روی مرکل حساب نکنید
پناهندگان در آلمان با مشکلی مواجهند. یا بهتر است بگوییم ظاهرا آلمانیها با پناهندگان مشکل دارند. تظاهراتهای بیگانههراسانه، آتشزدن سرپناههای پناهجویان و حوادث نژادپرستانه و زشت دیگر- مانند آن نئونازی مست که ماه پیش در متروی برلین روی کودکان مهاجر ادرار کرد- به بحثی داغ و گسترده در آلمان و در سطح بینالملل دامن زده؛ بحث پیرامون تمایل و توانایی این کشور در برخورد با مهاجرانی که از جنگ و فقر گریختهاند. واکنشها به بحران متفاوت بوده: شاید زشتترین واکنش آلمانیها تاکنون محاصره سرپناهی پر از پناهجویان وحشتزده در شهر هایدنو ایالت زاکسن توسط صدها دستراستی باشد، اما همزمان هزاران داوطلب، همبستگی و دلسوزی خود را به نمایش گذاشته و طیف وسیعی از برنامهها را برای خوشامدگویی و کمک به پناهندگان ترتیب دادهاند.
آیا واقعا بحرانی وجود دارد؟
موج مهاجران اکثرا از سوریه (طبق موثقترین برآوردها نزدیک به ۱۲۰ هزار نفر در آلمان و بیش از ۳۰۰ هزار نفر در کل اتحادیه اروپا)، شمال آفریقا و کشورهای حوزه بالکان میآیند. از نظر تعداد، آلمان در سال ۲۰۱۴ بسیار بیشتر از همه کشورهای اروپایی پناهنده پذیرفته، تقریبا ۲۰۰ هزار نفر و درحالحاضر بالاترین حجم تقاضای پناهندگی را در جهان بررسی میکند. با اینحال، آلمان به نسبت جمعیت کل کشورش حتی در میان سه کشور اروپایی پذیرای پناهندگان قرار ندارد و درحالحاضر تعداد پناهندگان در اروپا در مقایسه با بخشهایی از خاورمیانه و جنوب آسیا، یا ۲۰ میلیون انسانی که در سطح جهان تنها در سال ۲۰۱۴ مجبور به فرار از خانههاشان شدهاند، ناچیز است.
هیستری غالب درباره «سیل» پناهجویانی که تهدیدی برای نظامهای اجتماعی آلمان و اروپا محسوب میشوند فقط یک هیستری است، نه چیز دیگر. در برابر صحنههای عجیبی که در شهرهای اروپا روی میدهد، بحران پناهندگی بسیار بزرگتری در جنوب جهان [یعنی آفریقا، آمریکای لاتین و بخشهای در حال توسعه آسیا ازجمله خاورمیانه] مدتهای مدید در حال وقوع بوده و هست.
آلمان به نسبت جمعیت کل کشورش حتی در میان سه کشور اروپایی پذیرای پناهندگان قرار ندارد و درحالحاضر تعداد پناهندگان در اروپا در مقایسه با بخشهایی از خاورمیانه و جنوب آسیا، یا ۲۰ میلیون انسانی که در سطح جهان تنها در سال ۲۰۱۴ مجبور به فرار از خانههاشان شدهاند، ناچیز است.
بااینحال از سال ۲۰۰۸ سرازیرشدن پناهندگان به آلمان پنج برابر شده و با توجه به پیشبینیهای فعلی با سرعت زیاد به رشد خود ادامه خواهد داد. این بیانگر چالشی چشمگیر برای نظامهایی است که هماکنون نیز قادر به اسکان و ادغام پناهجویان نیستند. تعداد کل درخواستهای پناهندگی، امسال بیش از پارسال است، پس باید انتظار ادامه فشار و مشکلات سیاسی برخاسته از آن را داشته باشیم.
از دیدگاه رسانههای غالب غربی داستان اصلی نه وضع اسفناک پناهندگان یا دلایل این بحران بلکه واکنش مردم اروپاست. تابستان امسال مرتب تیترهایی درمورد رشد احساسات ضدپناهندگی، بهخصوص در ایالتهای شرقی آلمان اما نه صرفا محدود به آنجا، در صدر اخبار آلمان و اروپا قرار داشتند.
تظاهرات پوپولیستهای دستراستی علیه پناهجویان به اتفاقی عادی در کشور تبدیل شده، بهویژه در ایالت شرقی زاکسن (با ۵۰ تظاهرات در سال جاری) و حملات علیه پناهندگان (یا آنانی که تصور میشود پناهنده باشند) روبهرشد است. از همه نگرانکنندهتر ثبت بیش از ۳۰ مورد آتشزدن اردوگاههای پناهندگان از ژانویه ۲۰۱۵ در آلمان است. این موج جدید نفرت و خشونت بنای رشد سالها بیگانههراسی را پی میریزد که رسانههای غالب و سیاستمداران به آن دامن میزنند.
