نفت و شبکههای آسیبپذیر سرمایه
آیا ثروت نفت به فقر سیاسی میانجامد؟ اغلب چنین به نظر میرسد که کشورهایی که بخش عمدهای از درآمدشان از صادرات نفت به دست میآید، کمتر به دموکراسی گرایش دارند اما کتاب «دموکراسی کربنی؛ نفت و قدرت سیاسی در جهان امروز» از داستان پیچیدهتری میگوید؛ تاریخ انرژی را مورد بازاندیشی قرار میدهد و درکی از سیاستهای زیستمحیطی، مبارزه برای دموکراسی و جایگاه خاورمیانه در جهان مدرن به دست میدهد.
در تناظری که کتاب بین دموکراسی و زغالسنگ و عدم دموکراسی و نفت مطرح میکند، آیا شاهد نوعی دترمینیسم تکنولوژیک نیستیم؟ به این معنا که با یک تکنولوژی بالاجبار برخی امکانات دموکراتیک از دست میرود.
در یک جمله، مسئلهای که کتاب میکاود – چگونه زغالسنگ امکان شکلگیری دموکراسی تودهای را فراهم ساخت و نفت آن را محدود کرد – ممکن است به نظر نوعی دترمینیسم (جبرگرایی) تکنولوژیکی بیاید. اما بحث کتاب این نیست. کتاب گونه دیگری از دترمینیسم را به چالش میگیرد که بسیار عامتر است: دترمینیسم انسانی. اغلب گفته میشود که دموکراسی محصول تصمیم انسان است. در این نگاه، دموکراسی در جایی رشد میکند که مردم ایده، اراده، فرهنگ مشترک یا آگاهی سیاسی آن را داشته باشند که خود را دموکراتیک سازند. من این استدلال را مفید نمیدانم. چراکه خاستگاه روشهای مدرن دموکراتیک برای اداره یک کشور را فرهنگ یا تمدنی ویژه، یعنی غرب، میداند و آنگاه به گسترش آن روشها و ایدهها به دیگر بخشهای جهان نظر میکند.
کتاب از اینگونه نگاه به دموکراسی بهمثابه محصول صرف ایدهها و جنبشهای انسانی اجتناب میکند. من فکر میکنم بیشتر مردم در بیشتر مواقع بهدنبال یک زندگی کمترشکننده و بیشتر منصفانه هستند. دموکراسی تودهای نه از ایدهها که از آسیبپذیری ویژهای سر برآورد که تقریبا تصادفی و در لحظهای خلق شد که شهرها و طبقات حاکم معینی به شکل نوینی از انرژی وابسته شدند که اختلال در عرضه آن برای چند دهه آسان بود. این نه بحثی پیرامون دترمینیسم اقدام جمعی، که بحثی برای درک اقدام جمعی است که نهفقط جنبش اذهان یا آگاهیها، بل حرکت منابع و ذخایر، ترتیب و تنظیم زیرساختها، خواص فیزیکی مواد و آسیبپذیری ترتیبات مکانیکی را دربر میگیرد. هیچیک از اینها را ضرورت فنی تعیین نمیکند. اما بخش اعظم جهان ما از بخشهای فنی، مکانیکی، مادی و آمیزهای از تواناییها و ظرفیتهای انسانی تشکیل شده است. بنابراین ما باید بهگونهای درباره سیاست بیندیشیم که با جهان فراتر از انسانی مرتبط باشد که در آن زندگی میکند.
شما «اقتصاد سیاسی» را محصول قرن بیستم و وابسته به ظهور نفت میدانید. چطور است که در تبوتاب ظهور جامعه بورژوایی در قرن هجدهم و اوج شکوه سرمایهداری در قرن نوزدهم، جایی برای اقتصاد سیاسی قائل نیستید؟ منظورتان از اقتصاد دقیقا چیست؟
در قرن هجدهم و نوزدهم، اقتصاد سیاسی وجود داشت اما چیزی به نام «اقتصاد» نبود. پیش از قرن بیستم، واژه اقتصاد به یک فرآیند و نه یک چیز اطلاق میشد. اعمال اقتصاد به معنای استفاده محتاطانه از منابع، یا مدیریت خوب امور بود. معنای این اصطلاح مشابه واژه «دولت» بود. یک اقتصاد برای خانوار، املاک کشاورزی، تجارت استعماری و کشور وجود داشت. علم اقتصاد سیاسی برای این شکل گرفت که اقتصاد یا دولت مناسب عرصه سیاسی را بررسی کند و توجه آن به مسئله تجارت، جمعیت، مستعمرات، وضع مالیات، قانون و مالیه بود.
