آیا ترامپ هیتلر قرن بیستویکم است؟
تا چه حد میتوان ترامپ را با هیتلر مقایسه و بین ظهور ترامپ در ایالات متحده از سال ٢٠١٥ به بعد و ظهور هیتلر در اواخر دهه ١٩٢٠ و اوایل دهه ١٩٣٠ در آلمان تشابه برقرار کرد؟ و فاشیستخواندن کارزار ترامپ به لحاظ سیاسی چقدر مفید فایده است؟
در ماههای اخیر صداهایی که هشدار دادهاند در ترامپ یکجور فاشیسم ظهور کرده در آمریکا میبینند اوج و فرود داشته. این زنگ خطر فوریوفوتی را شنیدهایم که ترامپ هیتلر قرن بیستویکم است. درعینحال، استدلالهای دیگری هم هست مبنی بر اینکه ترسیم ترامپ به عنوان یکجور نوفاشیسم که راه خود را به جریان اصلی سیاست باز میکند هراسی مبالغهآمیز است.
حداقل دو سؤال اینجا مطرح است. تا چه حد میتوان ترامپ را با هیتلر مقایسه و بین ظهور ترامپ در ایالات متحده از سال ۲۰۱۵ به بعد و ظهور هیتلر در اواخر دهه ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰ در آلمان تشابه برقرار کرد؟ و فاشیستخواندن کارزار ترامپ به لحاظ سیاسی چقدر مفید فایده است؟
شباهتهای ترسناکی بین کارزار ترامپ و ظهور آدولف هیتلر و حزب ناسیونالسوسیالیست آلمان هست. شعار «آمریکا را دوباره باعظمت سازید» با الگوی فاشیسم اروپایی اوایل قرن بیستم جور در میآید. این الگو تصویری از یک کشور رو به زوال ترسیم و بر نیاز فوری بازگرداندن کشور به شکوه و جلال سابق تأکید کرد، شکوهی که نزدیک بود برای همیشه از دست برود. خارجیها، اقلیتهای قومی، مذهبی، جنسی، جنسیتی مهمترین تهدید برای بزرگی کشور به شمار میروند. پاسخ هیتلر به این قبیل تهدیدها – که اغلب در مَجازهای بینهایت جنسی نمایان میشد – لفاظیهای خشن و تظاهر فیزیکی به نوعی مردانگی بیشاز حد و پرخاشجویانه بود. آنچه بهوضوح در کارزار ترامپ فاشیستی است، و در کنوانسیون ملی جمهوریخواهان و گردهماییهای انتخاباتی او نیز آشکار بود، هراسافکنی مدام و بهویژه آمیخته به نفرتپراکنی او نسبت به اقلیتهاست، مثل دفاع او از ثبت و بایگانی فهرست همه مسلمانان ایالات متحده، حتی شهروندان آن، و پیشنهاد متوقفکردن روال مهاجرت مسلمانان در کنار ادعای او مبنی بر اینکه مهاجران بدون اوراق مکزیکی عمدتا متجاوز و جنایتکارند.
آنچه بهوضوح در کارزار ترامپ فاشیستی است، و در کنوانسیون ملی جمهوریخواهان و گردهماییهای انتخاباتی او نیز آشکار بود، هراسافکنی مدام و بهویژه آمیخته به نفرتپراکنی او نسبت به اقلیتهاست،
مضاف بر این، شباهت دیگری در ترامپ به چشم میخورد: نه تنها پذیرش و جواز خشونت بلکه ترویج آن. این کار را بارها به مناسبتهای مختلف انجام داده. او نه تنها از عملکرد ایالات متحده در شکنجههای «بسیار بدتر از واتربوردینگ (القای حس خفگی با آب)» دفاع بلکه آشکارا در گردهماییهای خود خشونت علیه معترضان را تشویق کرد. در یکی از این موارد در پاسخ به معترضی گفت، برخلاف واکنش «ملایم» مأموران تیم حفاظتی دوست دارد «با مشت توی صورت طرف بزند». و بعد از اینکه حامیانش یکی از فعالان جنبش «جان سیاهان مهم است» را در گردهمایی انتخاباتی کتک زدند ترامپ اینگونه از آنها دفاع کرد که «شاید طرف بدرفتاری کرده».
