ماکرون ٢٠١٧ = لوپن ٢٠٢٢
شعار «ماکرون٢٠١٧= لوپن٢٠٢٢» مثل تیکتاک یک بمب ساعتی است. این شعار علاوه بر اشاره به مسئولیت اعتدالیون افراطی در بازگشت فاشیستها، تأکیدی است بر آنچه چپ باید انجام دهد: ایجاد جنبشی متحد و قدرتمند، مستقل از دولت بهاصطلاح دستچپی پنج سال گذشته.
مقدمه مترجم: «ماکرون چندان فرقی با لوپن نمیکند». این جمله جان تحلیلهای اکثر منتقدان دستچپی از انتخابات ریاستجمهوری فرانسه است. بااینهمه، کلمه «چندان» نتیجه نهایی تحلیلگران را دوشقه میکند. بیشک نمیتوان در حکمی کلی از تفاوتهای جزئی ماکرون میانهرو و لوپن راست افراطی غافل ماند اما این تفاوتها تا چه حد تعیینکنندهاند؟ میتوان بهدرستی ادعا کرد که با پیروزی ماکرون و ادامه سیاستهای نولیبرالی برای پنج سال دیگر، لوپن و حزب جبهه ملی او به جای از دور خارجشدن پروبال میگیرد و تقویت میشود. در این انتخابات برخلاف روال دهههای اخیر، چرخه قدرت میان دو حزب سنتی فرانسه متوقف شد و با ناکارآمدی دولت اولاند و افشای فساد مالی نامزد جمهوریخواهان در انتخابات ریاستجمهوری اینبار هم حزب سوسیالیست و هم جمهوریخواه از دور رقابت خارج شدند. هراس پیروزی لوپن راستگرا در دور اول انتخابات رنگ واقعیت به خود گرفت و نامزدهای دو حزب سنتی هم که در این سالها خود را در قدرت فرانسه مستحکم کرده بودند بهناگهان زیر پای خود را خالی دیدند. ولی نتیجه انتخابات نه جای شگفتی داشت و نه نگرانی. هر دو حزب جمهوریخواه و سوسیالیست تنها یک روز پس از اعلان نتایج از ماکرون حمایت کردند و غائله برای طبقه حاکم تا حد زیادی ختم به خیر شد. امانوئل ماکرون نامزد میانهرویی است که هیچگاه نخواسته از نظم مسلط تخطی کند. او که بانکدار بوده و وزیر اقتصاد سابق دولت بهاصطلاح سوسیالیست اولاند، خود یکی از مجریان سیاستهای اقتصادی نولیبرال در پنج سال گذشته است و حالا شانس اول پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری فرانسه تا موقتا مرهمی باشد بر زخم سرمایهداری و اتحادیه اروپای تبکرده این روزها. مارین لوپن اما برعکس ماکرون، سوار بر موج نارضایتی عمومی از نظم مسلط و نبود بدیلی واقعی از جناح چپ، ژستی ضدسیستم گرفته و برخلاف سلف خود و رویکردهای پیشین جبهه ملی توانسته با شعارهایی پوپولیستی طبقات فرودست را در کنار خردهبورژوازی به سمت خود بکشاند. موفقیت لوپن نئوفاشیست بیشک هولناک است اما مسبب ظهور و رشد راستهای افراطی چیزی نیست جز سیاستهای نولیبرالی چند دهه اخیر که به لطف دو حزب اصلی فرانسه محقق شد و اکنون ماکرون میرود که در این مسیر پاخورده قدم بگذارد. در چنین شرایطی گروهی از تحلیلگران چپگرای فرانسوی بر این باورند که پیروزی احتمالی ماکرون و دموکراسی صوری مبتنی بر پارلمانتاریسم در نهایت به افزایش حمایت از جبهه ملی منجر میشود. تنها چند هفته بعد از دور دوم انتخابات ریاستجمهوری فرانسه، انتخابات پارلمانی این کشور برگزار میشود و در صورت شکست لوپن و در سایه سرخوردگی هواداران راست افراطی از نتایج انتخابات ریاستجمهوری و کاهش قدرت احزاب اصلی سنتی جمهوری پنجم، احتمالا پیروزی بزرگی برای جبهه ملی در انتخابات پارلمانی رقم میخورد. به باور این گروه، پیروزی ماکرون در انتخابات