زن، زمینهای فراموش شده و مین
آسیبهایی که زنان قربانی مین با آن درگیرند بسیار بیشتر از آسیبهای مردان است. یک مرد بعد از جراحتهای حتی سنگین باز هم به جامعه برمیگردد. سرکار میرود. ازدواج میکند و حتی بچهدار میشود اما زنها چنین امکانی ندارند.
نان در دستش بود که اسیر مین شد. کوهستان را بوی باروت و نان و فریادهای بگمجان پر کرد و اردیبهشت سال ٧٢ و سالهای بعد برایش خزان شد و دیگر نانی هم به دست نیروهای مرزی نرساند. مرزبانها همیشه منتظر بودند تا بگمجان برایشان نان محلی درست کند، از کوهستان بالا رود و به دستشان برساند. کوهستانهای اطراف روستای دزلی هنوز که هنوز است صدای فریاد و انفجار زیادی به خود میبیند.
کوه دالانی، کوه کمانجه، دالمز، موجات و کوه مهدی برای اهالی روستای دزلی که فاصله چندانی با مریوان ندارند نشان مینهایی است که بسیاری چشم و دست و پایشان را در آنجا گذاشتهاند، یا جانشان را از دست دادهاند یا بیدست و پا خانهنشین شدهاند. بگم فقط یکی از آنهایی است که روی مین رفت. چند لحظه بعد از آنکه زمین و زمان دگرگون شد چند نفر از همولایتیها بالای سرش رسیدند. تا یک کیلومتر کولش کردند تا دامنه کوهستان و بعد سوار خودرو شدند و به خانه بهداشت روستا رسیدند. بگم هیچکدام از آن لحظهها را در یاد ندارد. در یادش فقط بوی نان مانده و آفتاب خوشرنگ کوهستان و درههای سبز. در روستا برایش کاری نکردند و او را به مریوان فرستادند و بیمارستان مریوان هم نتوانست کاری کند تا مقصد آخر سنندج باشد. در سنندج عمل شد و پایش را قطع کردند تا دیگر هیچوقت به کوهستان و مینهای سرگردان نرسد و حالا بیستوچهار سال بعد از آن روز، در آستانه هفتادسالگی، بدون پا و با دردهای بسیار، درصدی جانبازی دارد و دکترها بعد از قطع پاهایش گفتند که اگر دوباره عمل شود، جانش از دست میرود و برای همین دیگر زیر تیغ نرفت. صادق، آن روزها بچه بود و حالا جوانی است که آن سالهای مادرش را به خوبی به یاد دارد. «هیچکس اطلاع نداشت که در زمینهای آن منطقه مین وجود دارد. خیلیها اسیر مین شدند و بعدش هم امکانات خاصی برایشان درنظر نگرفتند. مادرم حقوق اندکی میگیرد اما هزینههای درمانش در این سالها بسیار زیاد بوده. خودمان ماندیم با سختی بسیار.»
امکانات رسیدگی خیلی کم است، تا مجروح را به دهلران برسانیم ممکن است از دست برود. ایلام هم که خیلی با ما فاصله دارد و این یکی از مشکلات اساسی ما در کنار بیتوجهیهای بعدی است. این اتفاق سایهاش تا همیشه بر سر فرد مصدوم میماند و باید حمایت عاطفی و روانی هم داشته باشد.
از میان هزار نفر ساکن روستای دزلی، همهشان کسانی را دارند که پایش روی مین رفته، یا شهید شده یا اعضای بدنش را از دست داده باشد. زنان و مردان و کودکانی که گذر بسیاری از آنها به کوهستان میافتد. در بهار گل ختمی، آویشن، رازیانه، پونه، خاکشیر و گون میکَنند و در فصلهای دیگر هم به هوای دامهایشان راهی کوهستان میشوند. صدای انفجار مین سالهاست در گوش روستاییان پیچیده.