در میانه قرن بیستم، اقتصاددانان در بریتانیا و آمریکا شروع به استفاده از واژه اقتصاد به شکلی جدید کردند و با افزودن حرف تعریف the به آن، «اقتصاد» را بهعنوان موضوعی جدا از دولت تعریف کردند. این چیز قابل اندازهگیری، مدلسازی و رشد بود. ابداع این اقتصاد فقط رویدادی در تاریخ ایدهها نبود، بلکه بازتاب راهی نو در اداره مردم و قدرتی جدید در دست شرکتهای تجاری، نقش ویژه پول و بانکداری نوین و روابط جدید میان قدرتهای امپریالیستی و کشورهای جنوب بود.
امروزه پژوهشگران، همچون بازرگانان و دولتها، از اصطلاح «اقتصاد» بهمثابه یک مفهوم جهانی استفاده و تأکید میکنند که همه جوامع سراسر تاریخ یک اقتصاد داشتند، حتی اگر چنیناش نمینامیدند یا نمیدانستند چگونه آن را بسنجند و مدیریت کنند. این بازتابی از چیرگی اقتصاد بهعنوان شکلی از تخصص است، تخصصی که به پرسشگرفتن مفاهیم بنیادی و شکلهای سنجشگری آن دشوار است. من ترجیح میدهم که اقتصاد را بهمثابه یک نوآوری جدید ببینم، تا تفکر درباره یافتن دیگر راههای درک جهان را آسانتر سازم.
در آستانه بحران نفتی ١٩٧٣ بود که به پیشنهاد هلموت اشمیت، ژیسکار دستن و ریچارد نیکسون اولین G برای غلبه بر بحران تولید شد. اولین اتحاد رسمی بعد از جنگ دوم که نشان داد نفت دیگر یک کالای متعارف نیست، بلکه کالایی استراتژیک است. در کنار G٧ و گروههای ١+۵، G٢٠ و BRICS تولید شد. نسبت اتحاد دولتهای بزرگ و کوچک را در حفظ مقام استراتژیک نفت چطور ارزیابی میکنید؟
در «دموکراسی کربنی» نشان دادهام که در بخش اعظم صد سال گذشته مشکل نفت این بود که معمولا در مقادیر فراوان وجود داشت. شرکتهای بزرگ، و سپس کشورهای تولیدکننده نفت، توانستند از فروش آن ثروت فوقالعادهای به دست آورند که چندین برابر هزینه تولید بود – به شرط آنکه بتوانند عرضه آن را محدود سازند. دورههای کوتاهی – در دهه ١٩٧٠، و بار دیگر در دهه گذشته – وجود داشت که ترکیبی از رویدادهای سیاسی و هزینه توسعه مناطق جدید نفتی موجب بروز تنگناهایی شد که قیمتها بالا برود. اما تهدید عمده برای تولیدکنندگان نفت معمولا عرضه مازاد و قیمتهای کاهنده بود. «موقعیت استراتژیک» نفت خطر قطع عرضه نفت را نشان نمیدهد، بلکه بازتاب نیاز به حفظ ترتیباتی برای محدودکردن عرضه آن است. پیش از دهه ١٩٧٠، این به معنای حمایت از شرکتهای نفتی بینالمللی علیه حق کشورهای تولیدکننده در ملیکردن نفت خود بود، و از دهه ١٩٧٠ به بعد نیز به معنای حمایت از الیگارشیهای همدست شرکتهای نفتی در کنترل نفت و منزویکردن کشورهایی (همچون ایران پس از ١٣۵٧/١٩٧٩)، که ممکن بود خطری برای سیستم محدودسازی باشند.
