تکنولوژی و ناخرسندیهایش
آدام گرینفیلد با داشتن تجربه در دنیای تکنولوژی یکی از بهترین افراد برای تحلیل پیامدهای سیاسی جدیدترین تکنولوژیهای روز است. آنچه در ادامه میخوانید مصاحبه متیو لارنس با گرینفیلد در مورد اثرات تکنولوژیهای امروز بر آگاهی ما در قرن بیستویکم است.
آدام گرینفیلد با داشتن تجربه در دنیای تکنولوژی (مدیر سابق طراحی واسط کاربر نوکیا) و دانشگاه (همکار ارشد در مرکز مطالعات شهری دانشگاه اقتصاد لندن) یکی از بهترین افراد است برای تحلیل پیامدهای سیاسی جدیدترین تکنولوژیهای روز. آنچه در ادامه میخوانید مصاحبه متیو لارنس، پژوهشگر ارشد مؤسسه تحقیقات سیاستگذاری عمومی، است با گرینفیلد در مورد اثرات تکنولوژیهای امروز بر آگاهی ما در قرن بیستویکم – از گوشیهای هوشمند گرفته تا چاپ سهبعدی، هوش مصنوعی، بیتکوین (Bitcoin) و زنجیره بلوکی (blockchain) و امکاناتی است که برای جهانی بهتر عرضه میکنند.
یکی از بحثهای محوری کتاب عالی جدید شما، «تکنولوژیهای رادیکال: طراحی زندگی هرروزه» (انتشارات ورسو، ٢٠١٧) این است که باید بپرسیم تکنولوژیهای نوظهور دقیقا چه میکنند، چه نابرابریهایی ایجاد یا بازتولید میکنند، و در نگاهمان به تکنولوژیهای روز چه نقاط کوری هست.
نمیدانم به خاطر دارید استیو جابز در ابتدا چگونه مفهوم آیفون را معرفی کرد یا نه. کارش خیلی هوشمندانه بود. با این گفته شروع کرد: «امروز میخواهیم خبر ورود چند محصول مختلف را اعلام کنیم: یک آیپاد صفحه لمسی، یک تلفن همراه انقلابی و یک وسیله اینترنتی نو». بعد این گفته را مثل ورد تکرار کرد. بعد از چند بار تکرار، مخاطبان رفتهرفته منظورش را فهمیدند و در آنموقع بود که تشویقها حسابی به راه افتاد. این لحظهای بود که برای اولینبار فهمیدند اشارهاش به یک وسیله است که همه آن کارها را انجام میدهد.
یک سطح آگاهانه وجود دارد که ما هدفمند با یک گوشی کار میکنیم و بعد یکسری کارهاست که گوشی در پسزمینه انجام میدهد و ما معمولا آگاهانه از آن خبر نداریم. پس وقتی قدمزنان در خیابان با گوشیتان حرف میزنید، گوشی همزمان محل شما را ثبت میکند، آن محل را روی نقشهای مجازی رسم میکند، آن را با محلهای مورد علاقه شما یا افراد دیگر در شبکه اجتماعیتان مقایسه میکند و چه و چه.
من واقعا نمیتوانم زندگی در سال ٢٠١٧ را بدون گوشی هوشمندم تصور کنم، یا بدون لذت، سودمندی و سهولتی که برایم فراهم میکند. بنابراین تمایل چندانی نداریم تا این مسئله را واکاوی کنیم. خدا نکند یک وقت عمیقا به آن فکر کنیم و به صرافت بیفتیم که برایمان بهتر است از این وسیله استفاده نکنیم.
