skip to Main Content
ارتش مفنگی‌ها
سیاست

تاریخ جنگ‌ نشان می‌دهد مصرف مواد محرک‌ برای اهداف سیاسی و نظامی اتفاق رایجی بوده است

ارتش مفنگی‌ها

تاریخ جنگ‌ در مناطق مختلف دنیا نشان می‌دهد مصرف مواد محرک‌ گیاهی برای اهداف سیاسی و نظامی اتفاقی رایج بوده است. شاید بتوان کوشش برای نیرومندترشدن، بهترشدن، متمرکزترشدن و سنگ‎دل‎ترشدن در وضعیت جنگی را درک کرد؛ اما از مواد مخدری که عملکرد افراد را تقویت می‎کند، فقط باید در موقعیت‎های خاصی استفاده کرد که تمام تلاش‎های دیگر به شکست انجامیده است.

ژولویس سزار در آغاز کتاب خود، جنگ‌های گالیک(۱) نوشت: «تمام سرزمین گال(۲) به سه بخش تقسیم می‎شود.» اما اندک‌مدتی بعدازآن، نویسنده‎ای دیگر نوشتۀ سزار را این‌گونه اصلاح کرد: «نه، چهار بخش؛ برای اینکه یکی از روستاهای کوچکِ گال‎های تسلیم‎ناپذیر هنوز در برابر مهاجمان رمی ایستادگی می‎کند.» البته که این منطقه، روستای ناشناختۀ‌ برتانی بود که آستریکس، قهرمان کتاب کمیک فرانسوی، در آن زندگی می‎کرد. راز کامیابی آستریکس و هم‎ولایتی‎هایش در قدرت فراانسانی آن‌ها نهفته بود. آن‌ها هنگامی به این قدرت خارق‎العاده دست یافتند که کاهن روستایشان بر آن شد تا قدری از معجون ِسرّی خود را به خورد آن‌ها دهد. یک جرعه از این معجونْ گال‎های تحت‌فرمان آستریکس را تبدیل به انسان‎هایی شکست‎ناپذیر می‎ساخت؛ چنان‌که هنگام حملۀ آن‌ها نمی‎شد در برابرشان مقاومت کرد و هنگام دفاع نیز بسیار فوق‎العاده عمل می‎کردند. تنها چیزی که این معجون از پس آن برنمی‎آمد، کاکوفونیکس، خنیاگر روستا بود که صدای گوش‎خراشش تنها چیزی بود که در برابر داروی جادویی گتافیکس، کاهن و کیمیاگر روستا، مصونیت داشت.

من که با خواندن کتاب‎های آستریکس بزرگ شده‎ام، همواره به مکمل‎های خوراکی‎ای فکر می‎کردم که سربازان عادی را تبدیل به قهرمان می‎کرد. تهور، دلاوری و فضیلت همگی از خصایصی بودند که متون باستانی موردعلاقۀ من از آن‌ها تجلیل می‎کردند. درواقع واژۀ یونانی و لاتین برای شجاعت (ἀνδρεία و virtus) از واژۀ مرد (ἀνδρὸς و vir) مشتق می‎شدند. در جهانِ کلاسیک، مردبودن به‌معنای شجاع‎بودن بود. قهرمانانی مانند آژاکس، آگاممنون و ادیسئوس متکی به هوش، نیروی عضلانی و منش خویش بودند. اسکندر کبیر، ژولیوس سزار و آگوستوس نیز تصمیماتی دشوار می‎گرفتند و احترام فرماندهان و پیاده‎نظام خویش را برمی‎انگیختند.

دورتر از اروپا در شرق، شاهان ایرانی خودشان را همچون فرمانروایانی عادل و شجاع جلوه می‎دادند. در چین، فلسفه مِنگزی یا منسیوس(۳) به مردان می‎آموخت که شجاعت فردی را چونان بخشی ذاتی از حیات هدفمند خویش بدانند. نیرومندبودن به‌معنای نظرکردگی از سوی خدایان بود یا حتی به‌معنای برخورداری از حدی از الوهیت. این موضوع دربارۀ هراکلس، پسر زئوس، یا آخیلس پسر تتیسِ ایزددخت صدق می‎کرد. قهرمانان عهد باستان گاهی رو به موادی می‎آوردند تا حالات یا ذهنیت خویش را دگرگون سازند. برای مثال در ادیسه، ادیسئوس و سربازانش خودشان را در سرزمین لوتوفاگ‌ها(۴) می‎یابند که ساکنان آن را «مردمانی تشکیل می‎دهند که از گل‎ها تغذیه می‎کنند». لوتوفاگ‌ها در آرامش خارق‎العاده‎ای به سر می‎برند. پیش‎قراولان لشکر ادیسئوس به‌محض اینکه «میوۀ عسلی» گل نیلوفر را می‎چشند، در رخوت فرو می‎روند. این میوه مردان تحت‌امر ادیسئوس را عمیقاً سست و تنبل می‎کند؛ چنان‌که آن‌ها از بازگشتن به اردوگاه خود سر بازمی‎زنند. این سربازان که تصمیم می‎گیرند از جای خود تکان نخورند، تمامی فرمان‎ها را پشت گوش می‎اندازند و فکر بازگشت به خانه را بالکل از سر بیرون می‎کنند.