بهاصطلاح ماهیت استراتژیک نفت جنبه دیگری نیز داشت. درحالیکه کشورهای تولیدکننده کنترل تولید را به دست میگرفتند (برای مثال، ایران پس از دهه ١٩۶٠ یا عربستان سعودی پس از دهه ١٩٧٠)، بانکهای بزرگ آمریکایی و اروپایی توانستند سودهای هنگفتی از ارائه تسهیلات اعتباری در ازای درآمدهای آتی نفتی این کشورها عاید خود سازند. برای چنین کشورهایی هزینه به اندازه کافی سریعِ پول برای جذب همه آن اعتباراتی که بانکها میخواستند خلق کنند دشوار بود. ساختن چیزهایی که مورد نیاز مردم بود، مانند مسکن، مدرسه یا کارخانه، زمان میبُرد. و در مقایسه با میزان درآمدهای آتی نفتی که از سوی این بانکها قابل تبدیل به اعتبار بود، آن نیازها چندان هزینهبر نبودند. یک راهحل برای این مسئله فروختن سلاح به این کشورها بود. سلاح پیشرفته بسیار گرانتر از مدرسه یا کارخانه بود و دستیابی به آن نیز بسیار سریعتر ممکن میشد. سلاح برخلاف کالاهای مفید لزوما مورد استفاده قرار نمیگیرد، ازاینرو ظاهرا محدودیتی برای خرید آن وجود ندارد. برای توجیه چنان ترتیبات اعتباری و خریدهای هنگفت و نالازمی، خلق این گمان که منابع نفت در خطر است و نیاز به حفاظت دارد به کمک آمد. «موقعیت استراتژیک» نفت چیزی بود که پس از دهه ١٩۶٠ بهعنوان بخشی از سیستم جدید مالیه بینالمللی شکل گرفت.
با کشف نفت در ایران، تغییرات جمعیتی چشمگیری رخ داد؛ از شهرهای نفتی جدید تا طبقات و اقشار مختلف اجتماعی. از همه مهمتر شکلگیری طبقه کارگر در صنعت نفت ایران بود که یکی از مهمترین انقلابهای قرن بیستم به دست آن رقم خورد. نسبت جریانها و مبارزات طبقاتی پنهان درون صنایع نفتی را با دموکراسی و جنبشهای رهاییبخش چطور ارزیابی میکنید؟
کارگران صنعت نفت بهدفعات نقش تعیینکنندهای در مبارزات ایرانیان برای آزادیهای سیاسی و انقلاب اجتماعی ایفا کردند: در ١٩٠٧-١٩٠۶/١٢٨۶-١٢٨۵ (در بازگشت به وطن در پی نابودی بزرگترین صنعت نفت جهان در باکو در اثر انقلاب ١٩٠۵ روسیه)؛ در ١٩۵٣-١٩۵١/١٣٣٢-١٣٣٠، و نیز در انقلاب ١٩٧٩-١٩٧٨/١٣۵٨-١٣۵٧. اما اندیشیدن به کارگران صنعت نفت یک مسئله است و صحبت از پدیدهای به بزرگی و کلیت طبقه کارگر مسئلهای دیگر و گذر از این فاصله مستلزم یک جهش بزرگ است. «دموکراسی کربنی» استدلال میکند که نبردهای موفق برای دموکراسی و تغییرات اجتماعی اغلب مستلزم شکلگیری جنبشهای بزرگ اجتماعی یا ظهور آگاهیهای جدید سیاسی در سطح کل یک طبقه نیست. گروههای نسبتا کوچکی از کارگران و سازماندهندگان میتوانستند نظم کهنه سیاسی را مختل سازند، زیرا آنها در نقاطی عمل میکردند که ترتیبات موجود درصورت اختلال در آنها آسیبپذیر بودند. بهجای صحبت از تاریخ یا چشماندازهای طبقه کارگر و جنبشهای آزادیبخش، من مفیدتر میدانم که به چگونگی شناسایی و عملکرد نقاط کوچک آسیبپذیر بپردازیم.
