نامیدن تعلیق
تاکنون با این جمله که «در شرایط گذار از سنت به مدرنیته هستیم» به کرات روبهرو شدهایم، دو لحظه قبل «سنت» و بعد «مدرنیته» منجمد شده، و لحظه طولانی مابین آنها. آنچه قرار است این لحظهی طولانی میانی را توضیح دهد در خود لحظه حال موجود نیست بلکه در قبل و بعد آن است.
لحظههایی هست که وقتی کتاب یا نظریهای میخوانی به یکباره ذهن بیش از طرح چند سوال ساده نمیتواند با متن درگیر بشود. با جملهای طرفدارش میشوی و با جمله دیگر منتقد. اما در این میان، لحظاتی هست که حس میکنی این بار فرق میکند. آبان سال پیش نشست معرفی و نقد کتاب نامیدن تعلیق برگزار شد. پیشتر با ایده کتاب کمی آشنا بودم اما با شنیدن دوباره، به خودم گفتم: «چرا اینقدر دیر این متن نگاشته شده!»
بعد از حداقل ۶۰ سال سلطه نظریه استبداد و جامعهشناسی عقب ماندگی، حالا منفذ نقد آن فراهم شده. دائماً صحبت از نداشتنها و شرایط خاص و پیچیدگی و آشفتگی ایران همان چیزی است که در متون جامعهشناسی ایران بسیار به چشم میآید تا جایی که این آشفتگی به کل تاریخ ایران با همه پویایی و تطور نظمهای مختلفش تعمیم داده میشود. استبداد و سنت هم کلید واژههای اصلی آن هستند.
به این ترتیب کل تاریخ معاصر شامل سکونی صد و اندی سال است که افراد انگشتشماری در این میان برخاسته وضعیت را دگرگون کنند ولی آنچه سنت نامیدهاند پا به میدان میگذارد و آنچه تحولخواهان بافته بودند، پنبه میکند. به این ترتیب بنبستی ترسیم میشود که دو راه برایمان باقی گذاشته، استمرار وضع موجود یا یکباره زیر و رو کردن همه چیز.
شاید بتوان گفت این طرح پژوهشی به غایت رادیکال است چراکه رکن اندیشهی متفکران بزرگ معاصر اعم از حسین بشیریه، هماکاتوزیان، جواد طباطبایی و احمد اشرف را هدف قرار داده است.
مکانیزم تعلیق نقطه درگیری با قاطبه آثار اجتماعی – تاریخی معاصر است تا با چهار عنصر پایینتر به آن اشاره میکنیم شناخت لحظه حال و شناسایی تبار پدیدههای امروزی را معلق میکند. عامگرایی (به کاربردن بیمیانجی نظریهها و شابلونسازی عامیانه)، تطبیقگرایی مبنایی (شناسایی وضع موجود زیر سایه مقایسه بیپایان با غرب موهوم)، غیابانگاری («انباشت سرمایه در ایران نبوده»، «مالکیت خصوصی نداشتیم»، «قانون نداشتیم») سوژه محوری (تقلیل تبیین تمام تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به کنش جریانهای سیاسی و سیاستمداران) بهعلاوه ذات باوری (به روشنی در ژانر خلقیات خود را نشان میدهد و نمونه مبتذلش با این جمله آغاز میشود: «ایرانیها همه… اند مثلا بیقانوناند.) یکدست کردن تاریخ (مثلا کل دوره پیش از مشروطه با مختصات دولت استبداد کهن، بدون در نظر گرفتن نقاط افتراق و گسستها) مکانیزم تعلیق را به کار میاندازند. به این ترتیب با بهکار افتادن مکانیزم تعلیق شکل ویژه پدیدهها در ایران ناممکن میشود.
این طرح پژوهشی معتقد است: «نظام دانش و کنونی، سوژه شرقشناس را به کل تاریخ فرافکنی کرده است». (ص۲۷۱) لذا تلاش میکند نظام دانش را از زیر بار انواع تحلیلهای استعلایی بیرون بکشند: «هدف ما توضیح این نکته است که بایگانی کنونی چگونه لحظهها را معلق میکند». (ص۲۶۰) اما به توضیح نحوه عمل کردن آن اکتفا میکند.
