ادبیات و لیترالیسم
نویسنده: ادوارد سعید | ادبیات در واقع به چه معناست؟ این پرسش یکی از قدیمیترین و مناقشهبرانگیزترین مباحث حل نشده تاریخ فرهنگ است. در بسیاری از سنت های فرهنگی، ادبیات و فراتر از آن شاعران و هنرمندان به دیده شک و تردید نگریسته می شوند چرا که تنها با نمودهایی از واقعیت سر و کار دارند که چندان با ملاحظات اخلاقی معمول و امر حقیقت پیوندی ندارد.
افلاطون در «جمهوری» که در آن کوشیده جامعهای ایدهآل را تصویر کند، شعرا را نوعی خطر و تهدید برای خیر عمومی میداند؛ چرا که آنها بر اساس الهامات شخصی حرکت میکنند و هر آنچه مینویسند برای مخاطب جذبه هولناکی دارد، اما خود را به این امر ملزم نمیدانند که همیشه از نیکی و حقیقت سخن بگویند. دغدغه اصلی آنها زیبایی فرم و شیوه بیان است که از اساس در قبال خصلتهای نیک و رفتار اخلاقی مسئولیتی ندارد و در نتیجه افلاطون آن را «شر آشکار» تعبیر میکند. در جامعهای که اصلیترین هدف آن تربیت و محافظت از شهروندان تابع قانون، آگاه به حقیقت و اخلاقی آن است؛ شاعران جایگاهی ندارند.
اما از آن پس تمام ادبیات و نقد کلاسیک به پیروی از شاعر رومی، «هوراس»، تلفیقی از زیبایی و خیر میشود که فرمول آن تا قرن ها بعد همان عبارت معروف لاتین بود «dulce et utile» یعنی «دلنشین و مفید». البته این نگاه به ادبیات تنها بخشی از ادای دین اهل ادبیات به سخنان افلاطون بود، اعتقاد به این امر که ادبیات به همان اندازه که زیباست، باید آموزنده و اخلاقی هم باشد، توسط نسلی از شاعران و همینطور معلمانی مستحکم شد که نقش خود را علاوه بر خلق زیبایی و لذت، تاکید بر اصول اخلاقی نیز میدانستند. بنا به گفته شاعر بزرگ انگلیسی عهد رنسانس سر فیلیپ سیدنی، شاعر پیامبر است. کسی که قدرت بیبدیلش در بصیرت و گفتار، بینشی عمیق از نیکی، اخلاق و فضیلت به او بخشیده است. تا اواسط قرن هجدهم، شاهد سیطره این نگاه به ادبیات هستیم البته هنرمندان بزرگی در این دوران ظهور کردند که نه به حذف کامل پیام اخلاقی از ادبیات، اما به برهم زدن آن نظم پیشین نزدیک شدند.
یکی از آنها فرانسیس رابله، نویسنده برجسته قرن ۱۶ فرانسه است که مجموعه بزرگ آثارش درباره گارگانتوا و پانتاگرول، روایت ماجراجوییهای آشوبگرانه دو موجود غول پیکر با علایقی غریب و عنان گسیخته است؛ سبک کتاب درست مثل موضوع آن است، ناهمگون، غیرمعمول و طاقت فرسا. همین ویژگیهاست که سبب میشود، با وجود اعتقاد راسخ رابله به مسیحیت، اثر او برای خوانندگان نسلهای آینده دشوار شود.
اخیرا یک منتقد مشهور امریکایی به این نکته اشاره کرد که برای او به عنوان کسی که به حقوق زنان اعتقاد دارد، خواندن حملات شدید و وسیع رابله به جنس زن برایش تا چه اندازه دشوار است؛ حتی با اینکه در پایان به این نتیجه میرسد که در جهان ادبیات چنین برخوردهایی مجاز است، باز هم این دشواری پابرجاست. اما دیگر راهی وجود ندارد که بتوان این متن را به دلیل توهین به زنان یا برای خاطر خوانندگان جوانی که ممکن است منظور او را به درستی درنیابند، سانسور یا حذف کرد.
