آبراهامیان: بعید میدانم فهرست سیاستمدارانی که از سیا پول میگرفتند منتشر شود
یرواند آبراهامیان از مورخان شناختهشده و نویسنده کتاب مورد توجه «ایران بین دو انقلاب» در این گفتگو به بررسی ماجرای کودتای ٢٨ مرداد و اسناد جدید منتشرشده درباره آن پرداخته است.
یرواند آبراهامیان از مورخان شناختهشده و نویسنده کتاب مورد توجه «ایران بین دو انقلاب» در سال ١٣١٩ در تهران متولد شده است و سال ۱۳۴۲ درجه کارشناسی و کارشناسی ارشد را از دانشگاه آکسفورد دریافت کرد. آبراهامیان پس از مهاجرت به آمریکا موفق به گرفتن دکترای خود، در سال ۱۳۴۸ از دانشگاه کلمبیا شد. وی در دانشگاههای پرینستون و آکسفورد به تدریس «تاریخ ایران» پرداخت و هماکنون در کالج باروک دانشگاه شهر نیویورک (CUNY) به تدریس تاریخ جهان و خاورمیانه مشغول است. او در مقوله «تاریخ ایران معاصر»، از برجستهترین تاریخنگاران محسوب میشود. چندی قبل، گفتوگویی با روزنامه اینترنتی بینالمللی «ایرانوایر» داشت که در آن به بررسی ماجرای کودتای ٢٨ مرداد و اسناد جدید منتشرشده درباره آن پرداخته است که در ادامه میآید:
بگذارید با سؤالی درباره اسناد جدید آغاز کنیم؛ لابد احساس عجیبی داشتید وقتی مدت کوتاهی بعد از اینکه کتاب جدیدتان را در مورد کودتا نوشتید، اسناد جدیدی در رابطه با آن منتشر شدند. به نظرتان این اسناد چه چیزی به تصویر ما از کودتا اضافه کردند؟ گفته بودید میخواهید در کتاب تغییراتی بدهید.
اسناد جدید محدود به اسنادی که وزارت خارجه آمریکا در آخرین مجموعه «روابط خارجی آمریکا» منتشر کرده است، نمیشوند. اسناد قابلتوجهی هم از سازمان سیا منتشر شده که مقالاتی مربوط به سالهای ١٩۴٨ تا ١٩٧٩ هستند. اینها درواقع، یادداشتهای سازمان سیا راجع به ایران بودند. به نظرم آنچه غافلگیرکننده بود، میزان نفوذ آمریکاییها در سیاست ایران است. ما از کودتا و نقش سازمان سیا میدانستیم. آنچه قبلا متوجه نبودیم، این بود که در سیاست داخل ایران، حتی در زمان مصدق، آمریکا نفوذی قابل توجه داشت؛ برای مثال در انتخابات مجلس سال ١٩۵٢ در زمان مصدق که او در آخر به خاطر دخالتهای بسیار، روند انتخابات را متوقف کرد، درک معمولی این بود که این توقف به خاطر دخالت از سوی ارتش، شاه و زمینداران بود. اما به نظر میرسد سازمان سیا هم کم دخالت نداشته است و با خرجکردن، کاری میکرده که نامزدهای خودش در مجلس انتخاب شوند.