چین باستان، جهان عرب‎زبان و اروپا همگی علاقه‎ای ژرف به خواص درمانی و پزشکی گیاهان و دانه‎ها نشان می‎دادند. برای نمونه، در چین، ایران و سرزمین‎های شرق مدیترانه از دارچین برای معالجۀ قلب، شکم و سر استفاده می‎شد. دوهزار سال پیش از آنکه کشف شود که دارچین برای تنظیم چرخه‎های منظم عادت ماهانه زنان مفید است، دیوسکوریدس(۵) در شرق مدیترانه این دارو را تجویز کرده بود. در سده‎های میانه نیز کتاب‌های راهنمای پزشکی، دارچین را به‌عنوان دارویی تجویز می‎کردند که برای «کسانی که سرشان سنگین و سرشار از» خلط بلغم باشد، مفید است. کتاب‎های داروشناختی‎ای که بعدها در اسپانیا نگاشته شدند، به‌تفصیل نشان می‎دادند که روغن جوز هندی چقدر برای معالجۀ اسهال‌واستفراغ سودمند است. این آثار همچنین نشان می‎دادند که روغن جوز ضدسرماخوردگی است. نیز اظهار می‎کردند که روغن هل [التهابات] روده را فرومی‎نشاند و به کاهش نفخ یاری می‎رساند.

فهرست فواید ادویه و گیاهان دارویی فهرستی بلندبالاست. در سدۀ هشتم، شارلمانی پس از آنکه به قدرت تسکین‎دهندۀ گل ختمی یا پنیرک در زخم‎های میدان جنگ پی برد، فرمان داد آن را در مقیاس کلان کِشت کنند. برخی پژوهش‎های پزشکیِ صورت‌گرفته در عهد باستان پا را فراتر از بحث معالجۀ زخم‎ها گذاشتند و به‌دنبال مقاصدی ماجراجویانه‎تر رفتند. […]

ازجمله متونی که تقریباً هم‎عصر با حماسه‎های هومر هستند، متون سنسکریتی ریگ‎ودا هستند. این آثار که قدمتی بیش از سه‌هزار سال دارند، از حشیش به‌عنوان «منبع شادی» تجلیل می‎کنند و آن را نوعی «رهانندۀ» آدمی از اضطراب و ماده‎ای «لذت‎بخش» می‎دانند؛ چنان‌که به یکی از فرشتگان نگهبان گفته شد که در درون برگ‎های حشیش زندگی کند. متون باستانیِ چینی که از شاهدانه یاد می‎کنند، تا سدۀ نخستِ پیش‌ازمیلاد چیزی دربارۀ تأثیرات حشیش نمی‎گویند؛ اما در این هنگام یکی از این متون، با عنوان پن تیاسائو چینگ، اشاره می‎دارد که «اگر [میوۀ شاهدانه] به‌حد افراط استعمال شود، باعث ایجاد توهم، یعنی «دیدن اهریمنان» می‎شود. اگر آدمی حشیش را در درازمدت استعمال کند، با ارواح ارتباط برقرار می‎کند و وجودش نورانی می‎شود».

استعمال حشیش به‌مثابۀ ماده‎ای سکرآور از سه‌هزار سال پیش در هند و عراق موضوعی شناخته‌شده بود و چنان در خاورمیانه گسترش یافت که برخی طبیبان دربارۀ اثر بلندمدت و استفادۀ مداوم از آن هشدار دادند. اما کسی گوشش بدهکارِ این حرف‎ها نبود. در اواخر سدۀ یازدهم، مردی جوان در جرگۀ یاران رهبریْ کاریزماتیک به‌نام حسن صباح درآمد. مارکوپولو از حسن صباح با عنوان «پیرمرد کوهستان» یاد می‎کند. بنابرگفتۀ این سیاح ونیزی، امام اسماعیلیان مقادیر معتنابهی از حشیش به پیروان خویش می‎داد. وی همچنین زنانی هوس‎انگیز در اختیار آنان می‎نهاد و آنان نیز درعوض رقبای سیاسی حسن صباح را به قتل می‎رساندند. پیروان وی با نام حشاشین شناخته شدند. این عنوان تبدیل به اسم امروزی و اروپایی آنان، یعنی assassin (آدم‌کش) شده است.

آنچه اهمیت دارد، این است که حشیش تحریک‎کننده نیست؛ یعنی بسیار غیرمحتمل است که این ماده به‌عنوان عاملی کلیدی در موفقیت حشاشین برای طراحی و اجرای عملیات‎های راهبردیِ برنامه‎ریزی‎شده و متهورانه نقشی داشته باشد. احتمالاً تأثیر حشیش بیشتر تخدیرکننده باشد. به همین دلیل بود که سلطانِ شام در سدۀ چهاردهم دستور داد که تمامی بوته‎های حشیش از ریشه کنده و نابود شوند. همچنین دندان‎های مصرف‌کنندگان حشیش کشیده شود تا هشداری باشد دربارۀ اینکه چگونه اثرات دلنشین حشیش، درنهایت مردان توانمند را تبدیل به انسان‎هایی بی‎مصرف می‎کند.

