skip to Main Content
اسید مساله همه‌ی ماست
عمومی

مصاحبه میدان با ابولفضل نسائی، عکاس صورت‌های سوخته

اسید مساله همه‌ی ماست

ابوالفضل نِسائی، عکاس اجتماعی و برنده سومین دوره جایزه عکس مستند اجتماعی «شید» است. او برای مجموعه عکسی با عنوان «بابا اسید ریخت» برنده این جایزه شد. سمیه مهری، یکی از سوژه‌های همین مجموعه، ۲۵ فروردین ماه در اثر عوارض اسید جان خود را از دست داد. سمیه مهری و دخترش رعنا هر دو سوژه نسائی برای آن مجموعه عکس بودند.

نسائی از آخرین جلسه دادگاه آمنه بهرامی عکاسی کرد و بعد از آن تصمیم گرفت به عکاسی از قربانیان اسیدپاشی ادامه دهد. آمنه را در روزهایی بعد از آخرین جلسه دادگاهش دید و با سمیه و رعنا از روزی آشنا شد که برای اولین معاینه پزشکی به تهران آمده بودند. او تا آخرین روزهای زندگی سمیه با او و خانواده‌اش در تماس بود.

نسائی به میدان می‌گوید: اعتراف می‌کنم که در مورد سمیه و دخترش نتوانستم به عنوان یک عکاس پای تعهدم بایستم. جایی که باید عکاسی می‌کردم به دنبال کارهای اداری یا درمانی آنها بودم.

نسائی سال‌هاست از دور و نزدیک شاهد و راوی چهره‌های سوخته قربانیان اسید است. او با تجربه این سال‌ها و همراهی با خانواده‌های قربانیان می‌گوید: بدون فعالیت مستمر سازمان‌های غیردولتی و حمایت‌های درمانی از طرف دولت مشکل هیچ یک از قربانیان قابل حل نیست. اسیدپاشی یک مساله اجتماعی است و همه ما نسبت به آن مسئولیم.

سعی کردیم در این مصاحبه بیش از عکاسی به روایت‌های او از زندگی قربانیان اسید بپردازیم. زندگی‌ای که چند روزی در خبرها خوانده می‌شود و بعد از آن برای همیشه فراموش می‌شود، تا خبری دیگر و قربانی دیگر.

بدون فعالیت مستمر سازمان‌های غیردولتی و حمایت‌های درمانی از طرف دولت مشکل هیچ یک از قربانیان قابل حل نیست. اسیدپاشی یک مساله اجتماعی است و همه ما نسبت به آن مسئولیم.

چه چیزی موضوع اسیدپاشی را برایتان جذاب کرد و تصمیم گرفتید درباره آن عکاسی کنید؟

سال ۸۷ برای آخرین جلسه دادگاه آمنه بهرامی از طرف روزنامه آفیش شدم و از همان جلسه موضوع برایم جدی‌تر از یک عکاسی صرفا شغلی و حرفه‌ای شد. آمنه در آن جلسه خطاب به قاضی صحبت کرد و به قدری صحبت‌هایش تکان‌دهنده بود که همه حاضران در جلسه و حتی خود قاضی متاثر شدند. فکر کردم اگر به عنوان یک عکاس وظیفه‌ای در قبال جامعه دارم این است که این چهره‌های از بین رفته را نشان مردم دهم. مساله اسیدپاشی فقط مساله قربانیان آن نیست و باید این چهره‌ها را ببینیم و راجع به آن‌ها فکر کنیم.

از همان روز ارتباط من با آمنه و خانواده او شکل گرفت. به خانه آمنه رفتم و از زندگی او و خانواده‌اش عکاسی کردم و این ارتباط کم و بیش تا به امروز وجود دارد.

2- Abolfazl Nesaii (9)
رعنا گرمازده شده و در پی یک تشنج با کمک صاحب مسافرخانه در بیمارستان بستری شده بود. سمیه با پرداخت هزینه‌ای که پیش‌بینی نکرده بود دخترش را از بیمارستان مرخص کرده و چند ساعت بعد از این مسافرخانه راهی کرمان می شوند.

