زندهباد مردم معمولی
داستان رونمایی از نابغهای تازه در صداوسیما برای اولینبار نیست که اتفاق میافتد. صدا و سیما بارها به دام افرادی که به دروغ خود را نابغه معرفی کردهاند افتاده است. اما چرا بزرگترین رسانه ایران به همین راحتی فریب میخورد؟
داستان رونمایی از نابغهای تازه در صداوسیما و در برنامه شبکه سه بهطور طبیعی باید شگفتزدهمان کند. داستان مصاحبه با کودکی ۱۱ساله که ادعا میکند طراح مفهومی خودرو است و از شرکتهای معتبری مانند ولوو و تسلا پیشنهاد همکاری دارد، بهطور طبیعی این توان را دارد که موجب شگفتی مخاطبان شود، اما نه به دلیلی که در ابتدا به ذهن میآید. دلیل این شگفتزدهشدن این نیست که واقعا با چنان نابغه یگانه دورانی مواجهیم. داستان این است که چطور رسانه ما به این سادگی فریب میخورد یا خود را به فریبخوردگی میزند و باعث فرصتدادن به کسانی میشود که از این فضای گلآلود سود میبرند.
اینکه چطور در سازمان صداوسیما که یکی از بزرگترین نهادهای رسانهای در جهان است و ادعا میکند نقش دانشگاهی عمومی را برعهده دارد، در برنامهای که از یکی از شبکههای پربیننده و در ساعات پربیننده پخش میشود، یکی از مجریان دستاول این سازمان پای صحبت کودکی ۱۱ساله مینشیند و با شگفتی و دلدادگی سخنان او را گوش میکند و از تعریف داستان حیرتانگیز اختراعات و دستاوردهای او متحیر میشود و بر اساس این مشاهده، به والدین دیگر نیز توصیههای فراوان میکند.
داستان این کودک مخترع و مبتکر که همه قوانین را زیر پا گذاشته و چون نگار بهمدرسهنرفتهای، مسئلهآموز صد مدرس شده است، برای اولینبار نیست که رخ میدهد. هنوز فراموش نکردهایم زمانی که نوجوانان پراستعداد و نابغه ما بارهاوبارها همه اصول علم را زیر پا نهادهاند؛ از مخترعی که خودرو بدون نیاز به سوخت ساخته است تا مخترعان دستگاه دقیق پیشبینی زلزله، تا طراحان سفینههای فضایی، تا دانشآموزی که در دوره دبیرستان در زیرزمین خانه خود نیروی هستهای استخراج میکرد، تا زیرسؤالبردن نسبیت عام و خاص و تا هزار و یک مورد دیگر را بارها دیدهایم و شنیدهایم.
با وجود این، ما نابغه را به ابزاری برای میانبرزدن تبدیل کردهایم. انجمنی به نام انجمن نخبگان تأسیس و در آن شرایط نابغگی را مشخص کردهایم و براساس آن به افراد امتیاز میدهیم.
در بسیاری از این موارد تنها یک پرسوجوی ساده و اندکی فکرکردن و پرسیدن سؤال درست کفایت میکند تا متوجه شویم که آیا با امری درست و ممکن سروکار داریم یا با توهمی بزرگ، اما چرا هربار به دام چنین بازی تکراریای میافتیم. بخشی از آن شاید به شبکه پیچیدهای از ساختار آموزشی، اداری و درعینحال نظام آموزشی بیمار بازمیگردد. نظام آموزشی ما بهجای تکیه بر آموزش روش علم، به آموزش داده و بهجای تلاش برای یاددادن نحوه تفکر و پیداکردن راه حل مسئله، به روشهای تستی و میانبر اهتمام میورزد. در این ساختار سؤالکردن و دنبالِ راهِ پیداکردنِ حلِ مسئلهرفتن ارزشی ندارد و پاداش نمیبیند.