پیش از آنکه صحنههای دردناک در یونان، مقدونیه، مجارستان و دیگر جاها سیاستمداران آلمانی را وادارد دغدغههای انساندوستانه از خود بروز دهند، دستگاه سیاسی آلمان کل سال مشغول حرافی بود.
اوایل امسال وقتی جنبش اسلامهراس پگیدا شروع به برگزاری تظاهراتهای هزاران نفری در شهرهای شرقی آلمان کرد، زیگمور گابریل، رهبر حزب سوسیالدموکرات، در ماه ژانویه با حضور در میزگردی به میزبانی پگیدا بر نیاز به گفتوگو با آنها تأکید کرد. او حتی در ماه آگوست بر خطری تأکید کرد مبنیبراینکه تعداد زیاد پناهندگان میتواند بر نظام اجتماعی آلمان فشار وارد کند و موجب خشم موجه مالیاتدهندگان شود.
به آنانی که از جنگ و سرکوب در خاورمیانه گریختهاند در آلمان خوشامد گفته میشود، ولی آنانی که از فقر در حاشیه جنوب شرقی اروپا گریختهاند خوش نیامدهاند و باید هرچه سریعتر بازگردانده شوند.
درهمینحال صدراعظم آنگلا مرکل که هماکنون در رسانههای بریتانیایی بهعنوان سردمدار انساندوستی در اروپا تحسین میشود، سکوت اختیار کرد و ترجیح داد مقامهای دونپایهتر حزب دموکراتهای مسیحی، این فاجعه روابطعمومی را حلوفصل کنند (اخیرا واژه عامیانه «مرکلکردن» به معنی دوپهلو حرفزدن و خودداری از عمل بهعنوان واژه سال جوانان آلمان نامزد شده است).
هر دو حزب ائتلاف بزرگ [یعنی سوسیالدموکراتها و دموکراتهای مسیحی] در بحث پیرامون پناهندگان «مستحق» و «غیرمستحق» درگیرند- به آنانی که از جنگ و سرکوب در خاورمیانه گریختهاند در آلمان خوشامد گفته میشود، ولی آنانی که از فقر در حاشیه جنوب شرقی اروپا گریختهاند خوش نیامدهاند و باید هرچه سریعتر بازگردانده شوند. (این واقعیت که اکثر پناهندگان از کشورهای بالکان کولیاند، یعنی فقیرترین، سرکوبشدهترین و حاشیهایترین اقلیت اروپا، معمولا بهراحتی نادیده گرفته میشود). اینگونه بحثها خوراکی برای سوءظن مردم نسبت به پناهجویان فراهم میکند و به دیدگاههای نژادپرستانه موجود و سفتشدن جاپای نژادپرستی دستراستی و افراطیتر در جامعه کمک میکند.
بااینحال اینگونه بحثها وقتی معنادار میشود که نگاهی بیندازیم به رشد ادبیات بیگانههراسی در هر دو سوی دستگاه سیاسی آلمان. کتاب پرفروش تیلو سارازین، سوسیالدموکرات سرشناس، با نام «براندازی آلمان به دست خود» در سال ۲۰۱۰، نژادپرستیزیستی را در گفتمان غالب سیاسی احیا کرد. هورشت زیهوفر، وزیر اول باواریا و رهبر اتحادیه سوسیال مسیحی، حزب خواهر مرکل در ایالت باواریا، در سخنرانیهای عمومی خود مدام از پوپولیسم نژادپرستانه استفاده میکند (زیهوفر در کنفرانس حزب در سال ۲۰۱۱ قول داد از نظام اجتماعی آلمان در برابر مهاجران «تا آخرین گلوله» دفاع کند). پس با همه انساندوستی اخیر و خشم در برابر صحنههای زشتی که در شهرهای کوچک آلمان روی میدهند، ائتلاف بزرگ سوسیالدموکراتها و دموکراتهای مسیحی، شالوده ایدئولوژیک این غلیان احساسات بود.
سالهاست سیاستمداران آلمانی از مهاجران و پناهجویان بهعنوان سپربلای عمومی استفاده کردهاند تا توجهها را از علل واقعی افت استانداردهای زندگی منحرف کنند –همان بستههای ریاضتی که در میانه دهه ۲۰۰۰ ائتلاف حاکم سوسیالدموکراتها و سبزها اعمال کردند و از سال ۲۰۰۹ با کمال میل در دولت مرکل ادامه پیدا کرد. فقط در چند هفته اخیر بود که با غرقشدن افکار عمومی زیر سیل داستانهایی از وضعیت وحشتناک در مرزهای «دژ اروپا»(۱) دستگاه دولت تغییر جهت داد و با لحنی انساندوستانهتر شروع به صحبت کرد. حتی روزنامه جنجالی دستراستی و پوپولیست «بیلد» نیز کمپینی تمامعیار آغاز کرده است تا مردم آلمان را تشویق کند به فکر پناهجویان باشند و به آنها کمک کنند.
این واقعیت که آلمانیهای بسیاری نژادپرستی دستراستی علیه مهاجران را رد میکنند و علیه این فضا فعالانه دست به عمل میزنند، نافی وجود جنبشی نژادپرستانه و خطرناک در کشور نیست؛ جنبشی که به خوبی سازماندهی شده و هیچ تضمینی نیست که فضا در آینده نزدیک نتواند تغییر کند یا نکند.
