مورچههای افغانستان فریاد میزنند
مورچهها خود را با نام اولین گروه موسیقی اعتراضی افغانستان معرفی میکند. مسعود حسنزاده نوازنده، آهنگساز و خواننده این گروه در جایی گفته بود: «اجازه بدهید نگویم سبک کار مورچهها همان چهار چوبهای مرسوم است. نه آلترناتیو، نه راک و بلوز. بگذارید بگویم با توجه به شرایط اجتماع امروز ما اعتراض سبک و سیاق مورچهها است.» اعتراضی که نه تنها در ترانههای این گروه بلکه در شیوه و محل اجرای آثار آنها نیز میتوان آن را دید.
مسعود حسنزاده در کنار شکیب مصدق، بهروز شجاعی و شفیق نجفی این روزها دومین آلبوم گروه مورچهها با نام «میلیتاریسم» را منتشر کردهاند. مسعود ۱۳ سال در ایران زندگی کرده است و مسائل ایران را با دقت پیگیری میکند. او معتقد است که سرنوشت مشترکی مردم ایران را به افغانستان پیوند میدهد و به همین دلیل مخاطب ایرانی هم برای گروه مورچهها اهمیت دارد.
چند ساعت پیش از خروجش از تهران با او در کافهای گفتگو کردم. گفتگویی که علاوه بر شرح حال و تاریخچه گروه مورچهها، به ایدههای مورچهها در مورد موسیقی اعتراضی نیز پرداخته است.
– بهتر است گفتگو را با یک سوال کلاسیک بیوگرافی شروع کنیم. گروه مورچهها از کی و چطور شروع به کار کرد؟
ایده اصلی مورچهها مربوط به دوره طالبان است. سالهای ۱۳۷۷ به بعد. در آن دوره ما گروهی از بچههای جوان بودیم که به صورت زیرزمینی موسیقی کار میکردیم. کارمان هنوز خیلی ابتدایی بود. تازه داشتیم ساز یاد میگرفتیم. من در ایران کمی آموزش نوازندگی گیتار دیده بودم. دوستی داشتیم که میخواند و یکی هم بود که کمی سازهای ضربی بلد بود. این ایده خیلی دیر یعنی در حدود سال ۲۰۰۵ عملی شد و تا سال ۲۰۰۵ من و دوست دیگری که در زمان طالبان کار میکردیم، چند موزیک پاپ ساختیم. بیشتر تمرکزمان روی شعر معاصر و غزل معاصر بود. تصنیفها را قصداً از شعر معاصر انتخاب میکردیم و فضایمان بیشتر فضای عاشقانه پاپ بود. اواخر سال ۲۰۰۴ از این کار خسته شدیم و تصمیم گرفتیم کار دیگری بکنیم.
ایده ساخت یک گروه موسیقی آلترناتیو از قبل در ذهنمان بود. در ۴-۵ سالی که از طالبان گذشته بود تمرین کرده بودیم و احساس میکردیم وقتش است و میتوانیم این کار را بکنیم. با سه ترانه اجتماعی که قبلا ساخته بودیم، شروع به تمرین کردیم. در این کارها رد و نشان کارهای آلترناتیو و راک وجود داشت و همه ما از نتیجه راضی بودیم. بالاخره نوازنده پیدا کردیم و در ماه جون سال ۲۰۰۵ در یک مراسم فارغالتحصیلی دانشکده ادبیات دانشگاه هرات روی صحنه رفتیم و این سه ترانه را اجرا کردیم. از آنجا مورچهها را به عنوان اولین گروه راک افغانستان شناختند.
