحم نمیکنند»؟ اصلا چرا در آرزوی رحم آوردن و بهرهمندی از رحمت، یا در ضرورت احترام گذاردن و حفظ حرمت، انگار مردگان شایستهتر از زندگانند؟
جواب همه اینها ساده است: چون مردگان دیگر مردهاند.
محمدعلی مرادی پژوهشگر آزاد و مدرس غیررسمی فلسفه، و از نظر سیاسی و معرفتی چهرهای چپگرا بود. جریان چپ در ایران هرگز در قدرت نبوده است، سالها است نهاد و رسانهای نداشته و بسیاری از وابستگان تشکیلاتی سابق آن، همچون خود مرادی که زمانی عضو حزب توده بود، به منتقدان سرسخت بخشهایی از احزاب و گروهها، تاریخ و سنت، و مکاتب و اندیشههای چپ تبدیل شدهاند.
حامد زارع چند روز پس از مرگ محمدعلی مرادی یادداشتی درباره او نوشت.
زارع دبیر گروه اندیشه روزنامه سازندگی است. روزنامه سازندگی ارگان حزب کارگزاران است. حزب کارگزاران از مهمترین تشکیلات جریان اعتدالی است. جریان اعتدالی سالها است که دولت، بخش بزرگی از مجلس، بخش بزرگی از اقتصاد و بخش بزرگی از رسانهها را تحت کنترل دارد.
به این ترتیب حامد زارع را باید به عنوان یکی از کارگزاران خط فکری یکی از جریانهای اصلی حاکم بر اقتصاد، سیاست و فرهنگ ایران جدی گرفت.
محمدعلی مرادی پژوهشگر آزاد و مدرس غیررسمی فلسفه، و از نظر سیاسی و معرفتی چهرهای چپگرا بود. جریان چپ در ایران هرگز در قدرت نبوده است، سالها است نهاد و رسانهای نداشته و بسیاری از وابستگان تشکیلاتی سابق آن، همچون خود مرادی که زمانی عضو حزب توده بود، به منتقدان سرسخت بخشهایی از احزاب و گروهها، تاریخ و سنت، و مکاتب و اندیشههای چپ تبدیل شدهاند. گرایش چپ در ایران امروز در عمل به یک جریان فکری-فرهنگی محدود شده که فعالیتش عمدتا به انتشار کتاب و مقاله تقلیل یافته است و تیراژ همان کتابها و شمار مخاطبان آن مطالب مجلهای و اینترنتی هم به زحمت از چند صد نفر میگذرد.
حامد زارع در یادداشتش محمدعلی مرادی را با اسپینوزا و شوپنهاور مقایسه میکند و با چنین قیاسی نشان میدهد که او را جدی گرفته است.
اما این کارگزار فکری یک جریان امنیتی حاکم، چرا بلافاصله پس از مرگ پژوهشگری «منزوی» و دلبسته جریانی در هم شکسته و حاشیهای بر او میتازد؟ چرا باید چنین تاختنی بر مردگان را جدی گرفت؟
جواب هرچند از اینجا آغاز میشود که «چون مردگان دیگر مردهاند»، اما از آن فراتر میرود.مرگ در عین اینکه آخر خط زندگی است، امتداد آن تا ابدیت نیز هست. زندگان میرا اما مردگان جاودانهاند، جاودانه در همان تصاویر واپسین؛ «آن که نمیداند چگونه خوب بمیرد، به بدی خواهد زیست.»۱ همین است که مرگ کسی هنگام کاری که به آن شناخته شده، اندوهی شکوهمند و جاودانگی مضاعفی دارد: صیادی که در دریا میرود، آتشنشانی که در آتش میسوزد، و یا سقراط، که ضمن فلسفهبافی شوکران مینوشد، که «فلسفیدن، آموختن چگونه مردن است»۲.
تشییع جنازه، سوگنامهها و مرثیهها بخش مهمی از یادآوری یا به عبارت بهتر بازسازی تصاویری است که شخص درگذشته تا آیندهای نامعلوم در قاب آنها به یاد خواهد آمد. توصیهها درباره رحم و غیبت در مورد مردگان از همین جا میآید.
مردگان دیگر مردهاند و اگر تصویر غلطی از آنها بازسازی شود نیستند و نمیتوانند از خود دفاع کنند. اگر هنگام حرف زدن درباره مرده اشتباهی شود، به واسطه ابدی بودن مرگ آن مرده، این اشتباه هم ابدی و جبران ناپذیر خواهد بود. گوینده شاید بتواند حرفش را برای شنوندگان اصلاح کند، اما حقی از خود آن مرده همیشه به گردنش خواهد ماند، حق دفاعی تا ابد ناممکن.
وقتی کسی در زندگی وامدار دیگری میشود، معمولا میتواند برای ادای دین خود تلاش کند، یا دست کم قاعده اخلاقی این است که باید چنین تلاشی انجام شود.
