ورای دموکراسی انتخاباتی
دموکراسی رادیکال آینده به چیزی بیش از انتخابات صرف نیاز دارد. ما نیازمند انتصاب قوه مقننه از طریق قرعهکشی هستیم.
در سراسر جهان دموکراسی در حال عقبگرد است. از هر سو، اقتدارگرایان به قدرت رسیدهاند- از ترامپ در ایالات متحده گرفته تا پوتین در روسیه، چی در چین یا مودی در هند. دلایل بسیاری برای زوال دوران اوج دموکراسی وجود دارد، اما دلیل اصلی، سرخوردگی مردم از نظامهای به ظاهر دموکراتیک است. میان ایدهآلهای رفیع دموکراسی که سیاستمداران با اغراق از آن سخن میگویند و واقعیت تلخ توجیهگران اخبار (۱) و کابینههای متشکل از میلیاردها، شکافی عظیم وجود دارد.
امروزه نظام آمریکایی دموکراسی بیشتر در ظاهر وجود دارد تا در عمل. نهادها همچنان در هاله نمادها پیچیده و به زیور استقلال و خودمختاری آراسته میشوند. با این همه حقیقتی که بسیاری از آن آگاه اما به ندرت به آن معترفاند این است که نظام سیاسی آمریکا به نحوی روزافزون نه به وسیله مردم بلکه به دست ثروتمندان اداره میشود. زرسالاری. دو دانشمند برجسته سیاست آمریکا مارتین گیلنز و بنجامین پیج آخرین پژوهش خود را با این نتیجهگیری به اتمام میرسانند: «در ایالات متحده اکثریت حکومت نمی کند، لااقل نه به این معنا که در واقع بین تمایلات آنها و قانونگذاری رابطه علت و معلولی وجود داشته باشد. زمانی که اکثر شهروندان با نخبگان اقتصادی یا منافع سازمانیافته مخالفاند، اغلب شکست میخورند.»
خب، چه باید کرد؟ دیرزمانی است که از سوی چپ میانه پاسخی معمول به این پرسش داده میشود: نمایندگی تناسبی و اصلاحات در تأمین مالی کارزارهای انتخاباتی- اولی برای ارتقای میزان نمایندگی و دومی برای کاهش تأثیرات منحرفکننده پول در انتخابات. باور شهودی به این که پاسخ مسائل دموکراتیک ما انتخابات بهینه است، چنان عمیق ریشه دوانده که به نوعی ایمان مذهبی بدل شده است.
حقیقتی که بسیاری از آن آگاه اما به ندرت به آن معترفاند این است که نظام سیاسی آمریکا به نحوی روزافزون نه به وسیله مردم بلکه به دست ثروتمندان اداره میشود. زرسالاری.
اما آیا اصلاح دموکراسی انتخاباتی باید هدف غایی امیدها و آرزوهای دموکراتیک ما باشد؟ مناطقی را در نظر بیاورید که به نظام انتخاباتی عادلانه بسیار نزدیکترند، مانند کانادا، بریتانیا و به ویژه اروپای غربی. چنین نظامهایی به صورتی بسیار دموکراتیکتر از ایالاتمتحده عمل میکنند اما در انتخابات به مشکلات اساسی یکسانی برمیخورند.
پول همچنان نقش مهمی بازی میکند و کفه را به نفع ثروتمندان سنگین. حکومتها همچنان به نحوی باورنکردنی نمایندگان جمعیت رأیدهنده خود نیستند- تقریباً همیشه از مردان میانسالِ سفیدپوستِ ثروتمند تشکیل میشوند. حتی در سوئد، جوانان، افراد با تحصیلات پایینتر و طبقه کارگر همچنان بسیار کم در قدرت نمایندگی میشوند (برای مثال، کارگران صنعتی ۹درصد اعضای پارلمان را تشکیل میدهند، در حالی که ۴۱ درصد جمعیت رأیدهنده هستند). و به رغم این که زنان کرسیهای بیشتری در پارلمان را از آن خود کردهاند، دیگر گروهها به هیچوجه چنین بهبودی نداشتهاند. در واقع در پنجاه سال گذشته، تعداد اعضای طبقه کارگر در پارلمان سوئد کاهش یافته است.