بر این نظر که شرق سکون و غرب پویا بوده، انگشت میگذارد تا ذاتگرایی و نگاه دراماتیک نهفته آن را نشان بدهد و بگوید این ایده دائماً در حال ساختن دوگانههای سفت و سخت است. «باوری فرهنگی عمیقاً به بازسازی دوگانههایی چون سنت و مدرنیته، غرب و شرق، فرودست و فرادست و غیره میانجامد». (ص۱۵۲) دو صفحه بعد: «اما بسیاری از این پاسخها همچنان بر این استوارند که زبان مبدا و زبان مقصد دو گوهر مجزا و متقابل هستند که در لحظه تاریخی با هم روبرو شدهاند». (ص۱۵۴)
این کتاب به این سو و آن سو گریز میزند و در یک مجموعه سه فصلی به بیان طرح خود میپردازد:
فصل اول: محل نزاع و مرزهای کاوش نقطه اصلی درگیریاش با ایدئولوژیهای حاکم بر فضای جامعهشناسی تاریخی ایران نمایان میشود. جامعه شناسی عقبماندگی، نظریه امتناع و انحطاط، چرخه استبداد-هرجومرج و ایدئولوژی گذار تلویحی یا ضمنی نقد میشوند. «کوشش که برای توضیح تاریخی وضعیت اجتماعی کنونی شکل گرفتهاند، در دل این فضای هژمونیک برای ما رویتپذیر هستند». (ص۵۵)
فصل دوم: امکانات مفهومی تاریخ لحظه حال به تاثیراتی که از تنش میان جامعهشناسان کلاسیک و پیگیری آن تا منتقدان پساساختارگرا پسااستعماری، پساتحصلگرایانه و پساتوسعهگرا گرفته، میپردازد. ولی در عین حال موضع خود علیه بومیگرایی رایج و نگاه دراماتیک به شرق را پنهان نمیکند.
«اگر کتاب شرق شناسی ادوارد سعید را با نگاه دراماتیک بخوانیم آن چه در کار او برجسته میشود تمایزی است که میان غرب و شرق میگذارد حاصل چنین خوانشی گشتن حول محور این ایده است که «غرب نتوانسته گوهر شب را به چنگ آورد». (ص۱۵۸)
فصل سوم: فضای سخن و بایگانی با توجه به این که به دنبال راهی برای پروبلماتیزهکردن لحظه حال است تاریخنگاری را به بوته نقد میبرد و بایگانیاش را ذیل شش عنوان بررسی میکند و کلیشههایی مثل جستوجوی منشا، کهنگرایی، تاریخ غیاب و فرضیه ثبات را در تاریخنگاری جدید نشان میدهد.
«و در نهایت اینکه این کلیشه به ما میباوراند که دوگانهای مانند خودکامگی-هرج و مرج چرخشی است که موتور بیتحرک یا متحرک دائمی است که به تاریخ جامعه کلنگی معنا میدهد و مثل الاکلنگی پایدار منطق تاریخ را باز میگوید در نتیجه هر جا علت، معلول، روند شکلگیری برساخته یا مرحلهای از یک چرخه وجود دارد که میتواند آن را در رابطهای ثابت قرار داد و باقی معادله تاریخی را حدس زد». (ص۲۸۹)
مخلص کلام، این طرح میخواهد نشان دهد چگونه میتوان تاریخ غیر شرقشناسانه نوشت ولی خودش مدعی ارائه بدیل نیست: «ما به دنبال حل مسئله شرقشناسی نیستیم بلکه میخواهیم آن را ابژه کنیم». با کشاندن نام محمد توکلی طرقی، افسانه نجمآبادی و عباسولی در برابر جریان اصلی جامعهشناسی تاریخی به منافذ باز شده سوی تاریخنگاری معطوف به لحظه حال اشاره میکند.
از سویی با برآمدن ژانر خلقیات در ایران به مثابه نمونه بارز ذاتگرایی پیوند میخورد و از سوی دیگر با گفتمان مدرنیسم-توسعهگرا، بومیگرا و چپ استالینیستی درگیر است. اما مهمترین و سرسختترین حریفش گفتمان مدرنیسم-توسعهگرا است که پیوندی جدانشدنی با پرسش عباس میرزا، «چرا عقب ماندهایم؟» دارد و مدعی است بدنه اصلی علوماجتماعی ایران را همین گفتمان تشکیل میدهد.
جهت توضیح پیوند نظریه گذار از سنت به مدرنیته با مکانیسم تعلیق مینویسد: «اما ایده گذار به خودی خود به تعلیق زمانها نمیانجامد… اگر ویژگی دوران معاصر را همزبان با مارکس این بدانیم که هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود کجا و چه چیزی است که در حال گذار نباشد». (ص۴۱) با این توضیح برای فهم این تعلیق دوباره باید سراغ توضیحهای سلبی جامعهشناسی برویم که نتوانسته تغییرات را «درونماندگار» توضیح دهد و دائماً از نداشتنها و نبودنها حرف به میان میآورد.
کوتاه سخن، میتوانیم شاهد بحث نظری تازهای باشیم که به جامعهشناسی تاریخی ایران مفاهیم جدیدی بیفزاید و بنبست حاضر به همراه تمام عناصرش را محل گفتگو قرار بدهد.
با سلام.عجیبترین ادعا این بحث در آنجاست که مدعی است “که خیلی رادیکال است”!به هیچ وجه چنین نیست.این نظریه به شدیدا واپس گرا و محافظهکار است!تمام عناصر زهرآگین یک نظریه را گرفته است.نه تطبیق،نه تداوم،نه نظریه از حقیقت…نسبی گرایی محض…این نظریه بر دوش اراء فوکو سوار است..و پساساختار گراها که هابرماس آنها را در دهه ۸۰ میلادی محافظه کاران جوان نامید…حالا در ایران شده انتقادی رادیکال؟؟!! ته این بحث هم چیزی جز بازگشت به خویشتن نیست…که در این ۴۰ سال نتایجش را دیدیم…