از پاکی تا حرفه آموزی
کمی بعد از مرکز شهر کهریزک، درست کنار کارخانههای بزرگ صنعتی استان تهران، در یکی از فرعیهای خاکی و خلوت ٦٠متری امامحسین، تابلوی کمپ شفق، مرکز نگهداری معتادان متجاهر ماده ١٦ خودنمایی میکند. درهایی بزرگ و فلزی با پنجره کوچکی که شبیه همه اردوگاههای نگهداری است، نشان از نگهداری سفتوسخت زنانی است که حالا نزدیک به چهار ماه است دوران ترک اعتیادشان را در آن جا میگذرانند.
کمی بعد از مرکز شهر کهریزک، درست کنار کارخانههای بزرگ صنعتی استان تهران، در یکی از فرعیهای خاکی و خلوت ۶٠متری امامحسین، تابلوی کمپ شفق، مرکز نگهداری معتادان متجاهر ماده ١۶ خودنمایی میکند. درهایی بزرگ و فلزی با پنجره کوچکی که شبیه همه اردوگاههای نگهداری است، نشان از نگهداری سفتوسخت زنانی است که حالا نزدیک به چهار ماه است دوران ترک اعتیادشان را در آن جا میگذرانند تا پس از سهماهو یک روز از دوره ترک اعتیادشان به مراکز حرفهآموزی شهرداری به نام بهاران بروند که البته بهدلیل آمادهنبودن کمپهای بهاران همچنان در این محل نگهداری میشوند. این گزارش حاصل بازدید چندساعته ما از کمپ شفق است که با مساعدت استانداری تهران و شورای هماهنگی ستاد مبارزه با مواد مخدر تهران صورت گرفت…
درهای آهنی را باز میکنند تا ماشین وارد کمپ شفق بشود. حیاط آرام و بیسروصدای کمپ نشان از آن دارد که زنان در خوابگاه مشغول استراحتاند. حیاط کوچک و بیرونی کمپ باغچه کوچکی دارد که حالا به واسطه بهار سبز شده؛ هرچند از بوی نامطبوع کهریزک نمیتوان گذشت؛ اما باران حالوهوای بهار را به کمپ آورده. در اتاق انتظار نشستهایم و شنونده گزارشهای دکتر آذرنیا و مدیریت کمپ شفق هستیم تا از چگونگی جمعآوری معتادان و اداره آنها در این کمپ و همچنین از واکنشها به گزارشی صحبت بکنند که هفته پیش روزنامه «شرق» از زبان زنانی نوشت که از شفق آزاد شده بودند؛ گزارشی که به دلیل سکوت نهادهای مربوط تنها از زبان زنانی نوشته شد که هرچند قرار بود بعد از ترک اعتیاد به بهاران بروند؛ اما در دروازهغار با خبرنگار «شرق» وعده کرده بودند و سازمانهای مردمنهاد زخمهای دوره جدید خیابانخوابیشان را تیمار میکردند.