به علاوه، درباره سیاستها همچنان عمیقاً حزبی، تفرقهانگیز و با آگاهی و تعمق بسیار اندکی تصمیمگیری میشود. چه در استورتینگ (Storting، به نروژی به معنی شورای بزرگ) نروژ و چه در پارلمان بریتانیا، گفتگوها و معادلات اصلی تنها به ظاهر آشکاراند و مباحثه صادقانه تقریباً ناممکن است. توسل به تهمت و دشنام، هو کردنها، کفزدن و پایکوبیها- تکبر، بینزاکتی و تعصب حزبی نمایندگان- بیش از همه شبیه دعواهای پسران نوجوان حیاط مدرسه است. با این تفاوت که اینها پسرانی هستند که ارتش و زندان در اختیار دارند.
هدف من کوچک کردن تفاوتهای مهمی که میان نظامهای سیاسی وجود دارد نیست. قطعاً نمایندگی تناسبی و مقررات مالی کارزارهای انتخاباتی، سرزندگی نظامهای انتخاباتی را بهبود میدهد. با این همه، پرسش اساسی باقی میماند: آیا دموکراسی انتخاباتی بهترین مرحلهای است که میتوانیم به آن دست یابیم؟ آیا این «اتوپیای واقعی» است که سوسیالیستها باید برای آن تلاش کنند؟
من این طور فکر نمیکنم.
انتخابات و دموکراسی
هر جا که دموکراسی انتخاباتی به اجرا درآمده است- از ایالات متحده تا برزیل، از آتن باستان تا دولت-شهرهای ایتالیای قرون وسطی- مسائل بنیادین یکسانی بروز کردهاند.
نخست این که روند انتخاباتی ذاتاً به نفع ثروتمندان است- و از این طریق ایدهآل دموکراتیک محبوبِ برابری سیاسی را تضعیف میکند- چرا که پیششرط پیروزی در انتخابات، داشتن زمان و منابع کافی برای برقراری ارتباط با عمومی و بسیج حمایت از خود است، و همواره کسانی که پول بیشتری دارند این کار را مؤثرتر انجام میدهند. این یعنی دموکراسی انتخاباتی، فارغ از قوانین تأمین مالی کارزارها، همواره به نحوی به سمت توانگران و مرفهان متمایل خواهد بود.
آیا دموکراسی انتخاباتی بهترین مرحلهای است که میتوانیم به آن دست یابیم؟ آیا این «اتوپیای واقعی» است که سوسیالیستها باید برای آن تلاش کنند؟
مسئله دوم این است که منطق انتخاباتِ رقابتی شرایط تعمق معنادار را تضعیف میکند. رقابت انتخاباتی انگیزههایی قوی برای کسب امتیاز ایجاد میکند، برای شعارها و نکتهگزینی از نطقهای نامزدان در گزارشهای رادیویی و تلویزیونی و عبارتهای چندپهلو و جهتدار تا فرد برای برنامه کاری خود حمایت جلب کند و به نحوی فعال از طریق تهمت و افترا و تمرکز بر مسائل تفرقهانگیز، نسبت به مخالفانش عدم اعتماد برانگیزد. رقابت انتخاباتی آموختن از یکدیگر را نیز تضعیف میکند چرا که سیاستمدارانی که سالها بر سر موضوعی موضعی خاص اتخاذ کردهاند از عوض کردن نظرشان خجالت خواهند کشید (و همچنین آن را عدموفاداری به حزب و رأیدهندگانشان میدانند). در عین حال، کسانی که نمیتوانند در مواجهه با شواهد تازه، ذهنیت و نظر خود را عوض کنند درست همان کسانی هستند که ما نمیخواهیم تصمیمات مهم سیاسی را بگیرند.
این دو مشکل نتیجه بدشانسی یا طراحی ضعیف نهادها نیستند. آنها از منطق ذاتی خود مکانیسم انتخابات نشأت میگیرند. به عبارت دیگر، نظام انتخاباتی در واقع دو ارزش اصلی دموکراتیک را تضعیف میکند: برابری سیاسی و تأمل و تعمق در تصمیمها را.