سال ۲۰۱۷ در نهایت پیروزی لوپن در انتخابات ریاستجمهوری پنج سال بعد را به دنبال دارد و ازهمینرو تنها راهحل کارآمد، ساماندهی جنبشی چپگرا علیه ساختار حاکم فرانسه است؛ جنبشی توأمان علیه ماکرون و نظام نولیبرالیستی و سرمایهمحورش و لوپن و دیدگاههای نئوفاشیستیاش. گروهی دیگر از جمله تحلیلگر مطلب پیشرو اگرچه بر لزوم جانگرفتن جنبشی ضدفاشیستی و پشتکردن به نمایندگان بیشازپیش بیاعتبارشده وضع موجود صحه میگذارند اما همزمان معتقدند که بدون تشخیص خطر فوری سیاستمداران فاشیست و حامیان گستردهشان، مخالفت تودهای از جانب چپگرایان دشوار به نظر میرسد. در نهایت، هستند روشنفکرانی که معتقدند سازوکار انتخابات در فرانسه اعتبار خود را از دست داده و یک سیاست چپ میبایست بیشازپیش نسبت به آن بیاعتنا باشد. بیاعتنایی به این سازوکار البته به معنای تلاش برای بازتعریف حیطههای کنش سیاسی در ورای انتخاب بین این یا آن نامزد مشخص است.
—–
حال که میدانیم در دور دوم انتخابات ریاستجمهوری فرانسه امانوئل ماکرون، بانکدار و وزیر اقتصاد سابق، در مقابل مارین لوپن نئوفاشیست قرار میگیرد، چپ فرانسه باید چه موضعی بگیرد؟ این انتخابات- و انتخابات مجلس قانونگذاری ماه ژوئن – در بحبوحه نوعی بحران عمیق نظام نمایندگی سیاسی برگزار میشود که به همراه رکود مالی و خشونت روبهرشد اتحادیه اروپا را به جایی رسانده که استاتیسکوولاکیس و دیگران آن را «ضعیفترین حلقه» سرمایهداری جهانی خواندهاند. گرچه این بحرانهای چندگانه چیز جدیدی نیست اما جدیدا به میزانی توسعه یافته که پیش از بررسی گامهای محتمل بعدی برای ایجاد یک چپ سیاسی قویتر باید به تحلیل آن بپردازیم.
اعتدال افراطی تداعیگر خط مشیهای نولیبرال است مبتنی بر شعار «هیچ بدیلی در کار نیست» که دههها جهان را به تنگ آوردهاند.
پیروزی «اعتدال افراطی»
ائتلاف میان چپ میانه و راست میانه که حاصلش زایش «اعتدال افراطی» است، مدتی است بر اروپا حکم میراند. اداره اتحادیه اروپا و کشورهای مختلف بدون چنین ائتلافی دشوار شده است. «اعتدال» بهتنهایی میتواند به آن دست میانهروی اشاره کند که رویهمرفته از سیاست معاصر غایب است. برعکس، اعتدال افراطی تداعیگر خط مشیهای نولیبرال است مبتنی بر شعار «هیچ بدیلی در کار نیست» که دههها جهان را به تنگ آوردهاند. از این منظر، پیروزی امانوئل ماکرون در دور اول (و به احتمال زیاد دور دوم) دیگر چندان تعجبآور نیست. ماکرون، بانکدار سابق، در بخشی از بدترین اصلاحات نولیبرالی پنج سال گذشته دخیل بوده است. وقتی فرانسوا اولاند، رئیسجمهوری فعلی، تصمیم گرفت دیگر در انتخابات شرکت نکند و بنوا آمون که میانهرویی کمتر افراطی بود در میان موجی از احساسات ضددولتی در رقابتهای مقدماتی حزب سوسیالیست پیروز شد، ماکرون به تنها نامزد ممکن اعتدال افراطی بدل شد. آنچه موفقیت ماکرون را جالب کرده این واقعیت است که او جزء نامحبوبترینهای دولت جمهوری پنجم بوده است. برنامههای او دقیقا تقلیدی از ریاستجمهوری اولاند است و درحالیکه به نظر میرسید کاهش تاریخی محبوبیت اولاند تضمینی باشد بر پیروزی فرانسوا فیون، نامزد جناح راست در این انتخابات، به احتمال زیاد در نهایت شاهد ریاستجمهوری ماکرون خواهیم بود.
