برنی سندرز؛ لحظه تاریخی رادیکال آغاز شده است
پس از پیروزیهای متوالی سندرز، امیدها برای پیروزی او بر کلینتون افزایش یافت. اگرچه پس از شکست او در نیویورک امیدها کمرنگ شده، اما هنوز هم با کسب حدود 60 درصد آرا سندرز میتواند نامزد نهایی حزب دموکرات شود. امری که گرچه بعید به نظر میرسد، اما محال نیست.
حتی لبنان هم به برنی سندرز رأی داد؛ در محله کوچک گرفتونکانتی در نیوهمپشایر، سندرز با ۳۲ درصد بر کلینتون پیشی گرفت. ۹۴ درصد از ساکنان این ناحیه را سفیدپوستان، ۳ درصد را آسیاییها، ۱.۸ درصد را اسپانیولها و ۰.۹ درصد را سیاهپوستان تشکیل میدهند. اینجا یک بخش سفیدپوست طبقهمتوسطی آمریکاست که با مشارکتی گسترده، به نخستین کاندیدای جدی جناح چپ در تاریخ حزب دموکرات رأی داده است.
این به چه معناست؟ به سادگی میتوان فهمید که همان شور مترقی و پیشروی رادیکالی که یونان، اسپانیا، اسکاتلند و جنبش کارگری بریتانیا را فرا گرفت، حالا به آمریکا رسیده است. در اینجا نیز دقیقاً همان الگو را میتوان دید: جنبشهای اعتراضی علیه ریاضت اقتصادی و قدرتهای مالی در سال ۲۰۱۱ به شدت سرکوب شدند. این جنبشها بهکلی محو نشدند، بلکه راه خود را به سمت آگاهی عمومی باز کردند.
مابقی کار را، بهبود جهانیِ نابرابر به انجام رساند. این امر و آن اقلیت سیاسی که از نابرابریِ رو به افزایشِ ناشی از رشد پایدار از طریق چاپ پول، متنفع شدند. به همه اینها، شکست تحقیرآمیز دکترین جنگی غرب را اضافه کنید که- در افغانستان، عراق، سوریه و لیبی- دولتهایی وامانده برجای گذاشت.
همان شور مترقی و پیشروی رادیکالی که یونان، اسپانیا، اسکاتلند و جنبش کارگری بریتانیا را فرا گرفت، حالا به آمریکا رسیده است. در اینجا نیز دقیقاً همان الگو را میتوان دید: جنبشهای اعتراضی علیه ریاضت اقتصادی و قدرتهای مالی در سال ۲۰۱۱ به شدت سرکوب شدند.
آنچه در اسپانیا ثابت شد، فرهنگ نخبگان (اقلیت) در سیاست بود مبنی بر اینکه ناگهان سر و کله گروههای آلترناتیو پیدا شود- در شکل پودموس و حرکات فعالان انجمن (ای ان کومو) که حالا ۳ شهر اصلی و ۲۰ درصد آرا را کنترل میکند.
در یونان این روند از رهگذر یک آرایش سیاسی قدیمی- سیریزا- سر بر آورد که حالا دوباره توسط معترضان و سوسیال دموکراتهای ناراضی جان گرفته است. در بریتانیا این روند از مجراهای مختلفی شکل گرفت: دهها هزار استقلالطلب از جناح چپ اسکاتلند که بعد از شکست رفراندوم، به حزب ملی اسکاتلند سرازیر شدند، میلیونها تن که با آرای خود حزب استقلال بریتانیا را در سال ۲۰۱۵ به سومین حزب بزرگ بریتانیا تبدیل کردند و صدها هزار تن از مردمی که برای حمایت از جرمی کوربین به حزب کارگر پیوستند.
در ایالات متحده آمریکا، این شور دارد به شکل متفاوتی عمل میکند. سیاست ایالات متحده در حال حاضر- بهرغم مجموعهای از چرندیات که از دوران فیلم «مرا در سنت لوئیس ملاقات کن» وجود داشتند- بهشدت شبکهای شده است. آنچه ما در نیوهمپشایر دیدیم، عملاً خیل عظیمی بود- متشکل از رأی اولیها، فعالان جوان و رأیدهندگان مسنتر برخاسته از طبقه متوسط- که به کمپین رسانهای موفق سندرز لبیک گفتند: تغییر و حرکت گروهی برای کسب آرا شبِ آخر.
سندرز- مانند سیریزا و کوربین- یک موجودیت شناخته شده است. سیاستهای او کاملاً واضحاند و در حقیقت ریشههای عمیقی در فرهنگ ایالات متحده دارند: ترکیبی از اقتصاد کینزی، نخستین سیاست تجاری آمریکا، مخالفت با جنگافروزی آمریکا، نقد حمایت از اسرائیل، رسمیت بخشیدن به ۱۱ میلیون مهاجر غیرقانونی همزمان با محدود کردن مهاجرتهای آتی از طریق اصلاحات ویزا و یک سیستم بهداشت عمومی.