این گفته به این معنی نیست که انتخابات هیچ هدفی ندارد. در صورت کارا بودن، همانطور که گاه چنین است، انتخابات میتواند دیگر ارزشهای دموکراتیک را ارتقا دهد. مهمتر از همه میتواند پاسخگویی و مسئولیتپذیری را تسهیل کند، مستقیماً به حکومتگران انگیزه دهد تا در مقابل حکومتشوندگان جوابگو باشند. انتخابات همچنین میتواند سطح معقولی از شایستگی سیاسی را تضمین کند، از آنجا که روند ترقی در نردبان دستگاه حزبی و متقاعد کردن هزاران غریبه برای رأی دادن به یک فرد، افراد به کل فاقد صلاحیت و شایستگی را از سر راه برمیدارد (به رغم وجود نمونه رئیس جمهور فعلی ایالات متحده).
با این همه، محدودیتهای ذاتی انتخابات باید ما را به جستجوی جایگزینها وادارد. چه نوع مکانیسمی کاراتر خواهد بود؟
دموکراسی از طریق قرعهکشی
اگر در هر دورهای در زمان قدیم زندگی میکردید و به همسایهتان میگفتید به دموکراسی باور دارید، او معنی حرف شما را درمییافت. اما اگر میگفتید به دموکراسی و انتخابات باور دارید، فکر میکردند مشاعرتان را از دست دادهاید.
برای بیش از دو هزار سال، همه میدانستند که تنها افراد طرفدار انتخابات ثروتمندان و قدرتمندان بودند، چرا که آنها کسانی بودند که بیشک از انتخابات نفع میبردند. از طرف دیگر، کسانی که واقعاً به دموکراسی باور داشتند، معتقد بودند قدرت سیاسی باید در دست مردم معمولی باقی بماند و اغلب از برگزیدن صاحب منصبان سیاسی از طریق قرعهکشی حمایت میکردند.
برای ما مردم مدرن، اساساً ایده بیرون کشیدن نامها از درون یک کلاه برای تصاحب مناصب سیاسی مهم در بهترین حالت ساده لوحانه و بدترین حالت خطرناک به نظر میرسد. با این همه چنین نتیجهگیری بسیار عجولانه است. این واقعیت که قرعهکشیها بر اساس تصادف هستند آنها را بدل به شیوهای غیرمعقول نمیکند. درست برعکس: آنها را به ابزاری مفید و اغلب به شدت معقول برای برهههایی از زندگی اجتماعی بدل میکند که در آن به بیطرفی، توازن و انصاف نیازمندیم؛ عواملی که تصادفی بودن، آنها را تضمین میکند.
اگر در هر دورهای در زمان قدیم زندگی میکردید و به همسایهتان میگفتید به دموکراسی باور دارید، او معنی حرف شما را درمییافت. اما اگر میگفتید به دموکراسی و انتخابات باور دارید، فکر میکردند مشاعرتان را از دست دادهاید.
امروزه ایده انتخاب سیاستمداران به دو علت به عرصه بازگشته است. نخست، بحث ابداعات ریاضی درباره نمونه نماینده است– این ایده که اگر نمونهای از جمعیتی بزرگ را به صورت تصادفی انتخاب کنید میتوانید یک مجمع نمایندگان عموم در مقیاس کوچک (۲) ایجاد کنید که از نظر آماری جمعیت بزرگتر را نمایندگی کند، نسخهای مینیاتوری از کل. و دوم، ظهور و تکوین چیزی که نظریهپردازان به آن دموکراسی شورایی (deliberative democracy) میگویند- به ویژه این مفهوم که مردم معمولی میتوانند تصمیمات سیاسی خوب و کارآمدی اتخاذ کنند اگر (و این اگر بزرگی است) در بافتار شورایی به خوبی طراحی شدهای قرار بگیرند: بافتاری با مشارکت مساوی، دسترسی مقتضی به اطلاعات، گردانندگی ماهرانه جلسه، گفتگو در گروههای کوچک و در غیاب هر نوع اجبار مگر نیرویی که به فیلسوف برجسته یورگن هابرماس آن را «نیروی استدلال بهتر» (۳) میخواند.
اگر مفهوم مدرن ریاضیاتی مجمع نمایندگان عموم در مقیاس کوچک که نماینده جمعیت بزرگ است را با بصیرتهای مربوط به پتانسیلهای دموکراتیک امر مشورت ترکیب کنیم، به یک تجلی سیاسی میرسیم: نوعی بدیع از ماشین سیاسی که چیزی را به ما میدهد که انتخابات هرگز محقق نکرده است- شاخصی روشن از این که قضاوت سنجیده کل جمعیت بزرگسال در صورتی که میتوانستند درباره هر موضوعی به طور کامل، آزادانه و با اطلاع مشورت کنند، چه خواهد بود.