در نهایت، باید به خاطر بیاوریم که نخبگان حاکم عمدتا هیتلر را دستکم گرفتند و اصولا هرگز باور نداشتند او شانسی برای رسیدن به قدرت داشته باشد. وقتی هیتلر شروع به قدرتگیری کرد مقامات محافظهکار آلمان از او حمایت کردند چون به گمانشان قابل کنترل بود و میشد از او به عنوان ابزاری استفاده کرد برای تحمیل شکستی سخت بر مخالفان سوسیال دموکراتشان. با اینکه جمهوریخواهان در ابتدا قاطعانه از ترامپ فاصله گرفتند، او حمایت سیاسی جریان اصلی جمهوریخواهان را کسب کرد. تنها بعد از فاششدن اتهام آزار و اذیت و تعرض و اینکه ترامپ به تجاوز جنسی به زنان میبالد جمهوریخواهان به صراحت از او انتقاد کردند. ولی واقعیت این است که حزب جمهوریخواه عمدتا در مورد کارزارهای ترامپ ساکت بود و مجبور شد برای جلوگیری از هیاهوی هواداران خود به او تن دهد.
ولی تفاوتهای قابلتوجهی بین وضع کنونی در ایالات متحده و آلمان اوایل دهه ۱۹۳۰ هست. آلمان در دهه ۱۹۳۰ تازه در جنگ جهانی اول شکست خورده بود، تازه در ۱۹۱۹ دموکراتیک شد، و در آستانه یک جنگ داخلی بود. در مقابل نظام سیاسی ایالات متحده هر قدر هم که از بسیاری جهات مسئلهدار باشد در دهههای اخیر تغییری ریشهای را از سر نگذرانده و بهرغم گرایش خطرناک آن به نظامیکردن پلیس، درحالحاضر جنگ داخلی قریبالوقوعی در پیش ندارد. گرچه مسلما دلایلی هست برای نگرانی نسبت به آشفتگی اقتصادی در کشورهای مختلف جهان، بحران اقتصادی امروز شکل بسیار متفاوتی از بحران جهانی ۱۹۲۹ دارد. در مقایسه با آلمان دهه ۱۹۳۰ یا حتی در مقایسه با تاریخ خود آمریکا در دوران رکود بزرگ، اوضاع اقتصادی کنونی ایالات متحده تقریبا خوب پیش میرود. وانگهی، فاشیستهای تمامیتخواه در آلمان فردگرایی را ریشه اصلی زوال کشور قلمداد میکردند. در مقابل، در ایالات متحده به فردگرایی همچنان در مقام یک آرمان مطلوب بها داده میشود و گرچه در میان واجدان شرایط شرکت در انتخابات میل مبرمی به یک رهبر قوی دیده میشود، این میل در ایالات متحده همراه است با نوعی امتناع از دولت متمرکز و، لااقل تا الان، باور به توازن قوا.
در نهایت، بهویژه با درنظرگرفتن پسزمینه حکومتهای تمامیتخواه اوایل قرن بیستم در آلمان و ایتالیا، امروزه درک عموم از فاشیسم یک نظام دستراستی اقتدارگرا و جامعهای بر مبنای ملیگرایی است. ولی امروز در ایالات متحده پرسروصداترین مدافعان سرنگونی دولت و نظم اجتماعی موجود لزوما برتریجویان سفیدپوست نیستند، گرچه نباید نادیده گرفت برتریجویان سفیدپوست در سالهای اخیر در واکنش به نخستین رئیسجمهوری سیاهپوست در ایالات متحده رادیکال شدهاند. ولی تندوتیزترین و بلندترین صداها، که بهطور گسترده سازمانیافتهاند، از آنِ کسانی است که دنبال استقرار دولتی بر مبنای اصول دینیاند تا نژادی یا قومی.
