زندگیشان داغدار آفتاب است
صورت بیبی معصومه داغدار روزهای گرم و بیآب روستایی است که از 19 سال پیش دچار خشکسالی شده، البته هنوز امید دارد که مسئولان دولت روزی به این روستا سر بزنند و حداقل زندگی آینده کودکان و نوجوانان این منطقه را دگرگون کنند.
به محض ورود به روستای جلاران از توابع شهرستان درمیان استان خراسان جنوبی بیبی معصومه، پیرزنی آفتاب سوخته با منقل اسپند به پیشواز گروه میآید، با این که خشکسالیهای منطقه از ۱۹ سال پیش تاکنون باعث از دست دادن زمینهای کشاورزی و دامهایش شده اما هنوز نور امیدی در دل دارد که روزی اوضاع روستا بهبود یابد. برای دعوت ما به خراسان جنوبی به خانه سنگ و گلیاش اصرار میکند در حالی که حتی برای پذیرایی آب هم در خانه ندارد چون آب شرب ۴۳۶ روستای این منطقه با تانکر توزیع میشود و گاهی دو روز تا دو هفته طول میکشد که تانکر را پر آب کنند.
برای ما برق خورشیدی آوردند اما باطریهایش همیشه خراب است و بیبرقیم، تازه صدا و سیما هم نداریم که بتوانیم سرگرم باشیم و بچه های کوچک کارتون ببینند.
اگر بتوان به یک اتاقک سنگی گفت خانه، در این خانه خبری از برق و تلویزیون یا به قول خودشان «صدا و سیما» و یخچال نیست چون این روستا حتی از امکانات اولیه زندگی هم بی بهره است و آب و برق ندارد چه برسد به آنتن و مخابرات. البته پنلهای خورشیدی در این روستا نصب شده اما به قول عبدالمطلب، یکی از پسران جوان روستا «برای ما برق خورشیدی آوردند اما باطریهایش همیشه خراب است و بیبرقیم، تازه صدا و سیما هم نداریم که بتوانیم سرگرم باشیم و بچه های کوچک کارتون ببینند.»
بالاخره راهی منزل بیبی معصومه میشویم، زنی که بیشتر از ۵۰ سال ندارد اما صورتش چنان سوخته و چروکیده است که در نگاه اول تصور میکنم در آستانه ۱۰۰ سالگیست؛ البته دور از ذهن نیست کسی که در طول چندسال ۵۰ راس گوسفند و بزش به ۵ راس برسد یک شبه پیر شود، خودش هم میگوید: «همین درد و مریضیها منو پیر کرد مادر.»
در دیوار اتاقش تصویر پسری جوان در کنار حرم امام رضا به چشم میخورد که مدام برای حرف زدن به آن زل میزند، بالاخره دلتنگی ندیدن پسر از چشمهایش جاری میشود و میگوید: «پسرم را میبینی؟ چند سال پیش با پای شکسته از فردوس برای دیدن من با موتور آمد اما هیچ وقت به خانهاش نرسید چون در میان راه کشته شد. با چشمانی اشکبار ماجرای آن روزها را تعریف میکند و ادامه میدهد: «من که ندیدم اما محلیها میگفتند موتور محمد چپ کرده بود و چون او با پای شکسته توانایی بلند شدن و حرکت نداشته به همین خاطر چند روز در بیابان و زیر آفتاب داغ ماند تا مرد. حتی محلیها خبر دادند که جنازه پسرم بدون چشم در بین راه پیدا شده از بس زیر آفتاب و در بیابان مانده حتما مورچهها چشمهایش را خالی کردند، چون این جاده آسفالت نداشت شاید هفتهها هم کسی از این مسیر سنگلاخی عبور نمیکرد، تازه خدا به معدنکاران این منطقه خیر و برکت بدهد که همین مسیر را هم با ماشینهای سنگین برای ما باز کردند وگرنه همین را هم نداشتیم، دولت سالهاست ما را فراموش کرده.»
مسیر رسیدن به این روستا جادههای خاکی و صعب العبور است که رسیدن به آن را دشوار کرده و تنها به همت صاحب معدنی که در آن نزدیکی قرار دارد هر از گاهی یک تراکتور برای هموار کردن راه تلاش میکند، به گفته مردم محلی، مسئولان راه و شهرسازی از چند سال پیش تاکنون به این روستا سر نزدهاند حتی عید امسال هم که سیل آمد و راه را بههم ریخت مردم با بیل و گلنگ توانستند مسیر را مشخص کنند.
مسئولان راه و شهرسازی از چند سال پیش تاکنون به این روستا سر نزدهاند حتی عید امسال هم که سیل آمد و راه را بههم ریخت مردم با بیل و گلنگ توانستند مسیر را مشخص کنند.
بیبی یک پسر ۲۳ساله هم دارد که مبتلا به بیماری اعصاب و روان است و چون از کار افتاده محسوب میشود کمیته امداد او را نیز تحت پوشش قرار داده، مادر از گرانی داروهای پسرش گلایه میکند و می گوید: «هزینه داروهای پسرم زیاد است و هر ماه باید بیشتر از ۱۵۰ هزار تومان داروهای آرام بخش و اعصاب برایش بخرم، هر بار فاکتورهای دارو را به بهزیستی میبرم توجهی نمیکنند، با وجود کمکهای کمیته امداد بازهم بسیاری از داروها را دامادم با هزینه شخصی تهیه میکند.»