خلاصه اینکه استعمال حشیش به‌ندرت می‎توانست عملکرد انسان‎ها را در میدان جنگ بهبود بخشد. نمونۀ تامس باوری، تاجر دریانورد انگلیسی در سدۀ هفدهم را در نظر بگیرید. وی و دوستانش در هند یک پاینت(۶) «بنگه» یا بنگ خریداری کردند که دم‎نوشی از حشیش بود. یکی از افراد «خود را پخش زمین کرده بود و تمامی بعدازظهر را زارزار می‎گریست»، دیگری «از ترس قالب تهی کرده بود … سرش را در خمره‌ای بزرگ فرو کرده و برای چهار ساعت یا بیشتر در همان حالت مانده بود»، «چهار یا پنج نفر روی فرش‎ها دراز کشیده بودند و با الفاظی فاخر از یکدیگر تمجید می‎کردند» و این در حالی بود که یکی دیگر «شرارتش گل کرده بود و با یکی از ستون‎های چوبی دالان می‎جنگید تا آنجا که پوست انگشت‎هایش تا حد زیادی ساییده شد».

این نوع تأثیرات مواد مخدر به‌خوبی شناخته‎شده بود. برخلاف وضعیت استثنایی حاکم بر روستای کوچک یا تخیلیِ آستریکس و کاهن کیمیاگر آن در شمال سرزمین گال، مواد مخدر هرگز در میدان جنگ مورد استفاده قرار نمی‎گرفت.

download

جهانِ وایکینگ‎ها بزرگ‎تر و خطرناک‎تر بود. گزارش‎های عربی و یونانی سده‎های میانه فعالیت گستردۀ وایکینگ‎ها و درگیری آن‌ها با جوامع اطراف دریای مدیترانه و جهان اسلام را در حد فاصل سال‎های ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ پس‌ازمیلاد تشریح می‎کنند. منش وایکینگی عناصری از تبهکاری خیابانی و کارتل‎های سازمان‎یافتۀ جنایتکار را در هم آمیخته بود.

نخست اینکه وایکینگ‎ها مهیب به نظر می‎رسیدند. در این باره یکی از مؤلفان عرب در سدۀ دهم می‎نویسد: «هر یک از مردان آن‌ها، از نوک انگشت تا گردن خود را با خال‎کوبی‎هایی با رنگ سبز تیره پوشانده و نقش‎هایی بر آن زده وقس‌علی‎هذا.» همین مؤلف اشاره می‎دارد که اسکاندیناویایی‎ها همیشه «یک تبر، شمشیر و دشنه» با خود همراه داشتند. آنان همچون جنایتکارانی سنگ‎دل رفتار می‎کردند. هرگز به یکدیگر اعتماد نداشتند و در دزدی و قتل، هیچ کس، حتی هم‎دیگر را مراعات نمی‎کردند. یکی دیگر از روایت‎های متون عربی اشاره می‎کند که وایکینگ‎ها «هرگز به‌تنهایی به بستر نمی‎رفتند تا بیاسایند؛ بلکه… سه ملازمِ شمشیربه‌دست برای نگهبانی، آنان را همراهی می‎کردند. این ازآن‌رو بود که اعتماد کمی به یکدیگر داشتند.» اینان مردانی سخت برای روزگارانی سخت بودند.

وایکینگ‎ها، مانند فاتحانِ کامیاب بعدی، ازجمله مغولان، از هراسی که نامشان در دل مردان می‎انداخت، ابراز مسرت می‎کردند. وایکینگ‎ها همانند مغولان قصد ایجاد رعب داشتند و این ترس مایۀ امتیاز آنان بود. به همین ترتیب ورزشکارانِ دوران مدرن دریافته‎اند که رقیبان دهشت‎زده و عصبی را راحت‎تر از رقبای مطمئن و مصمم می‎توان شکست داد. همچنین وایکینگ‎ها مانند مغولان دوست داشتند تا خود را چون فاتحانی شکست‎ناپذیر جلوه دهند که قطعاً پیروز می‎شوند. این نوع خودنمایی به آن‌ها و مغولان کمک کرد تا امپراتوری‎های بزرگی را بنیان نهند. وایکینگ‎ها نمی‎خواستند تنها دریای شمال، جزایر بریتانیا و پایگاه مرزی کوچک شمال امریکا را در اختیار بگیرند؛ بلکه می‎خواستند سرزمین‎های وسیعی را تا شرق تحت تسلط خویش درآورند. وایکینگ‎های بلندپرواز در جنوب تا شبکۀ رودهای ولگا، دنیپر و دنیستر پیش رفتند. آن‌ها در این مناطق منافع بسیاری را از راه تجارت، اخاذی و قاچاق انسان به دست آوردند. در طی این دوره، آن‌ها شهرهای کیف، نوگاراد و چرنیگف را بنا نهادند. این شهرها سرانجام در هم تنیدند و تبدیل به شاخصه‎های دولت روسیه شدند.