درحالیکه شهرداری متعهد شده بود یکماهه مراکز خود را آماده کند. الان حدود ١٣٧ نفر اینجا هستند و ما جلسهای برگزار کردیم و آنجا با شهرداری اتمام حجت کردیم که مراکز بهاران زودتر آماده شود. ما باید این مرکز را برای نگهداری مردان مجددا آماده کنیم. حالا پنج ماه است که منتظر هستیم که مراکز بهاران آماده شود
مسئولان کمپ شفق گزارشی از وضعیت کمپ ارائه میکنند. دکتر الهی، معاون ستاد هماهنگی مبارزه با مواد مخدر استان تهران، درباره این مرکز اظهار کرد: «مرکز شفق تا مدتها مرکز نگهداری مردان معتاد بود و سال گذشته نیز ما این کمپ را برای نگهداری مردان آماده میکردیم؛ اما دقیقه ٩٠ همه چیز عوض شد. وقتی ما پیمانکار را انتخاب کردیم و همه چیز را آماده کردیم، اعلام کردند که این کمپ باید آماده نگهداری زنها بشود. ما هم تا پیشازاین تجربه نگهداری خانمها را نداشتیم، یعنی کلا ماده ١۶ چنین تجربهای را نداشته؛ اما ما اجرای دستور کردیم و این کمپ آماده نگهداری از زنان شد. چیزی حدود ۶٠٠ نفر از سطح شهر جمعآوری شدند و به شفق فرستاده شدند و پس از غربالگری ۴٠٠ نفر برای ماندن در شفق واجد شرایط تشخیص داده شد. بنا به تشخیص تیم غربالگری تعدادی از آنها که باردار بودند و تعدادی که زیر ١٨ سال بودند و ما اجازه نگهداری از آنها را نداشتیم جدا کردند. این خانمها به این شرط به شفق آورده شدند که پس از سه ماه به مراکز بهاران فرستاده شوند تا آنجا حرفهآموزی بکنند و جامعهپذیر شوند و شهرداری هم متعهد شد مراکز خود را آماده کند. از تاریخ دهم آبانماه جمعآوری این زنان از سطح شهر آغاز شد». الهی در ادامه افزود: «در دورههای جمعآوری دیگر خانم کارتنخواب در سطح شهر باقی نماند، حالا شهرداری حدود ۶٠٠ نفر از مردان را به مراکز بهاران بردهاند و ما منتظر بودیم که بعد از سه ماه شهرداری اعلام کند که حاضر به پذیرش زنان است؛ چون ما بیش از سه ماه اجازه نگهداری زنان را در شفق نداشتیم. عدهای از زنها به خانوادههایشان سپرده شدند و حدود ١٨٠ زن هم در شفق باقی ماندند و دادستانی هم حکم نگهداری از زنان را در سهماهه دوم به ما ندادند. ما با شهرداری صحبت کردیم و آنها هنوز مراکز خود را حاضر نکرده بودند تا اینکه هفته گذشته اولین مرکز بهاران زنان بازگشایی شد و ما اولین گروه از زنان را به بهاران منتقل کردیم. تعداد ٢٧ نفر به مراکز بهاران منتقل شدند؛ درحالیکه شهرداری متعهد شده بود یکماهه مراکز خود را آماده کند. الان حدود ١٣٧ نفر اینجا هستند و ما جلسهای برگزار کردیم و آنجا با شهرداری اتمام حجت کردیم که مراکز بهاران زودتر آماده شود. ما باید این مرکز را برای نگهداری مردان مجددا آماده کنیم. حالا پنج ماه است که منتظر هستیم که مراکز بهاران آماده شود».
همینطور دکتر آذرنیا، رئیس شورای هماهنگی ستاد مبارزه با مواد مخدر استان تهران درباره شفق میگوید: «همه ما در خانوادههایمان معتاد داشتیم و میدانیم نگهداری از معتاد چقدر دشوار است. کسی که همه چیز خودش را برای یکبار شیشهکشیدن میدهد، معلوم است که در برابر ترک اعتیاد مخالفت میکند و برای ورود مجدد به اعتیاد دست به هر کاری میزند. ما برای ترکدادن عزیزانمان هر کاری میکنیم، از هزینه بالا تا حتی تنبیه بدنی تا فرستادن به کمپ. کسی را میشناسم که مادرش در آخر به دادسرای شهید محلاتی مراجعه کرد تا پسرش را تحویل دهد. اینجا چنین آدمهایی زندگی میکنند. تابهحال ٢۵٠ نفر از کمپ مرخص شدهاند و تنها پنج نفر از آنها ارتباط خود را با ما حفظ کردهاند. آذرنیا آنقدر از نحوه کار و مدیریت «شفق» مطمئن است که به مدیریت کمپ میسپارد خبرنگاران هروقت و زمانی مایل بودند میتوانند از اینجا بهصورت سرزده بازدید کنند تا مطمئن شوند وضعیت منظم امروز در «شفق» همیشگی است.
