رنج حاشیهنشینی کابل
بسیاری از شهرهای بزرگ در جای جای دنیا حاشیههایی فقیر دارند. کابل، پایتخت افغانستان نیز از این نابرابری در زیست شهری استثنا نیست. این متن گزارشی است از حاشیهنشینی در کابل.
کورکاریز کورکاریز، دو نفر دیگر، دو نفر دیگر؛ رانندۀ خط کورکاریز – پل خشک صدا میزند. در ایستگاه چشمم به انبوهی از موترهای فلانکوچ میخورد. رانندهگان میگویند، موترها از این ایستگاه به چند ساحۀ برچی که عموماً در دل کوه قوریغ جا خوش کردهاند، میروند.
به فلانکوچ بالا میشوم و در چوکی سوم مینشینم؛ چوکیهای موتر فرسوده شده و سطح آن نیز پر از گِلولای است. در دو چوکی پیشرو زنان نشستهاند. چند دقیقهیی منتظر میمانیم تا مسافران بیشتر بیایند. آخرین مسافر که بالا میشود، راه میافتیم.
موتر قرار است من را به حاشیهترین نقطۀ دشتبرچی، که اسمش کورکاریز است، ببرد. این منطقه در دامنۀ کوه قوریغ در ناحیۀ سیزده دشتبرچی موقعیت دارد. راهی که به این منطقه میرود، سراسر خاکیست. به دلیل خرابی جاده، هر چند قدم یکبار مسافران از شدت جهش موتر تکان میخورند.
صورت خانمی که با کودکش در چوکی پیشرو نشسته، سمت راننده است. صورت کودک به سمت من است؛ او گریه میکند. هر بار که مسافری پایینوبالا میشود، چشمم به خریطههای پلاستیکی میخورد که پر از داروست.
راهی که به سمت کورکاریز میرود تا جایی از سرک عمومی (قلعۀ قاضی- پلخشک) است. اما بخش بیشترش از میان کوچههای کمعرض و بزرگ میگذرد. ساعت ۱۰ سوار موتر شدم و پس از سپریکردن راه پر سنگلاخ و خامه، ۱۰:۲۰ به کورکاریز رسیدم.
این ساحۀ برچی به تازهگی ابراز وجود کرده و مردم به دلیل موقعیت کاریز آب، اسمش را کورکاریز صدا میزنند. به منطقه که رسیدم، شماری از زنان در اطراف کاریز مشغول شستن لباس بودند. مقصد من خانۀ کسی بود که در چنداول کابل جوالی/باربر است. اسمش هادیست و خانهاش نیز در بغل کوه جا خوش کرده است. وقتی به نزدیکی خانهاش رسیدم، کنار دیوار ایستاده بود. حویلی کوچک، با یک چاه آب و دو اتاق.
هادی، ازدواج کرده و ثمرۀ این ازدواج، سه دختر و یک پسر است. وقتی دم درِ حویلیاش رسیدم، آمد و در را با خوشرویی باز کرد و با هم داخل رفتیم.
زهرا، دختر دومی هادی، چای میآورد. در جریان نوشیدن چای، جویای وضعیت کار و زندهگیاش میشوم و او قصه میکند. صبحتهایش را با این جمله شروع میکند: «روز بهروز زندهگی سختتر شده و کار هم کمتر. با دوام این وضعیت، در کابل پرده نمیشود.»
هادی از درک جوالیگری/باربری در مندوی کابل، روزانه ۱۰۰ تا ۲۰۰ و گاهی هم ۱۵۰ افغانی درآمد دارد. او یک کراچی دستی برای انتقال مواد غذایی افرادی دارد که برای خریداری به شهر میآیند.
هادی میگوید، با پیداشدن «رکشا» و موترهای «مازدا» در مندوی کابل، کاروبار او کساد شده است. او در سرای رخت مندوی کار میکند و میگوید، سرای کارش برایش حیثیت مکان روزیده را پیدا کرده و گاهی فکر میکند، اگر سرای نباشد، گرسنه خواهد ماند. هادی، در هفتهیی یکیدو شب را در سرای میماند و نگهبانی میدهد.
او که دانه دانه ریشهادی سفید شده، خیرهخیره از پنجره به بیرون نگاه میکند و میگوید، روزانه از خانه تا محل کار خود، با بایسکل میرود و این مسیر روزانه چهار ساعت عمرش را تلف میکند. اما این روند در زمستان مختل میشود، در این فصل به دلیل گلولای رفتوآمد با بایسکل برایش ناممکن است و از موتر استفاده میکند.