همچنین بخوانید:  سرنوشت آكادمی در ايران

تیزهوشی، کلاّشی و ترس به وایکینگ‎ها کمک کرد تا مطامع و منافع خود را در شرق محقق کنند؛ اما آن‌ها همچنین به محرک‎هایی اتکا می‎کردند که ایشان را شکست‎ناپذیر جلوه می‎داد و چنین حسی را به آن‌ها القا می‎کرد. جنگجویان اسکاندیناویایی معجونی نیرومند را سر می‎کشیدند که باعث می‎شد موجوداتی فراانسانی به نظر آیند. ادبیات کهن اسکاندیناویایی از مردانی سخن می‎گوید که دچار حالتی از آگاهی دگرگون‎شده می‎شدند که ایشان را وا می‎داشت تا «کفری»(۷) شوند. واژۀ کفری کاربرد عام یافته است و هنوز هم برای توصیف افراد یا گروه‎هایی به کار می‎رود که وحشیگری به خرج می‎دهند.

بااین‌حال، اصطلاح «کفری» (berserk)، صرفاً یکی از اجزای پوشش، یعنی پوست خرس(۸) را توصیف می‎کند و نه رفتار یا کنشی خاص را. مردان وایکینگ پوست خرس بر تن می‎کردند تا قابلیت‎های خود در شکار را به نمایش گذارند، قدرت خرس را در خود حلول دهند و حمایت اودین، خدای جنگ در اسکاندیناوی را به دست آورند. باوجوداین، چنان‌که اثری متعلق به قرن نوزدهم با عنوان هارالدویسی(۹)، به‌معنای اعمال هارالد، روشن می‎سازد، هنگامی که پای جنگ در میان بود، این سلیقۀ وایکینگ‎ها در پوشش نبود که اهمیت داشت. خشن‎ترین و هراس‎آورترین جنگاوران، به‌محض اینکه با دشمن رویارو می‎شدند، «سپرهایی خونین» به دست می‎گرفتند و این در حالی بود که نیزه‎هایشان «با خون، سرخ» می‎شد. آن‌ها گروه‎های بسته‎ای را تشکیل می‎دادند و با چنان سبعیت شدیدی می‎جنگیدند که «شاهزاده بدون هیچ دلیلی به مردانی اعتماد می‎کرد که راهشان را از میان سپرهای دشمنانشان باز می‎کردند». این مردان که مطمئن‌ترین جنگاوران بودند، با نیرویی ظاهراً فراانسانی در میدان نبرد می‎جنگیدند.

یکی از منابع متعلق به قرن سیزدهم به‌وضوح می‎گوید: «مردان بدون جوشن به پیش می‎رفتند. آنان به دیوانگی سگ‎ها یا گرگ‎ها بودند و همچنان که به پیش می‎رفتند، سپرهای خود را با دندان می‎فشردند. آن‌ها همچون خرس یا گاو نرِ وحشی، نیرومند بودند و مردم را به طرفه‎العینی به قتل می‎رساندند. نه آتش و نه شمشیر هیچ تأثیری بر آنان نداشت. این همان چیزی بود که به آن «برزرکرگنگ»(۱۰) می‎گفتند. این بود «کفری‎شدن».

پژوهشگران عادتاً فکر می‎کردند مقادیر بالایی از الکل به خلق چنین صحنه‎های حیرت‎آوری می‎انجامیده است. شاید محققان تصور می‎کردند که تغییری در روند همیشگی تهییج یا شکلی دیگر از بیش‌برانگیختگی که با اختلال استرس پس از ضایعه(۱۱) ارتباط داشت، به وایکینگ‎ها امکان می‎داد تا مرتکب «برزرکرگنگ» شوند. شاهدان عینی ماجرا آشکارا تصور می‎کردند که ماده‎ای این جنگاوران را به وضعیتی خلسه مانند می‎کشاند. احتمالاً حق با آن‌ها بود. به‌طور قریب‌به‌یقین نیرو و تمرکز فراانسانی این افراد نتیجۀ مصرف قارچ‎های توهم‎زا بوده که در روسیه یافت می‎شده است؛ به‌ویژه قارچ آمانیتا موسکاریا که کلاهک قرمزرنگ خاص آن و نقطه‎های سفیدرنگش در فیلم‎های دیزنی نقش عمده‌ای دارد. بااین‌همه، این قارچ‎ها همراه با کوتوله‎های شیطان‎صفتی که بر بالای آن‌ها نشانده می­شود، بیشتر به‌عنوان بخشی از تزئینات باغ‎های اطراف شهرها شناخته می‎شوند.

استفادۀ آلمانی‌ها از پرویتین یکی از علل شهرت و موفقیت نیروهای نظامی آلمان در آغاز جنگ بود.

