تحریم جواب میدهد
نویسنده: ایلان پایه | یکی از سوالات اساسی در مورد کارزار تحریم اسرائیل (BDS) این است که این جنبش تا چه حد چیزی عملی و موثر است. بسیاری این سوال را مطرح میکنند که تحریم کالاها، لغو برنامههای فرهنگی و قطع ارتباطات دانشگاهی با اسرائیل آیا میتواند بر توقف ماشین کشتار و اشغال موثر باشد؟ ایلان پاپه، نویسنده اسراییلی و استاد تاریخ در دانشگاه اکستر در این مقاله ضمن بررسی روند اشغال فلسطین و تحولات پس از آن، به سوال تاثیرگذاری کارزار BDS پاسخ میدهد.
بخش اعظم زندگیام را یک فعال سیاسی بودهام. در تمام این سالها، عمیقا باور داشتهام که واقعیت تحملناپذیر و غیرقابل قبول اسراییل و فلسطین تنها از درون است که میتواند تغییر کند. به همین دلیل بیوقفه کوشیدهام تا جامعه یهودیان را متقاعد سازم که سیاستشان در این سرزمین از اساس اشتباه و فاجعهبار بوده است. همچون بسیاری دیگر، گزینههای پیش روی من نیز معلوم بودند: یا میبایست به روند اعمال سیاست از بالا میپیوستم، یا اینکه اینگونه سیاست را از پایین متحول میساختم.
برای یک فعال سیاسی، درک این نکته که تغییر از درون امری است غیرقابل حصول نه تنها از فرآیندی سیاسی یا فکری نشأت میگیرد، بلکه بیش از هر چیز پذیرش واقعیت شکست است. و همین ترس از سرخوردگی ناشی از شکست بود که مرا تا مدتها از اتخاذ موضعی روشن بازمیداشت.
پس از ۳۰سال فعالیت سیاسی و پژوهش تاریخی متقاعد شدم که موازنه قدرت در فلسطین و اسراییل هرگونه امکان تغییر درون جامعه یهودی اسراییلی را در آیندهای معلوم منتفی میسازد. شاید کمی دیر باشد، اما متوجه شدم که مساله صرفا یک سیاست ویژه یا یک دولت خاص نیست، بلکه این مساله عمیقا در شالوده ایدئولوژیکی ریشه دارد که به تصمیمات اسراییل در خصوص فلسطین و فلسطینیان از ۱۹۴۸ تاکنون شکل میبخشد. پیشتر در جایی دیگر این ایدئولوژی را آمیختهای از استعمارگری و ناسیونالیسم رمانتیک توصیف کردم.
امروزه، اسراییل دولتی مستعمرهنشین و استعماری است که هیچ تمایلی به تغییر یا مصالحه ندارد، و بر آن است تا به هر وسیلهای که شده هرگونه مقاومت در برابر نظارت و قدرتاش را در فلسطین تاریخی درهمبکوبد. با آغاز پاکسازینژادی ۸۰درصد فلسطین در ۱۹۴۸، و اشغال اسراییل بر ۲۰درصد باقیمانده در ۱۹۶۷، فلسطینیان اکنون در اسراییل در زندانهایی مهیب و نواحی محاصرهشده گرفتار آمدهاند و به واسطه سیاستهای تبعیضگرایانه از یهودیان جدا شدهاند. با این وجود، میلیونها پناهنده فلسطینی در سرتاسر جهان به هیچ طریقی نمیتوانند به خانه و کاشانهشان بازگردند، و جملگی تلاشهای داخلی برای به چالشکشیدن این شالوده ایدئولوژیک، اگر نگوییم کاملا از بین رفتهاند، بسیار کمرمق شدهاند. دولت مستعمرهنشین اسراییلی نیز به استعمار بیشتر و ریشهکنکردن مردم بومی فلسطین همچنان ادامه میدهد.