بگذارید کمی به عقب برگردیم؛ در مقدمه کتابتان درباره کودتا، با شوق بسیار از این میگویید که چرا کتاب جدیدی در این زمینه الزامی است. به نظر میرسد خیلی وقت است مشغول پرداختن به این کودتا هستید. چه شده که اینقدر به آن علاقهمند هستید؟
یک مسئله این بحث همیشگی است که حتی افراد همدل با مصدق مطرح میکردند که او میتوانست به سازش برسد و اگر میرسید، نیازی به کودتا نمیبود و کل مسیر سیاست ایران متفاوت میبود. اما وقتی به مذاکرات بر سر نفت با مصدق نگاه میکنیم، میبینیم هیچوقت سازشی پیشِروی او گذاشته نشد. ملیسازی برای مصدق همان معنایی را داشت که برای هرکسی دارد؛ کنترل واقعی صنعت نفت کشور، ازجمله اکتشاف، پالایش و صادرات به وسیله ایرانیان. بریتانیاییها و آمریکاییها در حرف، ملیسازی را میپذیرفتند اما کار که به جزئیات میرسید و اینکه اداره این صنعت به دست چه کسی باشد، همیشه اصرار داشتند نباید به دست ایرانیها باشد چون کل بازار بینالمللی نفت به هم میریزد؛ اتفاقی که مسلما بر شرکتهای آمریکایی همانقدر تأثیر میگذاشت که بر بریتانیاییها. درواقع، میتوان گفت دولتها و شرکتهای غربی نمایشی تبلیغاتی به راه انداخته بودند تا مدعی شوند آنها حاضر به سازش هستند و طرف مقابل است که کوتاه نمیآید. وقتی به متن واقعی مذاکرات نگاه میکنیم – و این کار فقط زمانی ممکن شد که آرشیوهای بریتانیا و آمریکا گشوده شدند- میبینیم همیشه اصرار داشتند این صنعت را نباید به ایران سپرد. باید به خاطر داشته باشیم در اوایل دهه ١٩۵٠، جوری رفتار میشد که انگار ازدسترفتن کنترل آنها بر صنعت نفت، پایان جهان متمدن بود. البته در دهه ١٩٧٠ همین اتفاق افتاد اما آن ٢۵ سال بعد بود و کل موقعیت جهانی تا آن زمان عوض شده بود. حتی شرکتهای نفتی هم از پس تحمل این تغییر برمیآمدند چون همچنان از فروش نفت، پول خود را درمیآوردند. پس میتوان گفت مصدق با خواست ملیسازی، جلوتر از زمان خودش بود. او شکست خورد اما به نظرم بر تفکر سایر کشورها در این مورد تأثیر گذاشت. میدانیم بسیاری از کشورهای عربی که در دهه ١٩٧٠ خواهان ملیسازی بودند، خیلی تحتتأثیر مصدق قرار داشتند.
مصدق با خواست ملیسازی، جلوتر از زمان خودش بود. او شکست خورد اما به نظرم بر تفکر سایر کشورها در این مورد تأثیر گذاشت. میدانیم بسیاری از کشورهای عربی که در دهه ١٩٧٠ خواهان ملیسازی بودند، خیلی تحتتأثیر مصدق قرار داشتند.
حتی بعضی منابع طرفدار مصدق هم میگویند که او خیلی کارآمد نبود یا توان مبارزه در دو جناح را به طور همزمان نداشت. به نظر شما این انتقادها موجه است؟
دو استدلال است که مطرح میشود؛ یکی اینکه او تخصص نداشت و دیگر اینکه حاضر به استفاده از روشهای دیکتاتوری نبود. مصدق عادت به کشتن مخالفان خود نداشت. بعضیها میگویند اگر افرادی را کشته بود، کودتا اتفاق نمیافتاد. اصلا بعد از شکست کودتای اول، بعضی از اطرافیانش میگفتند باید اینها را اعدام کنی چون مسلم است که میخواهند تو را سرنگون کنند. مصدق میگفت مگر دیوانهاید؟ کار ما آدمکشی نیست. از نظر زیرکی سیاسی، به نظرم دلیلی که آمریکا در نهایت او را سرنگون کرد، این بود که از نظر سیاسی، خیلی زیرک بود. از همان روز اولی که به قدرت رسید، مخالفانش، ازجمله آمریکا و شاه، میکوشیدند او را کنار بزنند و او توانست با شیوههای سیاسی مدام از آنها جلو بزند و این را در شماری از بحرانها مثل ماجرای ٣٠ تیر میبینیم. درواقع، او از آنها هوشمندانهتر عمل میکرد. در اوایل دهه ١٩۵٠، با هوشمندی از آنها جلو زده بود. همین بود که آمریکا درنهایت به این نتیجه رسید که تنها راه خلاصشدن از شر مصدق، راههای سیاسی نیست چون در این زمینه از پس او بر نمیآیند. تنها راه، کودتای نظامی بود.