این گیاهان قارچ‎مانند سمی هنگامی که نیم‎پز می‎شدند، اثرات روان‌گردان قدرتمندی به جای می‎گذاشتند؛ ازجمله هذیان‎گویی، شادی و توهم. وایکینگ‎ها هنگام سفر در طول رودهای روسیه با قارچ آمانیتا موسکاریا آشنا شدند. جادوگر‎ان محلی مقادیر رقیق‎شده‎ای از این گیاه را در آیین‎های قبیله‎ای مصرف می‎کردند. این موضوع در دوران هرودوت هم شناخته‌شده بود. هرودوت می‎گوید که اهالی ساکن شمال دریای سیاه از طریق نوعی دود که «هیچ حمام بخار یونانی هم به گَرد آن نمی‎رسد» به‌سرعت دچار نوعی سرخوشی می‎شوند و درنتیجه به ساحتی دیگر «منتقل می‎شوند» و این باعث می‎شود به‌طرزی دیوانه‎وار فریاد بزنند. احتمالاً وایکینگ‎ها شاهد این ماجرا بوده‎اند و از آن آموخته‎اند. اینجا دقیقاً چیزی شبیه به همان راز روستای آستریکس در میان بود: ترکیبی از مواد طبیعی که باید با دقت و توسط کسی آماده می‎شد که برخوردار از قدرت‎های کاهنانه و شبه‎‎مذهبی بود. این ماده اگر به‌درستی آماده نمی‎شد، می‎توانست منجر به مرگ شود؛ اما اگر به‌درستی تهیه می‎شد، ممکن بود قدرت‎هایی فوق‎العاده یا احساس برخورداری از چنین قدرت‎هایی را به دست دهد.

به‌موازات شکوفایی شهرهای کوچک و بزرگ روسی، وایکینگ‎ها با مردمان بومی مناطقی تماس برقرار کردند که اکنون محدود به قلمروی روسیه شده است. حیات شهری جانشین حیات تبهکارانه و مبارزه‎جویانۀ گذشته شد. نخبگان جدیدی سر برآوردند که مشتاق بودند تا از چیزهای زیبا در زندگی بهره ببرند؛ نه اینکه معجون‎هایی را سرکشند که جادوگران محلیِ جهان بَدَوی فراهم می‎آوردند. متمدن‎بودن به‌معنای ترک عادات مردمان بومی و روآوردن به سلایق ظریف‌تر بود؛ یعنی چیزهایی از قبیل مسیحیت، قانون و نظم و شبه‎نظامیانی که نه آشفته و سرخوش، بلکه منظم و سازمان‎دهی‌شده بودند.

البته تجارت مواد مخدر «روان‌گردان» در حد بسیار زیادی رشد کرد و تبدیل به بخشی از مبادلات جهانی در سدۀ نوزدهم شد؛ خصوصاً هنگامی که بریتانیایی‎ها تریاک را با کشتی به چین حمل می‎کردند تا حاکمان آنجا را دلسرد و نومید کنند. در جنگ جهانی دوم بود که مواد مخدر(۱۲) نقشی بزرگ در جنگ ایفا کرد. شرکت‎های دارویی آلمانی گام در راه بررسی تأثیرات مواد ترکیبی و کاربرد تجاری آن‌ها گذاشتند؛ علی‎الخصوص در رابطه با ارتشِ بسیار مجهز هیتلر که «ورماخت» نام داشت.

آلمانی‎ها به‌خصوص به پرویتین(۱۳) علاقه‎مند بودند. این ماده از حیث شیمیایی شبیه به مت‌آمفتامینِ کریستالی(۱۴) بود. شرکت دارویی تملر در برلین پرویتین را در مقادیری صنعتی تولید می‎کرد. این یکی از علل دخیل در شهرت و موفقیت مهیب نیروهای نظامی آلمان در آغاز جنگ بود. علی‎الظاهر تأثیرات پرویتین مؤید نظریه‎های یوبرمنش، به‌معنی ابرمرد یا فراانسان بود که نخستین بار نیچه آن را بسط داد. نیچه فیلسوفی بود که رهبران نازی برای حمایت از اندیشۀ خود مبنی بر جلوه‎دادن مردم آلمان یا به‌عبارت‌دیگر، اعضای «آریایی» این سرزمین به‌عنوان نژاد برتر، به استقبال نظریه‎هایش شتافته بودند. پرویتین باعث می‎شد تا سربازان خط مقدم احساس کنند که گویی فراانسان‌اند. نازی‎ها این ماده را که با نام مستعار «پانسر شوکولاده»(۱۵)، به‌معنای شکلات لشکر زرهی آلمان شناخته می‎شد، در مقادیر بسیار زیادی توزیع کردند. در ظرف سه ماه تنها در سال ۱۹۴۰، آن‌ها حدود ۳۵میلیون قرص پرویتین و ایزوفان، محصولی مشابه پرویتین و تولیدشده به‌دست تولیدکنندگان دیگر را در میان سربازان آلمانی توزیع کردند. به نظر می‎رسید که مادۀ مزبور مخدر شگفت‎انگیزی است که حسی از هشیاری تشدیدشده را ایجاد می‎کند، تمرکز را به‌حداعلا می‎رساند و فرد را تشویق می‎کند تا خود را به خطر اندازد. این ماده که محرکی نیرومند بود، همچنین به سربازان امکان می‎داد تا با اندکی خوابیدن بتوانند به وظایف خود بپردازند.

