تب فوتبال، توطئهای استعماری
هوشنگ شهابی، استاد روابط بینالملل و تاریخ دانشگاه بوستون آمریکا، در این مقاله به تاریخ سیاسی فوتبال در ایران پرداخته و اثرات متقابل محبوب شدن این ورزش و تغییرات اجتماعی، جهتگیریهای دولتی و سیاست را تحلیل کرده است.
آیتالله خمینی کمی بعد بازگشتش در دیداری با ورزشکاران گفت: «من ورزشکار نیستم اما ورزشکاران را دوست دارم.» عبارتی که ورد زبان کارگزاران حکومت تازه شد. اما ورزش نقش خیلی برجستهای در برنامۀ انقلابیون نداشت.
در قرآن صراحتاً به رقابتهای ورزشی اشارهای نشده. یک بازی، تخته نرد، صراحتاً منع شده (آیۀ ۲۱۹ سورۀ بقره و آیات ۹۰ و ۹۱ سورۀ مائده)،(۱) و در متون فقهی هم فقط به سوارکاری و تیراندازی اشاره شده ــ دلیل این اشاره هم اینکه در این ورزشها مجاز است حریفها روی نتیجه شرط ببندند و کسان دیگری هم برای مسابقه جایزه بگذارند.(۲) بنا به حدیث، پیامبر در ملأعام کلی از ورزشها را انجام میداد و مؤمنانش را هم ترغیب به همین کار میکرد.(۳) در میان شیعیان، امام اول، علی ابن ابیطالب، آوازهای شگفت در ورزش دارد. اما اوایل انقلاب پاکدینانی بودند که داشتند در برابر آنچه به دیدشان افراطکاریهای لذتطلبانۀ نخبگان و قدرقدرتان غربی شدۀ ایران میآمد، واکنش میدادند. مثلاً اوایل اسبسواری و موارد مربوط به آن به دلیل تصویر اشرافیشان با اخم و تخم روبهرو بود، حتی به رغم اینکه اسبسواری در تعالیم دین تأیید شده و انقلابیون به تب فوتبال در ایران هم با کلی شک و ظن نگاه میکردند، همچنان که دو قرن پیشتر وضع فوتبالیستهای انگلستان هم همین بود. مقایسهای با تجربۀ انگلستان آموزنده است.
وقتی جیمز اول و چارلز اول انگلستان انجام تعدادی تفریحات و سرگرمیهای محبوب را در روزهای یکشنبه مجاز اعلام کردند، پاکدینان آن زمان، پیوریتینها، خشمگین شدند. آنها ورزش را میپذیرفتند «اگر در راستای هدفی عقلانی بود، اگر اسباب تجدید قوایی بود لازم برای فعالیتهای مفید جسمانی. اما به منزلۀ جلوۀ خودانگیختۀ تمایلاتی نابسامان، مشکوک بود؛ و تا وقتی صرفاً ابزار لذت، یا غرور برانگیخته، غرایز خام، یا غریزۀ غیرمنطقی شرطبندی باشد، البته که اکیداً محکوم است و تقبیح میشود.»(۴) وقتی پیوریتینها در انگلستان به قدرت رسیدند مجال یافتند نظریهشان را عملی کنند. «در فاصلۀ سرنگونی شاه و استقرار مجدد حکومت، دولت اغلب اوقات داشت تلاشی تمام عیار برای اصلاح عرفها و آدابی میکرد که مردم در ورزش تجربه کرده بودند.» اما سر آخر حتی الیور کرامول هم مجبور شد با چیزی کنار بیاید که آدام اسمیت آن را میل طبیعی آدمها به بازی و رقابت خوانده؛ ورزش و بازیها هیچ وقت یکسر نیست و نابود نشدند، مگر سر روزهای یکشنبه.(۵)
