داستان شکلگیری خاورمیانه معاصر
صلحی که همهی صلحها را بر باد داد | دیوید فرامکین | حسن افشار
در فوریهی ۱۹۱۶ در بحبوحهی جنگ بزرگ، مذاکراتی میان بریتانیا و همپیمانانش در مورد مرزهای جغرافیایی غربی در جریان بود. پس از ماهها مذاکره و چانهزنی سندی به امضا طرفین رسید که از نظر فیتس موریسِ کارشناس -که کار تخصصیاش دولت عثمانی بود- یک نکتهی مهم را از قلم انداخته بود؛ یهودیان.
مارک سایکس که در این مذاکرات نمایندهی بریتانیا بود، مانند همهی مستشرقین تصور میکرد شناخت خوبی از شرق دارد. متوجه شد که در نقشهای که با همکاری دیپلماتهای روس و فرانسوی کشیده حواسش پرت عربها و ترکها بوده و نقشی به یهودیان نداده-بعدا درآمد که عربها و ترکها را هم اصلا نمیشناخته-. فیتس موریس کارشناس طرفدار این ایده بود که حمایت از یهودیان تنها راه بردن جنگ است، چرا که در تصور داییجان ناپلونیاش –در اینجا به جای انگلیسیها- یهودیان را قدرت بلامنازع پشت پرده میدانست که برای همهی جهان از جمله عثمانیها تصمیم میگیرند. این توهم توطئهوار که از اساس اشتباه بود به سایکس و بالادستیهایش خطی داد که در شکلگیری خاورمیانهی جدید بسیار تاثیرگذار بود. این تنها یکی از سوتفاهمهایی است که روی سرنوشت میلیونها نفر موثر بوده. اتفاقا این داستان هم روایت داییجان ناپلئونی است که متاسفانه کاملا حقیقت دارد. کار تعیین حدود مرزی خاورمیانه کاملا کار انگلیسیهاست.
این روایتی است که دیوید فرامکین نقل میکند؛ داستان تاریخی/ژورنالیستی – از آن حسابیهاش- که ریتم و کشش بسیار بالایی دارد. واقعیت این است که داستان خاورمیانه برای ما خاورمیانه ایها خیلی هم جذاب نیست؛ ما که این داستان را نفس میکشیم و تنش و آشوباش، دَم و بازدم و جنگها و انقلابهایش، کابوسها و رویاهایمان است. اما داستانی که فرامکین تعریف میکند بسیار تازه است و خواندنی، هرچند که قهرمانهایش چرچیل و کلمانسو به نظر بیایند؛ اما نکتهی تلویحی و نیمهپنهان این است که این مناطق به این سادگیها هم فرم نمیگیرند؛ مثل بدنی که از تیغ جراحی گذشته ولی عضو پیوندی را به مرور پس میزند. مثل معدهای که سم را بالا میآورد. یا دقیقتر، مثل حاشیهنشینهایی که نقشههای مهندسی شدهی بالاییها را تاب نمیآورند و، در نهایت نتیجهی عملی شد را تبدیل به واقعیتی میکنند که فرسنگها با نقشهها و برنامههای آنان فاصله دارد.