آلمان و رهبرش در مقایسه با واکنش بیشتر کشورهای اتحادیه اروپا قدیسانی تمامعیار به نظر میآیند -سردمداران اروپایی عادلانهتر و انسانیتر؛ اما اشتباه است این تغییر لحن را بهعنوان کمپینی از بالا برای خوشامدگویی به هزاران پناهنده درمانده در راه آلمان ببینیم. در عوض، طبقه حاکم آلمان در برابر انتقادهای روبهرشد بینالمللی از سیاستهای این کشور با منعکسکردن و جهتدادن به این سیل پشتیبانی که آلمانیهای عادی در واکنش به بحران نشان دادهاند، به دنبال حفظ جایگاه سیاسی خود است.
در برابر هر تصویر وحشتناکی از دستراستیها که مخالف حق پناهندگی هستند، موارد بسیار بیشتری را میتوان دید که آلمانیهای معمولی، فستیوالهای خوشامدگویی برای پناهجویان تازهازراهرسیده ترتیب دادهاند، غذا و لباس اهدا میکنند و از هر راهی که بتوانند به آنان کمک میکنند. هنگامی که مسئولان مجارستان موقتا کنترل پاسپورتها را متوقف کردند و به هزاران پناهجو اجازه دادند سوار قطار وین و مونیخ شوند، مسافران قطار با خوشامدگویی صدها داوطلب دلسوز مواجه شدند که آنقدر غذا و دیگر کالاها اهدا کردند که پلیس مونیخ از آنها خواست از این کار دست بردارند، زیرا توان مدیریت آن حجم از کالا را نداشت.
این آلمانیها سزاوار تحسین هستند، نه آن فرصتطلبهای بیاحساس در پارلمان فدرال. آنها همان چیزی را که سوسیالیستها از پیش میدانستهاند، تأیید کردهاند: اینکه در کل مردم خوب هستند و میخواهند به یکدیگر کمک کنند. این نظام سرمایهداری و راههای فراوانش برای دستهبندی مادی و ایدئولوژیک ماست که بسیاری را به سوی مخالف سوق میدهد.
سطح نسبتا کم خشونتهای نژادپرستانه در غرب ناشی از جامعه آلمان غربی روشنبینتر و مداراجو نیست، بلکه نقش اساسی خود مهاجران در سازماندهی دفاع از خود در برابرنژادپرستی منجر به این مسئله شده است.
البته این واقعیت که آلمانیهای بسیاری نژادپرستی دستراستی علیه مهاجران را رد میکنند و علیه این فضا فعالانه دست به عمل میزنند، نافی وجود جنبشی نژادپرستانه و خطرناک در کشور نیست؛ جنبشی که به خوبی سازماندهی شده و هیچ تضمینی نیست که فضا در آینده نزدیک نتواند تغییر کند یا نکند؛ اما به مقابله با این تصور که آلمان جامعهای نژادپرست و متعصب است، کمک میکند (تصوری که در میان برخی از بخشهای چپ نیز شایع است) و امکانهایی را برای جنبشی متحد و مدافع پناهندگان و ضدنژادپرستی میگشاید که بخشهای گستردهای نه فقط از چپ، بلکه از اتحادیهها، نهادهای مذهبی و جامعه مدنی را در برمیگیرد. چنین جنبشی میتواند از کمک مادی به پناهجویان فراتر رفته و گفتمان ملی بر سر مسئله مهاجرت را (همچنین امپریالیسم و عواقب اجتماعی آن را) به کل تغییر دهد.
نژادپرستان چه کسانی هستند؟
با رشد دغدغه عمومی نسبت به عکسالعملهای ضدپناهندگان، بحث عمومی حول ریشههای خشونت نیز افزایش یافته است. بسیاری از سیاستمداران آلمانی به سرعت انگشت اتهام را به سمت شرق کشور نشانه میگیرند؛ یعنی همان پنج ایالت جمهوری دموکراتیک آلمان سابق. درست است که خشونتهای نژادپرستانه در ایالتهای شرقی روی میدهند– بهویژه در زاکسن که امسال بیش از ۲۰ درصد حملات نژادپرستانه در آلمان در آنجا رخ داده است. با وجود آنکه بالاترین تعداد آتشزدنها در باواریا، یعنی یکی از ثروتمندترین مناطق آلمان، اتفاق افتاده است؛ اما وقتی به نسبت جمعیت سنجیده میشود در شرق خشونتهای نژادپرستانه بیشتری روی دادهاند و پشتیبانی بیشتری از احزاب سیاسی دستراستی وجود دارد.
فرایندهای صنعتزدایی و کاهش جمعیت در شرق آلمان- بیکاری در شرق دوبرابر بیشتر و در بیشتر مواقع در مناطق روستایی که دستراستیها در آن قدرت دارند بسیار بالاتر است- به محرومیت از حقوق و سرخوردگی گسترده در شرق آلمان منجر شده و پایهای مادی برای رشد جهانبینیهای بیشازحد ساده نژادپرستانه فراهم کردهاند.