در سالهای نخستین انقلاب، پاکدینی مذهبی که با ریاضت انقلابی آمیخته بود، روی خطمشی و سیاستهای ورزش تأثیر گذاشت. بساط ورزشهای نخبهپسندی چون سوارکاری، شمشیربازی و بولینگ موقتاً جمع شد. با توجه به وابستگی بسیاری از صاحبان باشگاههای ورزشی به حکومت پیشین، همۀ باشگاههای خصوصی ملی شدند. شطرنج، مشتزنی و کونگفو ممنوع شد، اولی به این خاطر که اغلب فقها مرتبطش میدانستند با شرطبندی، و دوتای آخری چون به بدن صدمه میزدند، کاری که خلاف شرع است. همزمان برخی هنرهای رزمی چون کاراته و تکواندو تأیید و تشویق میشدند، چنان که حتی در مساجد تسهیلاتی برای تمرینشان فراهم شد. اما رقابتهای ورزشی زنان تا اطلاع ثانوی موقوف شد، دلیلش هم پوشش ناکافی ورزشکاران در جریان رقابتها بود.(۶) در تهران، انگار به انتقام کار رضاخان در گرفتن زمین مسجد برای ساختن ورزشگاه، زمین فوتبال دانشگاه تهران را کردند محل برگزاری نماز جمعه.(۷)
بعد انقلاب تیمهای فوتبال بزرگ ملی شدند و اسمشان عوض شد. تاج شد استقلال و پرسپولیس شد پیروزی؛(۸) بازیکنها اجازه نداشتند پیراهنی بپوشند که حروف لاتین رویش داشته باشد. رقابت میان «آبیها» و «قرمزها» ادامه داشت و تا مدتی نشانگر بعد سیاسی تازهای هم بود: استقلال چندتایی مجاهد در جمع اعضایش داشت (خود باشگاه در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۵۹ از مسعود رجوی حمایت کرد)،(۹) اما پیروزی، که اغلب آدمها دست از پرسپولیس نامیدنش برنمیداشتند، آدمهایی از گروههای مختلف در خودش داشت. با پایان چند صدایی سیاسی در اوایل دهۀ ۱۳۶۰، از بعد سیاسی این مسابقه هم قدری کم شد، اما خود مسابقه باقی ماند و بازیهای میان این دو تیم کماکان جماعتی عظیم و به شدت متعصب و پرشور را جذب میکرد.
اواخر سال ۱۳۵۸ تیم ملی در بوشهر بود و داشت برای بازیهای آسیایی آماده میشد که رفت در سیبل حملات. تظاهرکنندگان شعار میدادند: «اردوی تیم ملی، خیانت است به ملت» و سازمان تبلیغات اسلامی آنجا جزوهای منتشر کرد که میپرسید «آیا بهتر نبود به جای اینکه مخارج زیادی را صرف این قبیل کارهای سرگرمکننده کنند، عدهای از جوانان ما را برای یافتن تخصص در رشتههای مورد نیاز مملکت به کشورهای مربوطه بفرستند؟… آیا بهتر نبود به جای صرف ذره ذرۀ خون این ملت بیگناه و ستمدیده در این قبیل مسائل بیهوده، مدرسه، درمانگاه و برق و آب روستاهای محروم را از همینها درست کنند؟… آیا بهتر نبود به جای دلقکبازیهای انگلیسی و آمریکایی و به اصطلاح در میادین بینالمللی درخشیدن، در روستاهای ما که از وسایل اولیۀ راحتی محروماند کنار برادران زحمتکش جهاد سازندگی بدرخشند؟… آیا مسائل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ما حل شده که به ورزش پرداختهایم؟»(۱۰) نه فقط این مسائل حل نشد، بلکه خیلی نگذشت که مشکل تازهای هم بهشان افزوده شد: جنگ.