دخترانش هم با کمک کمیته امداد به خانه بخت رفتهاند: «با قالیبافی و کمک کمیته امداد توانستم با آبرومندی دخترانم را به خانه بخت راهی کنم و خدا را شکر که زندگی خوبی دارند و از پوشش کمیته در آمدند.»
در آرزوی تحصیل
در روستای جلاران دختران فقط تا مقطع ابتدایی میتوانند درس بخوانند چون مدرسهای در مقطع بالاتر وجود ندارد و خانوادهها نیز حاضر نیستند دخترانشان را برای ادامه تحصیل به مناطق دیگر بفرستند، مریم یکی از دختران روستایی است که علاقه زیادی به ادامه تحصیل دارد و میگوید: «از بس اصرار کردم پدرم اجازه داد تا دیپلم درس بخوانم، درسم خوب است و دوست دارم پزشک شوم اما کنکور ندادم چون میدانم که اگر قبول شوم پدرم باید پول زیادی برای دانشگاه خرج کند و مرا به شهر بفرستد و ما پولی نداریم، نمیخواستم پدرم به خاطر نداری شرمنده من شود، همین پارسال هم با بدبختی برای خواهرم جهیزیه جور کرد.»
پدرش سالها قبل مالدار بوده و کلی گله گوسفند و بز داشته، اما به خاطر بحران بی آبی و خشکسالی دامهایش را از دست داده و پولی برای تهیه علوفه دام ندارد زیرا از وقتی خشکسالی در روستا گسترش یافت مجبور شد روزانه بیش از ۵۰ هزار تومان برای تهیه علوفه هزینه کند و هر کیلو علوفه حدود ۱۳۰۰ تومان قیمت دارد.
دیدارهای گاهبهگاه با خانواده
در این روستا تعداد کمی از مردان آن هم پیر و سالخورده حضور دارند زیرا بسیاری از مردان ۲۲ خانوار ساکن روستای جلاران یا بیکارند یا برای کارگری و چوپانی روی گلههای دیگران مجبورند به شهر و مناطق دیگر بروند و هفتهای یک بار کنار خانواده باشند.
یکی از زنان روستایی که شوهرش هر ۱۰ روز یک بار به او و بچههایش سر میزند، میگوید: «شوهرم برای گلههای مردم کار میکند و روزی ۵۰۰ دام را نگهداری میکند اما فقط روزی ۱۰ هزار تومان حقوق میگیرد. با ماهی ۳۰۰ هزار تومان چطور خورد و خوراک و لباس ۶ بچه قد و نیم قد را تامین کنم؟»
در روستای جلاران دختران فقط تا مقطع ابتدایی میتوانند درس بخوانند چون مدرسهای در مقطع بالاتر وجود ندارد و خانوادهها نیز حاضر نیستند دخترانشان را برای ادامه تحصیل به مناطق دیگر بفرستند.
این زن که مبتلا به فشار خون و ناراحتی قلبی است با نگرانی میگوید:« اینجا دکتر و دارو نداریم بهخاطر همین همیشه شب قبل از خواب اشهدم را میخوانم چون میترسم مثل همسایهمان صبح بیدار نشوم آخر او هم فشار خون داشت و قبل از رسیدن دکتر مرد، تازه ما اینجا آب هم برای خوردن و حمام رفتن نداریم چه برسد برای غسل و کفن..»
مصائب خشکسالی
مشکل اصلی روستای جلاران نبود آب است زیرا در اثر خشکسالیهای اخیر آب چشمه و قناتهای منطقه خشک شده و حتی توزیع آب با تانکر نیز گاهی تا دو هفته طول میکشد بنابراین از مردمی که آب برای خوردن ندارند چطور انتظار داریم که بتوانند حمام کنند، حمام رفتن مردم گاهی حدود دو ماه طول میکشد و بسیاری از کودکان این روستا به بیماریهای پوستی و عفونی مبتلا شدهاند.
خانههای این روستا بیشتر خشت و گلی و شبیه کپر است که در برابر سیل و زلزله استحکام و مقاومت لازم را ندارد، خانوادههای ۶ تا ۱۰ نفره این روستا در یک اتاق زندگی میکنند و تنها منبع درآمد آنان یارانه ۴۵ هزار تومانی دولت است، زیرا خشکسالی امکان کشاورزی و دامپروری را از آنان گرفته و مجبورند برای کار به شهر مهاجرت کنند.
بهرغم همه این مشکلات و مسائل هنوز هم زندگی در این گوشه سرزمین ادامه دارد و مردم حاضر نیستد برای ادامه زندگی به روستا یا شهر دیگری مهاجرت کنند، زیرا سبک زندگی و عرق به روستا در آنان نهادینه شده و البته زندگی در کپر بخشی از زندگی و فرهنگ مردم این مناطق است. بنابراین مسئولان وزارت نیرو، وزارت بهداشت، وزارت راه و شهرسازی و سایر مسئولان کشور باید تدابیری برای فقر زدایی و تامین نیازهای اولیه روستاییان بیاندیشند.