آقای شیخ، مدیریت کمپ شفق که مردی جوان و پرانرژی است نیز میگوید: «دروغ جزء جدانشدنی از افراد معتاد است». او زن میانسالی را صدا میکند و از او میخواهد درباره بچههایش با ما صحبت کند. زن میگوید دختری ١٢ساله و پسری چهارساله دارد و میخواهد زودتر ترخیص شود و به مشهد بازگردد، زن مُصر است که زودتر برای نگهداری از کودکانش ترخیص شود و اصرار میکند که شیخ مجددا با دخترش تماس بگیرد. زن که از دفتر مرخص میشود، مدیر کمپ شفق شماره فرزند زن را میگیرد. زنی جوان تلفن را برمیدارد و میگوید: «٢١ساله است و هرگز با مادرش زندگی نکرده و اینها توهمهای مادری است که شیشه ذهنش را بیمار کرده…». توهمهایی که اکثر معتادان شیشه به آن مبتلا هستند.
یکی از زنها در حالی که گریه امانش نمیدهد، میگوید: «ما از شما ممنونیم، به ما رسیدگی میکنید، اما اینجا هرچه باشد زندان است، ما را از اینجا رها کنید…». شرایط شفق آرام است. زنها تنها دغدغهشان آزادی است. مسئله اصلی باز هم خلفوعده و بیبرنامگی است، از تمام مراکز بهارانی که قول ساخت آنها داده شده بود تنها یکی دو تا حاضر است، زنها را هم به اجبار نگه نمیدارند، و آنها دوباره به خیابان بازمیگردند…
حالا درهای آهنی اردوگاه باز شده تا ما به دیدار چهرههای آشنای دروازه غار برویم. درهای آبی آهنی باز میشود و حیاط بزرگی که گوشه سمت چپش وسایل ورزشی و نرمش، مشابه وسایلی که در پارکها نصب شده، نمودار میشود. اینجا محل هواخوری حاضران در کمپ است که در طول روز مدتی را اینجا میگذرانند. از آن سوی پنجرهها میشود صدای همهمه زنها را هم شنید… دکتر آذرنیا تأکید میکند درست است که نیروهای خدماتی و آشپزهای شفق مرد هستند اما به هیچ عنوان با زنها ارتباط ندارند و تنها وظیفه تهیه غذا را برعهده دارند. آشپزخانه بزرگ شفق امروز قیمه با مرغ برای زنها آماده کرده. مسئولان میگویند غذای پرسنل نیز همین است، در قابلمه قیمه را باز میکنند و به ما نشان میدهند و آقای شیخ میگوید: «این غذای روز زنها بود و ربطی به بازدید شما نداشت، زنها ظهرها غذای برنجی میخورند و شبها قطعا غذای نانی به آنها داده میشود. در ضمن به خاطر اینکه در ابتدا گوشت کمی به شفق داده میشد، من غذایی با عنوان سویا و تخممرغ را اینجا آماده کردم که ساختش ایده خودم بود، و چیز خوشمزهای هم شده است، شما را یکبار به خوردن آن دعوت میکنم…».
فضا آرام است، اما نمیشود از بوی نامطبوع کهریزک گذشت، باران هم آمده و به علت رطوبت هوا بو دوچندان شده. از آشپزخانه که بیرون میزنیم در قسمتی دیگر از کمپ، به قسمت حرفهآموزی میرویم، چند زن با روپوشهای صورتیرنگ، در یک کارگاه خیاطی مشغول کار هستند، خانم جوانی با مانتو سیاه هم پشت یکی از چرخهای خیاطی نشسته است. او مدیر کارگاه است و برای آموزشدادن به زنهای کمپ آمده است. در این کارگاه پیراهنهای مردانه دوخته میشود، روی میز کار میشود قسمتهای برشخورده لباسهایی را که آماده دوختن میشود، دید. طبق گفته مسئولان شفق به زنهایی که حرفهآموزی میکنند و اینجا مشغول میشوند، درآمدی حاصل از فروش محصولات تولیدشده داده میشود.
