کاپیتالیسم مقهور پوپولیسم
خروج انگلستان از اتحاديه اروپا نهتنها بهتزدگي ديويد كامرون، نخستوزيري اين كشور را در پي داشت بلكه همه ناظران و تحليلگران بينالمللي در سراسر دنيا را شگفتزده كرد. در طول دو ماهي كه از اعلام نتايج اين رفراندوم گذشت تحليلگران مختلف در حوزههاي گوناگوني در اينباره به اظهارنظر پرداختند، در اين ميان اما نظر مهمترين فيلسوف زنده دنيا از اهميتي خاص و منحصر به فرد برخوردار است.
مقدمه: یورگن هابرماس، فیلسوف و نظریهپرداز اجتماعی معاصر به تازگی طی گفتوگویی با نشریه اینترنتی «زمان» (zeit online) در آلمان به تجزیه و تحلیل رویدادی پرداخته که در جهان با نام «برگزیت» شناخته میشود. این فیلسوف آلمانی متعلق به مکتب فرانکفورت ضمن اذعان به تعجبش از نتیجه رفراندومی که برای خروج انگلیس از اتحادیه اروپا در این کشور برگزار شد، تاکید میکند که اگر چنین رفراندومی در آلمان برگزار شود قطعا نتیجه متفاوتی خواهد داشت. به اعتقاد وی نتیجه رفراندوم انگلیس بیش از هر چیز حاکی از آن بود که در یکی از مهمترین کشورهای عضو اتحادیه اروپا کاپیتالیسم مقهور پوپولیسم شده است. اما شاید بتوان مهمترین بخش از تحلیل هابرماس در نتیجه رفراندوم انگلیس را غلبه دغدغه هویت، بر منافع ملی دانست. متن زیر ترجمهای است از تازهترین گفتوگوی مطبوعاتی هابرماس با نشریه اینترنتی «زمان»:
آقای هابرماس! اصلا فکر میکردید یک روز بریتانیا از اتحادیه اروپا خارج شود؟ وقتی خبر پیروزی طرفداران خروج از اتحادیه را شنیدید چه احساسی داشتید؟
هیچوقت به فکرم نمیرسید که روزی کاپیتالیسم در خاستگاهش مقهور پوپولیسم شود. با توجه به حیاتی بودن بانکداری در اقتصاد بریتانیای کبیر و قدرت رسانهها و نفوذ سیاسی شهر لندن، احتمال نمیرفت که دغدغههای هویتی بر منافع ملی غلبه کند.
خیلی از مردم حالا در کشورهای دیگر هم رفراندوم میخواهند. آیا رفراندوم در آلمان نتیجهای متفاوت با بریتانیا خواهد داشت؟
خب، قطعا همینطور است. یکپارچگی اروپا جزو منافع جمهوری فدرال آلمان بوده و هست. در آغازین دهههای بعد از جنگ جهانی، صرفا از طریق رفتار محتاطانه در قالب «اروپاییهای خوب» بود که توانستیم قدم به قدم، اعتبار ملی کاملا ازدسترفتهمان را احیا کنیم. بالاخره میتوانستیم روی حمایت اتحادیه اروپا از وحدت دوباره حساب کنیم. با نگاه به گذشته درمییابیم که آلمان از وحدت پولی اروپا نفع زیادی برده و البته در جریان بحران یورو هم وارث مشکلاتآن بوده است. از آنجا که آلمان از سال ٢٠١٠ توانسته است در شورای اروپا با دیدگاههای «اُردو لیبرال»ش فرانسه و کشورهای جنوب اروپا را کنار بزند، آنگلا مرکل و ولفگانگ شوبل خیلی راحت میتوانند نقش مدافعان راستین بازگشت ایده وحدت اروپا به خانه را ایفا کنند. البته هر کشوری از منظر خاص خودش به امور مینگرد. منتها این دولت لازم نیست هیچ ترسی داشته باشد از اینکه مطبوعات مسیر دیگری را در پیش بگیرند و مردم را از دلایل مثبت کشورهای دیگر برای اتخاذ دیدگاهی کاملا متفاوت آگاه کنند.