خب، بعضی از این کارها ناشی از ضرورتهای مکانیکی ارتباطات است، مثلا ثبت محل ناشی از این است که گوشیتان رابطه «دستدهی١» (handshake) با برجهای مخابراتی سلولی برقرار میکند. بعضی دیگر از این کارها صرفا ساخته و پرداخته مدل کسبوکار است، مثل اکثر تحلیل دادهها. اما چیزی که توجه من را بیشتر به خود جلب میکند این است که وقتی ما از طریق گوشیهای هوشمند با جهان درگیر میشویم، وارد وجهی از وجود (mode of being) میشویم که تأثیر بسزایی بر رفتار ما میگذارد. واسطهای (interface) که جهان را با تمام تنوع و پیچیدگیاش به میانجی آن ادراک میکنیم از دایره واژگان نسبتا محدودی بهره میگیرد که تعداد بسیار کمی فرد و نهاد آن را پدید میآورند. پیامد این ماجرا این است که در تمام مدتی که گوشیهای هوشمند ما در طول روز ١٠ هزار کار مختلف برای ما انجام میدهند، در حال بازتولید اثر عاطفی بسیار مشخصیاند و آن عاطفه مطابق با یک ایدئولوژی خاص است که به دست افراد و نهادهای مشخص در یک مکان خاص و در یک زمان خاص در تاریخ به وجود آمده است.
برایم عجیب است که توجه نسبتا کمی به این ایدئولوژی ضمنی شده است. به گمانم به این خاطر که بسیاری از ما به خوبی میدانیم که در این ایدئولوژی سهیمایم. من واقعا نمیتوانم زندگی در سال ٢٠١٧ را بدون گوشی هوشمندم تصور کنم، یا بدون لذت، سودمندی و سهولتی که برایم فراهم میکند. بنابراین تمایل چندانی نداریم تا این مسئله را واکاوی کنیم. خدا نکند یک وقت عمیقا به آن فکر کنیم و به صرافت بیفتیم که برایمان بهتر است از این وسیله استفاده نکنیم. همچنین فکر نمیکنم در این مقطع راهی باشد که بتوانیم تصمیم بگیریم از این وضعیت کناره بگیریم و در آن مشارکت نورزیم. ما داده تولید میکنیم؛ ما خودمان موضوع دادههاییم. از این دادهها برای استنباطهای عملی، تولید ارزش برای شخصی ثالث و تعیین وضعیت تمامی سیستمهای شبکهای بهرهبرداری میشود، یعنی وضعیتی که در زندگی هرروزه با آن مواجهیم. تمام این کارها انجام میگیرد، چه تصمیم بگیریم فعالانه مشارکت کنیم چه نه.
مضمون محوری کتابتان این است که چالش پیش رو برای ایجاد فراوانی و شکوفایی بیشتر نه دسترسیپذیری تکنولوژیکی بلکه سیاستی است که به استفاده از تکنولوژیها شکل میبخشد و نهادهایی که ما میسازیم. با توجه به این موضوع، ممکن است توضیح دهید زنجیره بلوکی و جاذبه سیاسی مسئلهآفرین آن چیست؟
تقریبا مهم نیست زنجیره بلوکی دقیقا چیست یا چطور کار میکند، چون آن کاری را که رسانههای عمومی و در نتیجه تخیل مردم تصور میکنند انجام نمیدهد. اما اساسا کارش ایجاد پروتکلی است برای محاسبه و ارزیابی اعتبار، یعنی اگر کسی ادعا کند که یک تراکنش یا سند منشا مشخصی دارد، میتوان مطابق خواست همه طرفین آن ادعا را سنجید و صحتش را اثبات کرد، آن هم به صورت رایانشی و توزیعشده و بدون نیاز به توسلجستن به یک منبع مرکزی قدرت.
زنجیره بلوکی این کار را میکند چون طراحان آن خصومت بسیار عمیقی با دولت و در واقع با تمام اشکال قدرت مرکزی دارند. آنها میخواستند بدیلی برای قدرت و مرجعیت دولت در مقام تضمینکننده اعتبار ایجاد کنند. اما این روند هنوز مبهم است، شاید مبهمتر از هر روند دولتی، و مسلما در دسترس هیچ روند وارسی دموکراتیک معمول قرار ندارد. بنابراین آنطور که اغلب ادعا میشود، به هیچوجه ساختاری بینیاز از اعتماد به شخصی ثالث نیست. این ساختار صرفا از ما میخواهد به نوع دیگری از کارگزاریها، نهادها و روندهای واسطهگر اعتماد کنیم که توزیعشده، جهانی، و از بسیاری جهات کمتر پاسخگویند. مهمتر از همه به این دلیل که در مقایسه با طرز کار دولت که این طراحان مدعی جایگزینی آنند اکثر مردم درک کاملی از زنجیره بلوکی و طرز کارش ندارند.