مسلما اسراییل یک مورد سرراست برای مطالعه درباب استعمارگری محسوب نمیشود، و همچنین راهکارهای ارایهشده در رابطه با اشغال ۱۹۶۷ یا مساله یک کشور فلسطینی بهعنوان یک کل را نمیتوان بهسادگی گونهای استعمارزدایی تلقی کرد. برخلاف بسیاری از پروژههای استعماری، جریان صهیونیسم واجد هیچ متروپلیس مشخصی نبوده است، و از آنجایی که تاریخ آن به پیش از عصر استعمار بازمیگردد، توصیف آن در این قالب ممکن است نابهنگام باشد. لیکن پارادایمهای فوق به دو دلیل همچنان ارتباطی نزدیک با این وضعیت دارند. نخست اینکه تلاشهای دیپلماتیک صورتگرفته از ۱۹۳۶ تاکنون و فرآیند برقراری صلح (که از ۱۹۶۷ شروع شده) تنها روند رو به رشد اسکان و شهرکسازی اتباع اسراییل در فلسطین را سرعت بخشیده است؛ اسکان اتباع اسراییل در ۱۹۳۶ صرفا کمتر از ۱۰درصد فلسطین را شامل میشد، در حالی که اکنون به بیش از ۹۰درصد از کشور امروزی تسری یافته است. بنابراین به نظر میرسد پیام دلالان صلح (که عمدتا از ۱۹۷۰ به بعد آمریکاییها هستند) این است که صلح تنها زمانی قابلحصول است که هیچگونه محدودیت قابلتوجهی بر اسکان یهودیان یا مستعمرهنشینان اعمال نشود. درست است که مهاجران یهودی متناوبا از شهرکهای ساختهشده در غزه یا دیگر جاها رانده شدهاند، اما این هیچ تغییری در چارچوب کلی نظارت استعمارگرایانه، آن هم با همه خشونتهای هرروزه سیستماتیکاش، در تضییع حقوق انسانی و شهروندی ایجاد نکرده است. مادامی که سیاستهای موجود (یعنی اشغال، سرکوب و تضییع حقوق) در قالب توافق بر صلحی فراگیر بستهبندی و توسط فلسطینیان مطیع و متحدان عربشان ارایه شوند، اشغال کرانه باختری و نوار غزه، سرکوب فلسطینیان داخل اسراییل و به رسمیتنشناختن حق پناهندگان برای بازگشت به کاشانهشان ادامه خواهد داشت.
دومین دلیل که تامل در وضعیت موجود را با عینک استعمارگری و ضداستعمارگری توجیه میکند این است که نگاه فوق به ما اجازه میدهد تصویری جدید از علت وجودی فرآیند کنونی به دست دهیم.
هدف اساسی، فارغ از شکلگیری دو دولت مجزا، عقبنشینی اسراییل از اراضی اشغالشده در ۱۹۶۷ است. اما این منوط است به برآوردهشدن انتظارات امنیتی اسراییل در خصوص به رسمیت شناختهشدن اسراییل به عنوان یک دولت یهودی و خلع سلاح دولت فلسطینی در نواحی اشغالی. بر سر این موضوع اجماع شده است که پس از عقبنشینی اسراییل از نواحی اشغالی، ارتش همچنان فلسطین را از شهرکهای یهودینشین، بیتالمقدس شرقی، مرز اردن و آن سوی دیوارها و حصارها حول کرانه غربی و نوار غزه زیر نظر خواهد داشت.
چه گروه چهار، یا حتی دولت فعلی ایالات متحده بخواهد به عقبنشینی تمامعیار اسراییل و تشکیل یک دولت فلسطینی مقتدر رضایت دهد، چه نخواهد، احدی در جامعه بینالملل بهطور جدی مطالبه اسراییل درخصوص نخست، برآوردهشدن دغدغههای امنیتیاش را به چالش نکشیده است. فرآیند صلح تنها مستلزم ایجاد تغییر در دستور کار فلسطینیان است، در صورتی که دولت اسراییل نیاز به در دستور کار قرار دادن هیچ تغییری در انتظارات و مطالباتش ندارد. به بیان دیگر، پیام مخابرهشده از خارج به اسراییل این است که دستیابی به صلح مستلزم ایجاد هیچگونه دگرگونیای در داخل نیست. در واقع، اسراییل حتی جا برای تفسیر نیز دارد: دولت اسراییل، نگران از واکنش مهاجران یهودی تندرو، تمایلی به اخراج آنان از مکانهای دورافتاده واقع در اراضی اشغالی ندارد.