اما اگر مدیون کسی باشیم و او بمیرد، از اساس دیگر هرگز نمیتوانیم دین خود را ادا کنیم. اگر کسی مدیونمان باشد و بمیرد، هرگز نمیتواند دین خود را ادا کند.
وامداری و مدیونی از مبناییترین روابط انسانیاند که از اقتصاد تا اخلاق به رفتار ما شکل میدهند. پیوند این روابط با مرگ و زندگی چنان ریشهای است که جز امور مربوط به میراث، مبرمترین اعمال آدم دم مرگ شامل حلالیت طلبیدن، تسویه بدهیها، بخشش دیگران و اموری از این دست میشود. ضرورت این کارها از همان جبران ناپذیر شدن دیون به واسطه مرگ برمیآیند.
رویاروی دیون ابدی، یا میتوان مرده مدیون را بخشید و از حق خود بر گردن او صرف نظر کرد، یا اینکه همیشه طلبکار او ماند و داغ بدهکاری را بر تصویر او جاودانه کرد. اصرار بر کوبیدن چنین داغی را، در حالی که از مرده هیچ کاری برای جبران آنچه بدهکار است برنمیآید، شاید کینهتوزانه بدانند.
اگر هم رابطه مدیون بودن برعکس باشد تنها یک گزینه مدیون ماندن در کار است. مردگان دیگر نمیبخشند. وامداری به آنان همیشگی است. چون مردگان مردهاند.
کارگزار فکری جریان اعتدال این گونه پس از مرگ مرادی تیر خلاصش را میزند: «شاید مقصدی نیز برای خودش هم متصور نبود… ناکامی از فعالیت سیاسی در حزب توده، ناکامی در اخذ مدرک دکتری، ناکامی از حضور در هیات علمی دانشگاه، ناکامی از بروز تمامیت فلسفی، خط ناهموار زندگی محمدعلی مرادی در خانهای روی آب».
یادداشت حامد زارع با موضوع «داستان فلسفه و سیاست در ایران» شروع شده و از همان اول که مرگ محمدعلی مرادی را با «از پا افتادن» و «فرو مردن» خبر میدهد، آماده تاختن است، آن هم بر کسی که به گفته زارع «نه همسری بر بالین او بود و نه فرزندی».
زارع یادآوری میکند که مرادی «از سوی مجامع رسمی» ایران به عنوان چهرهای آکادمیک به رسمیت شناخته نشد، دچار «عدم کسوت و شهرت» بود، تنها در «محافل خصوصی» نام و نشانی داشت و عملا «خانهای روی آب» ساخته بود.
زارع میگوید مرادی کسی بود که ضد دانشگاه «جیغ میکشید» (فریاد نمیزد)، و با استدلالهای گاه «بیراه» به دیگران حمله میبرد و «هیچ گاه بحث منضبطی را به سرانجام نرساند.»
کارگزار فکری جریان اعتدال این گونه پس از مرگ مرادی تیر خلاصش را میزند: «شاید مقصدی نیز برای خودش هم متصور نبود… ناکامی از فعالیت سیاسی در حزب توده، ناکامی در اخذ مدرک دکتری، ناکامی از حضور در هیات علمی دانشگاه، ناکامی از بروز تمامیت فلسفی، خط ناهموار زندگی محمدعلی مرادی در خانهای روی آب».
هرچند که مردگان دیگر مردهاند، تکههایی از زندگی آنان همچنان از خلال زندگان باقی میماند.
زندگان، در ادای دین ناممکن ابدی به عزیز از دست رفته، با یادآوری تصاویر و با بازگویی کلمات، با بازسازی زندگی آن که مرده است، او را زنده نگه میدارند.
«اگر ما بتوانیم چیزی به مردگان بدهیم، این کار دیگر تنها درون ما زندگان ممکن است.»۳
اما هر مردهای را تنها عده به خصوصی از دوستدارانش گرامی میدارند و با پیشکش چیزی به او، درون خود، به او ادای دین میکنند.
این شرط هر رابطه عاطفی و تعلق خاطر دوستی، خویشاوندی یا حرفهای است که بالاخره روزی یکی از دو طرف رابطه در دفن و سوگواری دیگری حاضر خواهد بود.
عزیزان شاید در زندگی با هم قطع رابطه کنند، اما پس از مرگ دیگر نمینشینند تا جنازه عزیزشان «بر زمین بماند».
در مقابل این رابطه دوستی که خود را موظف به در گور گذاشتن عزیز میداند، رابطه دشمنی هم هست. «گور به گور کردن» یا نبش قبر و سوزاندن جنازه از همین جا میآید: نمایش دشمنی با معکوس کردن شرط دوستی، نوعی عملیات ضد دفن، در مقابل وظیفه انجام تدفین.