اسم گروه از کجا آمد؟
نام را خیلی اتفاقی انتخاب کردیم. من در نوجوانی کتاب «زندگی مورچهها» از موریس مترلینگ را خوانده بودم. این کتاب همیشه در ذهنم بود و کتاب خیلی تأثیرگذاری بود. داشتیم در مورد نام گروه حرف میزدیم و پیشنهادهای خیلی زیادی بود. هر کدام نظری داشتیم و من صدایم در آمد که نیازی نیست حتماً نام عجیب غریب و فکر شده و دارای معناهای خاصی انتخاب کنیم، یک اسم عادی، چه میدانم «مورچهها»، «مگسا» یک همچین چیزی بگذاریم. یک دفعه حافظهام به کتاب موریس مترلینگ برگشت. باید استدلال میکردیم که چرا «مورچهها». استدلال من این بود که مورچهها جامعه ارگانیک دارند و سوسیالیستی کار میکنند و خیلی سختکوشند. وضعیت آن روزهای ما بسیار شبیه چیزی بود که در آن کتاب تصویر شده بود. به اضافه این نام ما را در موقعیتی قرار میداد که بر خلاف اکثر کسانی که در افغانستان موسیقی کار میکنند اول مخاطبمان از ما سؤال کند. همین که مواجه میشود اول سؤال میکند و این سؤال کردن برای من جذاب بود. اسم عجیبی بود ولی انتخاب کردیم.
اولین اجرایتان با این سبک و نام جدید کجا بود؟
اولین اجرا جشن فارغ التحصیلی دانشجویان دانشکده ادبیات بود و بعد از آن دو سه تا برنامه فارغالتحصیلی در دانشگاههای دیگر هم دنبالمان آمدند. در برنامه سوم مسئولین دانشگاه خبر شدند و جلوگیری کردند. این اولین مانعی بود که به آن برخوردیم. بعد میرفتیم در انجیاو ها و برنامههای عمومی که بود و به ما اجازه میدادند، برنامه اجرا میکردیم. تا سال ۲۰۰۶ این وضعیت ادامه پیدا کرد و ما در سال ۲۰۰۷ به این نتیجه رسیدیم که باید چیزی ضبط کنیم. نشستیم ۶ تا آهنگ کنار هم گذاشتیم در یک استودیوی رادیوی محلی ضبط کردیم. تجربه ضبط هم نداشتیم. آلبوم ضبط شد و بعد از آن همه رادیوها شروع کردند به نشر آلبوم ما. روزهای اول خیلی خوب بود و عده بیشتری از مردم ما را میشناختند. بعد از آن به علت خفقانی که بود کمکم مخالفتها شروع شد. بعضی از مخالفتهای عمومی خیلی خندهدار بود. یاد گرفته بودند که موزیک راک موزیک شیطانپرستی است. از این ناحیه به ما انتقاد میکردند. عدهای فکر میکردند که این موزیک اصولاً افغانی نیست و اینها وابسته آمریکاییها و یهودیها هستند. کم کم این مخالفتها شدید شد و باعث شد که هشدار بدهند و تهدید کنند. تا سال ۲۰۰۹ ما طاقت آوردیم و در هرات برنامههای زیادی اجرا کردیم. در سال ۲۰۰۹ وضعیت خیلی بد شد. خواننده گروه را تعقیب کردند، یک بار کتکش زدند تا به آلمان فرار کرد. گروه تعطیل شد تا سال ۲۰۱۰. ۲۰۱۰ من رفتم کابل دوباره شروع کردم دو تا نوازنده پیدا کردم. اولین فستیوال موسیقی راک در کابل برگزار شد و در آنجا ما از نو اجرا کردیم و در کابل جایگزین شدیم و خانه گرفتیم. تا الان که ۵ سال میگذرد حدود ۲۲۰ برنامه در شهرهای مختلف افغانستان و خارج از کشور اجرا کردهایم. الان دو هفته است که آلبوم جدیدمان بیرون آمده است. آلبوم اولمان اسمش «گزارش اقلیت» بود و اسم آلبوم دوم «میلیتاریسم» است. این آلبوم ۸ تا ترک دارد و نسبت به آلبوم اولی خیلی پر و پیمانتر است. این آلبوم برایمان تجربه تازهای است. کم کم به جز راک کمی بلوزتر شدیم و سراغ جز رفتیم و حتی در بعضی آهنگها کمی جیپسی شدیم. این کل ماجراست. ما خودمان را یک اقلیت میدانیم و نمیخواهیم از این وضعیت خارج شویم. تمام تلاشمان این بود که از طریق برنامههای زنده خودمان را نشان بدهیم به جای اینکه در تلویزیون با مردم ارتباط بگیریم. وارد حوزه تبلیغات و فروش و بازار موسیقی و این چیزها نشدیم.