در سالهای اخیر شاهد افزایش قابلتوجه علاقه به استفاده از انتخاب تصادفی برای حل مسائل سیاسی بودهایم. تعدادی از جنبشهای اجتماعی مدافع انتخاب تصادفی بودهاند، مثلاً جنبش ۱۵-M در اسپانیا، میدان Syntagma در یونان، Nuit debout «ایستاده در شب» در فرانسه، و G1000 در بلژیک. احزاب پیشرو مانند پودموس به تازگی از انتخاب تصادفی در روندهای داخلی حزبشان استفاده میکنند. شاید از همه مهمتر این باشد که انتخاب تصادفی به تازگی در بسترهای سیاسی رسمی دیده میشود، مانند شورای بازبینی ابتکاری شهروندان (۴) اورگان، تغییر قانون اساسی در ایسلند، شوراهای شهروندان در کانادا، کنوانسیون قانون اساسی در ایرلند که به قانونی کردن ازدواج همجنسگرایان انجامید.
ما اکنون گنجینهای از دانش عملی درباره کارایی انتخاب تصادفی در پهنهای به اندازه سه دهه در دست داریم، از کار نوآورانه نِد کراسبی هیئتهای شهروندان تا بنیاد دموکراسی جدید لین کارسون تا رأیگیری شورایی (۵) جیم فیشکین. به رغم تفاوت در جزئیات، تمام این تجربیات به پتانسیل حقیقی مردم عادی برای مشورت دقیق و رسیدن به قضاوتهای مستدل اشاره دارند.
احتمالاً معروفترین تجربه شوراهای شهروندان- دو شورا در کانادا و یکی در هلند- است که برای بررسی امکان اصلاحات انتخاباتی ایجاد شدند.
نمونه بریتیش کلمبیا احتمالا بیش از هر مورد دیگری بررسی شده است. آنجا، ۱۶۰ نفر به صورت تقریباً تصادفی انتخاب شدند (از طریق انتخاب یک مرد و یک زن از هر یک از ۷۹ بخش که تصادفاً از روی لیست رأیدهندگان انتخاب شده بودند به علاوه دو فرد بومی (indigenous) که هیچیک تصادفی انتخاب نشده بودند). در طول یک سال، مشارکتکنندگان جلساتی را برای بررسی مزایا و معایب اصلاح انتخابات برگزار کردند. اولین بخش روند، فاز آموزش بود که در آن، تسهیلگران طیفی از متخصصان را برای توضیح موضوعات و دفاع از نقطه نظرات مختلف به جلسات میآوردند. دومین فاز شامل مشورت عمومی بود. فاز پایانی بر اساس تأمل درباره نظرات و بیشتر در قالب مباحثه در گروههای کوچک انجام میشد. در پایان این روند، شورا تصمیم گرفت نظام انتخاباتی ایالت را به نظامی بیشتر تناسبی تغییر دهد. در رفراندوم عمومی که متعاقباً برگزار شد، ۵۸% رأیدهندگان از موضع شورا حمایت کردند که از ۶۰درصدی که حکومت به عنوان حد لازم تعیین کرده بود، کمتر بود.
تجربه شورای شهروندان در بریتیش کلمبیا نشان میدهد که افراد عادی نه تنها میتوانند از عهده تصمیمگیری درباره موضوعات پیچیده برآیند، بلکه میتوانند بدون نزاعها و فرقهگراییهای معمول حزبی درباره این موضوعاتْ عادلانه و بیطرفانه بحث کنند.
با این حال، ارزیابیهای دانشگاهی از شورای شهروندان بسیار مثبت بودهاند. یک استاد دانشگاه نوشت «حین مشاهده کار این شوراها، مشکل بود که آدمی تحت تأثیر ظرفیت شهروندان قرار نگیرد، ظرفیت آموختن، جذب و درک پیچیدگیهای موضوعی که پیش از آن هرگز دربارهاش فکر نکرده بودند.»
