راهنمای بومگردی در آیندهی وحشی و نو
تصور ما از آینده و گذشته تنها تصوری محدود در زمان و رمانهای علمی تخیلی نیست، این تصور امروز و در مکان موجود هم در زندگی ما تبلور مییابد.
نورهای سرد و خاکستری، برجهای سر به فلککشیده، ماشینهای پرنده، کامپیوترهای سخنگو بدون کیبرد و ماوس، مناظر بیکران کهکشانی و زمینهای گستردهی خالی از سکنه، انسان گمشده… در تخیلورزی دربارهی آینده گرایش قدرتمندی وجود دارد که آنرا صورتی اغراق شده از زمان حال فرض کند؛ پرابهتتر، ترسناکتر، سریعتر، طولانیتر و غیرهتر. گویا آینده همان «حال»ترِ همین حالاست. ولی فیالواقع اگر آینده و تخیل هر دو به نوعی تصاویری هستند از آنچه تا«اینجا» و تا«کنون» تجربه نشدهاند، آیا اصلا ذهن انسان میتواند چیزی را تصور کند که تا بحال تجربه نکرده؟ آیا مثلا کتابهایی همچون ۱۹۸۴جورج اورل و یا شوک آیندهی الوین تافلر[۱] پیشبینی آینده محسوب میشوند؟
بیاییم برای فهم نسبتمان با آینده تمرینی کنیم: با توجه به شناختی که از گذشته داریم، برشی از زندگی امروز، که آیندهی گذشتگان است را، برای گذشتگان توصیف کنیم و ببینیم واکنش آنان چیست. شاید در ابتدا این عملی ناشدنی به نظر برسد. اگرچه برای رفتن به آینده میتوان صبر کرد و منتظر آمدن آینده شد ولی سفر به گذشته، با توجه به امکانات امروز فعلا ناممکن به نظر میرسد. ولی در واقعیت پژوهشگران بسیاری این کار را انجام میدهند و اصطلاحا به آن «تبارشناسی» میگویند. آنها برای درک و توضیح یک پدیدهی فلسفی یا اجتماعی امروزی با جمعآوری دادههای دورههای مختلف زمانی، پایههای تاریخی یک گفتمان را جستجو میکنند. یا به عبارت دیگر رخداد امروزی را در نسبت با الگوهای تاریخی آن میسنجند و برای فهم حال، آن را به گذشته میبرند. پس میتوان امید داشت که اگر با این روش داستانی امروزی را برای فردی در گذشته تعریف کنیم، داستان معاصر ما برای آن فرد قابل درک باشد[۲]. پس به همینترتیب احتمالا آینده نیز برای ما قابل تصور است. ولی آیا هرچه تصور میکنیم واقعا آینده است؟ آینده چگونه در زمان حال تکرار میشود؟ اما چطور تصور ما از آنچه مربوط به آینده و گذشته یا به اصطلاح «جلوتر» و «عقبماندهتر» است در زندگی امروز آدمها واقعیت پیدا میکند؟
در بین افرادی که زندگی در کشورهای در حال توسعه را تجربه میکنند، تمایلی وجود دارد که آینده را در قالب کشورهای توسعهیافتهی صنعتی متصور شوند. شاید تنها در این چارچوب بتوان مفاهیم «عقبماندگی» و «پیشرفت» را که هردو دال زمانی نیز دارند، درک کرد. گویی مسیر مشخصی وجود دارد که اگر کشوری به آن مسیر بغلتد، در طول زمان مشخصی به شاخصهای توسعه دست مییابد. یکی از هزاران محل تبلور این ایده را میتوان در مهاجرت داوطلبانه[۳] به کشورهای صنعتی مشاهده کرد. چرا که اگر فرد مهاجر مقصد مهاجرتش را صرفا بنا بر تضادهای فرهنگی با جامعهی خودش انتخاب کرده بود، مهاجرت او به کشورهای توسعهیافتهی صنعتی محدود نمیشد. شاهد این مدعا آن است که مهاجران در بسیاری از موارد، مصرانه مناسک فرهنگی جامعهی مبدا را در کشور مقصد بجا میآورند و اتفاقا بخش عمدهای ازجمعیت ناهمگون کشورهای مقصد را معمولا همین مهاجران تشکیل میدهند. در عوض، جامعهی مبدا نیز به نوعی شیوهی زندگی هجرت کنندگانش را را به عنوان الگوی زیست خود در آینده تلقی میکند و به این ترتیب، برای بخشی از جامعهی مبدا، تصوری از مسیر توسعه شکل میگیرد: مسیر ادغام و یا همان بازتولید آیندهی موجود در حال حاضر.