اینکه حتی رهبران ضعیف و کمرمق فلسطینی نیز این منطق را برنتابیدهاند، به اسراییلیها اجازه داده تا مدعی شوند که فلسطینیان غیرمنعطف و کلهشقاند، و بنابراین اسراییل محق است تا با پیگیری سیاستهای یکجانبه امنیت ملی خود را تضمین کند.
از اینرو، با آسودگی میتوان نتیجه گرفت که فرآیند صلح استعمارگر و اشغالگر را از ایجاد تغییر در ذهنیت و ایدئولوژیاش بازداشته است. مادامی که جامعه جهانی منتظر است سرکوبشدگان مواضع خود را تغییر دهند، این ظالمانهترین اشغالی خواهد بود که جهان از جنگ جهانی دوم تاکنون به خود دیده است.
در اکثر موارد، این اشغالگران نبودند که بنا بر تصمیمشان اشغال را پایان دادند، بلکه در طی مبارزهای طولانی و خونین به بیرون رانده شدند. در جدال میان فلسطین و اسراییل این مبارزات با موفقیتی اندک همراه بودهاند. در موارد نادری، این فشار خارجی بود که توانست در بیرون راندن اشغالگران و استعمارگران توفیقی بهدست آورد. این استراتژی دوم جذابتر است. به هر حال، پارادایم اسراییلی «صلح» هرگز دستخوش تغییر نخواهد شد مگر اینکه از خارج تحت فشار قرار گیرد.
حتی پیش از اینکه کسی بخواهد تعریفی مشخصتر از این فشار بیرونی به دست دهد، نکته اساسی خلطنکردن ابزار (یعنی فشار) با هدف (یافتن فرمولی برای همزیستی) است. به بیان دیگر، تاکید بر این نکته ضروری است که منظور از فشار ازسرگرفتهشدن مذاکراتی معنادار است.
چه نوع فشاری ضروری است؟ آفریقایجنوبی بهترین و موثرترین مثال تاریخی برای پیگرفتن این بحث است. در عین حال، بسیاری از فعالان و انجیاوهای مناطق اشغالی کوشیدهاند تا هم برای مقاومت در برابر اشغال و هم فراتر رفتن از برخی اشکال مقاومت همچون بمبگذاریهای انتحاری و شلیک موشکهای قسام از غزه به ابزاری غیرخشن دست یابند.
دو انگیزه مورد اشاره در بالا موجب شکلگیری کارزار BDS علیه اسراییل شدهاند. این کارزار نه توسط گروهی سری بلکه از سوی جامعه مدنی تحتاشغال به راه افتاده و مورد تایید دیگر گروههای فلسطینی نیز هست. فعالیتهای این کارزار در قالب کنشهای فردی و همچنین جمعی در سراسر جهان بروز یافتهاند. این کنشها اهداف و اشکال مختلفی را دنبال میکنند، از تحریم محصولات اسراییلی گرفته تا قطع پیوندهای آکادمیک با دانشگاههای اسراییلی. اما جملگی اعتراضی هستند به قساوت ارتش اسراییل در فلسطین.
