آیا ما واقعا به نخبهگرایی نیاز داریم؟
اینکه حکومت باید در دست تعداد محدودی از «افراد شایسته» و «لایق» باشد تصور رایجی است، اما آیا این تصور، که نوعی نخبهگرایی است، با کثرتگرایی دموکراتیک همسویی دارد؟
زمانی از گروهی از جوانان که کانونی را به نام «جوانان نخبه» ساخته بودند، پرسیدم که برداشت شان از نخبه ( Elite) چیست؟ گفتند ما جوانانی استیم که نسبت به دیگران شایستگی بیشتر داریم. گفتم نخبه بودن مترادف به شایسته بودن نیست ولی خود را نسبت به دیگران شایسته دانستن ابتدای اعتقاد به نخبهگرایی (Elitism) است. یعنی وقتی تعدادی از جوانان خود را نسبت به دیگران بهتر و شایسته تر می دانند، این آغاز طرز دید نخبه گرایانه (Elitist) به سیاست و اجتماع است. مشوره دادم که یکبار دیگر فکر کنند که آیا این واقعاً همان چیزی است که آنها می خواهند.
نخبه بودن مترادف به شایسته بودن نیست ولی خود را نسبت به دیگران شایسته دانستن ابتدای اعتقاد به نخبهگرایی است.دیروز وقتی مقالهای را تحت عنوان «جای خالی نخبگان (Elites) در سیاست افغانستان» خواندم، جداً به این باور شدم که برداشت ما از مفاهیمی چون نخبه بودن و نخبه گرایی نیاز به بحث جدی دارد. کاربرد نادرست واژۀ نخبه (Elite) در میان درس خواندههای افغانستان ناشی از یک تصور نادرست در مورد مفهوم اصلی این واژه است. در مقاله خواندم که نخبهها کسانی استند که دید روشنگرانه، ارزشمدارانه و سالم به سیاست دارند، و به همین جهت میتوانند مدیریت سیاسی جامعه را بهتر سمت و سو دهند. از این که در افغانستان گویا برای نخبههای سیاسی (Political Elites) جایگاهی وجود ندارد، به عنوان یک وضعیت نامطلوب شکایت شده بود. برداشت این گونه از نخبهگرایی (Elitism) نه تنها قرین به واقعیت نیست بلکه وارونه هم است.
این تصور که نخبۀ سیاسی فرد شایسته و مولد دانش سیاسی است، در آوردن اصلاحات نقش بازی می کند، و با باور به ارزشهای سالم سیاسی، برای روشنگری در جامعه کار میکند، نادرست است. همچنان این برداشت که نخبگان دارای مشروعیت٬ محبوبیت و مقبولیت استند، هم نادرست است. این طرز دید به دلیلی جالب است که حتی پیروان آگاه مکتب نخبهگرایی (Elitism) هم به این باور نیستند. در واقع پیروان مکتب نخبهگرایی معتقداند که یک جمعیت محدودی از نخبگان (Elites) باید قدرت انحصاری برای ادارۀ جامعه را در اختیار داشته باشند. به باور طرفداران این مکتب٬ کثرتگرایی می تواند باعث بینظمی و کندی در روند تکامل جامعه شود، به همین دلیل تمرکز قدرت در دست یک گروه نخبه امر ناگزیر است.
قبل از انقلاب فرانسه، نخبه (Elite) به کالاهایی گفته می شد که گران بها و کمیاب بودند. در فرآیند انقلاب کبیر فرانسه در قرن ۱۸ میلادی، نخبه یا Elite به کسانی اطلاق گردید که قدرت سیاسی را انحصار (Monopolize) کرده بودند و اجتماع و سیاست فرانسه را از چشمانداز برتری طلبی طبقاتی میدیدند. این طبقه خود را برگزیدهگان جامعه (Crème de societe) میپنداشتند و باور داشتند که انحصار قدرت به دست آنها به دلیل برگزیدگی و نخبگیشان است. انقلاب فرانسه دقیقا برای بر اندازی همین سیستم نخبهگرا برپا شد. همین گونه مارکس و انگلس اصطلاح (Ruling Elite) یا نخبهگان حاکم را بالای گروههایی اطلاق کردند که با انحصار منابع و امتیازات، طبقۀ کارگر را گروگان گرفته و آنان را از ثروتی که مستحق آن بودند٬ محروم ساخته بودند. انقلاب کبیر اکتوبر بر همین مبنا طرحریزی شد. به این ترتیب واژۀ نخبه (Elite) با بار معنایی متفاوتی از آنچه ما میپنداریم وارد فرهنگهای سیاسی شد.
دانشمندان قرن بیست هم تعریف مشابه از نخبه و نخبهگرایی دارند. از دید آنها نخبهگرایی به طرز برخوردی با سیاست و اجتماع گفته میشود که در آن یک طبقه کوچک در جامعه امتیازات بیش از حدی را به قیمت محرومیت دیگران در اختیار دارند. در این گونه جوامع نخبهها نسبت به دیگران برتراند و امتیازات (ثروت، قدرت، پرستیژ) شان نسبت به دیگران بیشتر است. طرفداران نخبهگرایی تمرکز قدرت در دست یک عده محدود را نیازی برای جلوگیری از فروپاشی یک جامعه میدانند. از دید طرفداران نخبهگرایی منافع نخبهها با منافع جامعه در کل گره خورده است و اینکه یک گروه کوچک نخبه بیشتر از دیگران صاحب ثروت و قدرت و پرستیژ میشوند، طبیعی است. ولی مخالفان نخبهگرایی آن را مترادف به انحصار قدرت به بهای محرومیت دیگران و در نهایت تبعیض طبقاتی میدانند.