کارگزاران فرهنگی اعتدال اساسا جایگاه مسلط خود در عرصه عمومی را به واسطه طرد قهری همان مردگانی پیدا کردهاند که نه فقط سهمشان از مرگ سنگ قبری شکسته شده، که سهمشان از زندگی نیز در هم شکسته بوده و درگیر با فشارهایی از بالا، به جان کندن به کار هنری، فلسفی و فرهنگی خود ادامه دادهاند.
در تمامی سالهایی که فرهنگیکاران اعتدالی در مجلات و روزنامههایشان مشغول نبش قبر و آزار مردگان جریان روشنفکری و چپ بودهاند، عدهای لابد ناشناخته نیز سنگ قبرهای واقعی روشنفکران را شکستهاند.
درست در همان روزهایی که زارع یادداشتش را نوشت و چاپ کرد، جلوی برگزاری مراسم سالمرگ احمد شاملو را گرفتند و نگذاشتند در دانشگاه تهران برنامهای برای مرادی برگزار شود.
البته کارگزاران فکری-فرهنگی اعتدال را خوش نخواهد آمد که کنار لاتهای قبرشکن قرار بگیرند. آنها لابد واقعا با چنین «تندرویهایی» مخالفند.
اما در کارزار علیه مردگان، که در روزنامهها و گورستانها پیش میرود، بار دینی که کارگزاران فرهنگی بر دوش دارند سنگینتر و جبرانناپذیرتر از قبرشکنان است.
هم آن که سنگ قبر روشنفکری را میشکند و هم آن که پنجه به تصویرش در عرصه عمومی میکشد، ضمن نمایش دشمنی با مرده، با قدرتنمایی نزدیکان او را منکوب میکنند و یادآورشان میشوند که زورشان به انجام شرط دوستی و تامین آرامشی ابدی برای عزیزشان نمیرسد. ولی تعویض سنگ قبر سادهتر از بازسازی تصویر عمومی است، مخصوصا وقتی رسانه موثری نداری. از این گذشته، سهم سنگ قبر در بازسازی تصویر مرده در نهایت ناچیز است.
اما ماجرا ورای زخم کاریتر کلمات نسبت به کلنگ است. کارگزاران فرهنگی اعتدال اساسا جایگاه مسلط خود در عرصه عمومی را به واسطه طرد قهری همان مردگانی پیدا کردهاند که نه فقط سهمشان از مرگ سنگ قبری شکسته شده، که سهمشان از زندگی نیز در هم شکسته بوده و درگیر با فشارهایی از بالا، به جان کندن به کار هنری، فلسفی و فرهنگی خود ادامه دادهاند.
زارع در یادآوری و بازسازی تصویر مرادی «ناکامیهای» او را به رخ میکشد و بر کم سوادی او دل میسوزاند که نتوانست استاد دانشگاه شود. حواسش نیست که کرسی استادی روند گزینشی دارد که هیچ کس تظاهر نمیکند ماهیتش علمی است.
فیلسوفان بزرگ جریانات منتقد جریان مرادی کیستند؟ سروش و داوری؟ وقتی سروش شخصا یک صندلی پاکسازی ساخته و رضا داوری اردکانی هم شخصا روی یکی از آن صندلیها نشسته و در نهایت مطابق دستوراتشان مرادی و مرادیها را راهی به دانشگاه نیست، این راه نیافتن به دانشگاه را نمیتوان شاهد برتری علمی داوریها بر مرادیها گرفت.
وقتی کتابهای روشنفکرانی پشت ممیزی میماند و از امکانات و جایگاههای موثر فرهنگی محروم میشوند، هرچند میشود با به رخ کشیدن برتری عملی خود به دشمنی نمک بر زخم بازماندگان و دوستدارانشان پاشید، اما نمیتوان طعنه زد که آنها نویسندگان بدی بودند که حتی عرضه بیان حرفهایشان را نداشتند.
وقتی دستی دهانی را گرفته نمیتوان پس از خاموشی آن دهان گفت که حرفهای گوینده اصلا خریدار نداشت.
وقتی جریانی با بودجه عمومی و حمایت نهادهای حکومتی موقعیتی انحصاری برای تدوین و تبلیغ گفتمان خود دارد، نمیتواند تظاهر کند که درگیر نبردی صرفا فکری است.
تفوق قدرت نرم کارگزاران فرهنگی اعتدال، بدون تسلط قدرت سختی که رقیبان بالقوه را مهار کرده ممکن نشده است.
فیلسوفان بزرگ جریانات منتقد جریان مرادی کیستند؟ سروش و داوری؟ وقتی سروش شخصا یک صندلی پاکسازی ساخته و رضا داوری اردکانی هم شخصا روی یکی از آن صندلیها نشسته و در نهایت مطابق دستوراتشان مرادی و مرادیها را راهی به دانشگاه نیست، این راه نیافتن به دانشگاه را نمیتوان شاهد برتری علمی داوریها بر مرادیها گرفت.