به نظرم این تکنولوژی دورنمایی اتوپیایی ترسیم نمیکند. در واقع، نوعی فریب و دغل در کل ماجرا نهفته است. هدف ایدئولوگهای دوآتشه زنجیره بلوکی تحلیلبردن مالیات و عایدی دولت است، چراکه – به قول گروور نورکوئیست [سیاستمدار جمهوریخواه مخالف افزایش مالیات] – آنها میخواهند دولت را آنقدر کوچک کنند که بتوان در وان حمام هم غرقش کرد. این آرزوی صریحشان است. چرا نباید حرفشان را باور کنیم؟
شما همچنین در مورد مدیریت الگوریتمی حیات اقتصادی از طریق اعمال تکنیکهای یادگیری ماشین (machine learning) بر مجموعه دادههای کلان و بینظم تحقیق میکنید. به گفته شما این یک مداخله عظیم و بیسابقه در زندگی مردم است، بدون آنکه ما بدانیم تصمیمهای اساسی در مورد زندگی هرروزهمان چگونه اتخاذ میشوند. این قضیه چگونه به وجود آمده و چرا در مورد آن پرسوجویی نمیشود؟ آیا راهی هست برای دموکراتیکساختن الگوریتمهایی که به طور فزاینده زندگی ما را مدیریت میکنند؟
در گذشته وقتی کسی به بانک میرفت تا اعتبار بانکی دریافت کند، متصدی وام میگفت: «خب، طرف سابقه اعتباری خیلی خوبی دارد و از تمامی وامدهندگان قبلیاش هم معرفینامه دارد. من براساس این سوابق تصمیم میگیرم». یا برعکس، «طرف حقهباز میزند. سوابقش قابل اطمینان نیست. اسناد و مدارکش درست نیست. به همین خاطر به او وام نمیدهم». شاید حتی آن متصدی وام برای اتخاذ چنین تصمیمهایی پاسخگو هم بود. به علاوه اصولا روندهایی برای تغییر تصمیمهای اشتباه نهادها یا جامعه وجود داشت. اما امروزه هیچکس نمیتواند به شما بگوید چرا درخواست وامتان پذیرفته نشد. ممکن است بستگی به این داشته که در فرم درخواستتان حروف اول کلمات انگلیسی را بزرگ نوشتهاید یا نه که از قرار معلوم بر مبنای آمار، مطابق است با رفتارهای دیگری که نشانگر گرایش بیشتر یا کمتر به بازپرداخت وام است. شما هیچوقت از این خبردار نمیشوید. تنها چیزی که در اختیار دارید نتیجه کار و تصمیم است که مورد بازبینی یا استیناف قرار نمیگیرد. حتی نهادی که فعالیتش متکی بر آن الگوریتم است هم نمیتواند با هیچ درجهای از اطمینان به شما بگوید آیا دستخطتان عامل تعیینکننده بوده یا چیز دیگری در سلسله مراحل تصمیمگیری که نهایتا در نحوهای که این نوع شبکه در جهان عمل میکند دخیل است.
بنابراین پیچیدگی و پیشرفتگی این سیستمها به سرعت به سوی نقطهای در حرکتاند که نمیتوانیم وادارشان کنیم رموز خود را آشکار کنند. این چالش وخیمتر هم خواهد شد. برای نمونه، برنامه کامپیوتری آلفاگو و جانشینان آن در حال طراحی منطق مرکزی خودشانند. ازاینرو، هوش بشری روزبهروز نقش کمتری در طراحی ابزارهای الگوریتمی ایفا میکند، همان ابزارهایی که تصمیمات بر مبنای آنها گرفته میشوند.