در این مسیر، همانطور که مهاجر در کشور توسعهیافته نمایندهی یک فرهنگ بیگانهی عجیب فرض میشود، در کشور مبدا نیز آنچه تابحال زیست معمول جامعه بود به صورت «زیست بومی» در مقابل زیستی «جهانی» متمایز میشود. ولی در جامعهی مبدایی که مقصد مهاجران داوطلبانه نیست، همذات پنداری با شیوهی زیست جهانی به بیگانهای نیاز دارد تا دوگانهی بومی/جهانی را معنادار کند و فقط در این صورت است که جامعهی مبدا میتواند خود را در قالب بخشی از جامعهی جهانی ببیند. در این زمان است که جامعهی مبدا خود را به دو تکهی بومی و جهانی تقسیم میکند. همزمان رشد کافیشاپها، قهوهخانهها «سنتی» میشوند و همزمان تجمیع خدمات مرتبط با اوقات فراغت (از سینما و کتابفروشی تا باشگاه و کورتفود) در مالها، هایپرمارکتها و پردیسهای تفریحی شهرهای بزرگ، اقامتگاههای بومگردی در مناطق عمدتا محروم کشور شکل میگیرند. بنگاههای اقتصادی کوچک و محلی، مجهز به تمام عناصر فرهنگ بومی در تضاد با فضای غیر بومی(!) و پر استرس شهرهای بزرگ که به نظر میرسد در ابتدای کار برای مردم محلی درآمدزایی دارند.
راحت میتوان روزی را تصور کرد که سر و کلهی عوامل سرمایهگذاران عمدهی گردشگری (که دست برقضا احتمالا خود روزی از چنین مناطقی به قصد کسب آیندهای بهتر به شهرهای بزرگ مهاجرت کردهاند) پیدا شود و داستان استعمار، اینبار در شکلی بومی دوباره تکرار شود. و به همین ترتیب آیندهی آن مناطق نیز در گروی ادغام اجباری آنها در روابط اقتصادی حاکم بر همان مالهای شهرهای بزرگ خواهد بود تا جایی که یحتمل مهاجرت (حالا اینبار از مناطق کوچک و کمدرآمد به شهرهای بزرگتر) از سر ناچاری تنها آیندهی قابل تصور برای افراد باقی مانده در آن مناطق خواهد بود و بدین ترتیب مقصدهای مهاجرت افراد سابقا «بومی» رشد جمعیت را همزمان با عدم توزیع عادلانهی امکانات تجربه خواهد کرد، وضعیتی که احتمالا جز تشدد تضادهای قومی/طبقاتی و رشد خشونت حاصلی برای آن شهرها نخواهد داشت و بدین گونه آیندهی موجود در زمان حال از جایی به جای دیگر منتقل میشود.
[۱] – شوک آینده کتابی از الوین تافلر است که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد. این کتاب را امیرحسین جهانبگلو با نام «ضربه آینده» و حشمتالله کامرانی با نام «شوک آینده» به فارسی ترجمه کردهاند.[۲] – مثلا مارکس بواسطهی شناختی که از ساختار سیاسی سرمایهداری کسب کرده بود، در یادداشتهای گروندریسه (۱۸۵۸)، بحرانهای سرمایهداری را پیش از رخ دادن اولین بحران وسیع در اروپا و آمریکا (۱۸۷۳) پیشبینی کرده بود. پس احتمالا اگر بحرانهای ۲۰۰۸ را برای مارکس تعریف کنیم شاید از سر و شکل وضع سرمایهداری در قرن ۲۱ جا بخورد ولی احتمالا در نهایت از درک آن عاجز نیست.
[۳] – با پناهجویی اشتباه نشود
در بند سوم مطلب کلمهی مصرانه به صورت «مسرانه» ضبط شده.