ایران از معدود کشورهایی است که از نیمه دوم قرن گذشته تا امروز سیاست و تاریخش را همین وجه استراتژیک نفت تعیین کرده است؛ شبیه به نقش پنبه در قرن نوزدهم در مصر. به نظر شما زور استراتژیک این کالا چه نقشی در تعیین سیاستهای خارجی دولتهای جهان جنوب میتواند داشته باشد؟
مقایسه [نفت ایران در آغاز قرن بیستم] با پنبه مصر در قرن نوزدهم مفید فایده است، زیرا به ما یادآوری میکند که چگونه تولید یک کالای استراتژیک میتواند به همان اندازه که نقطه ضعف یا آسیبپذیری است، نقطه قوت و ثروت نیز باشد. این نقطه ضعف نهفقط به این دلیل که کشور در مقابل اشغال، کودتا یا بیثباتسازی از بیرون آسیبپذیر است، بل به این لحاظ نیز سر بر میآورد که نخبگان حاکم و شرکای تجاری آن بیش از اندازه متکی به کنترل با اخذ مالیات از تولید یک کالا میشوند. آنها حتی برای رفاه خود نیز به رفاه عموم مردم توجه نمیکنند. همین امر بهطور فزایندهای در چند کشور شمالی نیز دیده میشود، کشورهایی که ایجاد ثروت در آنها نه در تولید و تجارت گسترده که در یک صنعت کوچک و استراتژیک – مالیه و بسازبفروشی – متمرکز شده است که پیوندی با رفاه، تندرستی یا آموزش اکثریت مردم ندارند.
این چه تأثیری بر سیاست خارجی دارد؟ هرچه نخبگان حاکم آسیبپذیرتر باشند، بیشتر از سیاست خارجی برای انحراف توجه و کسب حمایت مردم استفاده میکنند. به حزب محافظهکار بریتانیای امروز نگاه کنید که به اهریمنسازی از اروپاییها مشغول است، یا جمهوریخواهان در آمریکا که همین کار را درمورد مکزیکیها، مسلمانان و بیشتر نقاط جهان انجام میدهند. همانطور که پیشتر توضیح دادم، من فکر نمیکنم کالاهای «استراتژیک» همچون نفت بهسادگی سیاست خارجی را تعیین کنند، بلکه نقاط آسیبپذیر برای حکومتکنندگان و نیز حکومتشوندگان میسازند. مقایسه [نفت ایران در آغاز قرن بیستم] با پنبه مصر در قرن نوزدهم مفید فایده است، زیرا به ما یادآوری میکند که چگونه تولید یک کالای استراتژیک میتواند به همان اندازه که نقطه ضعف یا آسیبپذیری است، نقطه قوت و ثروت نیز باشد.
فعالان مستقل بسیاری در سراسر جهان با عامل تعیینکننده گرمشدن زمین و بحران آبوهوایی، به مبارزه علیه قدرت تخریبی صنایع برآمده از سوختهای فسیلی برآمدهاند. به نظر شما این اشکال مبارزه میتوانند از پس اشکال مخرب جهان در قالب شرکت-دولتها برآیند؟ نسبت مبارزات زیستمحیطی را با دموکراسی رادیکال چطور ارزیابی میکنید؟
فعالان آبوهوایی و زیستمحیطی به نحو فزایندهای بر پیوند بین بحران آبوهوایی و قدرت شرکتها انگشت میگذارند. یکی از بهترین نمونهها، گروههایی هستند که نقاط آسیبپذیر شرکتها و شرکت-دولتها را میجویند. برای مثال به گروه کربنیاب (Carbon Tracker) در بریتانیا در تارنمای www.carbontracker.org مراجعه کنید. این گروه بر یک آسیبپذیری تمرکز دارد: قیمت سهام مؤسسات نفتی و دیگر شرکتهای سوخت فسیلی در بازار سهام. این قیمت برپایه برآوردی از عواید آتی تعیین میشود. برای شرکتهای نفتی، این برآورد بیشتر بستگی به بزرگی ذخایر نفتی دارد. اما اگر بحران آبوهوایی، تولید از آن منابع نفتی را ناممکن سازد، آنگاه ارزش سهام بسیار بالا خواهد رفت. «کربنیاب» به انجام و نشر پژوهش در مورد هر شرکت میپردازد تا نشان دهد که برای احراز حتی آماجهای ساده مورد توافق بینالمللی جهت کاهش تولید کربن در جوّ زمین، چقدر از ذخایر آنها باید زیر زمین بماند. شرکتهای بزرگ نفتی اکنون درآمدهای فزایندهای را صرف یک نبرد رو به گسترش برای حفظ ارزش سهام خود میکنند.