با فروتنی در ستایش قصهگویی
مجموعه داستان زوزه در نور ماه را میتوان نامی دیگر نهاد: با فروتنی در ستایش قصهگویی.
داستانهای سارا سیاوشی در نگاه اول بسیار متنوعاند. داستانهایی عموما کوتاه و گاه بسیار کوتاه که راویان مختلفی دارند. با این همه این یادداشت بر پایه شباهت ریشهای این داستانها نوشته شده است. در این یادداشت ابتدا برداشت خودم را از این انگیزه اصلی شرح خواهم داد، سپس نشان خواهم داد که چنین طرحی چگونه کار سارا سیاوشی را به یک قصهگویی خلاقانه بدل کرده است و از محدودیتهایی خواهم گفت که زبان روایتهای این مجموعه برای آنها ایجاد کرده است.
۱
این انگیزه در نظر من این است: روایت کردن برای غلبه بر ترسی منتشر. این کارمایه اصلی در نگارش این داستانها گاه خودآگاه و گاهی ناخودآگاه فرمی تکرارشونده به خود گرفته است. در این فرم عموما داستان با اعلان ترس یا نشان دادن سوژه ترسخورده آغاز میشود، سپس راوی با ظرافتی بیادعا بعدی تخیلی در روایت میگنجاند و از آن برای عادیسازی ترس استفاده میکند. بدین نحو که این تخیل (روایت از زبان حیوانات، همنشینی مرده و زنده، اعجابانگیزی خاطرات، آدمهای نصفهنیمه و …) ترس را به ابعادی بزرگتر میکشاند و سویهای کیهانی به آن میدهد که در آن هستند کسانی که به هزار بلا گرفتارند و بر خلاف سوژه ترسخوردۀ داستان نمیترسند. اما این داستانها بعد دیگری نیز دارند که به زبان روایت مربوط میشود. زبانی آکنده از جملات کوتاه، شفاف و غیراحساساتی که تقریبا لحن ثابتی به همه داستانهای این مجموعه بخشیده است. کارکرد این زبان به نظر من باید در ادامه دو بعد نخست دیده شود. این زبان ترسخوردگی را به خوبی نشان میدهد، اما بر تخیل حد میزند. به تعبیر دیگر انتخاب این لحن برای روایتها سبب شده است تا راوی داستانهای مجموعه «زوزه در نور ماه» نهایتا در بیشتر داستانها از دست ترسها خلاص نشود و افسار داستانها را یکسره به تخیل وانگذارد. زبانی برای مراقبت از نفس تا یکسره از کف نرود.
سرنوشت سه قصه خاص در این مجموعه اما متفاوت است. قصههای «برزخ»، «دستان سیاه» و «زوزه در نور ماه» که به ترس وا ندادهاند و با تخیلی ستودنی لکنت را از زبان زدوده، مرزهای آن را گستردهاند.
۲
آنها که دچار حملات وحشتزا (پنیک اتک) شده باشند میدانند که ترس شدید آنها نهایتا دو غایت بیشتر ندارد. ترس از مرگ و ترس از جنون. اگر بپذیریم که ترس بنمایه بسیاری از قصههای این مجموعه است، آنگاه سخت نیست که ببینیم ترس در این قصهها همواره ترس از جنون است. جنونی که خود را در شکل زبان بستگی و عدم امکان بحث، روایت و حرف زدن نشان خواهد داد. در اغلب قصههای سیاوشی در همان سطور آغازین اضطراب یا صراحتا اعلام میشود یا جملات کوتاه و توصیفهای منقطع راوی حضور آن را درفضا نشان میدهد.
با اینحال وجه ممیزه سارا سیاوشی با بسیاری از داستاننویسهای امروزی این است که وجود ترس را به بهانهای برای عزا گرفتن و دل سوزاندن به حال شخصیت قصهاش بدل نمیکند. از سوی دیگر آن را به حالتی ذهنی نیز فرو نمیکاهد که فقط به توصیف خودشیفتهوار آن و بازی با تصاویر آن بسنده کند. راوی قصههای سیاوشی سعی میکند یا خود آن شخصیت را یا محیط را به حرف بیاورد. حرف زدن و ارتباط برقرار کردن، خود را چون راه گریزی از ترسیدن به ما نشان میدهد. این برونگرا بودن و میل به ارتباط (ولو با اشیاء پیرامون و خاطرات و نه فقط آدمها) خود انتخابی کلیدی برای داستاننویسی است که میداند خودشیفتگی و نالیدن از زمین و زمان سکه رایج این روزها است.