در اواخر قرن ۱۸ عنصر تازهای به حوزه زیباییشناسی وارد شد؛ اعتراف و ذهنگرایی. عنصری که منشا آن را نه خود طبیعت بلکه تاثیر آن بر تخیل میدانستند. از روسو تا وردزورث، شلی، کلریج، نوالیس، هوگو، شاتوبریان و برای بسیاری دیگر از نویسندگان و شاعران، ادبیات محملی بود برای بیان مکنونات قلب و ذهن انسان–چیزهایی که تا پیش ازآن قابل گفتن نبود- به خوانندهای که مشتاق شنیدن سبک تازهای در ادبیات بود؛ سبکی که به واقع هیچ حد و مرزی نمیشناخت. «ورتر» شخصیتی که گوته خلق کرد، نمونه بارز رسیدن به غایت احساسات پرشوری است که برای بشر قابل تصور است، رها از هرگونه اجباری برای توضیح جهان «ابژکتیو»، فضیلت یا اخلاق. در تمامی اروپا نسل جوان، ماجرای ورتر را خواندهاند، از همان چیزهایی که ورتر در رنج است، رنج کشیدهاند و حتی بعضی از همان راهی که او به زندگیاش پایان داد، خودکشی کردند.
در این ادبیات، آنچه شایان اهمیت است اصالت بیان و وفاداری به خلاقیت آفریننده اثر است نه فضایل طبقه متوسط یا وجدان عمومی. بیش از ۳۰۰ سال این فضا نه تنها بر ادبیات بلکه بر موسیقی و هنرهای فیگوراتیو هم حاکم بود. هیچ کدام از دوستداران بتهوون یا پیکاسو، جویس و ازرا پاوند نمیتوانند ادعا کنند که از اثر آنها لذت میبرند و همزمان از این امر شکایت داشته باشند که آثار آنها هر گونه قاعده اخلاقی یا بیان واقعگرایانه را زیر پا گذاشته است. هنر به عنوان امری متفاوت از زندگی شناخته شد؛ هدف آن واژگون کردن قاعده واقعیت روزمره بود؛ هنر خلق میشد تا نامتناهی باشد، نه متعارف.
همه اینها چکیدهای از انواع راههای پیچیدهای است که در تاویل ادبیات و البته هر متن نوشتاری دیگر به کار گرفته میشود. این امر مهم را هم نباید از قلم انداخت که تمامی متون نوشتاری، خود تاویل هستند، همچون تمامی خوانشهای متفاوت از متن که خود یک تاویل هستند. زبان واقعیت نیست و واژگان با ابژهها قابل تعویض نیستند. این را علم زبان شناسی به ما میآموزد و در نتیجه آن، باید به این درک برسیم که تمامی ابژههای نوشتاری نیازمند تاویلاند، یعنی رمزگشایی معنای یک متن برای آشکار کردن مقصود نویسنده ضروری است. با آنکه در این باره میتوان اجماع نظر داشت اما از آنجا که هر تاویل و تفسیری به مهارت، شرایط و نگاه تاویلگر و مفسر متکی است، اتفاق آراء مطلق به وجود نمیآید.
مشکل زمانی آغاز میشود که یک تاویلگر به شکلی یکجانبه تاکید کند که برای مثال یک داستان، معنای خاصی دارد و فقط و فقط بر همین معنی دلالت میکند. یا آن زمان که خوانندهای بگوید داستانها باید به معنای x یا y باشند و نه a، b یا c. عمدهترین مسائل فرهنگی سالهای اخیر درباره موضوعاتی این چنینی است در نتیجه من ادعا نمیکنم که در اینجا میخواهم به همه آنها بپردازم یا برای تمامی آن پرسشها پاسخی در جیب دارم. تمام آنچه من میخواهم بگویم این است که تاویل، برای خاطر فرهنگ و همزیستی شایسته شهروندان در درون آن بستر فرهنگی اتفاق میافتد و تا همیشه هم باید همین هدف را دنبال کند، تاویل امری چند وجهی و نامنتاهی است که هرگز نمیتواند برای همیشه به پایان برسد.
تمامی متون نوشتاری، خود تاویل هستند، همچون تمامی خوانشهای متفاوت از متن که خود یک تاویل هستند. زبان واقعیت نیست و واژگان با ابژهها قابل تعویض نیستند. این را علم زبان شناسی به ما میآموزد و در نتیجه آن، باید به این درک برسیم که تمامی ابژههای نوشتاری نیازمند تاویلانداین حقیقت در متون مقدس کاملا مصداق دارد. اگر تنها و تنها یک خوانش ساده از آن ممکن بود، این همه مکتب، نظریه، جریان و فرقه به وجود نمیآمد. تمامی آنها کنار میرفتند و همه مردم از یک تاویل پیروی میکردند و این پایان کار بود. آنچه در حال حاضر در دنیای اسلام، یهودیت و مسیحیت در جریان است، در واقع جنگ بر سر تاویلها و معنای واژههاست. یعنی معنای لفظ به لفظ یک متن مقدس که هرگز نمیتواند به یک معنای واحد دلالت کند، همان چیزی که بنیادگرایان از آن در عذابند. امروزه منشاء اصلی مناقشات در اسرائیل، بحث بر سر تاویلهاست، بحثی که جامعه اسرائیل را از هم گسیخته. یهودیان ارتدوکس در تلاشاند تا با این استدلال که تنها یک خوانش از متن مقدس وجود دارد -که همان خوانش آنهاست- اراده خود را به اکثریت سکولار تحمیل کنند. در نتیجه، سایرین (لیبرالها، محافظهکاران و دیگران) در واقع یهودی نیستند چون خوانش آنها باور ندارند. چنین منازعاتی در ایالت متحده امریکا و همینطور جهان اسلام جریان دارد.