تجربه شورای شهروندان در بریتیش کلمبیا نشان میدهد که افراد عادی نه تنها میتوانند از عهده تصمیمگیری درباره موضوعات پیچیده برآیند، بلکه میتوانند بدون نزاعها و فرقهگراییهای معمول حزبی درباره این موضوعاتْ عادلانه و بیطرفانه بحث کنند. قدم وسوسهانگیز بعدی رساندن ایده شورای شهروندان به انتهای منطقی خود است: قوه قانونگذاری ملی که با قرعه انتخاب شده باشد.
قانونگذار به قید قرعه
پارلمانی (People’s House) را تصور کنید که برای مثال هزار عضو داشته باشد که تصادفی انتخاب شدهاند (و طوری طبقهبندی شدهاند که نمایندگی دقیق از لحاظ جنسیت، نژاد، طبقه و دیگر ویژگیهای مهم را تضمین کند). این اعضا میتوانند در دورههای چهار ساله مسئولیت داشته باشند. در دو سال اول آنها قدرت قانونگذاری نخواهند داشت و در این فاصله آموزش در زمینه بودجه، مالیات و عدالت بازتوزیعی آموزش اساسی میبینند؛ با عرصههای مختلف حکومت روبهرو میشوند؛ میآموزند چطور منطقی، همدلانه و با حسی از خیرعمومی، درباره مسائل تأمل کنند؛ و در بخشهای مختلف سیاستگذاری مانند سلامت، انرژی یا محیط زیست «کارآموزی» میکنند.
در نیمه دوم این دوره، اعضا قدرت قانونگذاری خواهند داشت، شاید آنها به ده بخش که هر یک صد عضو دارد تقسیم شوند. هر بخش پیش از آن که پیشنهادات قانونیاش را برای رأیگیری کل مجموعه و تبدیل شدن به قانون ارائه دهد، درباره موضوعاتی که در آن صلاحیت دارد تحقیق و تأمل میکند (به شیوهای مشابه شوراهای شهروندان).
برای عملکرد بهتر، یک پارلمان به زیرساختی به دقت مدیریت شده از منابع و حمایتها نیاز دارد، از جمله تسهیلگران ماهر و تعدادی نیروی اداری که نیازهای اعضای تصمیمگیرنده را تأمین کنند. لازم است چنین نیرویی در برابر تمامی مسائل سیاسی و ایدئولوژیک بیطرف باشد و صرفاً به مسائل عملی روند تحقیق و تأمل بپردازد (برای نمونه، متخصصانی را با نظرگاههای مختلف به کار گیرد). لازم است راههایی هم در اختیار اعضا باشد تا هر کسی را که به وضوح ناتوان است، بیاحترامی یا اخلال میکند کنار بگذارند، به علاوه قوانینی سختگیرانه که جلوی فساد یا رشوه را بگیرد.
عملکرد چنین مجموعهای بینقص نخواهد بود- هیچ نهاد انسانی چنین نیست. اما دلایل خوبی وجود دارد که باور کنیم این مجموعه میتواند از بعضی جهات بسیار بهتر از انتخابات عمل کند.
قدم وسوسهانگیز بعدی رساندن ایده شورای شهروندان به انتهای منطقی خود است: قوه قانونگذاری ملی که با قرعه انتخاب شده باشد.
از نظر برابری، تحول قابل توجهی را در نظر بیاورید که در صورت جایگزینی سنای فعلی آمریکا با چنین پارلمانی محقق میشد. شمار نمایندگان مذکر از ۷۹درصد به ۴۹ درصد کاهش مییافت، در حالی که شمار زنان از ۲۱درصد به ۵۱درصد میرسید. شمار نمایندگان سفیدپوست از ۹۰درصد به ۷۷درصد و شمار سیاهپوستان و اسپانیاییتبارها از به ترتیب ۳ و ۴درصد به ۱۳ و ۱۸درصد افزایش پیدا میکرد. سنای جدید بسیار جوانتر میبرد (میانگین سنی سناتورها ۶۲ سال است) و بسیار کمتر متمرکز در دست طبقات بالا (یک سناتور به طور متوسط ۳.۱۰۰.۰۰۰ دلار دارایی دارد). مجلس جدید دیگر باشگاه میلیونرهای مسن نیست بلکه از مردم معمولی با درآمد متوسط سالانه ۴۵.۰۰۰ دلار تشکیل شده است. به جای دولتی متشکل از وکلا و تجار مسن، ثروتمند، سفیدپوست و مذکر، برای نخستین بار دولتی خواهیم داشت بیشتر متشکل از کارمندان بخش مراقبت (پرستاران و ….) و کارگران – مجلسی که ناسازگارترین و سرسختترین مشکل جامعه ما را از میان میبرَد: قبضه قدرت دولتی در دست ثروتمندان و قدرتمندان. دیگر سوگیری نظاممند در میان نمایندگان به سمت منافع ثروتمندان در کار نخواهد بود (چرا که اعضای به قید قرعه انتخابشده مدام در حال برگزاری کارزار انتخاباتی و جمعآوری کمک مالی برای انتخاب یا انتخاب دوباره خود نیستند).