– اتفاقاً میخواستم در مورد رسانهها بپرسم. روایتی که میگویی روایت معمول یک بند راک نیست. یعنی روایت مبتنی بر آلبوم نیست. من احساس میکنم چیزی که در مورد مورچهها میگویی مبتنی بر یک سری اجرای زنده است. ۲۲۰ اجرای زنده در برابر ۲ آلبوم. این انتخاب آگاهانه و تصمیم شما بوده یا مربوط به شرایط افغانستان است؟
اولین آلبوم سال ۲۰۰۷ آمد بیرون، آلبوم دوم سال ۲۰۱۵ بیرون آمده است. این فاصله خیلی طولانی بود، چون هزینهها و امکاناتش را نداشتیم. از طرفی هم نوع موسیقی که اجرا میکردیم خیلی جدید بود و این باید جا میافتاد. تنها راه جا افتادنش هم این بود که به صورت زنده با مخاطب روبهرو میشدیم. نمیخواستیم با وجود پروپاگاندایی که علیه کارمان وجود داشت به واسطه تلویزیون خودمان را به مردم نشان دهیم. وقتی شما مبنا را بر اجرای زنده میگذارید، مردم بیشتر اعتماد میکنند. از نزدیک میبینند که چه خبر است. به این دلیل ترجیح دادیم که بیشتر به اجرای زنده رو بیاوریم اگرچه تنها این هم نبود. ما در تریبونهای اصلی و رسمی کمتر برنامه اجرا کردیم. سراغ تریبونهایی رفتیم که کمتر موسیقی افغانستان به سمتشان رفته است. جاهایی را انتخاب کردیم و به بهانههایی برنامه اجرا کردیم که معمول نبود. این به ما این امکان را داد که به لایههایی از جامعه وارد شویم که به صورت معمولی و زنده موسیقی وارد نمیشد. موسیقی رسمی به دلیل قداستی که برای خودش قائل است خود را در جایی قرار میدهد که همه باید احترامش را نگاه دارند. ما این کار را نکردیم و خودمان به سمت جاهایی رفتیم که معمول نبود یک موزیسین برنامه اجرا کند. خیلی جاهایی که حتی مردم توهین میکردند و بدشان میآمد.
– بعد از ۱۰ سال فکر میکنی جایگاه کار شما در جامعه افغانستان کجاست؟ چه کسانی کاراتان را میشنوند و دنبال میکنند؟
چندین طیف ما را میشنوند. مخاطب واحد نداریم. طیف خاص و روشنفکر ما را میشنوند به دلیل نوع موضعگیری که در برابر وضعیت داریم. تصنیفها و ترانههای ما منتقدانه و کنایهآمیز و همراه با طنز تلخی است که این دسته از مخاطبان ما با آن ارتباط میگیرند. طیف روشنفکر، ما را به این دلیل میشنود.
آدمهای سیاسی که مستقل هستند به دلیل نوع انتقادی که ما مطرح میکنیم از ما حمایت میکنند و پشت ما ایستادهاند. این حمایت گاهی خیلی زیاد میشود. تا حد اینکه در برابر خطراتی که به وجود میاید از ما محافظت میکنند.
طیف دوم مردم عادی، کم سواد و بیسوادی هستند که ما را به این دلیل میشنوند که حرفها و نقهای روزمرهشان را در کار ما میشنوند. ما از اصطلاحات عامیانه استفاده میکنیم و زبانمان خیلی ساده است. زبان ما با زبان و زندگی این طیف از مخاطبانمان بیگانه نیست. البته در کل طیف متجددی که در شهرها هستند بیشتر ما را میشنوند. به دلیل اینکه شنیدن موزیک راک میتواند یک مد باشد، صرفاً به این دلیل که این موسیقی جدید، اکت و نمادی از مدرنیته و تجدد است ما را میشنوند.