با عروسک روی مین
روناک مثل بگمجان بازمانده سالهای دور نیست. چند ماه بیشتر از حادثه نگذشته. با عروسک در دستش با هم روی مین رفتند. پاهایش را از دست داده و تازه از بیمارستان به خانه آمده و عروسکش را میخواهد که مین پودرش کرد. بدون پا به خانهشان در روستای جلیزی پایین، ۵٠کیلومتر مانده به دهلران برگشته. پدر و مادرش هیچکدام توان صحبتکردن ندارند. عمویش میگوید این غصه تا همیشه با ما خواهد ماند. «این بچه دیگر مثل سابق نمیشود. زندگیاش تمام شد. تباه شد.» حامد سالهای سال است که با درد مین زندگی میکند. مین زیر پای دختران و زنان دیگری از روستایشان هم رفته. همانها که دیگر نشانی از آنها در روستا نیست و اغلبشان خانهنشین شدهاند. روناک هنوز نمیداند چه اتفاقی افتاده. هنوز نمیداند پاهایش را برای همیشه از دست داده و دیگر نمیتواند مثل سابق عروسک به دست به دشتهای اطراف روستا بدود و بازی کند. نمیتواند دامها را برای چَرا ببرد «این خیلی غمانگیز است که دختر ما برای بازی رفته بود و بیپا برگشت.» جلیزی ١٢-١٠کیلومتر با مرز فاصله دارد. آنقدر نزدیک است که بوی مین در تمام روستا احساس شود و هر روز از روستاهای منطقه قربانی بگیرد.
سال گذشته هم روستا چندین کشته داشته و حالا دیگر از میان ٣٠خانوار روستا هر کدامشان یک کشته و مجروح به مینها دادهاند و مین جان عزیزشان را به آنها بدهکار است. «امکانات رسیدگی خیلی کم است، تا مجروح را به دهلران برسانیم ممکن است از دست برود. ایلام هم که خیلی با ما فاصله دارد و این یکی از مشکلات اساسی ما در کنار بیتوجهیهای بعدی است. این اتفاق سایهاش تا همیشه بر سر فرد مصدوم میماند و باید حمایت عاطفی و روانی هم داشته باشد.»
حامد میگوید هنوز زمانی از غم و ناراحتی شهادت یکی از اقوامشان نگذشته که بنیاد جانبازان و بنیاد شهید اعلام کرده چون حادثه خارج از مرز ایران بوده تحت پوشش قرار نمیگیرد. «دیه هم نگرفتیم. دادگاه فرستاده دنبال ما که آیا از کسی شکایت دارید؟ ما از چه کسی شاکی باشیم؟ اینها آثار جنگ است.»
مین یکجانشینمان کرد
چادرشان را برای همیشه جمع کردند و یکجانشین شدند. با ارتفاعات باباهادی کرمانشاه و زندگی عشایری خداحافظی کردند تا برای درمان پرستو که مین، دست، پا، چشم و حافظهاش را با خود برد و از او تکه گوشتی برجا گذاشت، کمتر در عذاب بیفتند. فصل قشلاق بود که پرستو گرفتار مین شد. وقتی چادرها را در زگیران برپا کرده بودند و دختر سیزده ساله با پسرعمویش دامها را برای چَرا برده بود. مین جانش را نگرفت اما چیزی باقی ماند که بعد از دوازدهسال پدرش با حسرت نگاهش کند «بیستوپنجسالشه فقط. مگر میشود یک تکه گوشت باشد بدون هیچ توانایی. بیدستوپا و چشم و حافظه. مگر میشود.» ییلاقهای دالاهو و قشلاقهای زگیران بعد از روی مین رفتن پرستو فراموششان شد. هرچند عشایر بسیاری گرفتار مین شده بودند اما آنها دیگر توان دیدن کوهستان را نداشتند. توان دیدن دشتهای باز که زیر خاکش باروت بود. دلشان نبود به دل کوههای باباهادی بزنند و یادشان بیاید اسفندماه ١٣٨۴ را. روستانشین شدند و کارگر زمینهای اطراف.
در طول سالهای پس از جنگ هیچ نوع حمایتی از مصدومان مین صورت نمیگیرد و این مشکل باعث بروز اختلالات بسیاری در زندگی این افراد میشود و آنها نیازمند ارایه خدمات مددکاری و روانشناسی هستند، چراکه بسیاری از این افراد به ویژه دختران و زنان پس از قطع عضو ناشی از مین خانهنشین و با مشکلات بسیار دست به گریبان میشوند.
برای آقای محمدی در تمام این سالها هیچچیز دردناکتر از فراموشی پرستو نبوده که مثل دردهای جسمیاش درمان نشده و هیچچیز دردناکتر از شهید شدن برادرزادهاش نبوده که همراه پرستو بود و جانش از دست رفت. پرستو ماند و دردش و هزینههایی که تمامی ندارد. «زیرنظر هیچکجا نیست. از هیچکجا حقوق نمیگیریم تا کمرمان زیر بار خرج صاف شود. با کارگری زندگی را میگذرانیم. هنوز از درهها و دشتها میترسیم. اینجا چیزی عوض نشده.» سالهاست در منطقه آنها چیزی تغییر نکرده و مینها زیر خاک سفر میکنند. جابهجا میشوند و باز قربانی میگیرند.