آنچه باعث موفقیت، بالارفتن در ساختار ردهبندی و درنهایت پاداشدیدن میشود، توانایی افراد در پیداکردن راههای میانبر سریعتر است. اگر شما راهحل ابتکاری برای حل یک مسئله به دست آورده باشید، احتمال زیادی دارد در دوران مدرسه نهتنها ارج نبینید که با استفاده از این روش در رقابتی به نام کنکور شکست بخورید و نتوانید به جایگاهی که شایستگی آن را دارید، برسید. در ساختاری که میانبر و روش تستی و سریع در تاروپود نظام آموزشی آن گره خورده است، طبیعی است که مردم پس از پایان آموزش دوران مدرسه نیز به دنبال بهکارگیری همان روش در زندگی باشند و اینجاست که درک اشتباه ما از مفهوم نبوغ، ما را به بحران میرساند و متأسفانه ساختار تبلیغی و اداری کشور نیز بر این آتش، اکسیژن توهم میدمد.
پیشتر در نوشتهای به این نکته اشاره کردم و گمان میکنم شاید لازم باشد آن را تکرار کنم: «نابغه ذاتی کیست؟ نابغه ذاتی، اگر وجود داشته باشد، کسی است که توان ذهنی و فکری او فراتر از حد نرمال و میانگین جامعه است. به هزارویک دلیل زیستی که خارج از کنترل او و جامعه است، دارای توانایی بالاتری در قدرت ذهنی است. نابغه ذهنی سوی دیگر منحنی نرمالی است که در انتهای آن ناتوانی ذهنی قرار دارد؛ آن هم شرایطی زیستی است که در دست فرد و محیط اجتماعی نیست. طبیعی است که جامعه وظیفه دارد برای هر دو سوی طیف، امکاناتی را فراهم آورد.
همانطور که باید شرایط آموزشی، رفاهی و کاری مناسبی برای ناتوانان ذهنی فراهم کنیم، باید شرایطی را برای استعدادهای ذاتی فراهم کنیم تا بتوانند از این داشته و فرصت خود به بهترین نحو استفاده کنند و بر چالشهایی که به همراه چنین استعدادهایی به وجود میآید، غلبه کنند. اما همانطور که نباید آن ناتوانی را به عاملی برای خارجکردن افراد از جامعه تبدیل کنیم، نباید این استعداد را به ابزاری برای تشکیل و تبلیغ طبقهای خاص در جامعه بدل کنیم و از آن مهمتر اینکه، ما نباید سرشت و سرنوشت و امیدهای کشور را به امید حضور و ظهور نمونههای استثنایی واگذار کنیم.
با وجود این، ما نابغه را به ابزاری برای میانبرزدن تبدیل کردهایم. انجمنی به نام انجمن نخبگان تأسیس و در آن شرایط نابغگی را مشخص کردهایم و براساس آن به افراد امتیاز میدهیم. استعداد ذاتی و بیزحمت را بر تلاش شبانهروزی افراد ارجحیت میدهیم و بهاینترتیب سرنوشت خود را به دست قهرمانانی میسپاریم که به دست تقدیر از ما برتر زاده شدهاند.
دراینحال کسانی را که در حال تلاش و کار و زحمتکشیدن برای پیشبردن مرزهای پیشِرو هستند، از دست میدهیم. آنقدر برای حمایت از نخبگان فرضی سازوکار درست کردهایم که آنها را که میتوانند گره از مشکل ما بگشایند، فراری میدهیم. چندی پیش دکتر «رضا منصوری»، استاد دانشگاه صنعتیشریف و معاون اسبق پژوهشی وزارت علوم، در یادداشتی درباره «مریم میرزاخانی» نوشته بود که اگر او به ایران بازمیگشت، به دلیل قوانین موجود احتمالا حتی نمیتوانست در دانشگاه استخدام شود. چرا؟ چون او و امثال او ادعای نخبگی و نابغگی ندارند و سعی نمیکنند از این نامونشان برای خود ردای سودآوری درست کنند. آنها با مشکلات و مسائل دستوپنجه نرم میکنند و حل آنها را به مدد ساعتهای طولانی کار، مطالعه، کنجکاوی و زحمت ممکن میدانند. نه به یاری استعدادی ذاتی و ناورزیده.