روز ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹ تیم ملی در کویت بود و داشت در مسابقات جام باشگاههای آسیا بازی میکرد که عراق به ایران حمله کرد. ایران بازی را دو بر یک باخت، طلیعهای بر مجموعهای طولانی مدت از شکستهای تیم ملی در دهۀ ۱۳۶۰.(۱۱) در پاییز ۱۳۵۹ رئیس تازۀ سازمان تربیت بدنی گفت در شرایط جنگ دلیلی ندارد مسابقات فوتبال برگزار کنیم.(۱۲) اما جوانها دلشان میخواست فوتبال بازی کنند و در نتیجه به رغم بیاعتنایی رسمی به فوتبال، بازیهای محلی گل کوچک سر و سامان دادند. محبوبیت این بازیهای گل کوچک در محلههایی که ساکنانش بنیان اجتماعی حکومت تازه را شکل میدادند، آدمهایی را که حالا در قدرت بودند نگران کرد، آدمهایی که ترجیح میدادند جوانها و نوجوانها را در مساجد ببینند تا در زمینهای بازی. در ماه رمضان سال ۱۳۵۹ وقتی مساجد به قدر کافی پر نشدند، سروکلۀ مقالاتی انتقادی در نشریات پیدا شد که ضدانقلاب را متهم به راه انداختن این بازیهای فوتبال محلهای و منحرف کردن توجهات از مناسک و مراسم مذهبی میکرد. همچنان که شاهدی توضیح داده، محبوبیت فوتبال گل کوچک رنگ و بوی سیاسی نداشت بلکه معنایش صرفاً این بود که فوتبال بازی کردن مفرحتر و دلچسبتر است.(۱۳)
انقلاب به جام تخت جمشید پایان داد، اما سال ۱۳۶۰ چندتایی لیگ استانی شکل گرفتند که قهرمانان هر کدام بعدتر با همدیگر بازی میکردند تا قهرمان کشوری مشخص شود. نام این جام ایدئولوژی جدید را بازتاب میداد؛ «قدس». تداوم محبوبیت فوتبال محافظهکاران را میآزرد و در پاییز ۱۳۶۲ مقالهای در نشریۀ رسمی حزب حاکم، حزب جمهوری اسلامی، سخت گلایه میکرد که در ماه محرم که وقت عزاداری است، صد و ده هزار تماشاچی برای استقلال و پرسپولیس هلهله کردهاند و دست زدهاند و اینکه ورزشهای تماشاگرپسند میراث حکومت شاه است و انقلاب باید ورزشهایی مبتنی بر مشارکت را جایگزینشان کند.(۱۴) چند ماه بعد صدای نخستوزیر پژواکی از همین دیدگاه بود وقتی تفکر قهرمانی را میراث امپریالیسم خواند.(۱۵)
بازیهای مهم فوتبال گرفتاری داشت. اغلب منجر به دردسر و بعضی وقتها هم کلاً لغو میشدند.(۱۶) حضور در یک مسابقۀ فوتبال از معدود فعالیتهای تفریحی باقیمانده برای جوانها بود. از سال ۱۳۶۰ به بعد، زنها از حضور در استادیوم محروم شدند، و حضور دهها هزار مرد جوان شوریده و هیجانزده هم هر از گاه به بلواهایی میانجامید، بلواهایی که یکی از بدترینشان روز ۱۷ مهرماه ۱۳۶۳ اتفاق افتاد. بازیای که طبق برنامه قرار بود در استادیوم آزادی برگزار شود، همان جایی که یک دهه پیشترش بازیهای آسیایی برگزار شده بود، منتقل شد به استادیوم شهید شیرودی (امجدیۀ سابق) صاف وسط تهران، دلیلش هم اینکه شهر اتوبوس کافی برای انتقال هواداران به ورزشگاه آزادی را نداشت. اما استادیوم شیرودی ظرفیت خیلی کمتری داشت و کلی از کسانی که بلیت داشتند، اجازۀ ورود به محوطۀ ورزشگاه را نیافتند؛ همین باعث بلوا شد. بازی به ناگزیر وسط کار قطع شد، تماشاچیها ریختند وسط و شلوغ کردند و در درگیریها با نیروهای انتظامی ۱۹ نفر زخمی شدند.(۱۷) مخالفان مخفی یا تبعیدی حکومت مشتاقانه معنا و اهمیت سیاسی به این بلوا نسبت دادند که احتمالاً فاقدش بود، اما درست مثل پیوریتینهای سدۀ هفدهم انگلستان که سال ۱۶۴۷ نوشتند: «به تازگی در جاهای مختلفی در لوای مسابقات فوتبال دیدارها و گردهماییهای مشکوک ناراضیان انجام میشود»،(۱۸) در آنجا هم کسانی از جمع شدن پرتعداد جوانانی میترسیدند که هر آن ممکن بود هیجانزده و برانگیخته شوند.(۱۹)
