میگویند سانسور توهین به شعور مخاطب است، اما هر جور حساب کنیم دیگر برای ما اینطور نیست، پذیرفتهایم که چند نفر بعد از صاحب اثر و ناشر، کتاب را بخوانند و هر جایی را که فکر کردند لازم است خواننده نداند و نخواند، قلم بکشند و بعد تازه نوبت ما برسد. گاهی وقتها هم آنقدر کتاب زخموزیلی است که انگار با معمایی طرفایم. هر چه هست، همین است. اما ضمناً این پذیرفتن سبب ادعاهایی هم شده که انگار مسری و روزافزون است، اینکه میگویند ادبیات ایران سرآمدانی دارد که قربانی همین سانسور شدهاند، نویسنده بهترین اثرش را بهخاطر وجود ممیزی توی کشوی میز تحریرش نگه داشته و از صرافت چاپ آن گذشته. سالها است این ادعاهای دهانپرکن سرزبانها است، اما این همهی ماجراست؟ گزارش امیلی امرایی از تازههای نشر کتاب را بخوانید.
سالی ۴۷ بار منتشر میشود، در وانفسای تعطیلی نسخههای کاغذی مجلات این یکی حسابی جاپایش سفت است، یک نسخهی اینترنتی دارد که هر روز کلی یادداشت و تحلیل خواندنی بهروز میکند و یک نسخهی کاغذی که هفتهای یکبار درمیآید. دسامبر ۲۰۱۳، ناشر مجله اعلام کرد که تیراژ نسخهی کاغذیشان یک میلیون و ۵۵ هزار و ۵۴۲ است، مجلهای که برای یک داستان کوتاه حدود هشتهزار دلار میپردازد، به حساب ما میشود ۲۴ میلیون تومان و سالی هم به پنجاه و چند نویسنده این رقم را میدهد، بعضی شمارههای مجله هست که بیشتر از یک داستان در آن چاپ میشود. اهمیت مجلهی نیویورکر برای حقالتحریری که به داستاننویسان میپردازد نیست، هرچند رقم کلمهای یک دلار و پنجاه سنت پول کمی نیست ولی نان «نیویورکر» به نام آغشته است.