تکنولوژیهای خودکار – یادگیری ماشین، سنسورهای پیشرفته روباتیک، هوش مصنوعی، رشد «اینترنت اشیا٢» – مجموعه یکدستی از تکنیکها و قدرتهای تکنولوژیکی را برای یک اقتصاد پسا-انسانی تشکیل میدهند که در آن برای تولید دیگر نیازی به کار نیست. همزمان بحثها بر سر تأثیر بالقوه خودکاری (اتوماسیون) اغلب داغ است و دستکم در کوتاهمدت بر پیامدهای احتمالی این قضیه، بهویژه برای اشتغال، تأکید بسیار میگذارند. به نظر شما خودکاری چطور شکل اقتصاد و جامعهمان را دستخوش تغییر میکند؟
همین چند دقیقه پیش من و شما از یک کافه نسبتا لوکس قهوه خریدیم. اگر یادتان باشد، در بالای محل فروش وسیلهای با یک دوربین به سمت مشتری نصب شده بود. بنا به تجربهام، شرط میبندم آن وسیله برای این نصب شده تا دستآخر دیگر نیازی به کارت یا هر نوع وسیله پرداخت نباشد. غرض آنست که از تشخیص چهره برای سابقه پرداختمان استفاده شود. به همین خاطر دوربینی آنجا نصب شده بود. اگر دلیل دیگری داشته باشد جای تعجب دارد. برایم جالب بود وقتی از صندوقدار در مورد آن وسیله پرسیدم، نمیدانست چیست یا برایش اهمیتی نداشت. ماهیت شغلش او را مثل هر کارمندی در وضعیتی مشابه مجبور میکند تا هر پیشنهادی را که فروشنده آن تکنولوژی به کارفرما داده بپذیرد.
زنجیره بلوکی این کار را میکند چون طراحان آن خصومت بسیار عمیقی با دولت و در واقع با تمام اشکال قدرت مرکزی دارند. آنها میخواستند بدیلی برای قدرت و مرجعیت دولت در مقام تضمینکننده اعتبار ایجاد کنند.
درحالحاضر انواع و اقسام تکنولوژیها وارد میدان شدهاند تا مشاغل را کاملا خودکار کنند. البته از زمان شروع شیوه کار مطابق با مدل تیلوری و فوردی وضع همیشه به همین منوال بوده، همان مدلهایی که مشاغل نیازمند مهارت را به واحدهای کوچکتر بینیاز به مهارت و تکرارپذیر تقسیم میکنند. از این طریق میتوان کارگران را به آسانی آموزش داد و عملکردشان را راحتتر زیر نظر گرفت و سنجید. اما به نظرم این وضع در محل کار امروزی حتی بیشتر برقرار است، نه فقط در سالن کارخانه بلکه در حیطههایی که قبلا کار خلاقه، فکری یا مدیریتی تلقی میشد. برای مثال، در آمریکا اگر بیمه درمانیتان مشروط به این است که شاغل باشید، عملا هیچ پشتوانهای ندارید تا ورود هر نوع تکنولوژی به محل کارتان را زیر سؤال ببرید. این قضیه منجر به یک نوع عجز آگاهانه میشود و مردم به سادگی تن به هر تکنولوژیای که در صحنه حاضر میشود میدهند – همین الان این را در آن کافه دیدیم. صندوقدار لابد پیش خودش میگفت: «خب، این حتما جدیدترین چیز است. از حالا به بعد اینطوری کارها را انجام میدهیم».
دو مسئله در جریان است که هر دو به یک اندازه من را میترسانند. اولا، مردم اصلا کنجکاو نیستند بدانند این ماشینی که جلوی رویشان است چهکار میکند و مهمتر از آن، چرا از آن ماشین خواستهاند آن کار را انجام دهد. مسئله دیگر این است که حتی اگر بدانند، با خودشان میگویند «خب، من قدرت تغییر آن را ندارم». با توجه به سیاست همبستگی در محیطهای کاری امروزی، احتمالا ارزیابیشان درست است.