اخیرا وزیر امور داخلی ایالت راینلاند-فالتس، راجر لونتز، این تفاوت در سطح بیگانههراسی در شرق را به نبودِ ارتباط تاریخی با غیرآلمانیها مربوط دانسته است؛ اما این نوع توجیه، به دلایل بسیار، هم به لحاظ تجربی مسئلهدار است و هم به لحاظ تحلیلی گمراهکننده؛ اولا، فرض گرفته شده که نژادپرستی و بیگانههراسی صرفا محصول نبودِ ارتباط با فرهنگهای مختلف است (روی دیگر استدلالی که سیاستمداران غالب آلمانی آن را دوست دارند، یعنی همان استدلالی که میگوید نژادپرستی محصول مهاجرت و چندگانگی فرهنگی «بیش از حد» است)، اما نقش رسانهها و سیاستمداران در تحریک احساسات ضدمهاجرتی نادیده گرفته میشود. نبودِ ارتباط با فرهنگهای خارجی همچنین به این معنی است که مردم از سر قصور نژادپرست هستند. این تصور با زبانی که لونتز از آن استفاده کرد، یعنی همان «ضرورت یادگیری» همزیستی چندفرهنگی، تقویت میشود. اوایل امسال رائول زلیک، روشنفکر چپ، نیز به مخالفت با این منطق برخاست و گفت مهاجرانِ بیشتر نیستند که جامعه را اهل مدارا میکنند، بلکه فعالیت سیاسی خود مهاجران است که نظرات نژادپرستانه را در کل جامعه غیرقابل قبولتر و ضعیفتر میکند.
سطح نسبتا کم خشونتهای نژادپرستانه در غرب ناشی از جامعه آلمان غربی روشنبینتر و مداراجو نیست، بلکه نقش اساسی خود مهاجران در سازماندهی دفاع از خود در برابرنژادپرستی منجر به این مسئله شده است. در شرق کشور، جاییکه ۲۵ سال صنعتزدایی و کاهش جمعیت این منطقه را بهنسبت به مقصد اقتصادی جذابی تبدیل نکرده، این تاریخ و قابلیت سازماندهی کمتر متداول بوده است. دقیقا همین فرایندهای صنعتزدایی و کاهش جمعیت- بیکاری در شرق دوبرابر بیشتر و در بیشتر مواقع در مناطق روستایی که دستراستیها در آن قدرت دارند بسیار بالاتر است- به محرومیت از حقوق و سرخوردگی گسترده در شرق آلمان منجر شده و پایهای مادی برای رشد جهانبینیهای بیشازحد ساده نژادپرستانه فراهم کردهاند.
در منطقهای که سیاستهای سوسیالیستی از یکطرف میراث استالینیسم را تداعی میکنند و از طرفدیگر سیاستهای بهنسبت سربهراه حزب سوسیالدموکرات را (بزرگترین بخش سازنده حزب چپ آلمان)، تعجبآور نیست که اظهارات افراطی دستراستی مخاطبان بیشتری را در شرق جذب کنند تا در بخشهای دیگر کشور.
مأموران پلیس آلمان، بهخصوص در شرق، چنان در تاروپود ساختارهای نئونازی پیچیده شدهاند که میتوان گفت بیشتر به ساختهشدن راست افراطی کمک میکنند تا به پایینکشیدن آن.
تمایل تاریخی دولت آلمان (بهویژه زاکسن) به نادیدهانگاشتن و کوچکشمردن خطر راست افراطی به قدرت این جناح کمک کرده است و همزمان منابع بیشماری به زیرنظرگرفتن و پیگرد قانونی فعالیتهای چپ در کشور تخصیص داده میشود- پلیس زاکسن همچنان مخالفان فاشیسمی را که پنج سال پیش محاصره بدون خشونت ضدنازی را در درسدن سازماندهی کردند پیگرد قضایی میکند اما حتی یک نفر از غارتگران نژادپرست را در حادثه چند هفته پیش هایدنو دستگیر نکرد.
مأموران پلیس آلمان، بهخصوص در شرق، چنان در تاروپود ساختارهای نئونازی پیچیده شدهاند که میتوان گفت بیشتر به ساختهشدن راست افراطی کمک میکنند تا به پایینکشیدن آن. درواقع آخرینباری که دولت آلمان تلاش کرد حزب ناسیونالدموکرات را ممنوع اعلام کند (نزدیکترین حزب به یک حزب نازی مدرن در آلمان)، آخر سر پیگرد قانونی شکست خورد چراکه بسیاری از مأموران ارشد این حزب مأموران حقوقبگیر دولتی بودند. این موضوع سبب تشکیل شبکههای عمیق نئونازی در بخشهایی از شرق کشور شده است، برای مثال منطقه مشهور به زاکسن سوئیس و غالبا این شبکهها برای جوانان در مناطق روستایی و فقیر نقش تنها فرهنگهای بدیل را ایفا میکند.