آسیبهای زنان بیشتر است
جابر طهماسبی، پژوهشگر حقوق قربانیان جنگ، نخستینبار وقتی نسبت به زندگی زنان آسیبدیده با مین حساس شد که در یکی از روستاهای بانه زنی را دید که بعد از مصدومیت برای سالها از خانه خارج نشده بود. نتوانسته بود ازدواج کند و افسردگیاش آنقدر زیاد بود که حتی همسایگانش هم از اوضاعش خبر نداشتند. تنها خانوادهاش به او سر میزدند. برای طهماسبی دیدن زن بانهای تلنگری بود تا بخواهد روی زندگی و وضع آینده این قربانیان تحقیق بیشتری کند. «اگر بخواهیم قربانیان مین را برمبنای جنسیت مورد بررسی قرار دهیم، باید بگویم تعدادشان به نسبت مردها کمتر است اما آسیبهایی که زنان با آن درگیرند بسیار بیشتر از آسیبهای مردان است. یک مرد بعد از جراحتهای حتی سنگین باز هم به جامعه برمیگردد. سرکار میرود. ازدواج میکند و حتی بچهدار میشود اما زنها چنین امکانی ندارند.»
این کمبودها حتی در ادامه تحصیلشان هم اثرگذار است. روستاها تا دبستان مدرسه دارند و بعد از آن بچهها باید به روستای بزرگتر یا شهرهای اطراف بروند که این مصدومیت برای بسیاری از زنان مانع ادامه تحصیل بوده چون آنگونه که طهماسبی میگوید آنها اعتمادبهنفس لازم و از طرف دیگر امکانات کافی برای این امر را ندارند و از اینرو علاوه بر حمایتهای مالی، به حمایتهای روانی و مشاوره نیاز دارند تا بتوانند به زندگی بازگردند. حمایتهایی که طی سالهای متمادی نادیده گرفته شده است و حالا از سال١٣٨٧ که ثریا عزیزپناه، فعال حوزه حمایت از قربانیان مین درباره شرایط نامساعد روحی و اجتماعی مصدومان مین به ویژه زنان و دختران هشدار داده بود، ٩سال میگذرد. عزیزپناه در آنسال در پی خودکشی یک دختر ایلامی که در اثر برخورد با مین دچار قطع عضو شده بود، در گفتگو با ایلنا دلیل این اتفاق را فشار روانی و مشکلات اجتماعی دانسته بود. «در طول سالهای پس از جنگ هیچ نوع حمایتی از مصدومان مین صورت نمیگیرد و این مشکل باعث بروز اختلالات بسیاری در زندگی این افراد میشود و آنها نیازمند ارایه خدمات مددکاری و روانشناسی هستند، چراکه بسیاری از این افراد به ویژه دختران و زنان پس از قطع عضو ناشی از مین خانهنشین و با مشکلات بسیار دست به گریبان میشود. دختران و زنانی که بر اثر اصابت مین دچار نقص عضو شدهاند یا امید به ازدواج را از دست میدهندیا از سوی همسرانشان ترک میشوند که این باعث منزویشدن آنها میشود.» طهماسبی میگوید باید حمایتی برمبنای اصل تبعیض مثبت نسبت به برخی از قربانیان براساس متغیرهای فردی نظیر جنسیت و سن لحاظ شود. مثلا زنی که طلاق داده شده بهخاطر معلولیت از انفجار مین یا دختری که صورتش آسیب دیده و زیباییاش را از دست داده و بر امید به زندگیاش تأثیر داشته یا کودکی که ادامه تحصیلش دچار وقفه شده است و اعتمادبهنفس ندارد، نیازمند حمایت بیشتری به نسبت بقیه قربانیان است. در چنین شرایطی حمایتها باید متناسب با نیازها و مشکلات قربانی باشد و در معنای دیگر به دنبال رفتار به مثابه برابر باشیم، نه رفتار برابر با قربانیان چراکه پیامدهای اختلالات پس از ضربه استرسزا در کودکان و زنان به مراتب بیشتر است.