پس شما دارید مطبوعات را به خوشخدمتی برای دولت متهم میکنید؟ البته واقعا هم خانم مرکل نمیتواند شکایتی درباره شمار منتقدانش داشته باشد. دستکم در زمینه سیاستهایش در مورد پناهجویان.
البته الان بحث ما بر سر این نیست. اما من ابایی ندارم در این باره صحبت کنم. سیاستهای مربوط به پناهندگان در افکار عمومی آلمان و دیدگاههای مطبوعات هم انشقاق ایجاد کرده است. این به سالها انسداد بیسابقه در بحثهای سیاسی عمومی پایان داد. داشتم از دوره به لحاظ سیاسی بهشدت بحثانگیز بحران یورو میگفتم. آن موقع زمانی بود که میشد بحث و مناقشهای به همین اندازه پرسر و صدا را درباره خطمشیهای دولت فدرال در مورد این بحران انتظار داشت. رویکرد تکنوکراتیک که در حل مسائل تعلل میورزد و امروز و فردا میکند در سرتاسر اروپا به عنوان رویکردی با نتایج منفی مورد انتقاد است. ولی در دو روزنامه و دو هفتهنامه مهم که من مرتب میخوانمشان اینطور نیست. اگر این مطلب درست باشد کسی در مقام جامعهشناس میتواند درصدد توضیح و تبیینش برآید. اما من از منظر یک روزنامهخوان پیگیر صحبت میکنم و نمیدانم که سیاست فراگیر مرکل برای خواب کردن همه میتوانست بدون نوعی تبانی و همداستانی درباره نقش مطبوعات سرتاسر کشور را فرابگیرد یا نه. در غیاب دیدگاههای بدیل، افقهای فکری محدود میشود. من میبینم که در حال حاضر باز آرامبخشهای مشابهی دارد توزیع میشود. مثل گزارشی که تازه درباره کنفرانس اخیر حزب سوسیالدموکرات آلمان خواندم که در آن دیدگاه این حزب حاکم درباره رویداد عظیم خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا که با نگاه واقعبینانه باید شدیدا مورد علاقه همه باشد، تقلیل مییابد به انتخابات عمومی آینده و روابط شخصی میان آقای گابریل و آقای شولتس- که اگر هگل بود به این میگفت دیدگاه عوامانه.
بریتانیا برای خروج از اتحادیه اروپا دلایل ملی و داخلی دارد یا اینکه نشانهای است از یک بحران در اتحادیه اروپا؟
هر دو! بریتانیاییها پیشینه تاریخی متفاوتی با بقیه اروپا دارند. خودآگاهی سیاسی یک قدرت بزرگ که در قرن بیستم دو بار به پیروزی دست یافته اما به طور کلی در حال افول است، به راحتی با تغییر موقعیت کنار نمیآید. بریتانیای کبیر، با داشتن چنین برداشتی از شخصیت ملی خود، بعد از اینکه در سال ١٩٧٣صرفا به دلایل اقتصادی به بازار مشترک اروپا پیوست در موقعیت دشواری قرار گرفت چراکه نخبگان سیاسی این کشور از تاچر گرفته تا بلر و کامرون، اصلا در فکر رها کردن دیدگاهشان مبنی بر کنارهجویی از اروپای قارهای نبودند. چرچیل هم وقتی در نطق واقعا فوقالعادهاش در زوریخ در ١٩۴۶ امپراتوری بریتانیا را «قیم خیرخواه» اروپای متحد دانست و قطعا نه «جزیی» از آن، همین نظر را داشت. خطمشی بریتانیا در بروکسل [مقر اتحادیه اروپا] همیشه برقراری موازنه، مطابق با مثل «هم خدا و هم خرما را خواستن» بود.