هر مصاحبه حرفهای نیاز به پیشمصاحبه دارد. برای هر گفتوگویی باید وقت صرف و تحقیق کرد و نهتنها سؤالهای مهم که ادعاهای مطرحشده را ارزشیابی کرد. وقتی ما در پشت بلندگوی رسانهای با ضریب نفوذ صداوسیما مینشینیم، در برابر مخاطب خود مسئولیم.
اما در اینکه همیشه هستند کسانی که بخواهند از این مسیرهای میانبر پیش بروند و خود یا دیگری را در بستهبندی ویژهای معرفی کرده و از او ابزاری برای پیشرفت بسازند، شکی نیست. هیچکدام از اینها درواقع دلیل شگفتزدگی ما از شنیدن دوباره چنین داستانی نیست. آنچه باعث شگفتی است غیرحرفهایگری رسانه است. چطور ممکن است برنامهای که ادعای جدیبودن دارد فردی را با چنان ادعای بزرگی روی آنتن زنده بیاورد و پیش از برنامه درباره ادعاهای او تحقیق نکرده باشد؟ این بدبینی نیست. برای یک لحظه تصور کنید که این داستان واقعی بود و واقعا پیشنهادی از سوی شرکت خودروسازی تسلا یا ولوو به این فرد ارائه شده بود. تصور کنید تیم تحریریه برنامه پیشتر با این نهادها تماس میگرفتند و آنها نیز این درخواست و پیشنهاد را تأیید میکردند، نمایش پاسخ این نهادها در میان برنامه آیا به تقویت ادعا و جایگاه این فرد و خود برنامه کمک نمیکرد.
هر مصاحبه حرفهای نیاز به پیشمصاحبه دارد. برای هر گفتوگویی باید وقت صرف و تحقیق کرد و نهتنها سؤالهای مهم که ادعاهای مطرحشده را ارزشیابی کرد. وقتی ما در پشت بلندگوی رسانهای با ضریب نفوذ صداوسیما مینشینیم، در برابر مخاطب خود مسئولیم. از آن فاجعهبارتر زمانی است که وقتی کار خود را درست انجام نمیدهیم، به کسانی فرصت سوءاستفاده میدهیم و وقتی معلوم میشود در اطلاعرسانی ما خطا بوده است، به جای عذرخواهی رسمی و اصلاح، از واکنشهای تلخ گلایه میکنیم و در ظاهرسازی عجیبی به جای مطرحکردن انتقادها فرصت یکسویه دیگری در اختیار مدعی قرار میدهیم.
این رفتار در هر رسانه جدی و موجهی که وظیفه خود را اطلاعرسانی و نه سرگرمی صرف و انتشار محتوای زرد و شایعهوار، تعریف کرده است، حتما با عواقب بسیاری مواجه خواهد شد. چنین اشتباههایی در ذهن مردم تأثیر میگذارند و آنها را به خطا میاندازند. فقط یک لحظه فکر کنید چند کودک ایرانی پس از چنین برنامهای با سرکوفت خانواده مواجه شدهاند که ببین همقد تو چه میکند و تو دیکتهات خطا دارد؟ بماند که تکرار مکرر چنین خطاهایی راه سوءاستفاده را باز میکند.
اما ساختار ما برخلاف ادعای موجود خود را – همچون همان نخبگانی که مشتاق معرفی آنهاست – از ضرورت زحمت بینیاز میداند و در همان حال هر آنچه خود میکند را نیکو و بیخطا میداند و نهتنها سعی در درسگرفتن و اصلاح اشتباه نمیکند که چنین رفتاری را ارج مینهد. بهاینترتیب است که مجری و گروهی که توان راستیآزمایی و مواجهه با یک کودک ۱۱ساله و مقابله با ادعاهای بیپایه او را ندارد، مسئولیت گفتوگوی زنده با رئیسجمهور را عهدهدار میشود.