جاهایی را انتخاب کردیم و به بهانههایی برنامه اجرا کردیم که معمول نبود. این به ما این امکان را داد که به لایههایی از جامعه وارد شویم که به صورت معمولی و زنده موسیقی وارد نمیشد. موسیقی رسمی به دلیل قداستی که برای خودش قائل است خود را در جایی قرار میدهد که همه باید احترامش را نگاه دارند. ما این کار را نکردیم و خودمان به سمت جاهایی رفتیم که معمول نبود یک موزیسین برنامه اجرا کند. جایگاهی که الان ما داریم در کل نمادی است از این که قرار نیست موسیقی همیشه عاشقانه، عارفانه، شاد یا غمگین باشد. کارهای دیگری هم از موسیقی بر میآید. ما توانستیم مدلی برای این ایده رائه بدهیم.
– به مردم عادی اشاره کردی که از طریق اجرای زنده با شما آشنا میشوند. موسیقی شما نتیجه تلفیق با هر سبکی که باشد، موسیقی آلترناتیوی متفاوت از موسیقی آشنا به گوش مردم است. برایم جالب است بدانم که واقعا احساس میکنی گروه مورچهها توانسته است سبکی جز موسیقی سنتی یا پاپ را جا بیاندازد. منظورم این است این مخاطب عادی با موسیقی شما ارتباط میگیرد و از شنیدنش لذت میبرد؟
کاملا! کاملا! یک دلیلش همین است که ما موزیک را به صورت قالبی و استاندارد اجرا نمیکنیم. یعنی اگر با معیارهای راک آمریکایی و انگلیسی بخواهیم بررسی کنیم کار اصلا راک نیست. ما کار دیگری با این موزیک کردیم، ضمن اینکه به هیچوجه برنامه این نبود که موسیقی تلفیقی ارائه کنیم. اما کم کم قالب خودمان را ساختیم. قالبی که خیلی نزدیک است به راکهای دهه ۶۰ و ۷۰ آمریکا و در عین حال یک سری عناصر افغانی هم در کار وجود دارد.
– مثل چی؟
مثلاً استفاده از کلامی که بیشتر ویژه مردم عادی است. ما شاید در مورد یک مقوله فلسفی هم در کارمان صحبت کنیم ولی با زبان خیلی عادی در موردش صحبت میکنیم. این تکنیک که البته مربوط به ما نیست و شاید خیلی کسان دیگری هم اینکار را کردند. این تکنیک به ما کمک کرد که مردم عادی حرف ما را بفهمند و با آن ارتباط بگیرند. نمیدانم چقدر محقم که چنین حرفی بزنم یا حرفم دقیق است یا نه، ولی همین زبان ساده مفاهیم پیچیدهای را به راحتی منتقل میکند.
مولفه دیگری که به ما کمک کرده این است که یک استراتژی داشتیم برای اینکه کجاها ظاهر بشویم. نوع حضورمان و اینکه کجا هستیم و کی ظاهر میشویم خیلی به این محتوایی که ارائه میکنیم و ارتباطی که میخواهیم با مردم داشته باشیم کمک کرده است. مثلاً ما در یک زمستان خیلی سرد وقتی قرار بود فردا درجه حرارت تا منفی یازده درجه سقوط کند، رفتیم وسط معتادانی که زیر برف بودند، نه برنامه خیریه به آن معنی، رفتیم موزیک اجرا کردیم و مردم را دعوت کردیم که بیایند و ببینند. مردم آمدند و دیدند که موسیقی با چه چیزی میتواند پیوند داشته باشد. ما هیچوقت در برنامههای شیک و پیک رسانهها و تالارها نبودیم. نوع قرار گرفتنمان در بین مردم این استراتژی را معرفی میکند و مرزبندی و تفاوتی ایجاد میکند که مردم به خوبی این را درک میکنند و به این چیزها اهمیت میدهند. این درک متقابل است و برای ما هم اهمیت دارد که استراتژی گروه را تغییر ندهیم، هرچند که میدانید مردم طبقه کارگر، مردم کم درآمد، مردم کمسواد الزاماً خیلی موسیقی نمیشنوند. فرصتش را ندارند. امکانش را ندارند. به صورت اتفاقی میشنوند. ما این امکان را میسر کردیم که به صورت “اتفاقی” ما را ببینند. جایی که امکان یا انتظارش را شاید ندارند . شاید گوشه خیابان ما را ببینند. جاهایی که معمول نیست موسیقی آنجا باشد.