پژوهش اخیر نرمان اولر، نویسندۀ آلمانی ، نشان می‎دهد که تأثیرات این ماده ممکن بود شگفت‎انگیز باشد؛ خصوصاً در جبهۀ شرق که سرمای گزندۀ تا سی ‎درجۀ سانتیگراد زیر صفر و روحیۀ ازدست‎رفتۀ نظامیان باعث می‎شد تا برخی از آنان «به‌سادگی بر روی برف بیافتند». وضعیت این افراد هنگامی به‌گونه‎ای ژرف دگرگون می‎شد که مقداری پرویتین به آن‌ها داده می‎شد: روحیۀ آن‌ها بهبود می‎یافت، بر هشیاری‎شان تلنگری وارد می‎شد و اعتمادبه‌نفسشان افزایش می‎یافت. در سال‎های ۱۹۴۴ و ۱۹۴۵ اَشکال جدیدی از این مواد، در حال تولید بود. یکی از آن‌ها ماده‎ای به‌نام D-IX، مخلوطی از کوکائین، مورفین و پرویتین با قدرت بسیار بیشتر بود. این ماده روی زندانیان محصور در اردوگاه زاکسنهاوزن(۱۶) آزمایش و در مقادیری بالا دوباره میان سربازان آلمانی توزیع شد.

کسانی که قوای ذهنی خود را با محرک‎ها تقویت می‎کردند، منحصر به افراد حاضر در جبهۀ نبرد نمی‎شدند. افرادی در برلین نیز به این مواد توسل می‎جستند؛ ازجمله خود هیتلر. رهبر نازی‎ها عادت به مصرف اویکدال(۱۷) داشت که ماده‎ای با قرابت بسیار به هروئین بود. هیتلر همچنین مقادیری متامفتامین، تستوسترون و دیگر انواع افیون‎ها را تزریق می‎کرد. ارتشبد اروین رومل به‌کرات پرویتین مصرف می‎کرد؛ چنان‌که آن را «نان روزانۀ» خود می‎نامید. این فقط آلمانی‎ها نبودند که به مواد مخدر روی آوردند تا عملکرد خود را بهبود بخشند؛ بریتانیایی‎ها نیز از این مواد استفاده می‎کردند. ژنرال برنارد مونتگمری که بعدها ارتشبد شد، مصرف بنزدرین(۱۸) را برای سربازان خود در شمال افریقا تجویز کرد که در آستانۀ نبرد العلمین قرار داشتند. این‌ها همه بخشی از برنامه‎ای بود که طی آن ۷۲میلیون قرص بنزدرین برای نیروهای بریتانیایی در جنگ جهانی دوم تجویز شد.

همچنین بخوانید:  شورش، استبداد و دیگر هیچ!

پرویتین باعث می‎شد تا سربازان خط مقدم احساس کنند که گویی فراانسان‌اند.

استفاده از مواد مخدر برای بهبود عملکرد نظامیان در دورۀ پس از جنگ جهانی دوم ادامه یافت. اگرچه بخش‎های زیادی از برنامه‎های پیشرفت‎های شیمیایی امریکا و شوروی هنوز هم در دوران پس از جنگ محرمانه باقی مانده‌اند، اما واضح است که آن‌ها توجه بسیار زیادی را مصروف پژوهش دربارۀ «مکمل‎هایی» کرده‎اند که می‎توانند تأثیرات مثبتی بر روی نیروهای نظامی بگذارند. برای مثال، نیروی هوایی امریکا میان آن دسته از خلبانان خود که مأموریت‎های طولانی دارند، دکستروآمفتامین(‎(۱۹ پخش کرده تا هشیاری آن‌ها را افزایش دهد و از خستگی‎شان بکاهد. از میان خلبانان امریکایی که در عملیات توفان صحرا(۲۰) در سال ۱۹۹۱ شرکت داشتند، ۶۵درصدشان از محرک‎ها استفاده کرده‌اند و فقط نیمی از آن‌ها گفتند که این محرک‌ها برای انجام عملیات‎های نظامی مفید یا ضروری بوده‌ است.