نام عملیات کودتا را «تی پی آژاکس» گذاشته بودند «تی پی» [مخفف نام حزب توده بود و «آژاکس» مایهای شوینده. منظور پاکسازی حزب توده بود]. این باعث شد خیلیها بگویند شاید حزب توده هدف اصلی کودتا بوده و نگرانی واقعی درباره بهقدرترسیدن کمونیستها بوده است. این نظریه چقدر اعتبار دارد؟ به نظر شما، حزب توده هدف اصلی کودتا بود؟
نه؛ بههیچوجه. به نظرم گفتمان آن زمان، ترس از کمونیسم بود و در نتیجه هر سیاستی باید با این مفهوم تطبیق داده میشد. آدمهایی مثل برادران «دالِس» و «کرمیت روزولت»، اگر میخواستند سر مادربزرگ خود را هم زیر آب کنند، برای مشروع جلوهدادن آن میگفتند این کار را بهخاطر مبارزه با کمونیسم انجام میدهند. سؤالی که من مطرح میکنم، این است که رابطه این دو کجا است؟ هیچ مدرکی دال بر خطر کمونیستها برای ایران، چه از سوی اتحاد شوروی و چه از سوی حزب توده، وجود نداشت. در واقع، اسناد جدید نشان میدهند آمریکاییها اغلب در عجب بودند که چرا شوروی به ایران علاقه نشان نمیدهد. این را نشانه مشکوکی میدیدند. به حزب توده که میرسیم، بله؛ توجیه آمریکاییها برای نفس استقرار سازمان سیا در ایران از سالهای ١٩۴٨ و ١٩۴٩ به بعد، همین حزب بود. اما به اسناد که نگاه میکنیم، حتی در اوایل سال ١٩۵٠، میبینیم اعتراف میکنند خطری از جانب حزب توده وجود ندارد. حزب توده در جایگاه انجام کودتا نبود. برای چنین اقدامی آماده نمیشد و حرفی هم از آن نمیزد. در گزارشهای آمریکاییها حتی میخوانیم تنها خطر واقعی از سوی حزب توده این است که شاید بتوانند روزی از طریق قانونی به قدرت برسند؛ یعنی روزی بتوانند بهقدری نماینده در مجلس داشته باشند که به قدرت برسند. اما این هم مثل بازگشت مسیحا است؛ یعنی پروژههای خیلی طولانی مدت. در نتیجه، با اینکه روزولت مدعی بود این «ضدکودتایی» در مقابل کودتای حزب توده بوده، نزد خودشان معترف بودند در آن زمان خطری از سوی حزب وجود نداشت. سؤالی که مطرح میشود، این است که انگیزه کودتا چه بود؟ همین است که من میگویم انگیزه، مسئله نفت بود. نمیخواستند ملیسازی موفق شود و بالاخره به این نتیجه رسیده بودند تنها راه کسب اطمینان از این قضیه، خلاصشدن از شر مصدق است.
نسلها است که چپهای ایران با این سؤال مواجه بودهاند چرا حزب توده کاری برای توقف کودتا نکرد؟ چرا حتی وارد نبرد بر سر آن هم نشد؟ بعضیها میگویند مصدق به آنها اجازه نداد. به نظر شما چرا این کار را نکردند؟
بعضی از چهرههای حزب توده، انقلابیون خانهنشینی بودند که تصویری خیالی از قدرت خودشان داشتند و فکر میکردند میتوانند به قدرت برسند. به نظر من، رهبران واقعگراتر مثل «اسکندری» و حتی احتمالا «کیانوری» تصویر خیلی واقعیتری داشتند. آنها محدودیتهای حزب توده را میدانستند. در واقع، عملگرا بودند و این سؤال را مطرح میکردند که کارتهای ما چیست و کارتهای طرف مقابل کدام است؟ میدانستند بخش عمده ارتش، ضد حزب توده است. میدانستند که قبایل و عشایر مانند بختیاریها، قشقاییها، بویراحمدیها و عربها مسلح هستند و با آمریکا یا بریتانیا ارتباط دارند. انجام کودتا در چنین فضایی، خودکشی بود. تنها راه مقابله، در ائتلافی بزرگ با مصدق بود؛ یعنی در قالب «جبهه متحد». آنها خواهان همین بودند. مصدق به این ائتلاف «نه» گفت. او نمیخواست جنگ داخلی راه بیفتد. یا شاید فکر میکرد میتواند اوضاع را بدون استفاده از پشتیبانی مردم کنترل کند. با چنین موضعی، من نمیفهمم حزب توده بهطور واقعگرایانه در روز ٢٨ مرداد چه میتوانست بکند که نکرد؟ در ضمن، مصدق از مردم خواسته بود در خانه بمانند. اگر حزب توده بیرون آمده بود، این کار در مخالفت با مصدق میبود. بعضیها میگویند باید این کار را علیه خواست مصدق انجام میداد اما چنین کاری آن را حتی از جبهه ملی هم منزوی میکرد و خواست آنها این نبود.