حمایت از BDS برای فعال صلح اسراییلی عملی افراطی تلقی میشود. شما با این کار بلافاصله خود را از گفتار رایج در اسراییل جدا میکنید. فلسطینیان بهای سنگینتری برای این مبارزه میپردازند، و آنهایی از ما که قدم در این راه میگذارند نباید انتظار داشته باشند که کسی تشویق یا تاییدشان کند. شما خود را در مواجهه مستقیم با دولت، جامعه، دوستان و حتی اعضای خانوادهتان قرار میدهید. به همین دلیل برای رسیدن به اهداف و نیات، میباید از خطوط قرمز عبور کرد.
اما واقعا هیچ گزینه دیگری وجود ندارد. هر راهحل دیگری – خواه از سر بیتفاوتی و انتقادی نرم باشد خواه در راستای تایید سیاست اسراییل – تصمیمی است آگاهانه برای شراکت با دولت در جنایت علیه بشریت. بستهبودن ذهنیت مردم در اسراییل، تسلط پیوسته مهاجران یهودی بر جامعه اسراییلی، نژادپرستی ذاتی موجود در جمع یهودیان، انسانیتزدایی از فلسطینیان و منافع آشکار ارتش و صنایع در حفظ مناطق اشغالی همه به این معنا هستند که از قرار معلوم تا زمانی نامعلوم این اشغال ادامه خواهد داشت. بنابراین، وظیفه یهودیان اسراییلی از هر کس دیگری که به پیشبرد صلح میان فلسطین و اسراییل یاری میرساند سنگینتر است.
از مذاکرات صلح اُسلو درسهای گرانبهای بسیاری میتوان آموخت. در این مذاکرات اسراییلیها با مستمسک قرار دادن گفتار صلح درصدد حفظ وضعیت اشغال بودند (که البته تاکتیکهای حیلهگرانه رهبران اسراییل و آمریکا در فریب رهبران فلسطینی را نیز نباید از نظر دور داشت). بدین قرار، فشار موثر و متمرکز بر اسراییل میباید از سوی کل جهان اعمال شود. چنین اعمال فشاری سابق بر این در ارتباط با آفریقایجنوبی موفق عمل کرده است. فشار میتواند از به واقعیت پیوستن برخی از بدترین سناریوها جلوگیری کند. بعد از کشتار غزه در ژانویه۲۰۰۹، پیشبینی اینکه اوضاع بدتر میشود کمی سخت به نظر میرسید، اما با وجود ادامه شهرکسازیها، حملات پیاپی به غزه و منبع شر موجود در اسراییل که هنوز خود را به تمامی آزاد نکرده، همه چیز ممکن است.
مشکل اینجاست که دول اروپایی و خاصه دولت آمریکا، احتمالا هیچ حمایتی از BDS نخواهند کرد. اما حتما به خاطر میآورید که این دولتها و قدرتها نبودند که آفریقای جنوبی را تحریم کرده و علیه آن اعتراضی تمامعیار ترتیب دادند، بلکه این جوامع مدنی بودند که با فشار خود از بیرون موجب تغییر شدند.
نمیخواهم بیش از حد بر نقش حمایت فعالان اسراییلی چون خودم تاکید کنم. اما برقراری ارتباط با یهودیان منتقد و پیشرو در اسراییل برای این کمپین بسیار حیاتی است. آنان پلی هستند به جمع گستردهتری از مردم در اسراییل که سرانجام میبایست به این اعتراض بپیوندند. اگر اسراییل در انزوا قرار گیرد، مجبور میشود سیاستهای خود را تغییر دهد و از جنایات جنگی و تضییع حقوق بشر دست بردارد. امیدواریم بتوانیم موجب تقویت موضع افرادی شویم که در بیرون قرار دارند، همانهایی که با کمکهایشان ما نیز قوت قلب میگیریم. به هر ترتیب، وظیفه مقدس ما پایان دادن به این اشغال سرکوبگرانه است.
* ایلان پاپه، نویسنده اسراییلی و استاد تاریخ در دانشگاه اکستر است. در میان کتابهای او میتوان به «پاکسازی قومی فلسطین» و «غزه در بحران» (به همراه نوام چامسکی) و آخرین کتابش «ایده اسراییل» اشاره کرد.