۳
از طرف دیگر راویان این قصهها گویا تمایل دارند ترس را به واسطه تخیل در فضا و زمان بپراکنند و از شدت آن بکاهند. انتخابی که میتواند مانند تداعی آزاد عمل کرده و خود ابزار رهایی از ترس را فراهم آورد. با اینحال تداعی آزاد به معنای دقیق کلمه همواره فقط در حضور و به درخواست یک دیگری میتواند اتفاق بیفتد. در این قصهها اما راوی هم خود نقش تداعیکننده را برعهده دارد و هم نقش آن مخاطب یا درمانگر فرضی را. به همین خاطر شاهد یک درگیری نهفته در این داستانها هستیم. از یک طرف مرزهای تخیل باید به اندازه کافی گسترده شود تا بتواند اثری رهاننده داشته باشد و از طرف دیگر مقاومتی در کار است که مبادا با زیاد پیشرفتن در تخیل دروازههای جنون دیگر کاملا گشوده شود و راه برگشت محو شود.
نمود مقاومت در این داستانها به گمان من زبان راوی است. زبانی با جملات کوتاه و نقطه دار و عموما خالی از هیجان و احساسات که در خیلی جاهای داستان جلوی فضاسازی متفاوت را میگیرد و مانع از گذر قصه از حالی به حال دیگر میشود. هرچه میخواهید بگویید ولی خیلی دور نشوید.
۴
شاید به نظر برسد همه موارد بالا زیاده از حد انتزاعی است. به گمان من اما این تفاسیر همه در خود قصهها نهفته است و از قضا طرح محافظهکاری زبان علیه طغیان تخیل را من از نقیض آن در بعضی داستانهای همین مجموعه وام گرفتهام. داستانهای «برزخ»، «دستان سیاه» و «زوزه در نور ماه» به گمان من موفقترین قصههای این مجموعهاند. سه قصهای که بیش از هرچیز به حکایتهایی موجز و فشرده میمانند و دقیقا به مانند حکایت به دل مینشینند و فکری میکنند.
در این قصه ها ترس حضوری صریح دارد، سپس جرقه تخیل و تداعی زده میشود بی آنکه با زبانی خشک به آن مهار زده شود. تفاوت اصلی این قصهها با بیشتر قصههای این مجموعه در اینجاست که مرزهای تخیل چنان گسترده میشود که فضایی، دنیایی دیگر برای ما تصویر میشود.
دنیای زخمخوردگان و مطرودینی شادان در قصه «برزخ»، دنیای سرکوب شده و فراموش شدۀ آنان که به تبعیضی همه زندگی را باختند و از یاد رفتند در «دستان سیاه» از جمله این فضاهاست که وقتی دیگر شکل گرفت ردی از آن ترس اولیه در خود باقی نمیگذارد. ترس حالا دیگر به سطحی دیگر رفته و جنسی دیگر دارد. و این موفقیتی تمام و کمال برای زبان و برای روایت است.
آخرین داستان مجموعه اما نمادینترین آنهاست. «زوزه در نور ماه» قصه تولد بیان و تولد کلمات زبان انسانی است. اگرچه راوی یک راکون است اما از وقتی با تقلید صدای آدمیان و در تمهید ابزاری برای نترسیدن، چند کلمهای بر زبان میآورد فکر و ذهنش دگر میشود. او که میترسید از گشنگی بمیرد یا شکار شود حالا دیگر درمانده است که صداهایی در سرم میپیچد، آنها کلمهاند و من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش…
۵
زوزه در نورماه وعده داستان نویسی را میدهد که به قابلیت رهاننده قصهگویی ایمان دارد. داستاننویسی که برای غلبه برترسهای راویان قصههایش هم که شده، باید بیشتر بنویسد.
زوزه در نور ماه و داستانهای دیگر
نویسنده: سارا سیاوشی
انتشارات حکمت کلمه، تهران ۱۳۹۵