به نظر شما، مصدق با عدم اتحاد قویتر با کمونیستها یا هراسی که از آنها داشت، مرتکب خطایی استراتژیک شد؟
فکر نمیکنم از آنها هراس داشت چون همیشه میگفت حزب توده را خطری برای خودش محسوب نمیکند. حتی در محاکمهاش هم همین حرف را زد. میگفت حزب توده یک تانک هم ندارد پس میتواند برای او خطر داشته باشد؟ به نظرم اعتمادبهنفس داشت و فکر میکرد خیلی در ارتش پشتیبان دارد و رئیس ستاد ارتش هم خیالش را جمع کرده بود. اعتماد بیش از حدی در این مورد داشت و بعد از شکست کودتای اول، به نظرم خطای محاسباتی انجام داد. فکر میکرد اوضاع را در کف دارد. در ضمن، «هندرسون»، سفیر وقت آمریکا در ایران او را فریب داد. این موضوعی است که حامیان «جبهه ملی» حاضر به پذیرش آن نیستند. همهچیز به جلسه نهایی بین هندرسون و مصدق ختم میشود. در اسناد اصلی، این جلسه بهطورکلی سانسور شده است. در نسخه جدید کمی بیشتر از آن میخوانیم.
با اینکه روزولت مدعی بود این «ضدکودتایی» در مقابل کودتای حزب توده بوده، نزد خودشان معترف بودند در آن زمان خطری از سوی حزب وجود نداشت. سؤالی که مطرح میشود، این است که انگیزه کودتا چه بود؟ مسئله نفت بود.
جلسه روز ٢٧ مرداد؟
بله. هندرسون در واقع تهدید کرد که آمریکا دولت مصدق را به رسمیت نمیشناسد مگر اینکه او دست به اعمال قوی علیه اعتراضات خیابانی بزند. این احتمال باعث شد مصدق از مردم بخواهد به خیابان نیایند. این جلسه آخر بین هندرسون و مصدق هنوز در هالهای از رمز و راز است چراکه حتی در نسخه آخری که کمتر سانسور شده و در اسناد جدید آمده، هندرسون خودش را سانسور کرده و از آنکه واقعا در آن جلسه چه گفته شد و چه گذشت، چیزی نگفته است. مدت کوتاهی بعد از کودتا، مقالهای در مجلات «نیوزویک» و «تایم» منتشر شد که اطلاعات آن احتمالا از هندرسون آمده بود. آنجا از این میخوانیم که سفیر آمریکا مستقیما مصدق را تهدید کرده بود که اگر دست به عمل فوری نزند، آمریکا دولت او را به رسمیت نمیشناسد. این روایت در گفتوگویی که در پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا با هندرسون کردهاند، تأیید میشود. آنجا دارد صادقانه سخن میگوید. در اینجا باید به یاد داشت که سفرای آمریکا قرار است درگیر سیاست داخلی نشوند و البته هندرسون با این کار داشت درگیر سیاست داخلی میشد. همین است که در اسناد رسمی، خودش را سانسور میکند اما در روایتهای غیررسمی، خیلی روراستتر است.