– با چیزی که توصیف کردی برداشت من این است که شما سعی میکنید یک موسیقی رو به جامعه افغانستان بسازید. در حالی که عموما در کشورهای نظیر ما، هنر مدرنی که ساخته میشود رو به جامعه نیست. مشابهاش را ما اینجا داریم و در افغانستان هم حتماً داریم. تو به این تفکیک قائلی؟
من این تفکیک را جور دیگری میکنم. تفاوت عمده ما این است که حتی به صورت خیلی افراطی، واسطه بین هنر و مردم را خیلی به رسمیت نمیشناسیم. رسانه میتواند یک واسطه باشد؛ وسیلهای که هنر را به مردم انتقال میدهد. ولی در این پروسه انتقال اتفاقاتی میافتد. رسانه کارهایی با موسیقی میکند و در نهایت پکیج دیگری از هنر میسازد که منطبق با معیار خودش است. ما حدود یک سال و نیم است که به صورت کاملاً مطلق اعلام کردیم که دیگر در تلویزیونها ظاهر نخواهیم شد. دلیلش این بود که دو تجربه خیلی بد داشتیم. ما با این اعتماد رفته بودیم که موسیقی ما طوری است که وقتی اجرا میشود خودش بیانگر همه چیز هست. اما ما را در یک پکیجی قرار دادند که رادیکالیته کار ما را خیلی کمرنگ میکرد. کار ما را طوری جلوه دادند که انگار ما یکی از جنبههای زیباشناختی آزادی بیان در افغانستان هستیم، در حالی که اینطور نبود. این نوع معرفی و پکیجبندی برای ما خیلی گران تمام شد. برای همین ما تصمیم گرفتیم که دیگر در تلویزیونها ظاهر نشویم. این اصرار ما بر اینکه واسطه را برداریم و کاملاً مشخص و ملموس را به مردم حرف بزنیم، کاری است که شاید موسیقی رسمی نمیکند، و این شاید تفاوت عمده کار ما در ارتباط به مخاطب باشد.
ما در یک زمستان خیلی سرد وقتی قرار بود فردا درجه حرارت تا منفی یازده درجه سقوط کند، رفتیم وسط معتادانی که زیر برف بودند، نه برنامه خیریه به آن معنی، رفتیم موزیک اجرا کردیم و مردم را دعوت کردیم که بیایند و ببینند. مردم آمدند و دیدند که موسیقی با چه چیزی میتواند پیوند داشته باشد. این امانتداری و ارائه یک پدیده طبیعی حتی در جزئیات ضبط آلبوم ما هم هست. آلبوم جدید مورچهها را که بشنوید همه چیز در واقعیترین شکل ممکن اتفاق افتاده. افکتهای عجیب و غریب روی سازها نیست. سازها صد درصد زنده و با صدای واقعیشان است. چینش آلات موسیقی همان چینشی است که روی استیج میبینید، با فاصلههای خیلی معین. ما شده برای اینکه تعیین کنیم مثلاً اگر ۸ تراک درام ضبط کردیم، های هت باید کجا باشد، رفتیم با سانتیمتر اندازه زدیم و تبدیل به درصد کردیم و به همان ترتیبی ضبط کردیم که انگار روی صحنه یا در خیابان هستیم. با وجود اینکه تکنیکهای ضبط استودیویی خیلی پیشرفت کرده و ما میتوانستیم کار خیلی شیک و فراخور بازاری ارائه کنیم، با نرمافزارهای ضبط کاری کنیم که خیلی بهتر به نظر بیاد، اما سعی کردیم که به واقعیترین شکل ممکن این کار رو بکنیم. این از همان اصرار ما برای حذف رسانه است که میخواهیم مردم آلبوم ما را هم همان طوری تجربه کنند که در برخورد رودررو و بیواسطه.