تمام تجارب موجود در این زمینه مثبت از آب درنیامده است. ازجمله عوارض جانبیِ جدی این مواد می‎توان به پریشانی و جنون اشاره کرد. بررسی‎های صورت‌گرفته دربارۀ یکی از عملیات‎های اردوگاه آموزشی ترنک فارمز(۲۱) در افغانستان نشان داد که خلبانان اف۱۶های امریکایی مجاز به مصرف دکسدرین(۲۲) بوده‎اند. در این عملیات که در آوریل ۲۰۰۲ انجام شد، در اثر شلیک نیروهای خودی ‎ چهار نظامی کانادایی کشته و هشت تن از آن‌ها زخمی شدند. افزایش استفاده از محرک‎های شیمیایی توسط نیروهای زمینی ارتش امریکا نیز عاری از پیامدهای سوء نبوده است: دو تن از سربازان امریکایی پس از آنکه ملزم به مصرف دیمتیلامین(۲۳) شدند، درگذشتند. دیمتیلامین نوعی مخدر تقویت‎کنندۀ عملکرد جسمی است که سازمان جهانی ضددوپینگ آن را ممنوع کرده است.

در طی بیشتر از یک دهه، تحقیق برای نیروهای جنگیِ بهتر و متمرکزتر چنان گسترش یافته که دولت امریکا از برنامه‎ای زیست‎شیمیایی(۲۴) حمایت کرده است. ازجمله اهداف این برنامه، دست‎یابی به شیوه‎هایی است که به نیروهای نظامی امکان دهد تا در مناطق متخاصم عملکرد بهتری داشته باشند، انرژی کمتری صرف کنند و نمایششان در میان جنگ را بهبود ببخشند.

باتوجه‌به مصرف گسترده و کاملاً مستند مواد آرام‎بخش در عملیات‎های جنگی مدرن، پی‎بردن به اینکه نیروهای داعش نیز مواد محرک را در اختیار سربازان خود می‎نهند، نباید مایۀ شگفتی باشد. در پاییز سال ۲۰۱۵، بزرگ‎ترین محمولۀ مواد مخدر در تاریخ بشر در فرودگاه بیروت در لبنان توقیف شد؛ آن‌هم هنگامی که یکی از امیرزاده‌های سعودی کوشید تا سوار جت شخصی خود شود. این جت قرار بود به‌سمت استان حائل در شمال عربستان سعودی پرواز کند. در این بازرسی دو تُن کاپتاگون(۲۵) کشف شد. این مادۀ مخدر بر اساس گزارش دفتر مواد مخدر و جرایم سازمان ملل، به‌ندرت در بیرون از خاورمیانه مورد استفاده قرار می‎گیرد.

کاپتاگون که در اصل در دهۀ ۱۹۶۰ گسترش یافت، برای این ساخته شده بود که اختلال کم‎خوابی و ضعف حواس را درمان کند. این دارو به‌خاطر ماهیت اعتیادآورش در اغلب کشورها ممنوع شد. آن‌گونه که ریچارد راوسن، مدیر مشترک برنامۀ اینتگریتد سابستنس ابیوز(۲۶) در دانشگاه کالیفرنیا، لوس انجلس می‎گوید، کاپتاگون باعث ایجاد حس سرخوشی، غلیان انرژی و هشیاری تشدیدشده می‎شود و افزایش بیش‌ازحد سطح پرخاشگری را در پی دارد. یکی از گزارش‎های رویترز در سال ۲۰۱۴ نشان می‎داد که از زمان آغاز جنگ داخلی در سوریه، مصرف مواد مخدر تا چه اندازه گسترش یافته و به‌خصوص تولید محرک‎ها برای مصرف شورشیان و نیروهای داعش تا چه اندازه اوج گرفته است. این واقعیت که سطح خشونت افزایش یافته است نیز نمی‎تواند یکسره تصادفی باشد؛ البته منظور فقط ضبط ویدئویی صحنۀ سربریدن افراد نیست، بلکه همچنین اعدام‎های دسته‌جمعی و کشتارهای سراسری نیز مدنظر است.

به‌طور قطع، تلاش برای تبدیل‎شدن به فراانسان مستلزم بازی با آتش است. شاید بتوان کوشش برای نیرومندترشدن، بهترشدن، متمرکزترشدن و سنگ‎دل‎ترشدن در وضعیت جنگی را درک کرد؛ اما همچنان‌که گتافیکس به روستاییانِ شمال فرانسه سرکوفت می‎زد، از مواد مخدری که عملکرد افراد را تقویت می‎کند، فقط باید در موقعیت‎های خاصی استفاده کرد که تمام تلاش‎های دیگر به شکست انجامیده است. تلاش برای نیل به برتری نظامی، همواره به‌معنای ازدست‌دادنِ توانایی و اراده برای مذاکره، مصالحه یا اتکا بر توانایی‎های ذهنی بومی و توسعۀ آن‌ها بوده است. چنان‌که بادی(۲۷) نابغۀ شرور فیلم «شگفت‎انگیزها»(۲۸) می‎گوید: «وقتی همه ابرمرد هستند، هیچ‌کس ابرمرد نیست.» شاید اکنون وقتِ آن رسیده است که به معضلی بپردازیم که دشوارتر از معضلِ ساختن ابَرسرباز در این‎جهان باشد: به انسان‎ها صلح را بهتر بیاموزیم.