ورزش فینفسه فعالیتی سالم و در نتیجه چیز خوبی بود، اما هیجانی که برمیانگیخت خوب نبود. متعاقب بلوای مهرماه، روزنامۀ رسمی حزب جمهوری اسلامی مقالهای منتشر کرد که میگفت این اتفاق محصول دامن زدن به تب فوتبال و توجه بیش از حد به فوتبال اروپایی بوده.(۲۰) چند ماه بعدتر، پس از تحقیقاتی بیشتر در مورد این حادثه، مقالهای دیگر نقش مخرب فوتبال را در کشورهای جهان سوم تحلیل میکرد و میگفت تب فوتبال توطئهای استعماری است و نتیجه میگرفت فسادی که از زمان شاه فوتبال ایران را در چنبرۀ خودش گرفته، هنوز سر جایش است. مقاله مدعی بود که بازیهای فوتبال میان دو باشگاه مهم، بازار سیاه بلیت و مخدر به بار میآورد، که هوادارها جوری سازماندهی شده بودند که گوش به فرمان باشند و با شعارهایی آماده به ورزشگاهها آمده بودند، و بدتر از همه اینکه وقتی در آغاز بازی نفراتی سعی کردند تماشاگرها را به سر دادن شعارهایی سوق بدهند، تماشاچیها مسخرهشان کرده بودند!(۲۱)
اما اگر جلوی فوتبال را میگرفتند، دقیقاً همان طبقاتی از اجتماع را دشمن خودشان میکردند که بیشتر از همه وابسته به حمایتشان بودند.(۲۲) حاصل تلاشهای مداومی بود در مطبوعات برای مغایر خواندن ارزشهای سنتی دلاوری ایرانیان با تبلیغات، استثمار و اوباشیگری که مشخصۀ ورزش در غرب فاسد است.(۲۳) فوتبال محبوبترین ورزش در میان جوانها باقی ماند و وسیلهای بود برای پراکندن تأثیرات فرهنگی غرب در کشور. گوشوارۀ مارادونا، مدل موی کریس وادل و لباسهای تیم ملی آلمان همگی تقلید میشدند، بیشتر هم به قصد آزردن و عصبانی کردن تندروها. برای جوانها مسابقات فوتبال راهی بود برای تخلیۀ سرخوردگیها. فوتبال همچون بسیاری رخدادهای ورزشی، از خیلی جهات یک آیین است و مشخصههای مشترکی با مناسک مذهبی دارد،(۲۴) و شاید دقیقاً به همین دلیل هم بود که تندروها آن را خطر میشمردند.
پینوشتها:
۱ـ نگاه کنید به:
A. F. L. Beeston, “The Game of maysir and some modern parallels,” Arabian Studies 2 (19975).
۲ـ مثلاً نگاه کنید به: سید علی حسینی، ترجمۀ توضیحاللمعه (قم، ۱۳۷۳)، ۲: ۳۹۶ـ۳۹۳.
۳- M. Naciri, “Die Einstellung des Islam zum Sport,” in Sport in unserer Welt: Chancen und Probleme (Berlin, 1972), 652-54.
۴- Max Weber, the Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism (New York, 1958) 166-67.
۵- Dennis Brailsford, “Puritanism and Sport in Seventeenth Century England,” Stadion 1 (1975). The quote is on 324-25.
نقل قول متعلق است به صفحات ۳۴ و ۳۵ همین کتاب.
۶ـ اطلاعات هفتگی (۲۴ اسفندماه ۱۳۵۸)، ۲۳.
۷ـ از حمید دباشی متشکرم که توجهم را به این نکته جلب کرد.
۸ـ اتفاقی که منجر شد به اینکه هواداران هر دوی این تیمها دیوارهای تهران را پُر کنند از دیوارنوشتههای تا حدی دور از انتظاری چون «مرگ بر استقلال» و «مرگ بر پیروزی»!
۹ـ یکی از اعضای تیم هما، حبیب خبیری که مجاهد و مدت زمانی کوتاه کاپیتان تیم ملی هم بود، سال ۱۳۶۲ اعدام شد.
۱۰ـ کیهان ورزشی، ۱۳۲۷ (۲۵ بهمنماه ۱۳۵۸)، به نقل از این منبع: صدر، روزی روزگاری فوتبال، ۴۴ـ۴۳.
۱۱ـ صدر، روزی روزگاری فوتبال، ۴۷.