دلیل آخر و مهمترین دلیل: راست افراطی ممکن است در شرق قویتر باشد، اما در غرب نیز زنده و سرحال است. درحالیکه اکثر موفقیتهای انتخاباتی حزب ناسیونالدموکرات پس از اتحاد مجدد دو آلمان در شرق اتفاق افتاده، بسیاری از کادر رهبری آن آلمانیهای غربی هستند که در اوایل دهه ۱۹۹۰ فرصتی را برای رشد مشاهده کردند و به آنجا رفتند.
پیش از سقوط دیوار برلین نیز آلمان شرقی ساختارهای دستراستی بسیاری داشت، اما این سازمانهای آلمان غربی بودند که پول فعالیتهای آنها را تأمین کرده و کارکشتهشان کردند و این سازمانها همچنان در هر دو سوی مرز سابق بین دو آلمان مشغول فعالیتاند. برای مثال شهر کارگرنشین دورتموند در قلب غرب صنعتی به دلیل خشونتهای دستراستی علیه مهاجران، چپها و حتی سیاستمداران بورژوا شهرت بدی دارد.
وقتی بیگانههراسی را مختص خردهپرولتاریاهای جداشده از طبقه خود (de-classed) در شرق آلمان بدانیم، همانطور که برخی چنین میکنند، واقعیت موجود مخدوش میشود و خطر واقعی خشونت راستهای افراطی برای کل کشور– بهخصوص برای مهاجران و پناهجویان– تحتالشعاع قرار میگیرد.
پیش از سقوط دیوار برلین نیز آلمان شرقی ساختارهای دستراستی بسیاری داشت، اما این سازمانهای آلمان غربی بودند که پول فعالیتهای آنها را تأمین کرده و کارکشتهشان کردند و این سازمانها همچنان در هر دو سوی مرز سابق بین دو آلمان مشغول فعالیتاند.
فضای ضدپناهندگان که در آلمان پدید آمده پیچیدهتر بوده و با گرایشهای بلندمدتتر در جامعه پیوند دارد، یعنی همان چیزی که کارشناس علوم اجتماعی اولیور ناختوی «جامعه عصبی» مینامد. آلمان بهنسبت از تأثیرات بحران مالی اروپا مصون مانده است اما همچنان همان افت بلندمدت را در تحرک اجتماعی (social mobility) و مشارکت دموکراتیک از سر میگذراند که باقی اتحادیه اروپا با آن مواجه است.
با ثابتماندن دستمزدها و یکدستترشدن احزاب دموکراسی سرمایهدارانه، در کنار افزایش ترس از سقوط اجتماعی بیشتر برداشتهایی ازایندست به وجود میآیند که نظام برای همیشه دارد ناکارآمد میشود. این ترس با غیاب یک بدیل مشخص چپ و تشدید ادبیات نژادپرستی در دستگاه سیاسی آلمان به «دیگران» گوناگونی نسبت داده میشود– مثلا یونانیهای تنبل، پناهندگان تبهکار بالکانی و … . درواقع مصونیت نسبی آلمان دربرابر بحران مالی اروپا این نیرو را تشدید کرده است– بسیاری از آلمانیها میترسند به همان سطحی تنزل پیدا کنند که حاشیه اروپا از قِبل سیاستهای آلمان به آن کشانده شده است و مهاجران و دیگر گروهها را تهدیدی برای رفاه نسبی خود میبینند. به این دلیل است که راست جدید آلمان توانسته پشت زبان نظم و قانون، حقوق بشر، سکولاریسم و … پنهان شود. راست آلمان بهجای آنکه تودههای فقیر آلمانی را پشت شعارهای برتری نژادی یا توسعه شرق کشور بسیج کند، روزبهروز برای بخشهایی از طبقه متوسط تحصیلکرده جذاب میشود. راست افراطی امروز از دموکراسی مشارکتی حرف میزند (البته فقط برای سفیدپوستان)، از محافظت از استانداردهای زندگی طبقه متوسط و از دفاع از حقوق همجنسگرایان و زنان در برابر پناهندگان مهاجم از سمت شرق. صحنههای زشت بیگانههراسی فراگیر و عکسالعملهای متقابل دستگاه سیاسی و مهمتر از همه، اکثر جمعیت آلمان، احتمالا مانع این رشد خواهند شد، دستکم بهصورت موقت؛ اما هیچ تضمینی برای آینده وجود ندارد. تا وقتی اروپا به مسیر سیاسی و اقتصادی فعلی خود ادامه دهد این گرایشها نیز ادامه پیدا خواهند کرد و سازماندهی یک بدیل گسترده چپ را ضروریتر میکند.