پس آیا دونالد ترامپ نماینده فاشیسم است؟ و فاشیستخواندن جنبش ترامپ و مقایسه ترامپ با هیتلر چه کمکی میکند؟ مشکل اصلی این است که هیچکس دقیقا نمیداند او چه خطمشیهایی در پیش خواهد گرفت. آنچه از او دیده شده بیشتر لفاظیهای مردانه است تا خطمشی واضح. همین قضیه در رقابتهای اولیه جمهوریخواهان به نوبه خود موجب شد طیف محافظهکار سیاست یک گفتار سیاسی حقیقی نداشته باشد. در مناظرات انتخاباتی، این امر بیش از پیش مشهود بود، چون هم ترامپ و هم معاون او مایک پنس و هم بسیاری از قائممقامهای او از بحث درباره واقعیات و جزئیات خطمشیهای او سر باز میزدند. وقتی نظرسنجیها رقابت بین کلینتون و ترامپ را نزدیک نشان میدادند بخش عمدهای از گفتاری که ترامپ را فاشیست معرفی میکرد معطوف به اهمیت حمایت از کلینتون بود. ولی همین که نظرسنجیها به سود کلینتون تغییر میکرد این سؤال که آیا ترامپ هیتلر قرن بیستویکم در ایالات متحده است یا نه دوباره به دست فراموشی سپرده میشد. خود این فراموشی نشانگر این واقعیت است که برقراری شباهت بین ترامپ و هیتلر عمدتا در خدمت بسیج رأیدهندگان بیتفاوت و مردد بود و نه ابزاری اکتشافی برای تحلیل چشمانداز سیاسی کنونی در ایالات متحده. بنابراین، ایراد تمرکز بر ترامپ به منزله فاشیست این است: گرچه این قضیه زنگ خطری فوری به نظر میرسد تمرکز بر اینکه آیا ترامپ فاشیست است یا نه، و اگر بله به چه معنا، راه بررسی بسیاری از ایرادها را در سیاست آمریکای معاصر میبندد.
امروزه درک عموم از فاشیسم یک نظام دستراستی اقتدارگرا و جامعهای بر مبنای ملیگرایی است. ولی امروز در ایالات متحده پرسروصداترین مدافعان سرنگونی دولت و نظم اجتماعی موجود لزوما برتریجویان سفیدپوست نیستند
این ایرادها کداماند؟ بهطور موجز به پنج موردی اشاره میکنم که به گمانم مشخصا پرداختن به آنها عاجل و ضروری است:
۱. گرایش اقتدارگرا و بیگانههراس در سیاست آمریکا نه پدیدهای جدید است و نه از بیرون آمده. همانطور که محقق- فعال آمریکایی چیپ برلت اشاره میکند، نفرتافکنی پوپولیستی و دستراستی از زمان اندرو جکسون بخشی از سیاست آمریکا بوده است. سخنرانیهای نفرتپراکن و خشونتهای مبتنی بر نژاد و قومیت را باید بررسی کرد ولی وجود آن و استفاده از آن به مدتها پیش و بیش از ترامپ برمیگردد.
۲. تحرک جمعی رقابتهای انتخاباتی حزب جمهوریخواه و کارزار ریاستجمهوری آن نقش سنتی مطبوعات، بهاصطلاح رکن چهارم دموکراسی را در فرایند سیاست تضعیف کرده. از یکطرف، رسانههای جریان اصلی به ترامپ و نمایش حزب جمهوریخواه مشتاقانه برنامه اختصاص دادند، چون این نمایش شمار بالای بینندگان و خوانندگان رسانهها را تضمین میکرد. از طرف دیگر، ترامپ و مابقی نامزدهای دستراستی در مرحله مقدماتی انتخابات مدام بهطور جمعی اعتبار همه گزارشهای تحقیقی و هرگونه پرسش انتقادی از نامزدها را در کنفرانسهای مطبوعاتی یا مناظرات زیرسؤال بردند، بدون توجه به تمایلات سیاسی آژانس خبری موردنظر. نامزدهای جمهوریخواه فعالانه به فضایی دامن زدند که در آن هرگونه گزارش انتقادی (حتی در فاکسنیوز) خودبهخود «جانبدارانه» خوانده میشد و هر گزارشگری از هر آژانس خبری در معرض ارعاب و حتی کتکخوردن در گردهماییها بود. در اینجا هم نامزدی ترامپ نه آغازگر این روال بود و نه به تنهایی به این فضا دامن زد، ولی ترامپ بهعنوان پرخاشجوترین نامزد جمهوریخواه که خود را از همه کمتر کنترل میکرد تا حد زیادی این تحرک را تشدید کرد.