اگر کار به دلیل تکنولوژیهای نوظهور و همچنین تغییرات سیاسی، اقتصادی و قانونی در ٣٠-۴٠ سال اخیر به مخاطره افتاده است، آیا از همینروست که در کتابتان به جنبش «کمونیسم تجملی تمام خودکار» پرداختهاید؟ شما با ادعای این جنبش مخالفید که میگوید با توجه به لبریزشدن اقتصاد ما از نابرابریها و بیتوازنی قدرت اخلاقا باید بکوشیم جهانی بسازیم که در آن رفع نیازها در گرو مناسبات دنیای کار نباشد.
از دید من، ما از نظر روانی یا فرهنگی برای جهانی سرشار از وقت آزاد آمادگی نداریم. به نظرم نمیدانیم سیارهای با ٩ میلیارد جمعیت که کلی وقت آزاد در اختیار دارند چه شکلی است. همیشه این امکان هست که دارم تجارب شخصیام را به همگان تعمیم میدهم، اما من به شخصه به یک پروژه نیاز دارم. نیاز دارم احساس کنم که در حال تولید چیزی مفید برای دیگرانم، در غیر این صورت احساس خیلی خوبی نسبت به خودم ندارم.
مسلما حامی مشاغل مزخرف یا کار وقتتلفکن و بیارزش نیستم. اما در صورتبندی آنچه «کمونیسم تجملی تمام خودکار» خوانده میشود یک نوع سادهلوحی هست. به نظرم آدمهایی که این استدلال را پیش کشیدهاند واقعا در نظر نگرفتهاند که وقتی همه ما بتوانیم هرچه را بخواهیم در هر زمان که بخواهیم داشته باشیم، وضع به چه شکل خواهد بود. راستش فکر نمیکنم ضرورتا این برای روان بشر خوب باشد.
مجموعه تکنولوژیهای رادیکالی که در موردشان صحبت میکنید ممکن است یک روز نه فقط رابطه بین اشتغال و تولید ارزش را بلکه ماهیت کالا و درکمان را از کمبود نیز عمیقا تغییر دهند. آیا آمادگی داریم بنیانهای جامعه به این نحو تغییر کنند؟ اگر نه، چطور بهلحاظ سیاسی برای آن آماده میشویم؟
به گمانم کمبود عمیقتر از آنچه تصور میکنیم در ما ریشه دوانده است. من متخصص تغذیه نیستم، اما برای مثال مسئله چاقی مفرط که جوامع بسیاری با آن دستبهگریبانند عموما ناشی از فراهمبودن عظیم و فراگیر کالری بیش از هر زمانی در تاریخ نوع بشر است. این معیار مقایسه مفیدی است برای فهمیدن اینکه چقدر دشوار خواهد بود تا تأثیری را که کمبود بر روان ما دارد از میان برداریم.
ممکن است کسی همسن من – کسی که در یک زمان و در یک شرایط مادی و اجتماعی مثل من به دنیا آمده باشد – هیچوقت با فراوانی بیحد و حصر احساس راحتی کامل نکند، حتی اگر این فراوانی به دست بیاید. دلم نمیخواهد مردم را روانکاوی کنم، اما کاملا واضح است که افراد فوقالعاده ثروتمندی که میشناسم خوشحال نیستند. نه اینکه دلم برایشان میسوزد، آن هم در مقایسه با کلی آدمهای دیگر، فقط اینکه فکر میکنم فراوانی مادی به خودی خود مساوی احساس رضایت و خرسندی نیست.