آمنه با عکاسی از چهره‌اش مشکلی نداشت؟

اصلا. اعتماد به نفس آمنه کمک زیادی به تصمیم من کرد. البته این تنها موردی بود که من با آن مواجه شدم. به خاطر حمایت‌هایی که از طرف خانواده گرفته بود و رسانه‌ای شدن پرونده‌اش در مقایسه با قربانیان دیگر حال بهتری داشت. نه تنها با عکاسی مشکلی نداشت که حتی در دوسالانه مجسمه‌سازی چهره او را به همین شکل سوخته کار کرده بودند و با هم به این مراسم رفتیم، به افتتاحیه نمایشگاه عکسی که از او گرفته بودم آمد و از همه این کارها هم استقبال می‌کرد. با مادرش به کلاس بریل می‌رفت و در کل علاقه‌ای نداشت خودش را در خانه حبس کند. این اتفاقی است که برای بیشتر قربانیان اسید نمی‌افتد. چند بار با آمنه بیرون از خانه قرار ملاقات داشتم، در کافه یا در فضاهایی که به هرحال شلوغ بودند، برایم جالب بود که مردم از دیدن او خوشحال می‌شدند. روزهای اول حواسم را جمع می‌کردم که واکنش مردم را موقع دیدن این چهره ببینم و از این خوشحالی و همدلی مردم شوکه می‌شدم. آمنه خودش را مخفی نمی‌کرد، مردم با او عکس یادگاری می‌گرفتند و مثلا اگر از او می‌خواستند چشمان تخلیه شده‌اش را هم نشان دهد، ابایی نداشت و این کار را می‌کرد. شهرت پرونده آمنه و رسانه‌ای شدن آن به همدلی مردم منجر شده بود و این مسئله قطعا تاثیر خوبی روی او داشت.

قربانیان دیگر چطور با دوربین و ثبت چهره‌شان کنار می‌آمدند؟

در همان روزهایی که از آمنه عکاسی می‌کردم، زنی به نام طاهره به همراه دختر کوچکش در همدان قربانی اسید شد. داستان از این قرار بود که یک روز زنی در خانه طاهره را می‌زند و می‌گوید آش نذری آورده است. طاهره در را باز می‌کند و زن یک سطل اسید روی او می‌پاشد. چند جای بدن دختر او هم که شاهد این ماجرا بود می‌سوزد. آمنه اهل همدان بود و یک روز از این شهر به من زنگ زد و خواست به آنجا بروم و ماجرای طاهره را در مطبوعات انعکاس دهم. آمنه برای او کمک مالی جمع کرده بود و سعی کرده بود او را قانع کند که پرونده را مطبوعاتی کند. ولی وضعیت طاهره بسیار بد بود و از نظر روحی کاملا فروپاشیده بود. او تمام مدت روی چهره‌اش روبنده انداخته بود و به هیچ عنوان حاضر به برداشتن آن نبود، با اینکه آمنه را می‌شناخت و می‌دانست او هم قربانی اسید بوده و نابیناست، حتی اجازه نمی‌داد آمنه صورتش را لمس کند و حدود جراحت را حدس بزند.

وضعیت طاهره بسیار بد بود و از نظر روحی کاملا فروپاشیده بود. او تمام مدت روی چهره‌اش روبنده انداخته بود و به هیچ عنوان حاضر به برداشتن آن نبود

طاهره به هیچ کس اعتماد نداشت، برای همین هم عکاسی از او سخت بود. بلاخره با اصرار آمنه رو بنده را کنار زد و واقعا وضعیت صورتش وخیم بود. عکسی که روی دیوار بود نشان می‌داد که قبلا زن زیبایی بوده و شاید فشار اینکه رقیب او، یعنی دوست‌دختر شوهرش، روی او اسید ریخته بود، باعث شده بود نسبت به همه بدگمان باشد. صبح تا شب روبنده به چهره داشت و قصاص آن زن را می‌خواست و به آمنه می‌گفت شما نباید عامل اسیدپاشی را می‌بخشیدی. بعدها شنیدم آن زن هم در زندان خودکشی کرد. طاهره مدام درباره دخترش حرف می‌زد که اگرچه سوختگی کمی داشت، اما نمی‌توانست آرام بخوابد و آن روز را فراموش کند. ارتباط من با طاهره قطع شد ولی آمنه ارتباطش را با او حفظ کرد و سعی کرد برای درمان او از مردم و دولت کمک مالی جمع کند.