منافع چارهجویانه و مشورتی چنین نهادی را هم در نظر بیاورید. بدون قید و بند مقررات حزبی، یا محدودیتهای ناشی از دلالی و پااندازی برای حوزه انتخاباتی به منظور انتخابشدن دوباره، اعضا آزاد خواهند بود که به واقع به یکدیگر گوش دهند- که بیاموزند، نظرشان را عوض کنند، اجازه دهند ایدههای اولیهشان به قضاوتهایی سنجیده بدل شود، و نیروی استدلال بهتر (و من امیدوارم استدلال دلسوزانهتر) راهنمایشان باشد، به جای آن که به سادگی از دستورات رهبران حزب پیروی کنند و در تلاش برای خیط کردن مخالف خود باشند. این شیوه، محافظهکاران را به طرزی معجزهآسا به سوسیالیست یا پدرسالاران را به فمینیست بدل نمیکند اما قرار گرفتن در معرض عقاید متفاوت و گذراندن زمان طولانی برای شناخت و کارکردن با افراد مختلف، میتواند چشماندازها را وسیعتر و تعصبات را ریشهکن کند.
راهحل واقعاً اتوپیایی
قانونگذاری به قید قرعه داروی همه دردهای دموکراسی نیست. چنین نهادی به وضوح از نظر پاسخگویی ضعیف عمل میکند- بدون انتخابات، مردم عادی ابزاری رسمی برای ابراز ترجیحات سیاسیشان و «بیرون انداختن سفلهها و الدنگها» ندارند. به علاوه، ممکن است تردیدهای دائمی هم درباره قابلیت سیاسی این مجلس وجود داشته باشد. آیا مردم معمولی واقعا میتوانند تصمیمات سیاسی پیچیده بگیرند؟ من تصورمیکنم بسیاری از این دشواریها درباره قابلیت میتواند از طریق طراحی سازمانی بهینه (شامل آموزش، حمایتهای آموزشی و کارورزی، و شیوههایی برای خلاص شدن از شر افراد واقعا نامناسب) حل شود. با این همه، قابلیت، ارزش دموکراتیک دیگری است که شاید فکر کنیم نهایتاً از طریق انتخابات، بهتر حاصل میشود.
این شرایط نشان میدهد که ما نمیتوانیم تمام ارزشهای دموکراتیکمان –برابری، مشورت و تأمل، پاسخگویی و قابلیت- را از طریق یک مکانیسم خاص محقق کنیم. انتخابات و قرعهکشی هر یک نقاط قوت و ضعف خود را دارند. اما این که نقاط و قوت ضعفشان چنین یکدیگر را تکمیل میکند ما را به راهحلی ایدهآل راهنمایی میکند: ترکیب این دو.
چشماندازی بهینه و «واقعاً اتوپیایی» از نظام سیاسی یک جامعه سوسیالیستی دموکراتیک در آینده میتواند یک مجلس نمایندگان دوگانه متشکل از یک مجلس انتخابی و یک مجلس منتخب به قید قرعه باشد. مجلس انتخابی پاسخگو و متضمن قابلیت سیاسی خواهد بود، در حالی که پارلمانی که به قید قرعه انتخاب شده است، برابری را افزایش و مشورت و تعمق در مورد مسائل را بهبود میدهد.
چشماندازی بهینه و «واقعاً اتوپیایی» از نظام سیاسی یک جامعه سوسیالیستی دموکراتیک در آینده میتواند یک مجلس نمایندگان دوگانه متشکل از یک مجلس انتخابی و یک مجلس منتخب به قید قرعه باشد.