پی‌نوشت‌ها:

* این مطلب در تاریخ ۳۰ ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان War, on drugs در وبسایت ایان منتشر شده است.
* پیتر فرانکوپان مدیر مرکز مطالعات بیزانس در دانشگاه آکسفورد و محقق ارشد در کالج ورچستر در آکسفورد است. تازه‌ترین کتاب وی جاده‌های ابریشیم؛ تاریخ جدید جهان (۲۰۱۵) است.
[۱] Gallic Wars
جنگ‌های گالی یا گلی یا گالیک نام سلسله‌جنگ‌هایی میان رومیان و گل‌ها در میانهٔ سدهٔ یکم پیش از میلاد مسیح است که با جنگ آلزیا در ۵۲ پ‌م به اوج خود رسید. سرانجامِ این جنگ‌ها پیوستن سرزمین گل به خاک امپراتوری روم و گسترش این امپراتوری بود. [از ویکی پدیا] [۲] Gaul
گُل یا گال (لاتین: گالیا، یونانی گالانیا) منطقه‌ای در غرب اروپاست که امروزه فرانسه، بلژیک، غرب سوئیس و بخش‌هایی از هلند و آلمان (بخش غربی رود راین) در آن قرار دارند. [ویکی پدیا] [۳] philosophy of Mengzi
مِنسیوس یا مَنسیوس فیلسوف چینی سدهٔ چهارم پیش از ‌میلاد است. او پیرو تسه سه، نوادهٔ کنفوسیوس بود و در راه گسترش و به‌کرسی‌نشاندن اندیشه‌های کنفوسیوس کوشا بود. اندیشه‌های او در شکل‌دادن نوکنفوسیوس‌گرایی اثرگذار بود. [ویکی پدیا] [۴] Lotus Eater
لوتوفاگ‌ها :به‌معنی خورندگان نیلوفر آبی. در اسطوره‌های یونان، نام قبیله‌ای است که در ساحل لیبی زندگی می‌کردند. اودوسئوس با همراهانش به جزیرۀ لوتوفاگ‌ها وارد شد. آن‌ها از میوۀ نیلوفر آبی خوردند و حافظۀ خود را از دست دادند. [ویکی پدیا] [۵] Dioscorides: پزشک سرشناس یونانی در سدۀ نخست میلادی و نویسندۀ دایره‌المعارف مصالح پزشکی بود. وی پزشک ارتش رم نیز بود.
[۶] pint: واحد اندازه­گیری مایعات، تقریباً معادل نیم ­لیتر.
[۷] berserk
[۸] bearskin
[۹] Haraldskvæði
[۱۰] Berserkergang
برزرکز (Berserker) یا برزرک (berserk) (به معنی خرسینه‌پوش) جنگاوران ژرمنی بودند که از آن‌ها عمدتاً در ادبیات نروژی قدیم یاد شده و به عنوان جنگجویانی لجام‌گسیخته و شوریده‌سر معروف بودند. این لقب ریشه واژه امروزی berserk در انگلیسی است که «دیوانه و شوریده» معنی می‌دهد. بیشتر تاریخ‌نگاران بر این باورند که برزرکرها پیش از نبرد، خود را به حالت خشم و خلسه درمی‌آوردند و برخی نیز معتقدند که آن‌ها احتمالاً از خوردنی‌های مخدر استفاده می‌کرده‌اند. آن‌ها برای ترساندن دیگران همیشه جامه‌ای از پوست خرس بر تن داشتند و نام برزرکر نیز از دو بخش ber (خرس) و serkr (پیراهن) تشکیل شده‌است. بنا بر روایت‌ها بزرزکرها به هنگام نبرد عریان می‌شدند. [ویکیپدیا] [۱۱] post-traumatic stress disorder
اختلال استرسی پس از ضایعۀ روانی یا اختلال تنش‌زای پس از رویداد یا استرس پس از سانحه نشانگان یا سندرمی است که پس از مشاهده، تجربهٔ مستقیم یا شنیدن عاملی شدیداً استرس‌زا و آسیب‌زا روی می‌دهد و می‌تواند به مرگ واقعی یا تهدید به مرگ یا وقوع سانحه‌ای جدی منجر شود. [مقابله‌گر، به‌نقل از ویکی پدیا] [۱۲] narcotics
[۱۳] pervitin
[۱۴] crystal meth
متیل آمفتامین که در بازار سیاه به‌نام «شیشه» معروف است، نام ماده‌ای روان‌گردان است. این ماده از محرک‌های اعصاب به شمار می‌رود. [مقابله‌گر، به‌نقل از ویکی پدیا] [۱۵] Panzer chokolade
[۱۶] Sachsenhausen
[۱۷] Eukodal
[۱۸] Benzedrine
[۱۹] dextroamphetamine
[۲۰] Desert Storm
[۲۱] Tarnak Farms
[۲۲] Dexedrine
[۲۳] Dimethylamine
[۲۴] biochemical
[۲۵] Captagon
[۲۶] Integrated Substance Abuse Programme
[۲۷] Buddy
[۲۸] Incredibles: انیمیشنی امریکایی به‌کارگردانی براد برد، محصول سال ۲۰۰۴.

0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