همچنین بخوانید:  هفته گذشته در جهان به روایت تصویر
1- Abolfazl Nesaei (11)
طاهره در همدان توسط زن دیگری قربانی اسید شد. او به اصرار آمنه روبنده خود را کنار زده تا آمنه با لمس صورتش میزان جراحت را حدس بزند.

آمنه مجرم را دو بار تا پای قصاص برد و مصمم بود این حکم را اجرا کند. این موضوع جنجال زیادی به پا کرد و حتی ایراد حقوقی به پرونده وارد شد که عملا با اسید نمی‌شود کسی را قصاص کرد، چون اسید قابل کنترل نیست و نمی‌شود عین همان خسارت را جبران کرد. قربانیان و خانواده‌هایشان درباره مجازات چه نظری دارند؟

بله، آمنه خواهان قصاص بود و حتی مادرش باور نمی‌کرد که از قصاص گذشته است. قربانی همه زندگی‌اش را با اسید از دست می‌دهد. اسید فقط ظاهر قربانی را از بین نمی‌برد، همه زندگی او با اسید می‌سوزد و به کل عوض می‌شود. وقتی چنین حکمی صادر شده نباید از قربانی انتظار بخشش یا تقاضای حکم دیگری کرد، چون مجرم چند سال حبس می‌کشد که این به خاطر جنبه عمومی جرم است و در واقع به شکایت مرجع قضایی آن حکم را گرفته است. بعد از آن نوبت به شاکی خصوصی می‌رسد که حکم پرداخت دیه و قصاص اجرا شود. چه حکم قصاص اجرا شود، چه شاکی گذشت کند مجرم بعد از آن آزاد خواهد شد. این موضوع دست قربانی را می‌بندد. قربانی نه رضایت به آن حد از خشونت دارد، نه رضایت به اینکه چنین مجرمی از فردا آزاد باشد. از وضعیت روحی آن قربانی، شرایط جسمی، ده‌ها عمل پرهزینه و پر درد هم بگذریم که قطعا در تصمیم قربانی اثر دارد، نباید با اسیدپاشی مثل هر ضرب و جرح دیگری برخورد کرد. هیچ خشونتی به اندازه اسید زندگی فرد را نابود نمی‌کند و حتی قصاص هم تنبیه مناسبی برای آن نیست. این موضوعی نیست که بخواهیم قربانی درباره مجازات آن تصمیم بگیرد. در عمل هم می‌بینیم قربانیان نظرات متفاوتی درباره مجازات دارند. مثلا آمنه بخشید، طاهره قصاص می‌خواست، سمیه مرگ شوهرش را می‌خواست و داوود می‌خواست متهم تا آخر عمر در زندان بماند.

هیچ خشونتی به اندازه اسید زندگی فرد را نابود نمی‌کند و حتی قصاص هم تنبیه مناسبی برای آن نیست. این موضوعی نیست که بخواهیم قربانی درباره مجازات آن تصمیم بگیرد.