– پس تفکیکی که میکنی تفکیک تکنیکی است؟
بخشیش تکنیکی است. بخشی هم استراتژی ماست که دنبال این هستیم که ببینیم چطور میشود این حد و مرز بین موسیقی رسمی (که رو به مردم ندارد، دنبال واسطههاست و هرچه این واسطهها شیکتر و مهمتر باشند ارزشش بالاتر میرود) را با خودمان روشن کنیم. باید برعکس این عمل کنیم. ما از اول دنبال این استراتژی نبودیم. هیچ موزیسینی در هیچجای جهان این کار را نکرده یا دستکم من خبر ندارم که مشخصاً به رسانهها بگوید ما هرگز در صفحات تلویزیون ظاهر نمیشویم، ما اما برای پررنگ کردن این تفکیک این کار را رسما کردیم.
– فکر میکنی این تفکیک تنها از طریق پس زدن رسانهها و اجرای رودررو ممکن است؟
این تنها بخشی از استراتژی ماست، ما باید تریبونهای خودمان را پیدا کنیم. یگانه راه ممکن ساختن تریبونهای تازه است. ما موسیقی را جاهایی اجرا کردیم که موسیقی نمیرود. این به این معنی است که ما وقتی آن تریبونها را پس زدیم تریبونهای دیگری را ایجاد کردیم. بقیه هم از ما تقلید میکنند. الان راه افتاده که به بهانه مراسم خیریه هنرمندان خیلی بزرگ میآیند برنامه اجرا میکنند، خواننده میرود یتیمخانه و به خاطر خوشی دل بچهها موزیک میزند…
– تریبونهای گستردهتر چی؟
اینها در بعد سیاست داخلی ما بود. در بعد سیاست خارجی به دلیل اینکه صدای دیگری از افغانستان شنیده شود هرجا که ما را دعوت کردند رفتیم. اینجا این تفکیک را ایجاد نکردیم. اینکه این فستیوال مربوط به کدام جناح سیاسی است و چه بهرهبرداری از آن میشود آنقدر اهمیت نداشت. چون آنجا این اولین بار است که صدای دیگری از افغانستان شنیده میشود. با این اعتماد رفتیم که خود کارمان ما را معرفی میکند. ما در هند به یک فستیوالی رفتیم که نمایندگان کشورهای سارک در آن حضور داشتند. آنجا وقتی اجرا میکردیم ما را با چهار گروه دیگری که چهارسال قبل از افغانستان اجرا کرده بودند ما را تفکیک کردند. بعدش آمدند مصاحبه کردند و گزارش ساختند. در همین گزارشها اشاره کرده بودند که این صدای دیگری است که از افغانستان شنیده شود.
– این صدایی که میخواهید از افغانستان نشان بدهید چه صدایی است؟
در دو وجه خیلی اهمیت دارد. در وجه اول خوشخیالی مردم کشورهایی که در مورد افغانستان اطلاعات غلط یا مدیریت شده به آنها داده میشود باید عوض شود. مردم کشورهایی مثل آمریکا، انگلستان و برخی کشورهایی که در افغانستان دخیل هستند بهشان گفته میشود که ما پول مالیات شما را گرفتیم بردیم و کمک کردیم که وضع مردم بهتر شود. دانشگاه میروند، موبایل دارند و غیره.آنها بخشی از حقیقت را سانسور میکنند و ما آن بخش سانسور شده را به آنها نشان میدهیم. اینکه درست است که موبایل داریم ولی سلفیسم رشد کرده است. در کنار این که دانشگاه داریم مرکز تربیت انتحاری هم داریم. در کنار این از نظر موسیقایی هم چون موسیقی ما به درستی معرفی نشده، تصور راجع به موسیقی افغانستان یک موسیقی پسیوِ درباری و خیلی زیبا است که خاصیت دیگری ندارد. ما میگوییم که نه! ما موسیقی اجتماعی داریم که اعتراضی است و ما هم در این زمینه حرفی برای گفتن داریم.