بعد از اینجا مرحله بازدید از خوابگاه و محل اصلی کمپ است؛ جایی که زنهای شفق بیشترین وقتشان را آنجا میگذرانند. به ما میگویند که تلفنها را تحویل دهیم تا برای بازدید از خوابگاه وارد شویم. در خوابگاه زنان باز میشود و دختر جوانی در را باز میکند، ساراست، از دخترهای دروازه غار… به پهنای صورتش اشک میریزد، در آغوشم گریه میکند و آستینهایش را پایین میکشد تا جای خودزنیهای عمیقش پنهان بماند… سارا را از مرکز سیمای سبز رهایی میشناسم، دختر جوانی که از کرمانشاه برای درامانماندن از دست عمویش به تهران آمده و حالا معتاد شده. او میان گریههایش میگوید: دو روز بعد از آزادی از مرکز اعتیاد به اینجا آورده شدم، هرچه گفتم پاکم و متادون مصرف میکنم کسی گوش نکرد، تو رو خدا یه کاری کنید آزاد شم…
در دو سوی راهروی دراز سالن مرکزی کمپ، اتاقهایی در سمت چپ و راست دیده میشود. هر اتاق یک اسم دارد، اسمهایی مثل؛ امید، آرامش و… زیر تابلو هر اسم، یک کاغذ A۴ دیده میشود که اسامی زنهای نگهداریشده در هر اتاق را نوشتهاند. به اسامی نگاه میکنم، نامشان شبیه همه نامهای زنانی است که همه ما میشناسیم، پریسا، زهرا، فرزانه، سحر و…، همه هم نام خانوادگی دارند. اما آنطور که مسئولان شفق میگویند بیشتر این زنها فاقد اوراق هویتی و شناسنامه و کارت ملی هستند. از راهرو که میگذریم، در هر اتاقی که جلو چشممان میآید کف موکتشده و تختهایی که به ردیف چیده شدهاند دیده میشود. اتاقها خالی هستند. چند قدم جلوتر میرسیم به اتاقی بزرگ که چهار طرفش تختهای دوطبقه چیده شده است. کف زمین و روی تختها زنها ردیفبهردیف نشستهاند. ١٣٧ نفر باقیمانده در شفق، ما را که میبینند، مسئولان برایشان توضیح میدهند که خبرنگاران از روزنامه «شرق» آمدهاند تا از مشکلات و خواستههای شما بنویسند. کنار دستمان هم پنج، شش خانم مددکار شفق ایستادهاند.
سرتاسر خوابگاه پایین تختشان نشستهاند، روپوشهای صورتی بیمارستانی به تن دارند. تعدادی در حال گریه هستند، تا آذرنیا سلام میکند دوباره زیر گریه میزنند… آنها در حسرت آزادی هر روز گریه میکنند. این را آقای آذرنیا میگوید… آذرنیا با اشاره به اینکه آنها دیگر نمیتوانند زنان را در شفق نگه دارند، میگوید: «ماجرای بهاران هم جالب است، اگر مراکز بهاران حاضر شود، باز هم امیدی به ماندن زنان در بهاران نیست، چون مسئولان بهاران میگویند ما کسی را به اجبار در بهاران نگه نمیداریم…».
آقای آذرنیا از زنها میپرسد کدامشان دوست دارند بعد از رهایی از شفق به بهاران بروند؛ جز چند نفری بقیه دستشان را بالا نمیکند. آنها اصرار دارند که به خانههایشان بازگردند؛ خانههایی که یا وجود ندارد یا حاضر به نگهداری از آنها نیست… یکی از زنها در حالی که گریه امانش نمیدهد، میگوید: «ما از شما ممنونیم، به ما رسیدگی میکنید، اما اینجا هرچه باشد زندان است، ما را از اینجا رها کنید…». شرایط شفق آرام است. زنها تنها دغدغهشان آزادی است. مسئله اصلی باز هم خلفوعده و بیبرنامگی است، از تمام مراکز بهارانی که قول ساخت آنها داده شده بود تنها یکی دو تا حاضر است، زنها را هم به اجبار نگه نمیدارند، و آنها دوباره به خیابان بازمیگردند…
از در شفق که بیرون میرویم، سکوت است و سکوت، سارا از دور دست تکان میدهد و قول میگیرد که زودتر آزاد شود و من فکر میکنم چه میشد که این درها را زودتر به روی خبرنگاران باز میکردند…