با این تفاصیل، آیا باید نقد مردگان را متوقف کرد و تنها ریاکارانه به ستایششان پرداخت؟
آیا واقعا میتوان نقد اندیشه و کارنامه یک چهره عرصه عمومی را به دلیل مرگش تعطیل، یا دست کم معلق کرد؟
مگر میشد پس از مرگ هایدگر همکاری او با نازیها را مسکوت گذاشت؟ میشد از رابطه نراقی با حکومت پهلوی نگفت؟
یا مگر ممکن است که پیش یا پس از درگذشت عبدالکریم سروش بشود از بدیهای او یاد نکرد؟
خطر مدیون شدن به مرده، یا خطر افشای مدیون ماندن ابدی او، قاعدهای کلی نمیسازد که مطابق آن هیچ کس نباید پشت سر هیچ مردهای حرف بزند.
این که مردگان نمیتوانند از خود دفاع کنند به جای خود، اما اگر به نقد کسی بنشینیم که کارهایی غیر قابل دفاع کرده است، دینی از او بر گردنمان نمیماند.
از سوی دیگر میتوان همچنان با تکیه بر اینکه «او دستش از دنیا کوتاه است» از اصرار بر افشای مدیون بودن مرده دست برداشت، اما بخشش دیون تنها در اختیار کسی است که دیگری وامدار او است. نمیشود سرخود طلب دیگران را از طرف آنها بخشید.
اما با توجه به این که مرجعی نهایی برای تشخیص اعمال دفاع ناپذیر و دیون نابخشیدنی وجود ندارد، آیا نقض این چنینی قاعده رحم و احترام به مرده، بر اساس دیون نابخشیدنی یا اعمال غیر قابل دفاع، در نهایت به این منجر نمیشود که بگوییم دوستداران هر مردهای باید در نقد عزیز درگذشته خودشان رحم کنند و با سرسختی از دیگران حساب بکشند؟
نه، چرا که روابط وامداری متقارن نیستند. از جمله نسبت با ساختارهای قدرت و ساز و کارهایشان است که ماهیت این روابط را تعیین میکند.
کارگزاران فکری اعتدال به آنهایی که حذفشان کردند و سنگ قبرهایشان را شکستند یک بدهی صافنشدنی دارند.
حامد زارع یادداشتش را با موضوع «داستان فلسفه و سیاست» در ایران شروع کرده، و هرچند خودش مستقیما از سیاست نمیگوید، حملات لابد فلسفیاش به مرادی ماهیت عمدتا سیاسی جدالش را نشان میدهد.
دههها است که یکی از دستور کارهای اصلی اندیشمندان ارگانیک نزدیک به قدرت حمله به جریان چپ بوده است، جریان چپی که دههها است عملا نمیشود یک نیروی سیاسی حسابش کرد و حضوری در زمین بازی قدرت در ایران ندارد.
با این حال کارگزاران فرهنگی اعتدال از تاختن بر این چپ ناموجود در رسانههای اقماریشان خسته نمیشوند. برای آنها «شبحی فضای فکری و فرهنگی ایران را در برگرفته است».
سنگ قبرها را میشکنند، خاک را به هم میزنند و در گورستان با اشباح میجنگند.
هر سنگ قبری به نامی شهادت میدهد، به زندگی یگانهای، نامی که نباید بیاید، یک زندگی که نباید بازسازی شود، تا مبادا طلبهایش هم با آن زنده شوند.
در مقابل تاریخنگاری نبش قبری و سنگ قبرشکن، «مورخی میتواند بر بارقه امید {به رستگاری؟} بدمد، که یقین داشته باشد در صورت تسلط دشمن، حتی مردگان نیز در امان نخواهند بود. و این دشمن تاکنون از سلطه بازنمانده است.»۴
آیا میتوان در بارقه امید به رستگاری دمید؟
با وامداری به:
۱. سنکا
۲. فیلسوفان مرده، سایمون کریچلی، ترجمه عباس مخبر
۳. کار سوگواری، سوگنامههای ژاک دریدا درباره بارت، فوکو، آلتوسر و دیگران
۴. تزهایی درباره فلسفه تاریخ، والتر بنیامین، ترجمه مراد فرهادپور
قرض، تاریخ پنج هزار سال اول آن، دیوید گریبر
ژاک دریدا، سوگنامه جودیت باتلر برای دریدا
درجواب آن که نا-کامی ها وناداری هارابرای مرادی ردیف نموده،
تقدیم به گل سرخ
گل سرخ, ای تناقض ناب, ای شوق خواب هیچ کس نبودن, در پشت این همه پلک… “ریلکه”