– جمله دوم ناظر به یک موضوع تکنیکی است؟
بیشتر سبکی است. از نظر ژانر و موسیقی ما در حقیقت میخواهیم بگوییم که ما کاملاً پسیو نبودیم و یک کارهایی کردیم و داریم تلاش میکنیم که خودمان را از طریق موسیقی به یک زنجیره بزرگتر جهانی وصل کنیم. فضاهایی از موسیقی را که وجود نداشته است جستجو میکنیم.
تلاش من به عنوان یک ترانهنویس در گروه مورچهها این بوده است که برای مخاطبی غیر از مردم کشورهای اطراف خودمان مثل پاکستان و بخشهایی از هند که شرایط مشابه دارند، یک وضعیت دیگری را نشان دهم که ضد خوشبینیای باشد که شهروند غربی دارد. شهروند غربی یعد از حمله آمریکا انتظار دارد که هر روز خبرهای خوشتر بشنود. ضمن اینکه میفهمد به صورت صد در صد نمیشود جنگ را متوقف کرد اما دوست دارد بشنود که امسال ۲۰۰ مدرسه دیگر هم ساخته شد. ما به این مخاطب میگوییم که ساختن ۲۰۰ مدرسه الزاماً کار خاصی نیست وقتی به صورت بنیادین کاری صورت نمیگیرد. – من میان کسی که در ایران موزیک شما را میشنود با کسی که در آمریکا میشنود تفکیک قائلم. این توضیحی که میدهی کجا رو به مخاطب ایرانی است و کجا رو به مخاطب آمریکایی؟
ما به مخاطب ایرانی بیشتر اهمیت میدهیم. آن هم به دلیل نوعی شرایط و سرنوشت مشترک است که به نوعی همه این کشورها دارند. ما کشورهای به شدت استبدادزدهای هستیم. بخشی از مشکلات عمومیمان خیلی شبیه هم است و در حقیقت داریم از یک گلو و از یک مشکل حرف میزنیم. در این بخش به صورت مشخص سراغ مولفههایی رفتیم که ترجیح میدادیم علاوه بر مردم افغانستان کسان دیگری هم بشنوند. در این ترانهها سراغ مسائلی رفتیم که دایرهاش کمی بزرگتر است و خیلی ریز و خاص مربوط به افغانستان نیست. ضمن اینکه وقتی نگاه انتقادی به کل وضعیت و هستی دارید و این نگاه از پایگاهی میآید که میتواند خیلی خطرناک باشد، وقتی خواستار تغییر بنیادی هستید به صورت اتوماتیک به یک زنجیره جهانی وصل میشوید. برای همین بیس کار را باید بر کلمات، جملات، فضاها و تصویرهایی بگذارید که در همه دنیا وجود دارد. مثلاً اگر ما در مورد پدیده بیکاری حرف بزنیم تنها مخصوص افغانستان نیست. برای همین باید جوری در موردش حرف بزنیم که مخاطب ایرانی هم بفهمد. شما مجبورید سراغ پایهها بروید و از آنها حرف بزنید. به همین دلیل من فکر میکنم یک بخشهایی را مخاطب ایرانی حتی بهتر از ما میفهمد.
تلاش من به عنوان یک ترانهنویس در گروه مورچهها این بوده است که برای مخاطبی غیر از مردم کشورهای اطراف خودمان مثل پاکستان و بخشهایی از هند که شرایط مشابه دارند، یک وضعیت دیگری را نشان دهم که ضد خوشبینیای باشد که شهروند غربی دارد. شهروند غربی یعد از حمله آمریکا انتظار دارد که هر روز خبرهای خوشتر بشنود. ضمن اینکه میفهمد به صورت صد در صد نمیشود جنگ را متوقف کرد اما دوست دارد بشنود که امسال ۲۰۰ مدرسه دیگر هم ساخته شد. ما به این مخاطب میگوییم که ساختن ۲۰۰ مدرسه الزاماً کار خاصی نیست وقتی به صورت بنیادین کاری صورت نمیگیرد. ما سعی میکنیم این صدا را در کارمان داشته باشیم و آن مخاطب هم چیزی شنیده باشد.