البته چنین نظامی در چشمانداز کوتاهمدت سیاسی متصور نیست. به ویژه در ایالات متحده اصلاح قانون کار بسیار عظیمی است (شاید در کشورهایی مانند کانادا یا بریتانیا که در آنها احزاب اصلی مدتهاست به دنبال اصلاحات اساسی در سنا و مجلس اعیان غیردموکراتیک هستند، کمی آسانتر باشد). با این همه، داشتن هدفی که برای آن تلاش کنیم، ستارهای راهنما، برای جهتدهی به فعالیت ما اهمیت حیاتی دارد، حتی اگر مقصد نهایی همچنان دوردست بماند. امروزه میتوانیم و باید از حرکتهای تدریجی به این جهت حمایت کنیم، مانند استفاده روزافزون از شوراهای شهروندان و تجربه انتخاب تصادفی در شوراهای شهر.
کوتاه این که انتخابات تنها ابزار موجود نیست. یک نظام برمبنای قرعهکشی به عنوان یک ابزار احتمالاً میتواند انواع دیگری از تغییرات پیشروانه در جامعه را ایجاد کند (از بازتوزیع تا دموکراتیزه کردن اقتصاد) چرا که سوگیری ذاتی انتخابات به نفع ثروتمندان را کاهش میدهد و نمایندگی نخبگان در دولت را محدود میکند. به عنوانی هدفی در خود، قانونگذاری از طریق قرعهکشی ارزشهای بنیادین دموکراتیک را بهتر بازتاب میدهد، به ویژه باور به برابری واقعی را: این که مردم عادی در موقعیتهای غیراجباری آموختن و تعمق و مشورت، میتوانند تصمیماتی هوشمندانه و دلسوزانه برای خیر عمومی اتخاذ کنند.
چنان که زمانی مارکس در پژواکی از صدای باکونین گفته بود «طبقه کارگر نمیتواند ماشین دولتی حاضر و آماده را صاف و ساده تصرف کند و آن را برای تحقق هدفهای خویش به کار اندازد». این مسئله امروز مثل همیشه مصداق دارد. ماشین انتخاباتی کهنه برای اهداف دموکراتیک رادیکال ما به هیچ وجه مناسب نیست. یک دموکراسی واقعی به چیزی بیش از اینها نیاز دارد.
تام ملسون استادیار عدالت اجتماعی و صلح در کالج دانشگاهی کینگز در دانشگاه وسترن کانادا (Tom Malleson)
پانویس ها:
۱- اسپین داکتر (spin doctor) چرخش عمدی و «هدف گیری شده» اخبار محو، شناور، نیمه اشتباه یا حتی کاملا اشتباه (دروغ) تا بتوانند واکنش یک گروه یا مردم یک منطقه یا کشور را ارزیابی کنند و یا اینکه روی مردم تاثیر بگذارند (باور سازی) و حتی الامکان نظر ایشان را به نفع “کارفرما” عوض کنند. م
۲- mini-public
۳- unforced force of the better argumen
۴- Citizens’ Initiative Review
۵- رأیگیری شورایی نوع منحصربهفردی از مشورت سیاسی است که تکنیکهایی از پژوهش درباره افکار عمومی را به مشورت عمومی ترکیب میکند.هدف این است که تجسمی فرضی از افکار عمومی درباره یک موضوع خاص به دست دهد در صورتی که به شهروندان امکان کسب اطلاعات بیشتر داده شود. به عنوان یک روش نظر سنجی، رأیگیری شورایی سعی میکند گزارشی از ترجیحات و افکار شهروندان تهیه کند، پیش و پس از آن که فرصت رسیدن به قضاوتهای سنجیدهای را بر اساس اطلاعات و برخورد با نظرات دیگر شهروندان داشتهاند. این روش که اولین بار توسط پروفسور فیشکین در دانشگاه استنفورد ۱۹۸۸ ابداع شد در دولتهای محلی و منطقهای در کانادا، ایالات متحده، یونان، ایتالیا، بلغارستان، مجارستان، انگلستان، برزیل و چین به کار گرفته شده است. در این بسترهای متفاوت، این روش به عنوان ابزاری صحیحتر برای نظرسنجی عمومی، شیوهای برای ایجاد و پرورش ترجیحات شهروندان در موارد دشوار، راهی برای انتخاب نامزدها برای شرکت در انتخابات رقابتی و به عنوان ابزار سیاستگذاری برای هدایت مقامات سیاسی در تلاشهایشان برای برنامهریزی عمومی به کار رفته است.