البته بسیاری از شهروندان فرانسوی، حتی کسانی که به او رأی دادند، فکر نمیکنند او سیاست فرانسه را متحول کند. اگر مانوئل والس، نخستوزیر اولاند، در انتخابات درونحزبی پیروز شده بود، حتی در انتخاباتی که بهشدت بر ضد دولت وقت باشد، حزب سوسیالیست میتوانست شانس خیلی بیشتری داشته باشد. این امر گویای چرایی حمایت بسیاری از اعضای دولت از ماکرون است؛ کسی که میتواند روی رأی حامیان باقیمانده اولاند هم حساب کند. با رسوایی فساد مالی که دامن مبارزات انتخاباتی نامزد جناح راست را گرفت، اعتدالیهای افراطی تعداد کمی از آرای فیون را هم به سبد خود ریختند.
در بحبوحه هراس بهحق از نمایش خوب راست افراطی، رسانهها تعداد چشمگیری از رأیدهندگان جناح چپ را متقاعد کردند که حمایت از ماکرون در دور اول انتخابات بهترین- یا حتی تنها- شانس برای از دور خارجکردن لوپن است. ماکرون خودش هم با اشاره به حمایت (عملا ناموجود)ش از فرانسه چندفرهنگی به این وضعیت کمک کرد. با اینکه پیروزی ماکرون تا حدودی مرهون این عوامل است در ضمن تأییدی است بر این نکته که در شرایط بحران اقتصادی و اجتماعی جامعه فرانسه دوشقه شده، بین مخالفان اتحادیه اروپا و آنها که هنوز به نجاتبخشی تکنوکراتها امیدوارند. بنا بر همه این دلایل، نمایندگان سیاسی سرمایهداری نولیبرال، با ژستی ضدسیستم، از نظام دوحزبی موجود بریدهاند و دستکم درحالحاضر به اعتدال افراطی چسبیدهاند. بااینحال، این پسزمینه به برخی از نقاط ضعف احتمالی دولت آتی اشاره میکند. آنچه معمولا نمایانگر چپ (حزب سوسیالیست) و راست (که اخیرا به جمهوریخواه تغییر نام داده) بود تنها حدود ٢۶ درصد آرا را به دست آورد. اگر ماکرون را هم بخشی از همان طیف سیاسی در نظر بگیریم- که کل طیف یا بخش عمدهای از آن را دربر میگرفت – کل رأی میانهروها به ۵٠ درصد میرسد. افزون بر این، تضادهای درونی اعتدالیهای افراطی در انتخابات پارلمانی ژوئن رو میآید. راست میانه تلاش خواهد کرد انتقام خود را از متصدیان فعلی چپ میانه بگیرد و ماکرون باید برای ایجاد ائتلاف به این متصدیان تکیه کند. بهزودی وجهه ضدسیستم او ناپدید میشود. درهمینحال آن دسته از عوامل ساختاری، اقتصادی و اجتماعی که بسیاری از کشورهای اروپایی را به این قسم بحرانهای سیاسی کشانده ادامه خواهد داشت و بعدها میانهروهای نولیبرال را بیاعتبار میکند. ماکرون، در بهترین حالت، راهحلی موقتی است برای سرمایهداری و نمایندگان سیاسی آن؛ باز هم دفعالوقت که ظاهرا تنها راه ممکن برای سرمایهداران است.
طر این است که به تلهای بیفتیم که چپ آمریکایی پیشتر آن را تجربه کرد: تله «هرکسی جز لوپن». پادزهر قضیه مثل ایالات متحده جدیگرفتن تهدید مشخص راست افراطی است: هم یک کارزار منفی (بر ضد لوپن) و هم یک پروژه مثبت چپ که کاملا مستقل از میانهروی نولیبرال باشد.