وقتی بحث به متون ادبی یعنی داستان، شعر و نمایشنامه و نحوه تدریس آنها در مدارس و دانشگاهها کشیده میشود، بیدرنگ این پرسش به میان میآید که چه چیز برای نسل جوان «مناسب» است. معنای تحت الفظی در تاویل متون ادبی به سادگی هیچ جایی ندارد. در غیر این صورت تنها چیزی که باقی میماند، جزم اندیشی بود و بس. به یاد میآورم که وقتی برای اولین بار در سال ۱۹۷۲ به لهستان سفر کردم، همکارانم در دانشگاه به من گوشزد کردند که به سختی میتوان درباره کارل مارکس با خوانشی انتقادی نوشت یا آن را تدریس کرد. چرا که حکومت راه را بر هر انحرافی از خط فکری صریح کمونیسم بسته بود. از این رو تنها یک خوانش از مارکس مجاز بود و تنها فلسفهای که برای تدریس در کلاسهای دانشگاه مناسب بود، فلسفه مارکس بود. افلاطون، ارسطو، اسپینوزا، کانت، ویتگنشتاین، هایدگر و برتراند راسل همگی فلاسفه درجه دو تلقی میشدند و کسی آنها را تاب نمیآورد.
با این حال در هیچ جامعه متمدنی نمیتوان با قوانین جزم اندیشانه که میگوید چه چیزی ممنوع است و چه چیزی را نباید خواند، حیات ذهن را محدود کرد. رعایت این نکته به خصوص در دانشگاهها بسیار ضروری است، جایی که در آن وظیفه (و قانون) تربیت آکادمیک، آموزش این امر به نسل جوان است که ذهن ظرفیت کاوشگری، انتقاد و پرسشگری دارد و منع کردن، خاموش کردن و محدود کردن ذهن، جرمی بیش نیست. البته این بدان معنی نیست که بگوییم نظام آکادمیک، در آموزش هنر تاویل به جوانان یا خوانش دقیق و انتقادی کوتاهی میکند. اینها اصول دانشگاه است. اما قدغن کردن تدریس برخی کتابها، نظریات و مولفان، با این توجیه که آنها تعاریف قراردادی از امر درست و مناسب را زیر پا گذاشتهاند، در واقع نقض ایده کلی دانشگاه است. همانطور که کسانی مثل جان هنری نیومن، طاها حسین و بسیاری دیگر از متفکران به آن اشاره کردهاند. اگر یک مدرس یا مقام ارشد، امر درست و مناسب را تعریف کند، آنچه نباید خوانده شود را تعیین کند، کتابهایی را در کلاس یا کتابخانه ممنوع کند پای این پرسش به میان میآید که چه کسی مسئول نظارت بر این افراد است؟ چه کسی در جایگاه قدرت بالاتری ایستاده است؟ کیست که مقرر میکند چه کسی مناسبترین فرد برای تصمیم گیری در این باره است که جوانان چه چیزی را باید بخوانند و چه چیزی را نخوانند؟ چنین پرسشهایی ما را به یک سیر قهقرایی بینهایت میکشانند چرا که هیچ کدام از این پرسشها پاسخی ندارند.
علاوه بر این وقتی پای ادبیات به طور خاص و هنر به شکل کلی به میان میآید، نباید فراموش کنیم که هنر مذهب نیست، رمان فلسفه نیست، شعر الگوی رفتار نیک یا شر را اشاعه نمیدهد. در بهترین حالت، هنر بازنمایی، یا به گفته ارسطو، تقلیدی از واقعیت است نه خود واقعیت و اشکال مختلف ورود واقعیت به ادبیات، موسیقی یا نقاشی موضوع قرنها مباحثه، گفتمان، مناقشه، پژوهش و کاوشهای فلسفی است. این مسئله فقط در سنت فکری اروپا حضور ندارد بلکه در سنت هندی، عربی، چینی، ژاپنی و دیگر مکاتب فکری هم دیده میشود. گفتن اینکه یک داستان غیراخلاقی است به منزله این تصور است که تمامی داستانها باید اخلاقی باشند که حرفی مطلقا پوچ است چرا که تنها اصل اخلاقی در ادبیات خوب نوشتن یا بد نوشتن است. تلقی از داستان به مثابه یک موعظه مذهبی یا اخلاقی، دورترین تعریف از واقعیت ادبیات است و به گمان من خالصترین شکل بربریت روشنفکرانه است.