از دید طرفداران نخبهگرایی منافع نخبهها با منافع جامعه در کل گره خورده است و اینکه یک گروه کوچک نخبه بیشتر از دیگران صاحب ثروت و قدرت و پرستیژ میشوند، طبیعی است.نادل (Nadel, 1956) اصطلاح نخبگان را بالای کسانی اطلاق کرد که تاثیر گذاریشان در جامعه از طرز دیدشان مبنی بر برگزیده بودن نسبت به دیگران سرچشمه میگرفت. به همین ترتیب رایت میلز (Wright Mills, 1965)، جامعهشناس معروف امریکایی، به این عقیده بود که نخبگان اقلیت کوچکی استند که ثروت، قدرت و پرستیژ بیشتری نسبت به دیگران دارند و بیخیال از وضعیت تودهها در تلاش برآورده ساختن امیال خود در جامعه استند.
در سادهترین تحلیل نخبه سیاسی (Political Elite) به کسانی گفته میشود که دارای قدرت انحصاری و متمرکز در جامعه خود بوده و بر تصمیمگیری ها در سطح ملی به گونه انحصاری تاثیرگذار استند. این افراد یا گروهها میتوانند بیرون و یا بخشی از دستگاه قدرت حاکم در یک جامعه بوده، و الزاماً همه سیاستمدار نیستند. چون، میتوانند که مخلوطی از سیاستمداران، سرمایهداران، روحانیون٬ اصحاب رسانهها و دیگران باشند. اما نقطۀ اشتراک آنها همانا اعتقادشان به تمرکز قدرت در دست یک طبقه محدودی از برگزیدگان است.
در مقالۀ مذکور اشاره شده است که دیدگاه خصمانه به “نخبگان سیاسی” می تواند ریشه های «کثرت گرایی» را در یک جامعه بخشکاند. این یک طرز دید وارونه نسبت به این پدیده است؛ به خصوص که بنا به تصور رایج در جامعۀ افغانستان، کثرتگرایی و نخبهگرایی را لازم و ملزوم هم دیگر میداند. اما در واقع نخبهگرایی دقیقا در نقطه مقابل کثرتگرایی قرار دارد. کثرتگرایی دید سیاسی معطوف به توزیع قدرت (Distribution of power) است ولی نخبهگرایی با تمرکز قدرت (Concentration of power) به دست یک گروه نخبه سروکار دارد. به همین دلیل ترکیب نخبگان سیاسی زمانی بیشتر مطرح میشود که بحث روی انحصار قدرت (Monopoly of Power) باشد.
به باور من، نویسنده این مقاله در کاربرد مفاهیم دچار تناقض شده است. ظاهراً نویسندۀ مقاله نظام را تشویق میکند تا سیاستی را در پیش گیرد که کسانی که فهم٬ دانش و تجارب سیاسی دارند بتوانند با نظام همکار شوند. یعنی نویسنده خواسته تا نظام را به شمولیت و فراخ ساختن دایره تصمیمگیری در عرصه سیاستگذاری تشویق کند. نفس این پیشنهاد معقول است. ولی کار برد نادرست مفهوم نخبهگرایی٬ بر عکس آنچه را نویسنده میخواسته به نظام توصیه کرده است و از نظام خواسته است تا صلاح کار را به نخبهها (Elites) بسپارد. بیگمان این کار باعث تمرکز بیشتر قدرت در دست نخبهها خواهد شد.
سیستم فعلی سیاسی در افغانستان نخبهگرا ( Elitist) است. به همین دلیل تحلیلگران و سیاستمداران درون و بیرون نظام از تمرکز قدرت در دست یک گروه محدود شاکی استند. همین تمرکز قدرت در دست یک گروه محدود که منافع خود را با منافع جمعی خلط کردهاند، دقیقا نخبهگرایی یا همان Elitism است که باعث بیثباتی و سردرگمی در نظام فعلی افغانستان گردیده است.
افغانستان کشوری با تنوع قومی٬ زبانی و فرهنگی است. در کشوری مانند افغانستان نخبهگرایی و تمرکز قدرت هیچ گاهی راهگشا نبوده است. ما نیاز به کثرتگرایی و غیر متمرکز کردن قدرت سیاسی به گونهای داریم که هم حاکمیت ملی در آن صدمه نبیند و هم همزیستی مسالمتآمیز و عدالت اجتماعی در آن نهادینه شده باشد. من توصیه میکنم که ما به عوض دادن فضای بیشتر به نخبگان سیاسی، به فکر تقویت زیرساختهای نظام سیاسی باشیم تا به گونه خودکار و بدون تمرکز قدرت در دست چند نخبه، کارآمد باشد.