از پرونده سمیه و رعنا چطور مطلع شدید؟

خبری در روزنامه ایران خواندم که نوشته بود پدری روی همسر و دخترش که در خواب بوده‌اند، اسید ریخته است. عکسی هم کنار این خبر چاپ شده بود که خانه محقر روستایی را نشان می‌داد. با همکارانم در گروه حوادث صحبت کردم و آنها شماره پدر سمیه را به من دادند. دو روز بعد از تماس ما آنها برای اولین ویزیت به تهران آمدند و در کلینیک ۱۵ خرداد آنها را دیدم. دکتر کلانتری یکی از بهترین جراحان پلاستیک در آن کلینیک است و بیمارانی را که مشکل مالی دارند، بین عمل‌ها در همان بیمارستان ویزیت می‌کند. با پدر سمیه حرف می‌زدم دیدم سمیه و رعنا با صورتی که کاملا پوشانده‌ بودند روی پله و پشت در اتاق عمل نشسته‌ بودند. دکتر بیرون آمد و صورت سمیه و رعنا را کنار زد و گفت همین امروز باید عمل شوند. دنبال کارهای پذیرش رفتم که کمکی به پدر و مادر سمیه کرده باشم و با حراست بیمارستان هم هماهنگ کردم که در اتاق عمل از آنها عکاسی کنم. بعد از عمل، سمیه درباره کارم سئوال کرد و اینکه چرا از آنها عکاسی می‌کنم. سمیه مشکلی با دوربین نداشت، اعتماد کرده بود و امیدوار بود بتواند از این طریق برای درمان دخترش کمکی بگیرد. دکتر در همان اولین ویزیت گفت که فقط سمیه برای ترمیم کامل چهره‌ و بدنش که از سر تا ران‌های آن سوخته بود به ۲۷۰ عمل جراحی نیاز دارد. آن زمان او هنوز به طور کامل بینایی‌اش را از دست نداده بود، ولی یک چشم رعنا تخلیه شده بود.

Abolfazl Nesaii (2)
داستان سمیه با یک خبر به گوش مردم رسید: مردی بر روی همسر و دختر کوچکش که در خواب بودند، اسید ریخت. نیمی از رختخوابی که سمیه روی آن خوابیده بود با اسید از بین رفته است.

هیچ وقت سراغ اسیدپاش‌ها یا خانواده آنها نرفتید؟

نه. اولویت برای من قربانیان اسید بود و هیچ‌وقت نمی‌خواستم آنها را نسبت به خودم بی‌اعتماد یا آنها را ناراحت کنم. هیچ‌کدام از آنها از چنین چیزی استقبال نمی‌کردند و حتی می‌ترسیدند که این خود منجر به درگیری‌های دیگری شود. ارتباطم با سمیه و رعنا زیاد بود و اعتراف می‌کنم که در مورد آنها به تعهد خودم به عنوان عکاس عمل نکردم. سمیه تنها بود. مادرش از فشار این اتفاق سکته کرد و پدرش برای درمان آنها تکه زمین کشاورزی خود را فروخت و سمیه از این بابت هم ناراحت بود. یک بار که از طریقی برایشان مبلغی کمک مالی جمع کردم به قدری خوشحال شد و تشکر کرد که خودم شرمنده شدم که کار بیشتری از دستم برنمی‌آید. حمایت از قربانی اسید واقعا کار یک نفر نیست و حتی اگر قربانی حمایت خانواده خود را هم داشته باشد، باز به کمک نیاز دارد. همان خانواده هم آسیب دیده، همان مادر هم نیاز به حمایت اجتماعی دارد، ولی قربانیانی مثل سمیه تنها هستند و خانواده‌هایشان تنهاتر از آنها. هر خیری که به بیمارستان می‌آمد یا فعالان اجتماعی که به او سر می‌زدند یا کمکش می‌کردند او خوشحال و امیدوار می‌شد. اما همه می‌دانیم این موارد به سرعت فراموش می‌شوند. مردم هم تقصیری ندارند، هر کس بتواند کمکی می‌کند و می‌رود، اما یک قربانی اسید تا سال‌ها به درمان جسمی و روحی نیاز دارد تا به یک زندگی عادی بازگردد و این کار یک فرد و یک روز نیست.