هر کس که ادبیات را با واقعیت اشتباه میگیرد و در نتیجه برخورد تحتالفظی با آن دارد، بیشک نگاهی دیوانهوار به جهان اطراف دارد. بد نیست به یاد بیاوریم که یکی از اولین و برجستهترین رمانهایی که تا به حال نوشته شده، دن کیشوت سروانتس، ماجرای مردی است که دقیقا مرتکب همین اشتباه شده و در نتیجه او را دیوانه میدانند. اصلیترین نکته آموزش به دانشجویان در محیط آکادمیک، در زمینه هنر به طور کل و ادبیات به طور اخص، این است که به آنها بیاموزیم نه فقط کتابهای اخلاقی درباره رفتار نیک، بلکه تمامی کتابها را بخوانند، خصوصا آنهایی که از دیدگاه اخلاقی و روشنفکری چالش برانگیزند. چه بر سر ادبیات خواهد آمد اگر تحت سیطره قوانینی درآید که توسط جمعی از متخصصین وضع شده و میگوید چه چیز باید خوانده شود و چه چیز نباید؟ چنین فضایی بیشتر به تفتیش عقاید اسپانیایی شباهت دارد تا به برنامه تحصیلی یک موسسه آموزشی مدرن.
علت گفتن تمامی اینها این بود که امروز در ایالات متحده امریکا و جهان عرب ما به شکل خطرناکی به وضعیتی نزدیک میشویم که فشار سیاسی ناشی از قدرتهای مذهبی خارج از دانشگاه، دست اندازی به آزادی بیان ما که با دشواری به دست آوردهایم و تخطئه آزادی هنرمندان برای نوشتن و ارائه آثاری را آغاز کرده که برای این هنرمندان و نویسندگان مهم و جذاب است. در سالهای اخیر یک لابی پرسر و صدای امریکایی در تلاش است تا مدارس و دانشگاهها را وادار کند کتابهایی را که به زعم آنها «غیراخلاقی» است، بدین معنا که مطابق با اصول عقاید مذهبیشان نیست و یا به میزان کافی ضدکمونیستی نیست، از برنامه تحصیلی خود حذف کنند. تنها راه حل برای این مسئله نه عقب نشینی از سر ترس بلکه گفتمانی بیپرده و صریح درباره موضوعات مورد منازعه است. باید بگذاریم مخالفان آزادی جلو بیایند و حرفشان را با صراحت بیان کنند و بگذاریم مدافعان آزادی هم در مقابل حرفشان را بزنند. بگذاریم همه چیز در فضای عمومی و آشکارا اتفاق بیافتد. فشار پشت پرده، ارعاب، تهدید و فراتر از همه تسلیم شدن در برابر سانسور ادبیات و هنر بر مبنای برداشتهای تحت الفظی یک فاجعه است.
چه بر سر ادبیات خواهد آمد اگر تحت سیطره قوانینی درآید که توسط جمعی از متخصصین وضع شده و میگوید چه چیز باید خوانده شود و چه چیز نباید؟ چنین فضایی بیشتر به تفتیش عقاید اسپانیایی شباهت دارد تا به برنامه تحصیلی یک موسسه آموزشی مدرن.ما اعراب، تا به همین جا هم بهای سنگینی برای فقدان آزادیهای دموکراتیک پرداختهایم. دعوت به سکوت، دعوت به تسلیم بزدلانه و غیرعاقلانه است. هر جا که کتابها و افکار توسط شیادان «اخلاق» ممنوع میشوند، وظیفه هر روشنفکر، نویسنده و معلمی است که بدون اندکی ترس و با اتحاد و همبستگی یک قدم به جلو بردارد. اگر چنین نکنیم، دیگر کسی نمیداند کتاب یا فکر بعدی که ممنوع شود چه خواهد بود؟ به ویژه در مراکز آموزشی که به شکلی شدیدتر و البته بسیار مضحک میتوان گفت که این کتابها برای محافظت از جوانان ممنوع میشوند و میخواهیم به آنها یاد بدهیم که تنها کتابهای «اخلاقی» برایشان مفید است. البته این نهایت گزافهگویی، سفسطه و تاریک اندیشی است. چنین رفتاری درست خلاف اخلاقیات، تعلیم و تربیت است. این واقعیت باید هرچه سریعتر بر همگان عیان شود که سلطه قدرتطلبی و تاریکاندیشی جایگاهی در آموزش ندارد.