۳. تمرکز بر ترامپ به منزله استثنایی که از بیرون کنترل حزب جمهوریخواه را در دست گرفته این نکته را پنهان میکند که این حزب در قرن بیستویکم تا چه حد به راست چرخیده است. مثلا درباره سیاستگذاریهای مهاجرتی به زحمت تفاوتی میان ترامپ، تد کروز و «نامزد اصلی حزب» مارکو روبیو دیده میشود. همین که بسیاری از رأیدهندگان جان کاسیچ محافظهکار را میانهرو به حساب میآوردند عمدتا ناشی از «تصویر بیتکلف» او بود، نه سیاستاش، که به گفته گاردین «گام بزرگی بود برای اینکه در چشم بسیاری از آمریکاییها میانه جلوه کند». این قضیه هم که معاون رئیسجمهور، مایک پنس، به ترامپ ترجیح دارد و میانهروتر به نظر میرسد صرفا معلول ظاهر اوست نه مواضع متفاوتش در سیاستگذاری.
تمرکز بر ترامپ به منزله استثنایی که از بیرون کنترل حزب جمهوریخواه را در دست گرفته این نکته را پنهان میکند که این حزب در قرن بیستویکم تا چه حد به راست چرخیده است.
۴. کارزار ترامپ فضایی ایجاد کرد برای پذیرش خشونت ناشی از تعصب، نژاد، زنستیزی ولی ترامپ فقط نوک یک کوه یخی کریه در سیاست آمریکاست. کنه مشکل نژادپرستی مداوم، نژادپرستی ساختاری فراگیر و لاینحل ایالات متحده، رشتهای دور و دراز از گفتار سیاسی راستگرا که هراسافکنی و نفرتپراکنی را در هم میآمیزد، و عمیقشدن نابرابریهای ناشی از نظام اقتصادی سرمایهسالار است که سیاستگذاریهای عدالت اجتماعی گذشته هیچ از آن کم نکرده. ولی از آنجا که ۹۰ درصد از هواداران ترامپ سفیدپوستاند، نژاد و نژادپرستی در مرکز این تحرک است. با اینحال، اگر ترامپ و هوادارانش را آدمهایی بیرون از نظام کنونی تصور کنیم که رسانهها برنامههای زیادی را به آنها اختصاص دادهاند، نژادپرستی ساختاری همهجاگیر در ایالات متحده را ماستمالی کردهایم.
۵. نتیجه تمرکز بر ترامپ به منزله تهدیدی فاشیستی خفهکردن انتقادهای گستردهتر از خطمشیهای اقتصادی نولیبرال کنونی در داخل و خارج است، خطمشیهایی که هیلاری کلینتون هم در گذشته حامی آن بوده است. وانگهی، پیشکشیدن مسئله دفع خطر فاشیسم در جنبش ترامپ به عنوان موضوعی که فقط به انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده برمیگردد مشوق این گرایش است که اِعمال دموکراتیک قدرت سیاسی را تقلیل دهیم به هر چندسال یکبار رأیدادن. هر جا دموکراسی چیزی نباشد جز رأیدادن گاهبهگاه، بیتفاوتی سیاسی عمومی از پی آن میآید و به تجربه بیقدرتی و کینتوزی علیه نظم سیاسی مستقر میانجامد که مدتهای مدید از این بیتفاوتی بهره برده است. تا وقتی تهدید فاشیسم مسئله سیاست انتخاباتی باشد، بسیج سیاسی لازم، گسترده، پایدار و مشارکت مردمی در سطح محلی، ایالتی و ملی رخ نخواهد داد. اینها مشکلاتی است که همه در عمق سیاست و جامعه آمریکا نهفته است و به مراتب فراتر از ترامپ میرود و با او هم تمام نمیشود. هرگز نباید قدرت جنبشهای سیاسی و نامزدهایی را دستکم بگیریم که از نفرت و هراس به نفع خود استفاده میکنند. باید با دیدگاههای سیاسی خشن ترامپ و هوادارانش قاطعانه مخالفت کنیم. ولی صفکشیدن صرف پشت سیاست توقف ترامپ – خواه به او و جنبش اقتدارگرایش برچسب «فاشیست» بزنیم یا نه – به معنای چشمپوشی بر و دستنزدن به شکلهای ساختاری ستم است که باید با آنها مقابله کنیم. زندانیکردن تودهها و وحشیگری پلیس علیه سیاهان و تیرهپوستان، فقیرسازی طبقه کارگر، خشونت جاری علیه زنان و اقلیتهای جنسی و جنسیتی، و تأثیرات مهلک تغییرات اقلیمی برخی از عاجلترین موضوعات زمانه ما هستند. اینها نیازمند واکنشهای سیاسی جمعی مشترکاند برای ساختن جامعهای برابریخواه، دموکراتیک، عادلانه و پایدار.
منبع: blog.apaonline.org