ساخت یک بدیل در آلمان
بهعنوان یک اصل سیاسی همگان واجد حق زندگی، کار و سفر در هر کجا که بخواهند هستند. این ستون دیرینه سیاست چپ اروپا (یعنی شعار «هیچ مرزی، هیچ ملتی، به اخراج مهاجران پایان دهید») با دخالت ناتو و آلمان در بسیاری از بحرانهای اجتماعی که پناهجویان از آنها میگریزند تقویت میشود. چپ آلمان مسئولیتی سیاسی و اخلاقی برعهده دارد تا برای این حق مبارزه کند. اما بحران پناهندگان فرصتی را نیز فراهم میکند، تا این خطمشی را بسط دهیم، هم از نظر کمّی، یعنی با آوردنهزاران پناهجو و شهروندان پیشازاین منفعل به فعالیت سیاسی، حول وضعیت کنونی پناهجویان و هم از نظر کیفی، یعنی با بحث پیرامون امپریالیسم، جهانیشدن و خصوصیات خود اتحادیه اروپا.
راست جدید آلمان توانسته پشت زبان نظم و قانون، حقوق بشر، سکولاریسم و … پنهان شود. راست آلمان بهجای آنکه تودههای فقیر آلمانی را پشت شعارهای برتری نژادی یا توسعه شرق کشور بسیج کند، روزبهروز برای بخشهایی از طبقه متوسط تحصیلکرده جذاب میشود.
بههرحال صدهاهزار پناهجویی که به آلمان سرازیر میشوند به ناگهان از هوا ظاهر نشدهاند، بلکه وضعیتهای بحرانی در خارج که دیگر نمیتوان نادیدهشان گرفت، آنها را به اینجا آورده است. حمایت آلمان از اشغال افغانستان و نقش مؤثرش در سرپا نگه داشتن رژیم مرزی اروپا به شکل بالقوه، در محافل بزرگتری به بحث گذاشته خواهد شد که تا چند ماه پیش قابلتصور نبود. همچنین قصور آلمان فضایی فراهم میکند تا بحران پناهندگان در اروپا به تناقضات و بحرانهایی مرتبط شود که سرمایهداری جهانی بهخصوص برای آنانی که در جنوب جهان زندگی میکنند به وجود آورده است.
این بحران همچنین فرصتی را برای چپ آلمان فراهم میکند تا از طریق بحث گستردهتر پیرامون فعالیت نژادپرستانه در جامعه آلمان رشتههای پیوندش را با گروههای مهاجر عمیقتر کند. صدهاهزار پناهجویی که انتظار میرود امسال وارد آلمان شوند، خود را در مکانی خواهند یافت که در آن به هیچوجه تصویر خوبی از اقلیتها و رنگینپوستان در عرصه عمومی نشان داده نمیشود. با وجود آنکه بیش از چهارمیلیون مسلمان، آلمان را کشور خود میدانند، تنها تعداد انگشتشماری مسلمان در پارلمان و رسانهها حضور دارند و از آن کمتر آفریقایی-آلمانیها یا دیگر رنگینپوستان.
با آنکه سیاستمداران آلمانی بیشتری، مجبور شدهاند اذعان کنند که آلمان در حال بدلشدن به کشور مهاجران است، روایت غالب همچنان کشور را ملتی اروپایی و مسیحی (دستکم در سطح فرهنگی) تعریف میکند که اقلیتهای مختلفی در آن ساکناند. بحث پیرامون حجاب یا تهدید سلفیها (اقلیتی بسیار کوچک در جمعیت مسلمانان) از خصوصیات معمول گفتمان عمومی است و به مرعوب و منزویکردن گروههای اقلیت کمک میکند و آنها را به جایگاه یک غریبه تنزل میدهد که شانس کمی برای ایفای نقشی فعال در زندگی سیاسی کشور در اختیارشان میگذارد.
متأسفانه این تقسیمبندیها در چپ نیز بازتولید میشوند. چپ رادیکال آلمان تلاش میکند تا مهاجران و رنگینپوستان را در ساختارهای خود ادغام کند، بهخصوص جمعیت ترک و کرد را که جناح چپ آن، در سازمانهای کارگری و کمونیستی گوناگون بسیار سازمان یافته، اما معمولا کمتر در سازمانهای بزرگتر چپ ادغام میشوند.
بههرحال صدهاهزار پناهجویی که به آلمان سرازیر میشوند به ناگهان از هوا ظاهر نشدهاند، بلکه وضعیتهای بحرانی در خارج که دیگر نمیتوان نادیدهشان گرفت، آنها را به اینجا آورده است؛ حمایت آلمان از اشغال افغانستان و نقش مؤثرش در سرپا نگه داشتن رژیم مرزی اروپا.
آلمان در حال تغییر است. حتی مجله جریان اصلی اشپیگل متذکر شده است که سیل ۸۰۰ هزار پناهجو تنها در سال ۲۰۱۵، ترکیب جامعه آلمان را متحول خواهد کرد و چشمانداز فرهنگی و قومی شهرهای بزرگ آن را تغییر خواهد داد. جنبش ضدنژادپرستی نمیتواند تنها خود را محدود به تقاضا برای تأمین فوری مسکن و اعطای حق کار به پناهندگان کند، بلکه باید خواستار ادغام کامل باشد– نه به این معنی که مهاجران را مجبور کنیم «آلمانی» شوند، بلکه به معنی گشودن فضای فرهنگی خود آلمان و فراهمآوردن فرصتهای بیشتر برای مهاجران و رنگینپوستان در کشوری که چهره عمومیاش همچنان به شدت سفید و اروپایی است.