ظهور یک اپوزیسیون فاشیست
درعینحال، مارین لوپن پا جای پای پدرش گذاشت و در دور اول انتخابات شاهد راهیابی حزب راست افراطی «جبهه ملی» به دور دوم بودیم. بااینحال، برخلاف سال ٢٠٠٢، موفقیت نئوفاشیستها اینبار جای شگفتی نداشت و همین قضیه تأکیدی است بر خطرهای بحران سیاسی جاری. دومشدن لوپن نشان میدهد که «استراتژی عادیسازی» او جواب داده؛ هم برای فرار از برچسب تهدید فاشیستی و هم برای کشیدن بقیه گروههای سیاسی به زمین خود. مابقی نامزدهای جریان اصلی در طول انتخابات برای کسب آرای رأیدهندگان جبهه ملی کوشیدند از لوپن تقلید کنند: «مهاجران یک معضلاند»، «میهنپرستی راهحل است»، «فرانسه برای فرانسویها». در نتیجه، راست افراطی هماکنون برنده رقابتی است که بر سر هدایت مخالفان نمایندگان ارشد سرمایه (یا همان اعتدالیون افراطی در حال جنگ) در کار است. این نکته برای چپ مبرمترین مسئله است. مسئله دشوار نه تشخیص اینکه لوپن و حزب او خطرناکترین دشمناند، بلکه رسیدن به برنامهای مشروح و موفق برای شکست آنهاست. خطر این است که به تلهای بیفتیم که چپ آمریکایی پیشتر آن را تجربه کرد: تله «هرکسی جز لوپن». پادزهر قضیه مثل ایالات متحده جدیگرفتن تهدید مشخص راست افراطی است: هم یک کارزار منفی (بر ضد لوپن) و هم یک پروژه مثبت چپ که کاملا مستقل از میانهروی نولیبرال باشد. بسیاری از مفسران به شباهتهای دور دوم انتخابات بین ماکرون و لوپن و رقابت سال گذشته ترامپ و کلینتون اشاره کردهاند. بااینحال، چهبسا باید بهدقت ماکرون و لوپن را دو چهره از ترامپ بخوانیم: لوپن از حمایت احزاب مستقر برخوردار نیست و در نهایت همان فاشیست سابق است در ظاهری جدید، تعریفی که فقط به قواره بعضی از پیروان ترامپ میخورد؛ ماکرون توانسته خود را در قاب یک «سیاستمدار- بیرونی/کاسب – خودی» بگنجاند و از همین مشخصات خودمحور برای پیشبردن همان سیاستهای نولیبرال قدیمی بهره خواهد برد. این تحلیلها بخشی از طیفهای جناح چپ را به این تصمیم رسانده که هر دو نامزد دو روی یک سکهاند و ازهمینرو باید از رأیدادن در دور دوم پرهیز کرد. این تفسیر غالب از شعاری است که بلافاصله بعد از اعلام نتایج شایع شد: «ماکرون ٢٠١٧= لوپن٢٠٢٢». این شعار گویای مخالفت ریشهای با نولیبرالیسم و نئوفاشیسم است و معمولا همراه است با فراخوان برای بسیج خیابانی و کنش مستقیم. بااینحال دشوار بتوان بدون تشخیص خطر فوری سیاستمداران فاشیست و حامیان گستردهشان دست به یک مخالفت تودهای از جانب چپگرایان زد. مخالفت با لوپن بههیچوجه نباید محدود شود به رأیدادن علیه او در روز هفتم ماه می، بلکه باید برای برگزاری بزرگترین تظاهرات روز جهانی کارگر آماده شد که در آن مطالبات سنتی کارگران با موضع ضدفاشیستی و ضدنژادپرستی همراه شود. ولی آیا چپ باید رأیدادن علیه فاشیسم را به دیگران واگذارد؟ واضح است که اگر پیروزی ماکرون توافق نهایی همه جناحها نبود، این شعار محبوبیت کمتری پیدا میکرد. ولی برعکس آنهم میتوان نتیجه گرفت: پیروزی تماموکمال ماکرون به این معنی است که ما میتوانیم خواستار مخالفت فوری با لوپن هم در خیابان و هم پای صندوقهای رأی باشیم بدون اینکه ذرهای از انتقادهایمان از همه مواضع و حامیان واقعی ماکرون پا پس بکشیم.
درنهایت، این شعار بهدرستی اشاره میکند مسئول اصلی موفقیت لوپن کیست. ما گرفتار چنین آشفتهبازاری نمیشدیم، اگر نبود چند دهه اجرای سیاستهای نولیبرالی از سوی قطبهای متناوب یک نظام دوحزبی که روشن میکند «هیچ بدیلی در کار نیست». ازهمینروست که در مواجهه با انتخابی نادرست میان قهرمان اعتدال افراطی و رقیب فاشیست او باید یک جنبش ضدفاشیستی ایجاد کنیم که به نمایندگان بیشازپیش بیاعتبارشده وضع نولیبرال موجود ملحق نمیشود.