سؤالهایی هم در مورد سیاست داخلی در آمریکا و بریتانیا مطرح است؛ مدت کوتاهی پیش از کودتا، دولتهای هر دو کشور تغییر یافتند. به نظر شما اگر حزب «کارگر» بریتانیا و دموکراتهای آمریکا بر سر قدرت مانده بودند، جلوی کودتا گرفته میشد؟
برای اینکه چنین حرفی را بپذیریم، باید قبول کنیم که حزب کارگر و دموکراتها گرایش خیلی بیشتری به پذیرش ملیسازی داشتند و در نتیجه، حاضر بودند با مصدق کنار بیایند. مجددا وقتی به اسناد نگاه میکنیم، میبینیم حزب کارگر بریتانیا و حزب دموکرات آمریکا هم همانقدر مخالف ملیسازی بودند. تفاوت آنها در این بود که فکر میکردند میتوانند با شیوههای سیاسی از شر مصدق خلاص شوند؛ یعنی با فشار بر شاه یا با رسیدن به نفوذ کافی در مجلس. اما اگر در این راه موفق نمیشدند، در همان شش ماه آخر دولت «ترومن» میبینیم که افرادی در سازمان سیا بودند که حرف از کودتا میزدند. هندرسون هم همینطور. آنچه اغلب فراموش میشود، این است که مجریان کودتا، یعنی برادران دالس، روزولت، «ریچارد هلمز» (از مدیران وقت سازمان سیا که بعدها سفیر آمریکا در ایران شد)، «دونالد ویلبر» (مأمور سیا)، همه در زمان ترومن در سازمان سیا و مسئول ایران بودند. اینطور نبود که اینها در ژانویه ١٩۵٣ آمده بودند. بعضیها از سال ١٩۵٢ سر کار بودند. بعضیها حتی از سال ١٩۵١ در دولت ترومن در حال تفکر، برنامهریزی و همکاری خیلی نزدیک با بریتانیاییها بودند. تفکر آنها خیلی به سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا (امآی ۶) شباهت داشت. تنها راهحل مشکل برای آنها، خلاصشدن از شر مصدق بود. در اسناد جدید شاهد اصطکاک مداوم بین سازمان سیا و شورای امنیت ملی آمریکا در مورد سند «تخمین اطلاعاتی سراسری» راجع به ایران هستیم. در نسخههای این سند، در سالهای ١٩۵١ و ١٩۵٢ تحلیل خیلی معتدلی داشتیم. گفته شده بود نظام سر جایش هست و از سوی چپ خطر چندانی در کار نیست و دلیلی برای نگرانی وجود ندارد. اما در همان زمان ترومن میبینیم که برادران دالس مدام میخواهند شورای امنیت ملی سند «تخمین اطلاعاتی» مربوط به ایران را تغییر دهد و از روزولت خواسته شود سند را به قول خودشان، بهروز کند؛ یعنی خیلی هشداردهندهتر. میخواستند سند بگوید که دنیا دارد به هم میریزد و دارد بحران میشود و باید کاری جدی کرد. همه اینها پیش از بهقدرترسیدن «آیزنهاور» است.
در اسناد جدید از این سری میخوانیم که «خلیل ملکی» از آمریکا پول میگرفته است؛ گرچه شاید نمیدانسته که این پولها از آمریکا میآیند.
اگر بخواهیم بگوییم نمیدانسته است، باید او را خیلی خامخیال فرض کنیم.
پس بگذارید سؤال را اینطور مطرح کنم که آیا اسناد جدید ثابت میکنند که منتقدان ملکی همیشه درست میگفتهاند و او همدست آمریکا بوده است؟
ما میدانیم که حتی پیش از ١٩۵٣ هم سازمان سیا به آن چیزی که «حزب تیتوییستها» مینامید، یعنی حزب «زحمتکشان»، پول میداد. حال این پول را احتمالا از طریق «مظفر بقایی» میرساندند. اما برای خلیل ملکی خامخیالی میبود که نداند پول دارد از سازمان سیا میآید. نقش سازمان سیا حتی شرورتر از آن چیزی است که به نظر میرسد؛ برای مثال تظاهرات بزرگ سال ١٩۵١ در زمان ورود «هاریمن» (فرستاده آمریکا) به تهران را که خیلی تظاهرات خونینی شد، خودشان از طریق بقایی و حزب زحمتکشان سازمان دادند.