چگونگی دقیق این خواستهها باید از طریق گفتوگو با آنانی که متأثر از این سیاستها هستند شکل بگیرد. وظیفه چپ آلمان نیست که به مهاجران بگوید خواستههای سیاسیشان چه باید باشند یا به چه سازمانهایی ملحق شوند. در عوض مسئولیت ما پیگیری خواستههایی است که آنها صورتبندی کردهاند، دعوتشان به شرکت در چپ موجود و انجام هر کاری که از دستمان بر میآید، برای ایجاد یک جنبش مبارزاتی متنوع که خواستههای تمام افراد استثمار و سرکوبشده را در یک تصور منسجم از جامعهای سوسیالیستی تجمیع کند.
در آخر، جنبش علاوه بر پروژه ادغام گستردهتر باید خواستههای اجتماعی را برای مسکن بهتر، دستمزدهای بالاتر و افزایش بودجه اجتماعی در محرومترین مناطق آلمان در خود جای دهد تا تضمین شود که راست افراطی دیگر قادر به جذب افراد عاصی و محرومشده از حقوق خود در شرق نباشد.
وظیفه چپ آلمان نیست که به مهاجران بگوید خواستههای سیاسیشان چه باید باشند یا به چه سازمانهایی ملحق شوند. در عوض مسئولیت ما پیگیری خواستههایی است که آنها صورتبندی کردهاند.
این ندایی برای نشاندادن درکمان از نژادپرستی نیست– همانطور که پیشتر گفته شد فضای ضدپناهندگان تنها به بیکاری در شرق آلمان محدود نیست بلکه مسئلهای در کل آلمان است و نمیتوان رابطهای یک به یک و مستقیم بین میزان بالای بیکاری و دیدگاههای نژادپرستانه برقرار کرد. اظهارات اخیر یاکوب آگوستین [روزنامهنگار] پیرامون این بحث که خواستار شکلی جدید از «پوپولیسم چپ» بهعنوان واکنشی به بحران شد بجا و مناسب، اما بیشازحد ساده است. درست است که طبق گفته آگوستین اکثر آلمانیهای شرقی حاضر در تظاهراتهای نژادپرستانه، باید علیه بانکها دست به تظاهرات بزنند، اما خیال خامی است که تصور کنیم پاسخ مسئله به همین سادگی است.
یک کارگر نژادپرست ممکن است با حمایت از دستراستیها علیه مهاجران به صورت «عینی» برخلاف منافع خود مبارزه کند، اما راستگرایان طبقه کارگر و کل جامعه را در معرض تهدیدی عینی قرار میدهند و باید بیهیچ مصالحهای با آنها مبارزه کرد. یکی از مهمترین درسهایی که میتوان از تاریخ جنبش سوسیالیستی گرفت این است که نژادپرستان مخالفانی سیاسی هستند که باید شکستشان داد و نباید با آنها سازش کرد.
تلطیف ادبیات ضدنژادپرستی یا امید به اینکه چپ بتواند به راحتی به کارگران نژادپرست توضیح دهد که دشمن واقعیشان سرمایه است مؤثر نخواهد بود– باید مبارزه ضدنژادپرستی را با خواستههای واقعگرایانه اجتماعی که کل طبقه کارگر را در برمیگیرد، پیوند زنیم. یک جنبش ضدنژادپرستانه قدرتمند میتواند فضای عمومی را به سوی جهتی مترقی تغییر دهد، سازمانهای دستراستی فعلی را به حاشیه براند و شاید بتواند بسیاری از آلمانیهایی را که بر سر این موضوع مرددند متقاعد کند، درحالیکه خواستههای اجتماعی گستردهتر میتوانند تضمین کنند استیصال آلمانیهای سفیدپوست فقیر به راحتی به سوی احساسات نژادپرستانه هدایت نشوند.
یکی از مهمترین درسهایی که میتوان از تاریخ جنبش سوسیالیستی گرفت این است که نژادپرستان مخالفانی سیاسی هستند که باید شکستشان داد و نباید با آنها سازش کرد.
بهترین کار برای نیل به این مقصود متحدکردن این مسائل از طریق جبهههایی گسترده است که هر دو مبارزه را در خود جای میدهند. شعارهایی همچون «مشکل آلمان است» که به نحو مشهودی در تظاهرات ضد نژادپرستانه هفته پیش روبهروی کنگره زاکسن در درسدن دیده شدند، این کار را انجام نمیدهند. اینها براساس این تصور اشتباه هستند که آلمان کشوری است منحصرا نژادپرست (که با توجه به واکنش عمومی که در کشورهای اروپایی دیگر دیدیم مطمئنا درست نیست). اما [این تظاهرکنندگان] متوجه اصل موضوع نشدهاند. بعید است که این شعارها خوشایند هزاران پناهجویی باشد که از شادی رسیدن به این کشور در پوست خود نمیگنجند.