آنچه سندرز را- هم در آیوا و هم در نیو همپشایر- روی غلتک انداخت، بسیار ساده است: شکست تسلط نخبگان در حزب دموکرات. تعداد زیادی از کاندیدها میتوانستند با پیشنهادهایی وسوسهانگیزتر و بهتر، فاصله میان سندرز و کلینتون را پر کنند. لیست هم بسیار طولانی است، هرچند که چهرههای آن چندان فوقالعاده نیستند اما به دلایلی نامعلوم اعضای قدرتمند حزب دموکرات فرض میکردند کنارهگیری هر یک از افراد، برد مسلم کلینتون را رقم خواهد زد.
در نتیجهی تمام اینها، هم اکنون دموکراتها با دو انتخاب مواجه هستند: یا خود را از تمام حمایتهای مردمی از سندرز کاملا جدا کنند و یا از طریق فیلتر کردن منابع، کارشناسان و حمایت عمومی، در صورت انتخاب سندرز، برنامههای کاری او را کمی متعادلتر کنند. با برد قاطعانه ترامپ در نیوهمپشایر چشم انداز رقابت سندرز و ترامپ، بهطور قطع یکی از کاندیداهای حزب سوم، مثل مایک بلومبرگ را برای ورود به رقابت وسوسه خواهد کرد.
نیوهمپشایر نشان داد که دفتر مرکزی اقلیت- شبکههای رده بالای حزب دموکرات- مکانیسمهای دفاعی ناچیزی برای مقابله با این موج رادیکال دارند
دو چیز نامزدی سندرز را منحصر بفرد میکند. نخست، زمانیکه کوربین حزب کارگر را بدست گرفت، یک لحظه هراسآور برای دستگاه مستقر بریتانیا بود: در این لحظه برای نخستینبار پس از سال ۱۹۳۶ که جورج لنزبری از ریاست حزب کارگر کنارهگیری کرد، مشخص شد که حزب دیگر تحت کنترل نظم مستقر نیست. در ایالات متحده آمریکا حزب دموکرات بهعنوان یک تشکل سیاسی، بهدلیل نظام فدرالی و دولتهای محلی قدرتمند، بسیار بیسر و شکلتر است. این امر ممکن است باعث شود با سندرز بهعنوان رهبری فاقد قدرت با مدارا برخورد شود، برخلاف آنچه باعث شد حزب کارگر رواداری با کوربین را دشوار بیابند.
دومین نکته متمایزکننده موقعیت سندرز آن است که آمریکا آنقدر بزرگ است که برنامه سندرز را بهراحتی تبدیل به قانون کند. هیچ بانک مرکزی اروپایی وجود ندارد تا چیزی را به روی صحنه ببرد، که برای بسیاری از اروپاییان به یک کودتای مالی میماند. بازار اوراق قرضه چندان بزرگی هم در کار نیست که به اسم بدهی بالاتر و مصارف عمومی به خزانهها دستاندازی کند. هیچ قدرت نظامی هم توانایی همآوردی با آمریکا را ندارد. مطمئناً گروهی از نظامیان دیوانه وجود دارند که در موضع راست پوپولیستی قرار دارند اما نامزدی سندرز، حس عدالتخواهی آنها را هم تحریک خواهد کرد.
آنچه ما در تمام جهان توسعهیافته میبینیم، جدایی رأیدهندگان عادی از اقلیت موروثی و تحکیمیافتهای است که با افراد متمول و طبقات بالای اقتصادی وصلت کردهاند.
بهشکلی عجیب، نیوهمپشایر نشان داد که دفتر مرکزی اقلیت- شبکههای رده بالای حزب دموکراتِ ساحل شرقی- مکانیسمهای دفاعی ناچیزی برای مقابله با این موج رادیکال دارند. علاوه بر اینها و بر خلاف بریتانیا، اسپانیا و یونان، رسانههای مستقر قادر به تخریب سندرز نیستند؛ زیرا بنگاههای خبرپراکنی بسیار پیش از اینها، با تبدیل شدن به یک سیرک سرگرمی، اعتبار خود را از میان بردهاند. و البته به خاطر وجود اینترنت.
ماجرا به هیچوجه پایان نیافته است. اتحادیهها و شهردارهای قدرتمند هنوز موجودیت دارند. سیاست هویتی مبارزهجویانهای هم در آمریکا وجود دارد که میتواند در دستگاه حاکم گسست ایجاد کند.
در هر دو جناح چپ و راست سیاست آمریکا، آن لحظه تاریخیِ رادیکال آغاز شده است.