به نظرم دیگر به اسناد جدید چندانی نمیرسیم. شاید بعضی جزئیات جدید دستمان بیاید اما حتی در اسناد جدید هم آن بخشهایی که جزئیات عملیاتی دارند که مثلا چه کسی دارد پول میگیرد و چه کسی در سیاست ایران نقش بازی میکند، هنوز طبقهبندی شدهاند.
آیا اسناد جدید باعث شدهاند نظرتان به صورت بنیادین راجع به نیروهای سیاسی ایران در آن دوره تغییر کند؟
از نظر بنیادین که نه. بیشتر در عجبم که سازمان سیا چقدر در گروهی مثل حزب زحمتکشان نفوذ داشته است. گرچه جزئیات اصلی این ماجرا را در گزارش «ویلبر» دیده بودیم. این گزارش، روایتی از یکی از مأموران سازمان سیاست که در سال ٢٠٠٠ به روزنامه «نیویورکتایمز» درز کرد و منتشر شد. در این گزارش میبینیم که سازمان سیا با گروههایی همکاری میکرد که آدم انتظارش را ندارد؛ مثل «سومکا» (حزب نازیهای ایران،) حزب «آریا» (حزبی طرفدار سلطنت و بریتانیا و ضدکمونیست) و… . اما نمیدانم که واقعا بتوانم بگویم بهتزده شدهام یا نه. چون آدم کمتر از کار سازمان سیا بهتزده میشود (با خنده).
به نظرتان حالا که میدانیم ملکی از سازمان سیا پول میگرفته است، تصویر او بهعنوان بدیل دموکراتیکسوسیالیستی در مقابل حزب توده خدشهدار میشود؟
روشن است که خلیل ملکی واقعا نوعی از سوسیالیسم را میخواست که طرفدار شوروی نباشد. اما در مورد اینکه چقدر دموکراتیک بود، میشود بحث کرد. او را تیتوییست میدانستند. خب، خود تیتو که آنقدرها دموکرات نبود. به نظر من، گرایشی برای قهرمانسازی از خلیل ملکی وجود دارد چون ظاهرا او داغ رابطه با اتحاد شوروی را ندارد. البته اتحاد شوروی کم مشکل ندارد اما چون ملکی ضدشوروی بود، نمیتوان گفت قابل قبول است.
شما مدتهاست روی این دوره کار میکنید. به نظرتان هنوز اسناد جدیدی هست که در آینده منتشر شوند و تاریخنگاری کودتا را تغییر دهند؟ یا این کشتی به مقصد رسیده است؟
به نظرم دیگر به اسناد جدید چندانی نمیرسیم. شاید بعضی جزئیات جدید دستمان بیاید اما حتی در اسناد جدید هم آن بخشهایی که جزئیات عملیاتی دارند که مثلا چه کسی دارد پول میگیرد و چه کسی در سیاست ایران نقش بازی میکند، هنوز طبقهبندی شدهاند. این اسامی هنوز مخفی هستند و به نظرم هیچوقت آنها را برملا نمیکنند؛ برای مثال در گزارش ویلبر، صحبت از پیوستی است که شامل فهرست تمام سیاستمدارانی است که از سازمان سیا پول میگیرند. اما این هرگز در گزارش ویلبر نیامده است. در اسناد جدید هم نیست. اگر چنین چیزی منتشر شود، برای افرادی که در مورد سیاست ایران پژوهش میکنند، مفید خواهد بود. اما بعید میدانم هرگز چنین اتفاقی بیفتد.
اگر مصدق کودتا را شکست داده بود، ایران و جهان امروز چطور متفاوت میبودند؟
پاسخ این سؤال را نمیدانیم اما آنچه میدانیم، این است که کودتا اتفاق افتاد. کودتا جبهه ملی، حزب توده و اپوزیسیون سکولار را نابود کرد. این را میدانیم. حال اگر کودتا اتفاق نیفتاده بود، شاید فلان و بیسار میشد را نمیدانیم.