هادی گلویش را صاف میکند و میگوید، اگر وضعیت به همین منوال دوام یابد، به زودی به قریهاش، بهسود میدانوردک میرود و دهقانی یا چوپانی پیشه میکند. محمد، پسرش وسط صحبت پدرش میپرد و میگوید، «آتی آتی، مه ارزه نمورم، اونجی مکتب دوره!» پسرش محمد ۹ ساله است. پدرش میگوید، اینجا هم مکتب دور است، اما محمد عادت کرده است.
خانم هادی، نیز با رفتن به هزارهجات مخالف است و میگوید، بیمارحال است و در آنجا پزشک و درمانگاهی نیست. او میگوید، با آن که در کورکاریز، پزشک و درمانگاه نیست، در پلخشک و قلعۀ قاضی، درمانگاه و پزشک موجود است و میتواند برای درمانش به آنجا برود.
مسیری که همسر هادی میگوید، با موتر ۲۰ دقیقه راه است و بیشتر اوقات، به خاطر فقر مردم این منطقه پیادهروی را نسبت به موتر ترجیح میدهند.
روبهروی حویلی کوچک هادی، کوه قوریغ واقع شده است که به دلیل بارش باران چند روز اخیر سست شده و یک بخشی از آن ریزش کرده. هادی میگوید، این کوه هر بار کمکم ریزش میکند، «خدا خیر خانۀ زیرکوه را پیش کند!»
در اتاق دیگر که سه متر طول دارد، قالین دو متره فرش است که خانم و دختران قدونیمقد هادی کار میکنند. هادی میگوید، در کابل یک نفر از پس هزینۀ خانواده بیرون شده نمیتواند و به همین دلیل، خانوادهاش با او کمک میکنند.
از خانۀ هادی بیرون میشوم. در اطراف حویلیاش خانههای دورافتاده از هم به چشم میخورد. در ایستگاه موتر، موتر نبود و چند قدم را پیاده میروم تا به ایستگاه دیگر برسم. در مسیر راه به کودکانی برمیخورم که لاغرند و زیر آفتاب دراز کشیدهاند. وقتی به ایستگاه رسیدم موتر خالی بود و مسافری به چشم نمیخورد. انتطار کشیدم تا چند نفر پیدا شدند و موتر حرکت کرد. مسافران به آهنگ محلی «بچهجان لوگری» گوش میکنند.
برای این که حکومت افغانستان، برای زندهگی حاشیهنیشینان چه برنامه و طرحی دارد، به ریاست ناحیۀ سیزدهم شهر کابل رفتم. احمد ملکیار، مدت یک سال میشود که سکاندار این کرسی است. از او، در مورد کورکاریز میپرسم. میگوید، این ساحه بیشتر به قریه میماند و از نگاه منطق، از شهر بیرون است. رئیس ناحیه تأکید میکند، شهرداری کابل در سال جاری برنامۀ توسعهیی ساختمانی برای این ساحه ندارد.
دشتبرچی، یکی از پرجمعیتترین نواحی پایتخت است. ملکیار میگوید، بر بنیاد سرویهای مقدماتی در دشتبرچی، بین ۸۵۰ هزار تا یک میلیون تن زندهگی میکنند. اما تجربیات و دریافت رئیس این ناحیه نشان میدهد که نفوس دشتبرچی، بالاتر از یک ممیز دومیلیون تن است.
جنگ، بیکاری و خشکسالی از عواملیاند که زمینه را برای هجوم سیلآسای باشندهگان ولایتها به کابل فراهم کرده و روستانشینان را در دامنۀ کوهها خانهنشین کرده است. زندهگی در حاشیهها با مصایب زیادی دچار است؛ بیماران در بیشتر اوقات به شفاخانه نمیرسند و کودکان نیز به امراض گوناگون مبتلا میشوند.
با آن که میلیونها دالر در افغانستان، از سوی جامعۀ جهانی سرازیر شده است، اما آنچنان که باید سنگ روی سنگ گذاشته نشد و فساد دولتی جیب چند نفر محدود را چاق کرد؛ باقی مردم فقیر بودند و فقیرتر شدند؛ هادی، از مشت پُر از فقر، فقط یک نمونه است.