بسیاری از تکنولوژیها در نهایت ریشه در تصرف، استعمار و کسب درآمد از دادههایی دارند که ما با استفاده از پلتفرمها یا تکنولوژی ایجاد میکنیم. چطور میتوانیم نگاهمان را به حاکمیت و مالکیت دادهها و زیرساخت دادهها تغییر دهیم؟ آیا راههای دیگری برای تصور زیرساختهای این موتورهای عظیم انباشت سرمایه هست؟
بله مطمئنا هست. مشکل اینجاست که بسیاری از مسائلی که در ظاهر کاملا فنیاند ما را با پیامدهای پیچیده اجتماعی و روانشناختی مواجه میکنند. بگذارید یک مثال بزنم. من سالها با تمام وجود در جنبشی فعال بودم که خواستار دادههای باز شهری بود. این جنبش با یک باور سیاسی و اقتصادی آغاز شد، باور به اینکه قدرت موجود در دادهها که شهرداریها جمعآوری میکنند، وقتی در دسترس همه شهروندان قرار گیرد میتواند بهترین اهرم قدرت برای آنان باشد. این از دید من به وضوح بهتر از مدل موجود بود که دادهها بسته نگه داشته میشدند، جواز محدود داشتند، و تنها در اختیار شرکتهای بزرگی قرار میگرفتند که اتفاقا شرکای شهرداریها بودند. فکر میکردم شیوهای که ما خواستارش بودیم بهتر بود، چراکه خود ما در وهله اول آن اطلاعات را تولید کرده بودیم و باید میتوانستیم به آن دسترسی داشته باشیم و آنطور که میخواهیم از آن استفاده کنیم. بعد جنجال گیمرگیت (Gamergate) به راه افتاد، همان اعتراض مجازی به بازیهای ویدئویی که متهم شد کارزاری نفرتپراکن است. یکی از چیزهایی که در ماجرای گیمرگیت شاهدش بودیم و باید در آن زمان برایمان واضح و روشن میبود، این بود که چقدر ساده افرادی که خود را مقید به همان قراردادهای اجتماعی باقی ما نمیدانند میتوانند از دادههای باز سوءاستفاده کنند. در شرایط فعلی، اگر دستمزد یا آدرس منزل یک کارگر شهرداری در پایگاه دادههای دولت قابلدسترسی است، شرط میبندم که از آن اطلاعات برای اذیت و آزار سوءاستفاده خواهد شد. این وضعیت اصلا قابلقبول نیست. درحالحاضر این وضعیت من را در مخمصه فکری قرار داده و نمیتوانم به تمهیداتی انسانیتر و مولدتر فکر کنم. اگر نه انتشار محدود دادهها به شرکای خاص پیامدهای اجتماعی مطلوبی در پی دارد و نه دسترسیپذیری آزاد به آنها، دیگر چه راهی باقی میماند؟
از قضا در اینجا شاید مورد استفاده دیگری برای زنجیره بلوکی پدید میآید. شاید دسترسی به دادههای شهری مجانی باشد، اما درخواستهای فردی برای دسترسی به دادهها در یک دفتر کل توزیعشده ثبت میشود تا هرکس بتواند ببیند چه کسی درخواست چه چیزی را داده و با آن دادهها چه کرده است. اما بیشتر به نظر میآید این یک راهحل تکنولوژیکی برای یک مسئله اجتماعی باشد.
میخواهم به سراغ نتیجهگیری کتابتان بروم. شما میگویید یک آینده واحد در انتظارمان نیست و نباید چشم به راه آزادی تکنولوژیکیمان بنشینیم، بلکه باید به صورت سیاسی سازماندهی پیدا کنیم، خواستار آن آزادی باشیم و نهادهایی برای نیل به این مقصود ایجاد کنیم. چه درسهای کلیدیای باید از کتابتان بگیریم؟
پاسخم را به دو بخش تقسیم میکنم. اولا باید همیشه رویکردی انتقادی به خودمان داشته باشیم که مرادمان از استفاده «خوب و سودمند» از یک تکنولوژی چیست و چه تعریفی از نفع کلی بشر داریم. به نفع چه کسی و به چه قیمتی؟ باید بر سر این موضوع روشن و صریح باشیم و دلایلی بیاوریم که نشان دهند متوجه هزینه انتخابهامان هستیم و اینکه بهطورکلی کسی یا کسانی باید متقبل این هزینه شوند. دلایل محکمی در توجیه هزینههای حاصله و اعمالمان بیاوریم که تا حدی منجر به بهبود در پیامد جمعی خواهد بود. این نکته اول است.