همچنین بخوانید:  پشت دیوار سربازخانه چه خبر است؟

مردم در بیمارستان چطور با او رفتار می‌کردند؟

اتفاقا چیزی که در مورد سمیه برایم جالب بود همین واکنش‌های مردم بود. چون آمنه را وقتی دیدم که پرونده رو به اتمام بود و آمنه مراحل سخت درمان را گذرانده بود. مشهور شده بود، به خاطر بخششی که کرده بود تائید اجتماعی می‌گرفت و واقعا مثل یک ستاره سینما با او برخورد می‌کردند. به طاهره هم که نتوانستم چندان نزدیک شوم، ولی در همه مراحل درمان سمیه و رعنا در کنارشان بودم. واقعا برای مردم مساله اسید یک مساله اجتماعی بود و درباره آن بی‌تفاوت نبودند. در کلینیک بیمارستان ۱۵ خرداد چون کلینیک تخصصی پوست و زیبایی است موارد زیادی از انواع سوختگی وجود دارد و می‌شود تصور کرد که این موضوع دست کم برای پزشکان و پرستاران عادی باشد. اما پرسنل، بیماران و همراهان آنها همگی مراقب این دو بودند و با آنها همدردی می‌کردند. کسی رو برنمی‌گرداند و این شرایط را برای سمیه و رعنا بهتر می‌کرد.

یک بار سمیه از مسافرخانه‌ای در میدان قزوین که در آن سکونت داشت به من زنگ زد و گفت رعنا تشنج کرده و دارد می‌میرد. خودم را در بیمارستانی که تا رسیدن من صاحب مسافرخانه آنها را برده بود، رساندم. در همان بیمارستان رعنا را به بیمارستان تخصصی کودکان منتقل کردند. در هر دو این بیمارستان‌ها همه به طور ویژه مراقب این دو بودند و حتی بیمارستان دوم پرونده کودک آزاری تنظیم کرد و شکایتی روی پرونده گذاشتند که البته چندان تاثیری هم نداشت ولی همین تعهد و همراهی آنها را نشان می‌داد. رعنا در آی‌سی‌یو بستری شد و گفتند اگر دو ساعت دیرتر به بیمارستان رسیده بود از عوارض آن تشنج فوت می‌کرد. در این بیمارستان‌ها شاید هیچ‌وقت موردی مثل سمیه و رعنا را ندیده بودند، اما من هیچ برخورد بدی از مردم و پرسنل آنجا ندیدم. نهادهای دولتی و قوه قضائیه می‌توانند به طور جدی‌تری وارد مساله شوند و در قدم اول از قربانیان اسید نه یک حمایت موقتی که دائمی کنند. تغییر و اصلاح قانون و فرهنگ‌سازی برای مقابله با این مساله می‌تواند تاثیر مثبتی در زندگی قربانیان یا کاهش این جرم داشته باشد. قربانیان اسید نیاز به همراهی بیشتری دارند. از دست مردم جز همین همدلی یا کمک مالی کاری برنمی‌آید.

پدر سمیه نخلستان‌های خود را فروخت تا هزینه درمان دختر و نوه‌اش را تامین کند. مادر سمیه چند ماه بعد از روزی که این عکس گرفته شد، سکته کرد.

انتظار شنیدن خبر مرگ سمیه را داشتید؟

سمیه شرایط بدی داشت و اقلا ۵۰ عمل ضروری دیگر باید انجام می‌داد، ولی در کل انتظار چنین اتفاقی را نداشتم. وضعیت روحی‌اش بدتر از حال جسمی‌اش بود. شریک جرم که عموی بچه‌ها بود، آزاد شده بود، و سمیه با دو کودک تنها بود، وضع پدر و مادرش را می‌دید و خودش را مقصر این بدبختی می‌دانست. درباره رعنا نگران بود و عذاب وجدان داشت، در حالی که او کاری نکرده بود، فقط از شوهر معتادش طلاق خواسته بود. اگرچه امیدوار بود که بالاخره درمان روی رعنا و او کمی جواب دهد اما بارها از او شنیده بودم که مرگ خودش را می‌خواست. سمیه تا آخرین روزی که زنده بود نفهمید چرا باید چنین بلایی سرشان می‌آمد، واقعا نمی‌توانست درک کند که تاوان چه چیزی را داده و وقتی یکی از همکارانم زنگ زد و گفت سمیه تمام کرده، اولین چیزی که به ذهنم رسید همین بود. سمیه می‌خواست بمیرد.

مجموعه عکس‌های ابولفضل نسائی را در میدان ببینید.

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