خط مشی اقتصادی بریتانیاست؟
بریتانیا درباره اتحادیه اروپا به عنوان یک منطقه آزاد تجاری دیدگاهی کاملا لیبرال داشت و این خود را در سیاست توسعه اتحادیه اروپا بدون تقویت همزمان همکاریها نشان میداد. نه شنگن را پذیرفت و نه یورو. نگاه صرفا ابزاری نخبگان سیاسی به اتحادیه اروپا در کارزار جناح طرفدار باقی ماندن بریتانیا در اتحادیه اروپا انعکاس یافت. طرفداران نهچندان گرم و پرشور باقی ماندن در اتحادیه اروپا با جدیت کارزار «هراسافکنی» خود را که متکی به استدلالهای اقتصادی هم بود دنبال کردند. اما وقتی رهبران سیاسی در طول چند دهه طوری رفتار کرده بودند که انگار پیگیری قاطعانه منافع ملی برای باقی ماندن در یک اتحادیه فراملی دولتی کافی است، نگرش هوادار اتحادیه اروپا چطور میتوانست بر جمعیت وسیعتر حامی دیدگاه مقابل غلبه کند. به عقبتر که نگاه کنیم، تجسم این شکست نخبگان را میتوانیم در دو گونه بازیگر سیاسی، با وجود تمام اختلافها و تفاوتهای ظریفی که با هم دارند، یعنی کامرون و جانسون ببینیم.
این رفراندوم نه فقط با دوگانه جالب توجه پیر- جوان بلکه با دوگانه شهری- روستایی مواجه بودیم و آن شهر چند فرهنگی از دست رفت. به نظر شما چرا چنین شکاف ناگهانی بین هویت ملی و یکپارچگی اروپا به وجود آمده است؟ آیا سیاستمداران اروپا قدرت دیرپا و سفت و سخت خودسری ملی و فرهنگی را دستکم گرفتند؟
حق با شماست. رفراندوم بریتانیا تا حدی بازتاب وضعیت کلی بحران در اتحادیه اروپا و دولتهای عضو هم هست. تحلیلهای آرا همان الگویی را نشان میدهند که در انتخابات ریاستجمهوری اتریش و در انتخابات اخیر پارلمان خودمان شاهد بودیم. تعداد نسبتا زیاد رایدهندگان حاکی از این است که پوپولیستها در بسیج آرای بخشی از کسانی که قبلا رای نمیدادند موفق بودهاند. این افراد را بیشتر میتوان در میان گروههای به حاشیه راندهشدهای یافت که احساس میکنند بیپشتیبان به حال خود رها شدهاند. در کنار اینها، یافتههای دیگر نشان میدهد که اقشار فقیرتر، به لحاظ اجتماعی محرومتر و کمتر آموزشدیده اغلب به خروج از اتحادیه رای دادند. بنابراین، نه فقط «الگوهای آرا»ی مخالف در کشور و در شهرها بلکه همچنین توزیع جغرافیایی آرای موافق خروج از اتحادیه یعنی آرایی که در نواحی مرکزی انگلستان و بخشهایی از ولز به دست آمد- شامل سرزمینهای صنعتی و قدیمی بیحاصلی که نتوانستهاند به لحاظ اقتصادی دوباره سر پا شوند- نشانگر دلایل اجتماعی و اقتصادی خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا هستند. این تلقی که نابرابری اجتماعی بهشدت افزایش یافته است و احساس فقدان قدرت، یعنی این احساس که منافع شما دیگر در سیاست نمایندگی نمیشود، همگی زمینههای بسیج عمومی علیه خارجیها، روی گرداندن از اروپا و نفرت از اتحادیه اروپا را ایجاد میکنند. در زندگی روزمره توام با ناامنی، «نوعی احساس تعلق ملی و فرهنگی» به راستی عاملی ثباتبخش است.