مشکل اینجاست که بسیاری از مسائلی که در ظاهر کاملا فنیاند ما را با پیامدهای پیچیده اجتماعی و روانشناختی مواجه میکنند. بگذارید یک مثال بزنم.
ثانیا، به نظرم اینکه میگویند همه باید کدنویسی را یاد بگیرند ابلهانه است، اما فکر میکنم چپ باید بهتر عمل کند و نباید حوزه مهندسی و تکنولوژیهای نوظهور را تسلیم طرف مقابل کند. مسئله تقریبا بر سر تمایل عصبشناختی است. از طرف آن دسته از خودمان حرف میزنم که علوم انسانی خواندهایم. ما احتمالا به خاطر عدمتمایل به سر و کار داشتن با اعداد یا امور واقع ساختارمند در «علوم سخت»٣، مهندسی یا علوم کاربردی، ترغیب به تحصیل در علوم انسانی شدیم. اما باید بر این موضوع غلبه کنیم، چون در غیر این صورت تنها افرادی که غرق در سیاست آن رشتههایند میداندار خواهند شد. به طور کلی، آنها تقسیم به دو گروه اقتدارگرا و تکنولیبرتارین۴ (techno-libertarian) میشوند. درحالحاضر قواعد بازی اینطور است.
به باور من باید در فهم کدهای کامپیوتری شجاعتر باشیم. بدانیم رابط برنامهنویسی کاربردی (API) چیست و چطور کار میکند؛ توپولوژیهای شبکه را بشناسیم و بدانیم معنای چیزهایی که بین گرههاشان جریان دارد چیست. حاکمیت شرکتی را بشناسیم. همه این موضوعات را بشناسیم، موضوعاتی که بسیاری از ما که خودمان را چپ حساب میکنیم ترجیح میدهیم به آنها نپردازیم. به شدت نیاز داریم در این موضوعات تخصص پیدا کنیم تا بتوانیم بر سرشان بحث کنیم، چون در غیر این صورت با جعبهسیاههایی سر و کار داریم که هیچ اطلاعی از عملکرد داخلیشان نداریم. ما نمیدانیم این تکنولوژیها چه میکنند یا چطور کار میکنند. ما واقعا نمیدانیم آنها در خدمت چه سیاستیاند.
در همه جا شاهد نشانههایی هستیم که در این حرفه «سیگنالهای ضعیف» مینامیم. گروهها و بحثهای نوظهوری پدید آمدهاند، مکانها و صحنههایی که در آنها افرادی با سیاست مترقی در حال یادگیری مهارت استفاده از تکنولوژیهای شبکهای و دیجیتالاند، امری که فکر میکنم بسیار ضروری است. اما اینها همه جوانههایی تازهاند و همگیشان نیاز به پرورش دارند. در باقی عمرم این بخشی از کاری است که من میکنم. تلاش میکنم این بحثها به یکدیگر نزدیک شوند تا بتوانند به هم ملحق شوند، انسجام بیشتری بیابند و جا پای محکمتری در تنظیم منابع در جهان پیدا کنند.
پینوشتها:
١- در فناوری اطلاعات به فرایندی خودکار گفته میشود که کانالهای ارتباطی را بین دو دستگاه برقرار میکند.
٢- Internet of things: اتصال اشیا و وسایل محیط پیرامون ما به اینترنت و کنترل آنها توسط اپلیکیشنهای گوشیهای هوشمند.
٣- Hard sciences: به طور کلی به علومی اطلاق میشود که متکی بر آزمایش و مدلهای ریاضیاتیاند، دقت و عینیت بالایی دارند، و از روشهای علمی برای اثبات پدیدهها استفاده میکنند.
۴- هواداران دیدگاهی که معتقدند دولت نباید هیچ دخالتی در پیشرفت تکنولوژی داشته باشد. به باور آنان تکنولوژی، نوآوری و بازار آزاد قادرند تمامی مسائل اجتماعی را حل کنند. طرفه آنکه صنعتی که با سرمایهگذاری دولتی توانست به وجود آید، مخالف سرسخت دولت است.
منبع: ایندیپندنت