مشکل آلمان نیست. مشکل آن نظام اقتصادی و سیاسی در اروپاست که در طلب قدرت و سود کل یک کشور را نابود میکند و همزمان بخشهای متزلزل و به حاشیهراندهشده از جمعیت خود را تحریک میکند و به جنگ مهاجران تازهوارد میفرستد تا خشم اجتماعی را به انحراف بکشد. مسئولیت زیادی در ایجاد یک جنبش ضدنژادپرستی و ضدسرمایهداری قدرتمند بر دوش حزب چپ اصلاحطلب آلمان (Die Linke) قرار دارد که بهویژه در شرق کشور قدرتمند است. مفسران به سرعت متذکر شدهاند که در هایدنو، محل برخی از زشتترین تظاهراتها در هفتههای گذشته، حزب ناسیونال دموکرات در آخرین انتخابات محلی ۹ درصد رأی آورد. درست است اما حزب چپ دو برابر آن رأی آورد که نشانگر پایگاه اجتماعی چشمگیری است که میتواند و باید علیه دستراستیها بسیج شود. حزب چپ در شرق هم یک نیروی هژمونیک است که وفاداری سیاسی نزدیک به یکسوم رأیدهندگان را در برخی مناطق داراست و هم خود هدف خشونتهای راست افراطی است: دفاتر منطقهای حزب چپ و بسیاری از اعضایش مرتبا مورد حمله نئونازیها قرار میگیرند.
با آنکه بسیاری از اعضای حزب چپ، از جمله برخی از چهرههای سرشناس آن، نقش بارزی در ایجاد جنبش ایفا کردهاند، اما حضور این حزب به صورت یک سازمان در تظاهراتهای درسدن و دیگر شهرها تقریبا به چشم نیامده است. بخشی از این به دلیل گرایش حزب به محترمشمردن خودسامانی جنبشهای اجتماعی و همچنین عدم تمایلش به دورکردن بخشی از رأیدهندگان قدیمیتر و محافظهکارتر روستایی از خود است.
حزب چپ باید تغییر جهت دهد. نمیتواند و نباید به دنبال دردستگرفتن یا یکسانسازی جنبش باشد- این خودکشی سیاسی خواهد بود- اما میتواند منابع بیشمارش را هم از نظر مالی و هم از نظر اعضا بسیج کند تا در ایجاد یک جنبش گسترده علیه بیگانههراسی و نژادپرستی و ایجاد آلمانی انسانیتر و با عدالت اجتماعی بیشتر، هم در شرق و هم در غرب، کمک کند. نژادپرستی و بیکاری مسائلی جدا از هم نیستند بلکه بخشی از رخوت اجتماعی گستردهتری هستند که خود از سرمایهداری جدا نیست. این دو تنها با مبارزه در همه جبههها به چالش کشیده میشوند.
برعهده جنبشهای اجتماعی، چپگرایان و سازماندهی خود پناهندگان است تا این لحظه را تبدیل به واکنش سیاسی منسجمی کنند که به علل ریشهای این بحران میپردازد و فشاری واقعی بر دستگاه وارد میکند تا راهحلی بیابد؛ راهحلی که شامل حصارکشی بیشتر، مرزبانان بیشتر یا عوامفریبی نژادپرستانه بیشتر، از بالا یا پایین، نباشد.
زمان در حال سپریشدن است. واکنش به ظاهر انسانی دولت آلمان دوام نخواهد داشت. هماکنون برنامههایی برای نیروی دریایی آلمان در دست تهیه است تا با فرستادن قایقهای مسلح به مدیترانه، شرکت این کشور را در رژیم مرزی اتحادیه اروپا افزایش دهد و باید دید آیا هزاران پناهندهای که در روزهای گذشته به آلمان رسیدهاند در آخر اجازه خواهند یافت در کشور بمانند یا خیر. تا وقتی نگاه عموم مردم روی مرکل است او همچنان با همدلی و همبستگی سخن خواهد گفت، اما در بلندمدت نخبگان اروپایی اجازه نخواهند داد این سیل پناهجویان ادامه پیدا کند.
برعهده جنبشهای اجتماعی، چپگرایان و سازماندهی خود پناهندگان است تا این لحظه را تبدیل به واکنش سیاسی منسجمی کنند که به علل ریشهای این بحران میپردازد و فشاری واقعی بر دستگاه وارد میکند تا راهحلی بیابد؛ راهحلی که شامل حصارکشی بیشتر، مرزبانان بیشتر یا عوامفریبی نژادپرستانه بیشتر، از بالا یا پایین، نباشد.
پینوشت:
۱- دژ اروپا از نظر تاریخی عبارتی نظامی بود که در جنگ جهانی دوم به مناطق تحت اشغال آلمان نازی اطلاق میشد. امروزه از این عبارت به نحو طعنهآمیز برای اشاره به وضعیت مهاجران در اتحادیه اروپا استفاده میشود.