جان به لب رسیده را چه نامند؟
هر روز بعد از این که ساعت را بارها کوک میکنم و بالاخره با پافشاری زنگ ساعت از خواب بیدار میشوم، غر و نق به زمین و زمان را شروع میکنم. در راه رسیدن به محل کار از ترافیک و کارمندی گله و توییت میکنم. تاکسی کرایه بیشتری میگیرد و من درب را محکم میبندم. سر کار از این که پروژهها چرا روال مشخصی را طی نمیکنند و یا بهصورت عجلهای و بدون وقفه میآیند و میروند، ابراز ناراحتی میکنم. وقتی هم که حقوقم را سر وقت نمیگیرم، به زمین و زمان بد و بیراه میگویم. به خانه که میرسم برق قطع شده و آب کم فشار است. فکر میکنم سرم را از پنجره بیرون ببرم و فریاد بزنم و نفرت و مرگ به این وضعیت بگویم. اما چرا این کار را نمیکنم؟
هر روزه برای همه ما وضعیتهایی پیش میآید که میخواهیم آسمان را به زمین بیاوریم. اوقاتی که گمان میکنیم حرف زدن و کلمات نمیتوانند بهصورت منطقی آنچه که برایمان دردآور است را بیان کنند، دست به کارهای دیگری میزنیم. با طرف اعتراض دیالوگی نمیکنیم. فکر میکنیم حرف هم را نمیفهمیم یا در واقع او نمیخواهد بفهمد. به اصطلاح توییتری «هوایی» میزنیم. دلخوری و اعتراض خودمان را بهشکلی غیرمستقیم نشان میهیم.
یکی از کلیدواژههایی که در یک سال گذشته همواره سر خط خبرها بود و هست، «اعتراض» است. از اعتراضات کارگری گرفته تا اعتراضات در دیگر حوزهها و ساحتها. کارگرانی که برای اعتراض به حقوق معوقه خود سفره خالی در برابر کارفرما پهن کردند، چک واگذاری به او دادند و مرگ را برای کارگر و درود را برای ستمگر خواستند. آنها شکل اعتراض خود را به گونهای دیگر فریاد زدند. وقتی که راههای قدیمی کار نکرد، راه جدید انتخاب کردند؛ به نماز جمعه رفتند و فریاد زدند ما همگی بیکاریم مرگ بر آمریکا. یا اشکال دیگری از اعتراض که شکلی اجرایی داشتند، از قالبهای پیشین در آمدند و بهشکلی تاثیرگذارتر خود را مطرح کردند. کرختی موجود در پذیرش اشکال هر روزه اعتراض را، با اجراهای جدید خود از بین بردند. اجراهایی بر خیابانها و سکوها که از فرط سادگی و همگانی بودن تکثیر هم شدند و معترض بودن را هویت دیگری فراتر از کلمات بخشیدند. هویتی که به اصطلاح تبلیغاتی وایرال و همهگیر شده است. نمونه متاخر رانندهای بود که در اعتراض به جریمه شدن چندباره توسط پلیس راهنمایی و رانندگی در یک روز، پراید خودش را در وسط چهارراه جهان کودک به آتش کشید.
جاهایی هست که خون به مغزمان نمیرسد. همان لحظهی خشم. خشمی که توصیه شده به هنگامش نه دستور دهیم، نه تصمیم بگیریم و نه تنبیه کنیم. خشمی که میگویند باید فروخورده و منطقی شود. ولی منطقی که آنها تعیین میکنند. خشم از وضعیتی که دیگر با کلمات خالی نمیشود. بنابراین باید شکل دیگری برای آن پیدا کرد تا سرخورده و کرختتر از قبل ادامه نداد. در نمایش «کالیگولا» او به «هلیکون» پیشکارش میگوید «دنیا به این صورت که هست من را راضی نمیکند. میخواهم ماه را به زمین بیاورم شاید آدمها دیگر بمیرند و خوشبخت هم بشوند.» در هم ریختن نظمی که راضی کننده نیست، انگیزه هر آفرینش و پدید آوردن صورتی جدید است؛ پیش کشیدن پیشنهادهایی دیگر برای مواجهه و تاثیر گرفتن. عصبیتی که دیگر میخواهد هر آنچه کهنه و قدیمی و روزمره شده است را خراب کند و به شکلی تازه دست پیدا کند. خشمی بهنگام از دل آن اعتراض بهشکلی تازهتر و پیشتر خود را بالا میکشد.
چند سال پیش در شرکتی که آن زمان مشغول به کار بودم، پیک موتوری شرکت در اعتراض به پرداخت نشدن دوماهه حقوقمان با موتورش جلوی ماشین رئیس را گرفت و در نهایت اخراج شد. در حالیکه او شجاعانه و مستقیم فحش خود را داد و سبک شد، همان زمان و همان روز من داشتم در توییتر بد و بیراه میگفتم و سبک میشدم. متاسفانه در نتیجه، هر دو مشترک بودیم و حقوقی نگرفتیم.
وضعیتهایی پیش میآید که تاب آوردن همین تکرار و روزمرهگی که همگی بیاختیار درگیر آن هستیم، با دغدغههای دیگری که به آن اضافه میشود ناممکن به نظر میآید. راههای بروز خشم با اشکال روزمره و همیشگیاش به بنبست میرسد. همه اینها تازه تنها در شکلی فردی است و نه بهصورت ایدهای جمعی. اعتراض شما چه شکلی است؟
به این فکرمیکنم اگرمن روزی درمقام یک مسئول ومختار باشم به اعتراض مقابلم چگونه جواب میدهم؟
خشم ما در حال انباشت است و وای به اعلام اعتراضی آن