شعار «ماکرون٢٠١٧= لوپن٢٠٢٢» مثل تیکتاک یک بمب ساعتی است. این شعار علاوه بر اشاره به مسئولیت اعتدالیون افراطی در بازگشت فاشیستها، تأکیدی است بر آنچه چپ باید انجام دهد: ایجاد جنبشی متحد و قدرتمند، مستقل از دولت بهاصطلاح دستچپی پنج سال گذشته.
گامهای بعدی چپ
در هر صورت، شعار «ماکرون٢٠١٧= لوپن٢٠٢٢» مثل تیکتاک یک بمب ساعتی است. این شعار علاوه بر اشاره به مسئولیت اعتدالیون افراطی در بازگشت فاشیستها، تأکیدی است بر آنچه چپ باید انجام دهد: ایجاد جنبشی متحد و قدرتمند، مستقل از دولت بهاصطلاح دستچپی پنج سال گذشته. مهمتر از آن، این چپ احیاشده نباید با لوپن به زبان خودش مخالفت کند، نباید از زبان «میهنپرستانه» او تقلید کند یا جنبش ضدنژادپرستی را به تعویق اندازد. خبر خوب اینکه چپ اینبار توانست تقریبا به اندازه لوپن رأی کسب کند که بیشتر آن آرای ژان لوک ملانشون بود. هر قدر کارزارهای چپ افراطی، یعنی ناتالی آرتو [از حزب مبارزه کارگران] و فیلیپ پوتو [از حزب نوین ضدسرمایهداری]، در طرح مسائل اصلی و حمله به نامزدهای وضع موجود مثمرثمر بودند، هر دوی آنها علنا اذعان کردند این انتخابات برایشان جز فرصتی برای نشر و پخش ایدههایشان نبوده. ملانشون اصرار داشت که پیروزی انتخاباتی، یا حتی فقط یک کارزار بسیار موفق، دخالتی تعیینکننده در تغییر و تحول عمیق جامعه خواهد بود و به بسیج تودهای دامن میزند که لازمه چنین تحولی است. این موضع ملانشون در عین استقلال او از حزب سوسیالیست و نیز قرارگرفتن در آستانه رسیدن به دور دوم عملا باید به همه ما انرژی دهد. در ضمن، مبارزات انتخاباتی ملانشون توانست تا حدی به پیشرفت چپ در بحثهای راهبردی درباره اتحادیه اروپا کمک کند. ملانشون دو نقشه راه پیش نهاد: «نقشه راه الف» (از سرگیری مذاکره درباره اصلیترین معاهداتی که اتحادیه اروپا را به ماشین نولیبرال کنونی بدل کرده) و «نقشه راه ب» (آمادگی برای ترک اتحادیه اروپا در صورت لزوم، یعنی اگر تنها چاره برای تنزدن از نولیبرالیسم باشد)، یک رهیافت جامع تعلیمی به بحث مناقشهانگیزی که چپها اغلب در آن گیر میافتند و بین «نقشه راه الف یا ورشکستگی» مجبور به انتخاب میشوند (حتی بعد از افتضاح سیریزا در یونان و نتایج ویرانگر آن). اما مسیر پیشرو برای چپ از راه بحثی جدی درباره کاستیهای عمده مبارزات انتخاباتی خود ملانشون هم میگذرد. با وجود برنامههای خوب در مورد دموکراسی، جنبش «فرانسه سرکش» معیار مناسبی برای رویههای دموکراتیک درون چپها تنظیم نکرد. همچنین بدترین جنبههای جمهوریخواهی چپ فرانسه را هم زیر سؤال نبرد؛ بهویژه آن بخشی که مربوط به برجستهنکردن مبارزه برای احقاق حقوق مهاجران و همبستگی بینالمللی، مبارزه با خشونت پلیس و قانونهای «سکولار» ضدمسلمانان است. بااینحال، باید به یکشنبه و نقطه آغازی امید ببندیم که برای مبارزات آتی تقدیممان میکند.
منبع: ژاکوبن