۱۲ـ کیهان ورزشی، ۱۳۶۶ (۱۵ آذرماه ۱۳۵۹)، به نقل از این منبع: صدر، روزی روزگاری فوتبال، ۴۴.
۱۳ـ گفتوگوی نویسنده.
۱۴ـ جمهوری اسلامی، (۲۷ مهرماه ۱۳۶۲/ ۱۲ محرم ۱۴۱۴): ۱۱.
۱۵ـ جمهوری اسلامی (۱۸ اسفندماه ۱۳۶۲): ۱۵.
۱۶ـ صدر، روزی روزگاری فوتبال، ۴۷ـ۴۴.
۱۷ـ این اتفاق با جزئیات در مجموعه مقالاتی تحلیل و بررسی شده: کیهان (۱۱۸ مهرماه ۱۳۶۳):۱۹؛ (۱۹ مهرماه ۱۳۶۳): ۱۹؛ (۲۱ مهرماه ۱۳۶۳): ۲۳؛ (۲۲ مهرماه ۱۳۶۳): ۱۹.
۱۸ـ به نقل از این منبع:
“Puritanism and Sport in Seventeenth Century England,” ۳۲۵.
۱۹ـ بسیار جالب است که ۹ دهه پیشترش دولت سلطان عبدالحمید به همین دلایل فوتبال بازی کردن غیرفرنگیها را در استانبول ممنوع و نخستین باشگاههای فوتبال ترکیه (بلَکاستوکینگ و کادیکوی) را هم قبل پایان نخستین بازیشان منحل کرده بود:
“The genesis of sports administration in Turkey,” ۶۲۶.
۲۰ـ جمهوری اسلامی (۱۹ مهرماه ۱۳۶۳): ۱۰.
۲۱ـ جمهوری اسلامی (۲۲ آذرماه ۱۳۶۳):۵؛ (۳ دیماه ۱۳۶۳): ۷.
۲۲ـ جا دارد اشاره کنیم زندانیان جنگی نوجوان ایرانی در اردوگاه اسرا در عراق که داوطلبانه عازم جنگ شده بودند، فوتبال بریتانیایی را تمام و کمال بلد بودند و مسابقات فوتبال هم جزو جذابیتهای عمده و اصلی زندگی اردوگاهی بود:
Ian Brown, Khomeini’s Forgotten Sons: The Story of Iran’s Boy Soldiers (London, 1990), 9, 54. 74-75.
۲۳ـ مثلاً مقالهای دوبخشی به نام «نقش سیاست در فوتبال» در جمهوری اسلامی به تاریخ ۳۰ و ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۵، فوتبال را آلت دست امپریالیسم میخواند. همچنین نگاه کنید به داستانی مختص کودکان به نام «قهرمان کیه؟» که خشونت جاری میان هواداران تیمهای فوتبال رقیب در بازیای متعلق به سال ۱۳۵۵ را در برابر توازن و وحدتی میگذارد که قهرمان خردسال قصه در تظاهرات عاشورای سال ۱۳۵۷، از رخدادهای مهم جریان انقلاب، شاهدش است: رضا شیرازی، قهرمان کیه؟ (تهران، ۱۳۶۷).
۲۴ـ شباهتهای میان حضور در یک مسابقۀ فوتبال و مشارکت در آئینی مذهبی در این منابع توضیح داده شده:
Robert W. Coles, “Football as a ‘Surrogate’ Religion?” A Sociological Yearbook of Religion in Britain (London, 1975); and Bromberger, “Football as worldview,” ۳۰۵-۱۱
آیا سایت میدان به آنجا رسیده است که هر مطلب بی ارزشی را منتشر کند؟ این نوشته ی تاریخ نما که نه روش صحیح دارد، نه بی طرفی را رعایت کرده است و در جای جای آن نظراتی می دهد که یکی از آنها کافی است تا اعتباری برای آن باقی نگذارد، چه اهمیتی دارد که منتشرش کرده اید. من در همان آغاز که نام بهرنگ رجبی را دیدم تردید کردم که چنین چیزی باشد، اما پس از خواندنش دیگر تردیدی باقی نماند، مطمئن شدم. لطفاً کمی در انتخاب مطالب دقت کنید.