در جستجوی زمان از دست رفته
عکس کپی گرفتن از لحظه نیست، بلکه بیرون کشیدن لحظه از سیر زمان است. طوری که دیگر هیچگاه به آن باز نخواهد گشت و تا ابد تکهای جدامانده خواهد بود، مثل ما انسانها.
آن شپرد کتاب فلسفه هنرش را با این سخن ساده آغاز میکند: «مردم اغلب در اوقات فراغتشان کارهایی از این قبیل انجام میدهند: داستان و شعر میخوانند، به تئاتر میروند، به موسیقی گوش میکنند و به نمایشگاههای آثار هنری میروند. همه اینها فعالیتهای زیباشناسانه ما هستند».
این کارها نه پولی را عایدمان میکنند و نه دردی از دردهای جسمانیمان میکاهند. اما چرا سراغشان میرویم؟ شاید پاسخی که سریعآ بر زبانمان جاری میشود این است که «به ما لذت می دهند». اما برخی آثار هنری چه بسا به ما درد میچشانند اما ما باز سراغشان میرویم، همیشه چیزی فراتر از لذت در ما عیان میگردد که ما را به تحسین یک عکس و یا یک تئاتر و بهطور عام یک اثر هنری وا میدارد و حتی آن را در مقایسه با دیگر عکسها و تئاترها قرار داده و برتر از بقیه آثاری که دیدهایم میدانیم! ملاک برتری این آثار چیست؟ آیا ملاک لذت ماست؟ و یا فراتر از آن؟
اینها پرسشهایی هستند که به حوزه فلسفه هنر و زیباییشناسی مربوط میشوند. شاید باید خصیصه مشترکی در این آثار وجود داشته باشد که همه آنها را زیبا و به اصطلاح هنری کند. درک زیباشناسانه منحصر به حواس ظاهری ما نیست، این درک چیزی فراتر از صرفا دیدن و یا شنیدن است. چه چیز باعث زیبا شدن یک اثر میشود؟ اصولآ زیبایی از کجا میآید؟ اگر پاسخ این سئوال را بدانیم آنوقت خواهیم فهمید هنر چیست و کدام اثر هنری است و کدام یک نیست. تعریف عامهپسند همیشگی زیبایی، تناسب و تقارن میان اجزاست. این تعریف، روایتی از فرمالیسم است که بهراحتی قابل رد است. همین بس که بدانیم چه بسا بسیاری از تناسبها و تقارنها کسالتبارند و خالی از مفهوم، و بسیار عدم تقارنها هم زیبا و با مفهموم. «اگر بتهوون مو به مو قواعد کمپوزیسیون را اجرا کرده بود سمفونی شماره یک خود را با ناهمخوانی یا دیسکورد آغاز نمیکرد. بهجای آنکه این خواست را دنبال کنیم که یک اثر به اصطلاح هنری باید براساس معیارهای پذیرفته همگان توجیه شود و همه آن ویژگیهای ساختاری آثار تایید شده را داشته باشد، باید در جستجوی مدل دیگری باشیم. بهطور کلی «درک زیباشناسانه، یک موضوع مرکب است که هم عوامل زیباشناسانه در آن دخالت دارند و هم عوامل عقلی». (با تصرف و تلخیص از کتاب مبانی فلسفه هنر، آن شپرد)
ما به سراغ هنر و بهطور اخص، عکاسی میرویم تا چیزی غریب را در خودمان جستجو کنیم. چیزی که شاید به زمان و به شخص درونمان مربوط است. یا آنطور که «لستر» میگوید: «نوع عکسهایی که میگیریم، موضوعاتی را که انتخاب میکنیم، شخص درونمان را آشکار میکنند. اینکه چه قدر به موضوعات نزدیک میشویم، فاش میکند که چقدر قصد نزدیک شدن به خودمان را داریم».
«تجربه زمانی عصر ما بهخصوص عبارت از احساس آگاهی از لحظهای است که خویشتن را در آن مییابیم: یعنی آگاهی از زمان حال. هرچیزی که معاصر و مربوط به جریان روز باشد و با لحظه حال پیوند یافته باشد، در نظر انسان امروزی واجد ارزش و اهمیت خاصی است و چون سرشار از چنین اندیشهای است، نفس تقارن، معنا و مفهوم تازهای پیدا میکند. دنیای فکری انسان امروزی، آغشته به جوی از زمان حال است. همانطور که صفت ممیزه جهان فکری سدههای میانه، جو آخرتاندیشانه و مشخصه جهان عصر روشنگری حالتی از انتظار و توجه به آینده بود. این انسان جدید، عظمت شهرها، معجزههای علوم و فنون، غنای اندیشههای خود و اعماق پوشیده و ناپیدای روان خویش را در جوار پیوستگی و ارتباطهای متقابل و درهم تنیدگی چیزها و جریانها، تجربه و احساس میکند.از سوی دیگر وقوف بر این امر که اشخاص مختلف در مکانهای مختلف اغلب چیزهای واحدی را تجربه میکنند، و نیز این امر که چیزهای یکسان در آن واحد در مکانهای دور از هم اتفاق میافتند، مسائل قابلتوجهی هستند». (آرنولد هاوزر، تاریخ اجتماعی هنر)
همه این تقارنها و ویژگیهای انسان امروز که مطرح شدند، از تقابل انسان با زمان حکایت دارند؛ تقابل انسانی که با در دست داشتن ابزار جدیدی چون دوربین عکاسی و فیلمبرداری، در کاری بیسابقه دارد با زمان بازی میکند! زمان، مفهموم پیچیدهای که قرنها فلاسفه را از یونان باستان تا به امروز مشغول خود داشته است. از دیدگاه اسطورهای، زمان به رویدادها وابسته است و با آنها تعریف میشود؛ بهعبارتی، این رویدادها هستند که زمان را تعیین میکنند اما به مرور با رشد فکر بشر، وابستگی زمان از رویدادها جدا شد. زمان از وابستگیها آزاد شد اما تا آمد به خودش بیاید در چنگال دوربین عکاسی گیر کرد. عکس کپی گرفتن از لحظه نیست، بلکه بیرون کشیدن لحظه از سیر زمان است. طوری که دیگر هیچگاه به آن باز نخواهد گشت و تا ابد تکهای جدامانده خواهد بود، مثل ما انسانها! عکسها زمانی را که ازدست رفته است به ما یاد آوری میکنند و ما با هر روز با گرفتن عکسهای بیشتر، همیشه «در جستجوی زمان از دست رفته»ایم. شاید این همان چیزی است که ما را به تکرار لذتی وا میدارد که زمانی هنر به ما چشانده است.